به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از لس آنجلس تایمز، جان گریشام موفقترین نویسنده رمانهای جنایی حقوقی دنیاست. او تا کنون بیش از 275 میلیون نسخه از کتابهای خود را به فروش رسانده است. وی که به تازگی رمان «ردیف چنار» را منتشر کرده، از دفترش در شارلوتسویل و به صورت تلفنی درباره این کتاب صحبت کرد. او در جدیدترین رمانش دوباره به شهر کلنتون می سی سی پی بازمیگردد که پس زمینه شناخته شدهترین کتابش یعنی «زمانی برای کشتن» بود.
چه چیزی باعث شد تا شما بعد از تقریبا 30 سال دوباره به جک بریگنس بازگردید؟
طی این سال، اگر مردم به من نزدیک شوند و بخواهند درباره کتابهایم نظری بدهند احتمالا میگویند که اولین کتاب را بیشتر از بقیه دوست دارم. آنها همیشه میپرسیدند: کی دوباره به فورد کاونتی برمیگردید؟ به همین دلیل من به فکر داستان دیگری با حضور جیک و بقیه شخصیتهای آن کتاب افتادم. نمیخواستم دوباره یک دادگاه قتل که به مسئله بزرگ نژادی می پردازد، داشته باشم، چون معمولا شهرهای کوچک جنوبی هر هفته با چنین اتفاقهایی روبرو نمیشوند. به همین دلیل جور کردن داستانی که خودم را قانع کند، مدتی طول کشید.
آیا داستان با الهام از یک اتفاق حقیقی خلق شده است؟
نه. چیزی که بیشتر از همه توجه من را جلب می کند نزاع بر سر وصیتنامه است. تقریبا بر سر سرمایه هر خانواده بزرگ آمریکایی، بعد از مرگ فردی که پول را به دست آورده اختلاف به وجود میآید و این اختلافها نیز بسیار هیجانانگیز هستند چون در آنها خانواده در مقابل خانواده قرار میگیرد. من همیشه از آن داستان ها لذت بردهام، با وجود اینکه غمگین کننده هستند، اما هیچ کدامشان مستقیما در این کتاب تاثیری نداشتند.
هر دو کتاب «ردیف چنار» و «زمانی برای کشتن» با سیاست های نژادی در می سی سی پی دست و پنجه نرم می کنند. با توجه به قانون جدید تعیین هویت رای دهندگان ایالت، تحت لایحه حقوق رای دهی که اخیرا منحل شد چقدر پیشرفت به وجود آمد؟
پیشرفت بسیاری به وجود آمده است. می سی سی پی بیش از هر ایالت دیگری دارای مسئولان رسمی سیاهپوست است. این منطقه جمعیت سیاهپوست بسیار سطح بالاتری نیز دارد. این پیشرفت قابل توجهی است. من 30 سال پیش به عضویت هیئت مقننه می سی سی پی درآمدم و در آن زمان 122 عضو داشتیم که تنها 9 نفر از آنها سیاهپوست بودند، آن هم در ایالتی که 35 درصدش را سیاه پوستان تشکیل می دادند. این روزها حدود40 نفر سیاهپوست هستند که پیشرفت خوبی است. بنابراین لایحه حقوق رای دهی در آنجا اهمیت بسیاری داشت.
حال که صحبت از شما به عنوان نماینده ایالتی در دهه 80 شد، چرا از سیاست کنارهگیری کردید؟
خب، واقعا لذتی نداشت. من از اینکه باید به رای دهندگان پاسخگو می بودم لذت نمیبردم. من از این تفکر که یک نفر بتواند شما را به مدت 30 دقیقه در خیابان نگه دارد و گوشتان را پر کند فقط به خاطر اینکه به شما رای داده بود، خوشم نمیآمد. من به حدی رسیدم که دیگر نمی توانستم رای دهندگان را تحمل کنم و زمانی که سیاستمدار هستید، این موقعیت خوبی برایتان نیست.
همیشه میشنویم که رای دهندگان از سیاستمداران متنفرند، اما برعکس آن کمتر شنیده می شود.
اگر سیاستمدار باشید همیشه تحت فشار هستید. تلفن آنقدر زنگ می زند که از دیوار میافتد و رای دهندگان به دفترتان می آیند و بیرون کمپ می زنند و هر کسی یک چیزی میخواهد. یکی از آنها میخواهد پسرش از زندان بیرون بیاید، دیگری میخواهد جریمه رانندگی اش که تحت تاثیر مواد بوده درست شود، و بیشتر از همه، خواستار پیدا کردن شغلی هستند. شغلهایی را می خواهند که وجود ندارند و به خاطر اینکه نمیتوانید خواستهایشان را برآورده کنید از دستتان عصبانی می شوند. بنابراین من از این کار لذت نبردم.
فکر میکنید نسخه تئاتری اخیر «زمانی برای کشتن» با فیلم چه تفاوتهایی داشت؟
هیچ گونه برابری نداشتند. داستان اصلی همان است، اما نمی توانید این دو را با هم مقایسه کنید چون در یک فیلم سینمایی می توانید هر صحنهای که تصور کنید را داشته باشید، اما در اجرای نمایشی به فضایی کوچک محدود هستید. بر روی صحنه بسیاری از شخصیتها را از دست میدهید، و زمانی که از کتاب به فیلم هم می روید بسیاری از شخصیت ها را از دست می دهید، این پروسه طبیعی این کار است.
با توجه به اینکه از سال 1991 تا کنون سالی حداقل یک و معمولا دو کتاب نوشتهاید باید بسیار بانظم باشید. آیا برنامه نویسندگی خاصی دارید؟
کاملا. هدف هرسال من این است که کار نویسندگیام را روز اولیه ژانویه شروع کنم و روز اول ژوئن آن را به پایان برسانم. من همیشه سه یا چهار ایده برای خلق کتاب بعدیام دارم و وقتی می خواهم بنویسم میگویم حالا باید آنها را به واقعیت تبدیل کنم و ببینم کدام داستان عملی میشود. روز اول ژانویه تاریخ شروع است و پنج روز در هفته هر روز صبح سه یا چهار ساعت مینویسم و به ندرت روزی را از دست میدهم. اما طرح کلی داستان را پیش خودم دارم، بنابراین قبل از اینکه حتی کارم را آغاز کنم میدانم که صحنه نهایی چطور شکل می گیرد. وقتی اینهمه درباره داستان شناخت دارید و میدانید چه مسیری باید طی شود، دیگر گم شدن سخت است. از همان زمان میدانم که کتاب بعدی را اواخر اکتبر سال آینده منتشر میکنم.
من به تازگی مطلبی در روزنامهای خواندم که درباره تحریم شدن کتابهایتان در خلیج گوانتانامو بود. آیا میدانید دلیل این عمل چه بوده است؟
نمیدانم چرا. یکی از گزارشگران وال استریت ژورنال این داستان را پیدا کرد و شروع به تحقیق کرد و هرچه بیشتر تحقیق میکرد داستان عجیبتر می شد. زمانی که همه چیز به پایان رسید مسئولان رسمی گفتند که اشتباهی به وجود آمده و کتابهای گریشام در این مکان تحریم نشدهاند. آنها سعی کردند قضیه را به عنوان یک خطای دفتری جلوه بدهند و هر جور هست رفع و رجوعش بکنند. بنابراین در حال حاضر کتابها قدغن نیستند.
چه پیامی میخواستید از طریق کتابی که برای نوجوانان با عنوان «تئودور بون: وکیل بچه» منتشر کردید، بدهید؟
دختر من آموزگار مدرسه است و حدود سه سال پیش او اولین سال تدریس در مدرسه را پشت سر میگذاشت و در کلاس پنجم تدریس میکرد و همه تاکید او بر کتابخوانی بود. او یک شب سر شام درباره این که نمی تواند کتاب خوب تعلیق آمیزی برای دانش آموزانش پیدا کند با من صحبت کرد و گفت میتوانی چنین کتابی برای بچهها بنویسی؟ از این جا این پروژه خانوادگی شروع شد.
نظر شما