۱۰ شهریور ۱۳۹۲، ۱۶:۲۹

پايان روزگار سخت كبري افسري / بانوي شيميايي به شهادت رسيد

پايان روزگار سخت كبري افسري / بانوي شيميايي به شهادت رسيد

كبري افسري مادري بود كه سالها با ضايعه مصدوميت شيميايي در دوران دفاع مقدس دست و پنجه نرم مي كرد. 4 فرزندش جانباز شيميايي هستند ولي بنياد شهيد او را به عنوان جانباز نپذیرفت در حاليكه مدارك و اسناد از سوي پزشكان و فرماندهان نشان مي داد اين بانو در دوران دفاع مقدس عاشقانه خدمت كرده است. تا اينكه روز گذشته به مقام رفيع شهادت نائل آمد.

خبرگزاري مهر ــ گروه اجتماعي: روز جانباز سال جاري بود كه به عيادت خانم كبري افسري رفتيم. وقتی وارد خانه شديم گوشه اتاق هم دستگاه اکسیژن ساز بود و هم کپسول اکسیژن و شلنگی که امتدادش به دهان او منتهی می شد. با چشمان خسته اش مرا برانداز کرد. گفتم سلام مادر جان خبرنگار هستم. فرزندان خانم كبري افسري هم در خانه بودند و هر كدام به نوبت سمفوني سرفه سر مي دادند. وقتي علت را جويا شديم متوجه شديم كه غير از خانم افسري فرزندان اين خانم هم در مناطق جنگي جانباز شده اند. برایم عجیب بود پیرزن سالهاست غریبانه تنها با اتکا به ماسک اکسیژن زندگی می کند. او یکی از قربانیان سلاح های شیمیایی است ولی داستان مصدومیتش بسیار غریب است.

«کبری افسری» یکی از زنان داوطلب بود که در دوران دفاع مقدس در پشت جبهه ها به رزمندگان خدمات می رساند. می گفت: سال 61 در کمیته امداد شهرری کار می کردم و سال 64 داوطلبانه به پشت جبهه ها اعزام شدم. به همراه زنان دیگر لباس ها، پتوها و ظروف رزمندگان را می شستیم. پرسیدم حالا چه شد به فکر رفتن به جبهه افتادی گفت: آن موقع همه دلشان می خواست بروند جبهه؛ آنقدر گریه و زاری می کردیم که دلشان به رحم می آمد و ما را هم با خودشان به مناطق جنگی می بردند. ولی وقتی جنگ تمام شد کمیته امداد دیگر من را نشناخت و حتی بیمه من را هم ندادند.

شاید باید اینگونه بانو افسری را صدا کرد؛ «جانباز شیمیایی» آری این جانباز شیمیایی چهار فرزند پسر دارد که همگی رزمنده دفاع مقدس بودند. قاسم فرزند بزرگ خانواده است و مدت بیشتری از بقیه بچه ها در جبهه بود:«ترکش خمپاره به ناحیه پایین بدنش اصابت کرد و بر اثر حملات شیمیایی ریه هایش آلوده شد ولی چون بنیاد شهید مدارکش را قبول نکرد جانباز محسوبش نکردند ولی برای من جانباز است.»

فرزند دوم خانم افسری هم بر اثر موج انفجار و مصدومیت شیمیایی جانباز است و فرزند سوم هم علاوه بر آلودگی به گازهای شیمیایی، بر اثر اصابت ترکش، یکی از چشم هایش آسیب دیده است. فرزند چهارم او هم جانباز 70 درصد شیمیایی است.

 

http://media.mehrnews.com/old/Original/1392/03/23/IMG15182953.jpg

 

روزگاري كه در "سردشت" بودم

خانم افسری می گفت: «منطقه اهواز در یک انبار چایی کار شست وشو را به صورت شیفتی انجام می دادیم. در اين انبار تعدادی از خانمها صبح تا ظهر و عده ای دیگر از ظهر تا بعداز ظهر کار می کردند.» از خانم افسری پرسیدم کجا شیمیایی شدید؟ پاسخ داد نمی دانم سردشت بود یا اهواز و یا جای دیگر ولی سال 62 وقتی که از سردشت به خانه برگشتم آثار شیمیایی نمایان شد. این آثار هم نتیجه شست وشوی لباسهای آلوده به شیمیایی رزمنده ها بود. لباسها و پتوها آنقدر خاک داشتند که قبل از شستن باید آنها را می تکاندیم و همین گرد و خاک خردلی سینه ما را شیمیایی کرد.

روز مصاحبه بانو جانباز افسری از دوران جنگ می گفت و گاهی هم سرفه ها امانش را می برید: «در روزهای نخست کار، با دیدن لباسها سخت دلمان می گرفت اما هیچ کس به خودش اجازه خستگی نمی داد و هر کس تلاش می کرد تا با شستن یک پتو یا آب کشي کردن یک لباس بیشتر از بقیه کار کند. در آن روزها به خاطر افزایش تعداد مجروحان و شهیدان گویا کارکنان بیمارستان ها و مراکز درمانی فرصت نمی کردند خرده ریزه های پیکر رزمندگان را که بر اثر اصابت ترکش قطع شده بود، در همان بیمارستان از ملافه ها جدا کنند. وقتی کانتینرهای بزرگ حاوی ملافه و پتو برای شست وشو به انباری چایخانه اهواز می رسید، بسیار پیش می آمد که با تکه هایی از بدن رزمندگان در لابه لای ملافه های خونینی که از بیمارستان برای شست وشو و استفاده مجدد به انباری می آمد مواجه می شدیم.

