۱۰ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۳۴

تصویر کردن «چهره زیبای عشق» در کتابی با طرح جلدی از مرتضی ممیز

تصویر کردن «چهره زیبای عشق» در کتابی با طرح جلدی از مرتضی ممیز

«چهره زیبای عشق» رمانی از رابرت ناتان است که توسط شاهناز شاهنواز ترجمه شده و انتشارات بامداد نو آن را راهی بازار نشر کرده است.

به گزارش خبرنگار مهر، «چهره زیبای عشق» تصویری از زندگی، عشق و آرزوهای نقاشی فقیر و گمنام است که توسط رابرت ناتان نویسنده آمریکایی، ماجراهای آن را به تصویر کشیده است. در این رمان با با هنرمندی روبرو می‌شویم که برای به دست آوردن لقمه‌ای نان، تلاش می‌کند و در عین هنرمندی و اعتقادی که به جامعه‌اش دارد، جامعه و دنیا آن‌چنان نسبت به دردها و ناکامی‌های او بیگانه‌اند که او خود را بی‌یار و یارو می‌بیند.

این رمان در 18 فصل نوشته است. نقاش داستان و دختری که نقاش عاشق اوست، سعی دارند باور کنند که هر چیز زشتی که می‌بینند، اندیشه و خیالی بیش نیست و فکر می‌کنند چه بهتر که زندگی را مملو از امید و زیبایی و عشق بسازند و هر دو دنیای خود را این‌گونه می‌سازند. پس امیدی در دلشان بارور می‌شود که فردا هست، زندگی هست، ولی سرانجام آن‌چه از آن می‌ترسیدند، بی‌رحمانه از راه می‌رسد و آن دو را از یکدیگر جدا می‌کنند.

شاهناز شاهنواز مترجم این اثر درباره آن نوشته است: «کتابی که در دستان شماست، فلسفه زندگی، زمان، سرنوشت آدمی و بالاخره دانش ناچیز و ناتمام بشر را برای شناختن حقایق تصویر می‌کند و با این همه، در آخر، احساس فردی و حدس و گمان، اندکی کارساز می‌شود تا بداند ناشناخته‌ها را همان‌گونه که وجود دارد، باید بپذیرد. شیفتگی هنرمندی نقاش به دختری کوچک و تنها در غروب دلگیر پارک مرکزی شهر نیویورک، داستانی واقعی از عشق حقیقی است؛ آن‌که می‌ماند، در اندوه و حیرت است و آن‌که می‌رود، راهی ابدیت!»

مترجم این کتاب را زمانی که دانشجوی دانشگاه دولتی نیویورک این شهر بوده، در کتابخانه دانشکده دانشگاه پیدا کرده و آن را به امانت گرفته است. مترجم می‌گوید بعد از خواندن کتاب پنداشته که سرنوشت خود را خوانده است؛ با این تفاوت که او هنوز زنده مانده اما آن‌که عاشقانه به او عشق می‌ورزیده، دیگر در این جهان نیست. او کتاب را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرده و آن را به جوانان ایرانی تقدیم کرده تا در اندیشه و تفکر حیات، فلسفه زندگی، زمان و جایگاه انسان در مجموعه هستی، با شوق زندگی کردن،‌ پویا و پیگیر باشند.

طرح جلد کتاب را نیز مرتضی ممیز در همان زمان مطالعه و ترجمه کتاب، تولید کرده است.

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

ابتدا غرق در بیچارگی خودم بودم. در عین حال با آن درگیر بودم. هرگز از خودم نپرسیدم بودم که چرا آفتاب هر صبح بر روز تازه‌ای می‌درخشید،‌ به‌جای این‌که بار دگر بر روزهای گذشته بدرخشد. یا نپرسیده بودم که در کارهایی که انجام داده‌ام، تا چه حد حق با من بوده است. شاید این‌طور است که این‌جا روی زمین ما به اندازه کافی نسبت به جهالت و معصومیت خود حق‌شناس نیستم. بشر فکر می‌کند فقط یک راه وجود دارد؛ یک جهت و آن هم به جلو است. آن را قبول می‌کند و به طرف آن می‌شتابد. درباره خدا فکر می‌کنم، راجع به اسرار دنیا می‌اندیشم، اما نه آن‌قدرها؛ و حقیقتا باور نمی‌کنم که اسراری باشد. اگر برای‌مان بیان کنند، نمی‌فهمیم. شاید برای این است که با کلیه چیزهای گفته شده و انجام داده شده، باز واقعا به خدا معتقد نیستیم. و آن وقت در اعماق دل‌مان ایمان‌ داریم که این دنیای ماست نه دنیای خدا.

چقدر ما گیج هستیم. چون گیج و بی‌گناه و جاهل خلق شده‌ایم. همین جهالت است که زندگی را در این دنیا در میان این همه اسرار برای ما ممکن و راحت می‌سازد. چون که ما غافلیم و نمی‌توانیم حدس بزنیم و احتیاج نداریم که به فکرمان زیاد فشار بیاوریم تا بفهمیم. همین معصومیت است که ما را هر روز از خواب برای روز تازه‌ای بیدار می‌کند؛ روزی دیگر از زنجیر طولانی روزهای نادانی ما که هر یک از اعمال ما را تازه و مخصوص اراده ما جلوه می‌دهد. اگر این جهالت نبود، از وحشت می‌مردیم، یخ‌زده و بی‌حرکت می‌شدیم و یا مثل قدیسین کهن می‌‌شدیم که اسم اعظم را یاد گرفتند و از میان شعله تحمل‌ناپذیر فکر به آسمان‌ها صعود کردند.

رفتم مشغول کار شدم. جلوی چهارپایه که ایستادم، کمی فکرم راحت شد. متوجه شدم که هنوز به دنیا دلبستگی دارم. متوجه شدم که مشیت الهی پا برجاست و اگر زنده بمانم باید به کار و کوشش خودم متکی باشم. کم کم احساس بیچارگی و تاریکی ترس از دلم بیرون شد. خوشدل و سپاسگزار ولی غریب و بی‌کس باقی ماندم....

این کتاب با 152 صفحه مصور، شمارگان 2 هزار نسخه و قیمت 6 هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 2147328

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha