۴ شهریور ۱۳۸۴، ۱۸:۰۰

ديدار با هاشمي رفسنجاني

شان پن: كاخ مرمر را در حالي ترك كردم كه دانسته هايم نسبت به هنگام ورود كمتر شده بود

شان پن: كاخ مرمر را در حالي ترك كردم كه دانسته هايم نسبت به هنگام ورود كمتر شده بود

ملاقات با سيد حسن خميني و آقاي هاشمي رفسنجاني در دومين و سومين روز حضور شان پن در ايران اتفاق افتاد؛ اتفاقي كه شايد باورش براي خود او هم سخت بود. گرچه به نظر مي رسد ديدار با هاشمي در كاخ مرمر چيزي به دانسته هاي پن نيفزوده باشد.

قرار ملاقات ما با سيت ها سر ساعت دو و چهل و پنج دقيقه در بلندي هاي مشرف به تهران بود. منتظر آنها مانديم تا با يك خودرو پر از مسافر به ما بپيوندند. پاسگاه پليس سمت چپمان بود و نگهبان مسلح در حال قدم زدن، از افزايش تعداد ما در خيابان عصباني به نظر مي رسيد. با رسيدن خودرو سوم دل به جاده زديم، درست مثل سفري در تپه هاي اوكلند. به ايست بازرسي رسيديم و رسيدنمان را اعلام كردند. نرده عبور و مرور بالا رفت و ما اجازه يافتيم وارد عمارت شويم.

آن موقع نمي دانستم، ولي بعداً فهميدم كه اينجا يك مسير اختصاصي تحت حفاظت هاي امنيتي است كه نه تنها محوطه زندگي خانواده حسن خميني در آن قرار دارد، بلكه منزل شخصي رفسنجاني هم همانجا است. با رسيدن ما به در ورودي خانه حسن خميني، تمامي سيت ها از خودروهاي خود در مقابل و پشت سر ما خارج شدند ... هنوز از هويت آنها چيزي نمي دانستيم و اينكه چه نسبتي با حسن خميني و رفسنجاني دارند. اما حالا يكي از آنها كه با محوطه هم آشنايي داشت به عنوان سخنگو جلو آمد. اما به نظر مي رسيد بر خلاف او، ساير سيت ها هم مثل ما مرعوب فضا شده اند. بله، آنها براي انجام اين مصاحبه ها ارتباطاتي داشتند، گرچه به نظر مي رسيد روابطشان چندان قوي نيست. حضور ما در يك گروه بزرگ، حالتي از عصبانيت در تشريفات به وجود آورده بود، يك امريكايي و 9 ايراني، از جمله مترجم ما مريم.

حالا زمان عبور از محوطه براي ديدار با حسن خميني رسيده بود. به دم در كه رسيديم، از ما خواستند كفش هايمان را درآوريم. درآورديم و به اتاق نشيمن هدايت شديم. چند مبل و چند صندلي. وقتي حسن خميني وارد اتاق شد، يك روحاني و سه يا چهار  نفر ديگر همراهي اش مي كردند. چون فضاي كافي براي نشستن همه نبود، سيت ها با ناراحتي جايي كنار ديوار براي خودشان دست و پا كردند. من قبلاً روي يك صندلي در نزديكترين فاصله به حسن خميني نشسته بودم. جلسه آشكارا تحت تأثير حضور من بود.



 بارقه اي گيرا در چشمان اين مرد بود

با نزديك شدن او، خيلي زود تحت تأثيرش قرار گرفتم. بارقه اي گيرا در چشمان اين مرد بود. شايد حدود ده سال جوانتر از من بود. اما با نگاه به چهره خندان او نمي توانستم از اين خيال دست بردارم كه شايد بتواند ذهن مرا بخواند. رنگ ريش هايش تقريبا ًزنجبيلي بود، پوست و چشماني روشن داشت و عمامه سياهي به نشانه سيد بودن روي سر. اول با من سلام و عليك كرد و بعد با همراهانم و از ما خواست بنشينيم. به ما گفتند از آنجا كه او كمي انگليسي مي داند، ترجيح مي دهد به فارسي حرف بزند و از مترجم استفاده كند.

شنيده بود به نماز جمعه رفته ام. بنابراين مصاحبه با پرسش او درباره احساس من از نماز جمعه آغاز شد. به او گفتم از آنجا كه درياي باورها در اسلام بسيار عميق است، استفاده از شعارهاي گمراه كننده اي چون "مرگ بر امريكا" و "مرگ بر اسراييل" از سوي مادران و پدران امريكايي لفظ به لفظ ترجمه مي شود و مورد استناد قرار مي گيرد. به او گفتم كه برداشتي به شدت مخرب و نادرست از اين كشور داشتم و آمده ام تا از آن بيشتر بدانم. حسن با توجه كامل گوش مي كرد. حتي وقتي مترجم داشت حرفهاي مرا واضح ترجمه مي كرد، چشمانش را از من نمي گرفت. جمله كوتاهي به فارسي گفت: "پس ما بايد آن را تغيير بدهيم." وقتي داشت درباره مدارا با ساير مذاهب حرف مي زد، خيلي تحت تأثير قرار گرفتم. گفت: "هدف از نزول اديان مختلف كامل شدن يكي توسط ديگري است. بنابراين، اديان مختلف نبايد تنها يكديگر را تحمل كنند، بلكه بايد درهم آميخته شوند." اين جملات از زبان نزديكترين نواده آيت الله، كه فتواي قتل سلمان رشدي را صادر كرده، خارج مي شد. باورش كردم. گرچه او مرا از پرسش بيشتر درباره معناي تروريسم بر حذر داشت و پرسيد: "معيار چيست كه ايران را كشوري حامي تروريسم معرفي مي كند و چنين ادعايي عليه اسراييل مطرح نمي شود؟" و من تصور كردم كه اين پرسش در مورد ايالات متحده هم مي تواند مطرح شود.