مشاهده انگشتان قطع شده دست در ملافه های خونین و تکه هایی از پا در پوتین های خاک آلود رزمندگان صدای گریه و شیون زن هایی که بعضا فرزندان یا همسرانشان هم در جبهه بودند را بالا می برد.

پیرزن باز مدتی سکوت کرد و دوباره نفس تازه كرد. وقتي سرفه مي كرد نفسش بالا نمي آمد و بايد يك نفر به پشت كمرش مي زد تا خلت خوني بيرون برود. از او پرسیدم حاج خانم از دوران جنگ و کارتان بیشتر بگويید. لبخندي زد و گفت: برای اعزام به جبهه از ساعت 2 به بعد اجازه نمی دادند اتوبوس های ما وارد سنندج و مریوان شود. می گفتند منطقه ناامن است. باید تا ساعت 10 روز بعد در اتوبوس می ماندیم تا منطقه امن شود و بتوانیم عبور کنیم زیرا کردهای عراق و کومله ها با آشنایی اي که به محل داشتند در لابه لای بوته ها و درخت ها پنهان می شدند. نکته قابل تامل در مورد جانباز خانم افسری این بود که در این سالها نتوانسته است درصد جانبازی بگیرد. ولی می گفت: من انتظار درصد و حکم و تقدیر ندارم اما می خواهم مسئولان کشورم جز حقیقت چیزی را نگویند. توقعی هم از کسی ندارم چون وظیفه ام را انجام داده ام. آن سال ها جوان بودم و وقتی از پشت جبهه به خانه برمی گشتم می توانستم پیاده هم از ونک تا بیمارستان بقیه الله بروم.

ریه هایم آسیب دیده بود اما دوا و درمان کردن خرج چندانی نداشت و از پس هزینه هایم بر می آمدم اما الان آنقدر هزینه ها بالا رفته است که به سختی می توانم داروهایم را تهیه کنم. مدتی است که تحت تکفل بیمه پسر سومم هستم و دفترچه گرفته ام. چند سال قبل وقتی هزینه داروهایم بسیار بالا رفت برای گرفتن دفترچه خدمات درمانی به بنیاد شهید مراجعه کردم اما در آنجا به من گفتند باید 40 نفر از کسانی را که آن زمان با هم به جبهه می رفتید پیدا کنید تا بیایند و در مورد حضور شما استشهاد دهند.

جانباز افسری سرش را تکان می داد و در پاسخ به سوال من که پرسیدم می گویند وضع جانبازان خوب است می گفت: متاسفانه در مورد رسیدگی به جانبازان سر و صدا و تبلیغات در تلویزیون و رسانه ها زیاد است اما این حکایت، حکایت صدای دهل است و آواز خوش آن از دور. هزینه چند اسپری تنفسی که باید روزانه استفاده کنم بسیار گران است. اگر هم حمله های تنفسی در ماه شدید باشد این اسپری ها زودتر تمام می شود. مدتی پیش می خواستم در بیمارستان ساسان بستری شوم اما گفتند ویژه جانبازان است و باید جای دیگری بروم.

آن روز مي گفت: در حال حاضر برای تنفس مجبور به استفاده از کپسول اکسیژن ساز هستم. پزشکان می گویند قلبم هم مشکل پیدا کرده و نباید لحظه ای بدون دستگاه نفس بکشم. معمولا بیرون نمی روم و برای شرکت در مهمانی ها هم کپسول اکسیژن ساز را همراه خود می برم. اما اگر سراغم را گرفتی و نبودم، بیا بیمارستان بقیه الله، هر 2 یا 3 ماه یک بار حدود یک ماه در این بیمارستان بستری می شوم.

http://media.mehrnews.com/old/Original/1392/03/23/IMG15182713.jpg

پزشكان بنياد شهيد مرا مي شناسند

این مادر جانباز می گفت: بنیاد شهید به من گفته است 40 شاهد بیاور تا شهادت دهند تو در منطقه بودی و قربانی سلاحهای شیمیایی شده ای؟ مگر چنین کاری امکان دارد! ولی به خدا هم دکتر قانعی و هم دکتر اصلانی من را می شناسند و می دانند من قربانی سلاح شیمیایی شده ام.

خانم افسری آهی كشيد و گفت: از این نوع زندگی خسته شده ام، از تنگی نفس خسته شده ام ولی اگر رهبرم فرمان دهد تا فلسطین برای اسلام می جنگم و دفاع می کنم. از رئیس جمهور هم خواسته ای ندارم. هر چند 5 سالی است که مشهد نرفتم ولی واقعا نمی توانم مسافرت کنم چون هر جا بروم باید با کپسول باشم.

دستور استانداري براي كبري افسري

روايت زندگي كبري افسري مسئولان استانداري تهران (نعمت الله تركي معاون استاندار و ولي الله فيضي مديركل بازرسي) كه همراه من بودند را در سكوت فرو برد. معاون استاندار دستور داد تا يك تخت طبي برايش تهيه كنند. نامه او را هم به بنياد شهيد بنويسند و برايش پرستار استخدام كنند. هنوز چند ماهي از اين دستور نگذشته بود كه كبري افسري به درجه رفيع شهادت نائل آمد.

مراسم تشييع جنازه اين بانو امروز ساعت 10 صبح در شهرري برگزار شد.

کد خبر 2126940

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha