رهبری در حرکتی انقلابی، نقش هماهنگ کننده اصلی نیروها درگیر را ایفا می کند. همان گونه که توده های انقلابی به طیف ها و گرایش های متفاوت تقسیم می شوند، هنر ابتکار رهبری است که آنها را از راه ایدئولوژی، که به تعبیر«التوسر سیمان» نامرئی به هم پیوستگی اجتماعی است، تلفیق و در یک جهت به حرکت در آورده و از این توده های انبوه، گسترده و بی شکل، نیروی هدفدار، منسجم و قدرتمند می سازد. هر چند در رویکرد نظری، درباره نقش رهبری در انقلابها دیدگاه های متفاوتی وجود دارد.«ریمون آرون» مردم جامعه را از نظر فکری به سه دسته تقسیم می کند:دسته اول: تولید کنندگان اندیشه و نظریه پردازان انقلابی، دسته دوم: انتشار دهندگان آن و کسانی که به گسترش، ترویج و توزیع اندیشه های دیگران می پردازند. دسته سوم: مصرف کنندگان آن.
درواقع رهبر، نظریه پرداز انقلاب است و ویژگی های شخصیتی او، قدرت و نفوذ کلامش از عوامل مهم جلب وفاداری مردم می باشد. از ویژگی های انحصاری انقلاب اسلامی ایران که جهان به آن اذعان دارد، وجود رهبری با اندیشه های معنوی و سیاسی است که با پیوند ناگسستنی میان دین و سیاست، هدایت صحیح جامعه را محقق ساخت. بنابراین با توجه به جایگاه و نقش رهبری در انقلاب ها و آن چه که بسیاری از تحلیل گران و آگاهان سیاسی به آن تأکید دارند، فقدان رهبری واحد که بتواند جوامع را در مسیر واحد با آرمان های واحد هدایت و رهبری نماید. دربیداری اسلامی ملت های عرب مشهود است.
ریشه های فقدان رهبری در بیداری اسلامی
بررسی تاریخی کشورهای عربی نشان می دهد که ضعف رهبری با ویژگی های دینی و سیاسی همواره این کشورها را با چالش های داخلی و جهانی بسیاری مواجه ساخته است. حاکمیت حاکمان غیر مردمی با زور، سرنیزه و نیز سلطه بیگانگان و نظام سلطه بر این کشورها از پیامدهای این خلاء می باشد. هر چند در مقاطعی مانند دهه 1960 م. افرادی مانند«جمال عبدالناصر» در مصر تلاش کردند تا نوعی رهبری واحد سیاسی را بر جهان حاکم سازند. اما در نهایت به دلیل عدم وجود شاخصه های دینی و معنوی در این عرصه، با ترور ناصر این اندیشه نیز رو به زوال نهاد و اکنون اثر چندانی از آن باقی نمانده است.
در نقطه مقابل آن اندیشه هایی مانند انقلاب اسلامی ایران را می توان مشاهده کرد که پس از گذشت بیش از 2 دهه از رحلت امام خمینی(ره)-بنیان گذار انقلاب اسلامی-هم چنان در مسیر پویایی قراردارد و دامنه آن از مرزهای ایران عبور کرده و سراسر منطقه و حتی صحنه بین الملل را فرا گرفته است. این تفاوت آشکارا نقش رهبری واحد با اندیشه های دینی و سیاسی را در تحولات جهان آشکار می سازد. با توجه به این حقایق چند نکته قابل توجه است.
1- جایگزین شدن نظام قبیله ای به جای اندیشه های امت واحد اسلامی
در بسیاری از این کشورها انسجام واحدی میان اقوام و طوایف وجود ندارد و حلقه پیوند افراد بیش از هر چیز ساختار قبیله ای آن ها است تا اندیشه های دینی و باورهای ملی گرایانه. افراد بر اساس قبیله و جایگاه آن کشور، ایفای نقش می کنند و در این چرخه نیز هر قبیله ای بر اساس باورهای خویش رهبری مخصوص به خودش را دارد. این ساختار مانع از آن شد تا رهبریت واحدی در این کشورها شکل گیرد و حتی اختلاف های طایفه ای و قبیله ای نیز به همراه داشته که انسجام ملت ها را از هم گسسته است. نمود عینی این مسأله را هنوز در برخی از کشورهای عربی می توان مشاهده کرد. تقابل های قبیله ای موجب شده تا حاکمان غربگرای این کشورها بتوانند از نظام قبیله ای و عدم وجود رهبری متمرکز برای رسیدن به اهداف خویش بهره برداری کنند.
2--پان عربیسم
ملی گرایی در بسیاری از مقاطع امری مثبت و مهم ارزیابی می شود چرا که این ملی گرایی عنصر وحدت داخلی و مقابله با دشمن خارجی می باشد. با این وجود در برخی مقاطع عبور از ملی گرایی و رسیدن به عوامل وحدت فرامرزی امری ضروری تر می نماید. به عنوان مثال کشورهای اسلامی برای رسیدن به اهداف واحد جهانی خویش نیازمند عبور از حدود مرزی خویش و تقویت سراسری با محوریت اندیشه های اسلامی می باشند.
نتیجه نهایی این امر نیز رهبری واحد جهان اسلام بر اساس هم اندیشی شخصیت ها، علما، سیاسیون و اقشار مختلف جامعه اسلامی در جهت تکامل دنیوی و اخروی -این اهداف- می باشد. متأسفانه در جوامع عربی به دلیل سناریو های طراحی شده از سوی بیگانگان، نگرش ملی گرایانه به نام«پان عربیسم» شکل گرفته که بخشی از اختلاف های مسلمانان را به همراه داشته است.
بر اساس اندیشه های پان عربیسم، مردم کشورهای عربی در وحدت کلمه کنار یکدیگر قرار گرفته در حالی که بخش عمده ای از تفکر های آنها را مقابله با نظام سلطه حاکم شده بر کشورهایشان و حضور فعال در صحنه جهان تشکیل می دهد. این رویکرد که در مقاطعی برای اختلاف افکنی میان مسلمانان از سوی غرب و صهونیست ها به شدت ترویج شده است با دو چالش بسیار مهمی همراه بوده و هست.
اول؛ با این نگرش عملاً کشورهای عربی از وحدت با سایر مسلمانان جهان محروم شده اند. امری که موجب شده تا مسلمانان به ویژه در کشورهای عربی از ترکیب پویایی و تحرک فرهنگی شیعه و مبانی اندیشه های گسترده اهل سنت محروم شوند، در حالی که عنصر تفرقه را میان آنها گسترش داده است.
دوم؛ این پان عربیسم در هر کشوری تعریف انحصاری خود را یافته و هر کدام تلاش دارند خود را سدمدار اصلی این امر معرفی کنند. پان عربیسم مصری، عربستانی، اردنی، لبنانی و ... شاخصه هایی هستند که عملاً اصول اولیه پان عربیسم را نیز نقض کرده اند. پان عربیسم تحمیلی غرب در جوامع عربی، مانع از تشکیل رهبری واحد در این کشورها شده به گونه ای که هرکدام از این کشورها سرنوشت خود را محور قرار داده و نوعی بی تفاوتیدر قبال سایر کشورهای اسلامی و حتی عربی دارند. به عبارت دیگر در میان اعراب که اکثر جمعیت آن ها را اهل سنت تشکیل می دهند، غرب تلاش کرده تا فرهنگ برادری و باربری را به اصل عربیت مبدل سازد، در حالی که در همین عربیت نیز تفرقه افکنی را ترویج کرده است.
نکته قابل توجه آن که در فرهنگ ناب اسلامی که شیوه عملی آن بیشتر در میان شیعیان مشاهده می شود سرنوشت مسلمانان نه بر اساس قومیت و عربیت یا غیر عربیت بلکه به عنوان امت واحد اسلامی مورد تأکید است. در فرهنگ ناب اسلامی،پان عربیسم یا پان های دیگر معنایی نداشته و صرفاً امت واحد اسلامی در کنار یکدیگر برای آزادی و سعادت قرار می گیرند که بر اساس اصل وحدت در کنار رهبری واحد می باشند که انها را به سر منزل مقصود هدایت می کند.
3- ساختار اجتماعی عربی
هر جامعه ای از سه بخش اصلی دولت مردان، حلقه نخبگان و اندیشمندان سیاسی و اجتماعی و لایه ها و توده های مختلف جامعه که عناصر اصلی ساختار یک جامعه را می سازند تشکیل شده است. بسیاری از پردازش کنندگان تئوری انقلاب ها بر این عقیده اند که شکل گیری انقلاب سه ضلع دارد: مردم، ایدئولوژی و رهبری . انقلاب ها زمانی به وقوع می پیوندند که سه مؤلفه مردم، ایدئولوژی، و رهبری یک جا جمع شده باشند تا بتوانند ساختار سیاسی جامعه را دگرگون سازند. رهبري يك انقلاب را در سه حالت ميتوان بررسي كرد:
الف) ايدئولوگ و رهبر فكري انقلاب
ب) رهبر و فرماندهي حركت انقلاب
ج) زمامدار حكومت انقلابي
ايدئولوگ، معمار نظام فكري انقلاب ميباشد. ايدئولوژي انقلاب توسط او طراحي شده و مردم و گروهها مشتاقانه راهبري او را پذيرفتهاند. ايدئولوگ يك انسان متفكر است كه انديشهاش را به مردم عرضه كرده و مردم به آن انديشه اقبال نشان دادهاند. اما از جهتي ديگر، انقلاب، رهبري لازم دارد كه بتواند حركتهاي انقلابي، شورشها و نافرمانيهاي مدني را سازماندهي نمايد. رهبر انقلاب بايد از خصوصيات منحصر به فردي برخوردار باشد تا بتواند افراد و گروهها را پيرو خود سازد و با زيركي و بينش سياسي خود تحركاتي انجام دهد كه موجب سقوط نظام سياسي حاكم بر جامعه گردد. پس براي تشكيل حكومت انقلابي به رهبري احتياج داريم كه حكومت را مديريت كند.
اين امر زماني محقق ميشود كه در ميان نخبگان، علماي ديني و سياسي، اجتماعي براي تعيين رهبريت و هدايت واحد ايجاد گردد كه حلقههاي نخبگان و تودههاي جامعه را در مسير واحد هدايت نمايد. در فرآيند كشورهاي عربي مشاهده ميشود كه در حد فاصلهي ميان تودههاي جامعه و حاكميت، نخبگان و هدايتگران سياسي و مذهبي حضور ندارند و يا بسيار كمرنگ ميباشند.
اول؛ بخشي از اين حلقه واصل از سوي حاكميتهاي عربي خريداري شده و عملاً در كنار حاكمان قرار گرفتهاند. آنها روشنفكراني هستند كه براساس الگوهاي تهديد و تطميع، در عمل فعاليت چنداني را در هدايت جامعه نداشته و حتي توقف حركتهاي مردمي برضد حاكمان عربي را موجب شدهاند.
دوم؛ بخش ديگر اين حلقه اتصال كه داراي استقلال حاكميت ميباشند نيز گرفتار اختلافهاي داخلي ميباشند و توانايي رسيدن به اتحاد در تعيين رهبري واحد را ندارند، نمود عيني اين مسأله را در تحولات مصر ميتوان مشاهده كرد. هر چند كه «اخوان المسلمين» بيش از 80 سال فعاليت سياسي و حزبي را در كارنامهي خود دارد و توانسته است با بهرهگيري از نگاه اسلامي و مليگرايانه مردم مصر از جايگاه ويژهاي در ميان ملتها برخوردار شود. اما آنها نيز از اصل تفرقه و فقدان رهبري واحد به دور نمانده و نتوانستهاند چنان كه بايد در صحنه حضور داشته باشند. تجربههاي اخوان المسلمين در چندين دهه اخير گواهي بر اين امر است، چنان كه در نهايت اخوان المسلمين به دليل اختلافهاي دروني به چندين شاخه تبديل شده و به دليل عدم همين انسجام نيز به جاي حضور در صحنه به گروههاي زير زميني مبدل شدهاند.
مردم مصر با سرنگوني مبارك (22 بهمن 1389) در مسير جديدي قرار گرفتند هر چند بسياري از انديشمندان سياسي با اشاره به مؤلفههاي انقلاب اسلامي ايران و تحولات اخير مصر شباهتهايي را ميان آنها عنوان ميكنند اما تأكيد دارند كه وجود رهبري واحد و مردمي در ايران پشتوانهي انقلاب اسلامي بوده كه اقتدار جهاني آن را در سه دهه حياتش به ارمغان آورده است. در جهان عرب چنين رهبر واحدي همانند امام خميني(ره) مشاهده نميشود كه كشتي حركت مردم را به سر منزل مقصود برساند.
«محمدحسنين هيكل»، انديشمند مصري، دربارهي انقلاب مردم مصرميگويد: «درباره دو اصطلاح بايد تفاوت قايل شد، يكي موفقيت و ديگري پيروزي؛ واقعيت امر اين است كه دو انقلاب تونس و مصر در عمل موفق بودند، يعني هر دو توانستند، موجبات سرنگوني ديكتاتورهاي خود «زينالعابدين بن علي» و «حسني مبارك» را فراهم آورند اما اين دو انقلاب هنوز نتوانستهاند، پيروز شوند.» ميتوان گفت اين سخن در واقع به نوعي «اذعان به خلع رهبري واحد براي هدايت جامعه» است.
به اعتقاد اين نويسندهي نامدار مصري، تفاوت پيروزي و موفقيت در اين است كه وقتي شما بتوانيد هدف مورد نظر خود را محقق كنيد در آن صورت پيروز شدهايد و انقلاب تونس و مصر با اين كه موفق شدند رژيمهاي خود را سرنگون كنند، اما تاكنون نتوانستهاند اهداف انقلابشان را محقق نمايند و به همين دليل نميتوان گفت، اين دو انقلاب پيروز شدهاند. اظهارنظرهاي انديشمنداني مانند هيكل نشان ميدهد كه كشور مصر با تمامي تحركات مردمي با يك خلاء بزرگ مواجه است و آن وجود رهبري براي برنامهريزي كشور پس از انقلاب است كه عملاً حركت مردمي را با چالشهاي بسياري مواجه ساخته است.
آفتهاي فقدان رهبري
چنانكه ذكر شد، ملتهاي كشورهاي عربي همواره با عدم انسجام حول محور رهبري واحد با مؤلفههاي سياسي و ديني مواجه بودهاند. بايد در نظر داشت كه منظور از رهبري واحد نظام حاكم بر اين كشورها نيست بلكه وجود فردي كاريزماتيك و مردمي است كه نخبگان و لايههاي مختلف جامعه را در مسير مقابله با انحصارطلبي، ظلم و جور حاكمان عرب و اقدامهاي استعمارگرايانهينظام سلطه، هدايت نمايد. رهبري واحدي كه در زمان حركت مردمي براي رسيدن به آرمانهاي انقلابي خويش، جامعه را هدايت و از تفرقه و جدايي بازداشته و در نهايت ملت را به سر منزل مقصود رهنمود سازد. عدم وجود چنين رهبري در جوامع عربي پيامدهاي بسياري به همراه داشته و خواهد داشت. از جملهي اين پيامدها، عبارتاند از:
الف) ادامهحاكميت نظامهاي استبدادي
امروز جوامع عربي با چندين دهه حاكميت دولتهاي پادشاهي و بعضاً دست نشانده و وابسته به غرب مواجه هستند. شايد اگر رهبري واحدي در هر كدام از اين كشورها در سطح كلانتر شكل گرفته بود، حاكمان انحصارطلب با حكومتهاي خانداني و غيرمردمي بر اين كشورها حاكميت نميكردند. در مقطع كنوني نيز كه قيامهاي مردمي در بسياري از كشورهاي عربي حوزه خليج فارس و شمال آفريقا شكل گرفته، عدم فقدان رهبري واحد باعث عدم دگرگوني در ساختار سياسي اين كشورها و در خوشبينانهترين حالت و حضور انحصارطلبانهيارتش و يا وابستگان به نظام سابق خواهد شد. حتي در مصر نيز بسياري از ناظران سياسي از شكلگيري حاكميت نظامي از نزديكان مبارك ابراز نگراني كرده چرا كه عدم وجود رهبري واحد در ميان گروههاي معترض مبارك و هيأت حاكمه، انسجام سراسري آنها را با چالش مواجه ساخته است.
ب) تفرقه
متأسفانه عدم وجود رهبري مقتدر و مردمي در جوامع عربي موجب تفرقه ميان ملتها و عدم انسجام آنها در برابر توطئهها شده است. بسياري از ناظران سياسي بر اين امر تأكيد دارند كه امتهاي عربي اگر داراي رهبري مقتدر همانند امام خميني(ره) يا حضرت آيت ا... خامنهاي بودند، هرگز با چنين تفرقههاي شديدي مواجه نبودند.
ج) سلطه نظام استعمار
هر چند ملتهاي عربي با بيداري سراسري در برابر حاكمان غربگرا و توطئههاي استعماري غرب و صهيونيستها ايستادند و هر چند كه در ظاهر شكل سياسي و حاكميتي كشورهاي عربي تغيير كرده است اما ملتهاي عربي بايد براي جلوگيري از استمرار تكرار چنين سرنوشتي مسير اتحاد با بهرهگيري از الگوهاي موفق، نظير تجربيات انقلاب اسلامي ايران را در پيش گيرند. اين اتحاد ميتواند در كنار تحقق اهداف داخلي اين ملتها نقش و جايگاه منطقهاي آنها را ارتقا بخشد.
امري كه به دليل عدم وجود رهبري واحد تاكنون از آن باز ماندهاند. در پايان بايد به سه راهكار اساسي براي دستيابي به رهبري واحد در انقلابهاي كنوني منطقه توجه نمود.
1- توجه به وحدت ديني و بن مايههاي انسجام ايدئولوژيك
2- درك درست از راهبردهاي قدرتهاي خصم و استكبار براي ايجاد گسست در جهان اسلام
3- پرهيز از اختلافهاي مذهبي، قومي، نژادي، قبيلهاي و مرزي.
............................................................
برگرفته از مجله پرونده موضوعی مقاله نقش فقدان رهبری در ناکامی انقلاب های اسلامی؟ نوشته جعفر رجبي قره قشلاقي
نظر شما