خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: ایوب بهرام، داستاننویس در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است، به طرح این سئوال پرداخته که پاشنه آشیل ادبیات ما کجاست؟ او با برشمردن ویژگیهای اسطورههای ماندگار ادبیات جهان و ایران، به دنبال این مولفهها در آثار امروزی ادبیات فارسی است.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
وقتی در ادبیات گذشته خودمان اعم از نظم یا نثر یا حتی آثار ادبیات شفاهی دقیق میشویم، به مقولهای در استخوانبندی روایت داستانها برمیخوریم که امروزه به آن نقطه ضعف یا به قول مدرن آن، پاشنه آشیل میگویند.
این پاشنه آشیل در ادبیات گذشته ما جای پای محکمی دارد. به عنوان مثال، در داستانهای شاهنامه و گونه روایی آن برای رستم «ببر بیان» میشود نقطه ضعف و شاید هم نقطه قوت؛ که بود و نبودش در پیروزیاش سهم زیادی دارد. البته رستم بین دیگر پهلوانان اسطورهای دنیا یک استثناء است؛ چون این پاشنه آشیل برای رستم به 3 مورد گسترش مییابد. رستم علاوه بر ببر بیان که همان لباس جنگیاش است، نقاط ضعف یا قوت دیگری دارد که پهلوانان دیگر فاقد آن هستند. از جمله:
1ـ سیمرغ که نماد انسان کامل و راهبر رستم است و همیشه در بزنگاههای ناگزیر تاریخ به داد او میرسد.
2ـ زال که همهجا دستگیر و مشکلگشای رستم است و در شاهنامه مرگی برای او سراغ نداریم.
3ـ رخش که مانند خود رستم است و دومی ندارد.
4- ببر بیان و دیگر ابزار رستم. اما در بین آنها، ببر بیان نمود بیشتری دارد و به بحث نزدیکتر است.
علاوه بر رستم، نمونه دیگر در شاهنامه، اسفندیار است که او هم یکی از پهلوانان شکستناپذیر داستانهای حماسی و اسطورهای ماست. اما او هم پاشنهای آشیلی دارد که همان چشمان اوست. در میان دیگر ملل هم اینگونه اسطورههای ادبی دیده میشود. به عنوان شاهد هرکول بین یونانیها ـ نقطه ضعف میان دوشانه ـ یا سامسون پهلوان اسطورهای بابل یا فلسطین که نقطه ضعفش موهایش بود، و یا اکیل یا همان آشیل پهلوان یونانیها که نقطه ضعفش پاشنه پایش بود.
این موارد جزو ادبیات کهن ملتها هستند. سئوالی که در این میان پیش میآید این است که آیا امروز میتوانیم در ادبیات و سینما پهلوانانی داشته باشیم که دارای پاشنه آشیل یا همان نقطه ضعف باشند. یا اساساً چه لزومی دارد که ما چنین مقولهای در ادبیات و سینمایمان داشته باشیم؟
به شاهنامه خودمان بازمیگردیم و پهلوانان را یکی یکی بررسی میکنیم. رستم از همه محبوبتر است، قدرتمندتر است و قابل ستایشتر. او کوه شهامت است، بردبار است، تا حد زیادی شکستناپذیر است، یک فرق عمده با پهلوانان اسطورهای رم و یونان باستان دارد و آن اینکه علاوه بر زور بازو، دلی دارد که میتپد، عاشق میشود، گریه میکند. اصلا هم خجالت نمیکشد که اینها همه نقطه قوت است، زیرا او را به من زمینی نزدیکتر میکند، اما همین رستم یک نقطه ضعف دارد که همیشه خواننده آگاه را نگران نگه میدارد که نکند نقطه ضف او آشکار شود و پهلوان ما که شکست ناپذیر است، شکست بخورد.
وقتی از ادبیات کلاسیک خودمان کمی فاصله میگیریم، میبینیم در داستانهای زیادی این نشانه استفاده شده و به جرئت میتوان گفت، یکی از راههای قدرتمند جذب مخاطب است. در رمان معروف «بینوایان»، شخصیت ژان وال ژان بدون قدرتش برای خواننده معنایی ندارد. در داستان و حتی فیلم «زورو»، لباس و نقاب یا شمشیر، همان نقطه ضعف یا قوت است. در مرد عنکبوتی، هری پاتر، ارباب حلقهها، دلاوران کوچک، رمبو، راکی و آرنولد هم همینطور که هرکدام به صورت سریالی از کتابها و فیلمهای پرهزینه، توجه میلیونها خواننده و تماشگر را به خود معطوف کردهاند.
کمی مکث کنیم و به ادبیات و سینما یا به قول معروف هنر هفتم و هشتم خودمان باز گردیم. آیا توجه کردهایم که چرا بعد از 800 سال قهرمانان شاهنامه هنوز هیمنه و جذبه دارند؟ در داستان اسفندیار و رستم زمانی که رستم را خونین و مالین از آخرین نبرد با اسفندیار بازمیگردانند، کسی امیدی به زنده ماندن او ندارد. در آخرین لحظه سیمرغ پرده از راز رویینتن نبودن چشمان اسفندیار برمیدارد و همه از ته دل به سیمرغ آفرین میگویند و در لحظهای که رستم آن تیر دوسرگزین را بر چشمان اسفندیار مینشاند، همه به دست و بازوی رستم احسنت و دستمریزاد میگویند، اما در تمام لحظات خواندن این فرازهای شاهنامه، کسی حواسش به قلم و هوش سرشار فردوسی نیست. اوست که این نقطه ضعف را خلق میکند. او فهمیده است مخاطب را چگونه پای شاهنامه و نقال پردهخوان دورهگرد بنشاند. آری این هنر فردوسی است.
اما ما چقدر توانستهایم از این المان در نوشتهها و ساختههای سینماییمان استفاده کنیم؟ مایی که تمام وقت فریادمان بلند است که خواننده و کتابخوان کم است، چهقدر از این مورد اصیل که شاید از ادبیات ما به نقاط دیگر دنیا سرایت کرده، استفاده کردهایم یا اصلا استفاده کردهایم؟ پاشنه آشیل ادبیات ما کجاست؟
نظر شما