وقتي جدا شديم، سيت ها ما را تا محل استقرار خودروهايمان اسكورت كردند. هنوز نمي دانستيم اين مردها با آن لباس هاي تيره چه كساني هستند و چه كسي ترتيب انجام اين ديدار را داده است. ضمن اينكه آنها قول ديدار با رفسنجاني را براي روز بعد داده بودند. فرصتي پيش نيامد تا از هويت آنها بپرسم. نمي توانستم به پاسخ شان اطمينان كنم. پس توافق كرديم بعداً در اين مورد صحبت كنيم و راه بازگشت را پيش گرفتيم.

جينت شرپنزيل ـ پوركمال، وابسته فرهنگي سفارت آلمان در تهران است. مريم، مترجم ما، و بابك، دوست ارليچ از سفر قبلي اش به تهران در سال 2000، قرار ملاقاتي با پوركمال در منزل مسكوني او براي شام گذاشته بودند. به دعوت من، چند فيلمساز و بازيگر برجسته ايراني از جمله عباس كيارستمي و داريوش مهرجويي هم دعوت شده بودند. گرچه كيارستمي يكي از ستايش شده ترين فيلمسازان سينماي جهان است، اما شرم آور است كه من هيچ آشنايي با فيلم هاي او و ساير ميهمانان نداشتم. (بايد اين نكته را اعتراف كنم كه فيلم هاي جان فورد را هم نمي شناسم، نه البته به اندازه يك سينمادوست.) با هم كمي درباره موضوع سانسور و تأثير آن بر فيلمسازان ايران حرف زديم. گفتند چون دولت از فيلم ها حمايت مالي مي كند، بسياري از ساخته هاي اين فيلمسازن در داخل كشور به راحتي توقيف مي شود. گرچه خوش شانس ها اين فرصت را پيدا مي كنند تا در جشنواره هاي سينمايي بين المللي فيلم خود را نمايش دهند. ارايه فيلمنامه مورد نظر به سانسورچي هاي دولتي پيش از آغاز توليد الزامي است. يكي از فيلمسازان جوان ايراني در همان شب حضور من در تهران فيلمش را كليد مي زد، در حالي كه فيلم از قبل توقيف شده بود. او تهيه كننده اي مستقل پيدا كرده بود و راه خودش را مي رفت. از او درباره دخالت عوامل دولتي سر صحنه فيلمش پرسيدم و پاسخي همراه با خنده شنيدم: "راستش نه. فقط بسيج به هنرپيشه اصلي فيلمم حمله كرد. هر روز هم كه به خانه مي روم، به درون خودروام  گاز اشك آور مي اندازند." اين دخالت ها در ايران كاملاً عادي است.

انصافاً من فردي اجتماعي ام. اما تا آنجا كه به خاطر دارم در يك ميهماني با بيش از چهار يا پنج شركت كننده بدون مصرف الكل شركت نكرده ام. پس، از انجا كه همه ما در يك صنعت مشغوليم، خيلي خجالتي گوشه اي نشستم.

با نزديك شدن پايان ميهماني، يكي از ميهمانان پيشنهاد كرد من فردا طرف هاي ساعت پنج بعد از ظهر به در ورودي دانشگاه تهران بروم. قرار بود يك گروه فعال در عرصه حقوق زنان راهپيمايي غيرقانوني برگزار كنند. مي گفتند احتمال خشونت هم هست. يكشنبه صبح زود از خواب برخاستم و در قسمت پشتي هتل قدم زدم. به نظر يك روز بسيار گرم مي رسيد، آن همه نه فقط از يك جنبه.

سيت ها براي اسكورت ما تا كاخ مرمر آمدند، جايي كه قرار بود با هاشمي رفسنجاني ملاقات كنيم. اينجا محل كار رفسنجاني به عنوان رييس فعلي مجمع تشخيص مصلحت است كه به حل اختلاف هاي ميان مجلس و شوراي نگبان مي پردازد. امروز او قرار است در جمع گروهي از تجار و صاحبان صنايع كه از سراسر كشور آمده اند، سخنراني كند.

در ايست بازرسي با دقت و شدت ما را بازرسي كردند، ولي درست سر وقت و پيش از ورود او به سالن سر قرار رسيديم. به من اجازه دادند دوربينم را با خودم به داخل ببرم و از فاصله حدوداً شش متري از جايي كه رفسنجاني در رديف اول جمعيتي 200 نفري نشسته بود، فيلم بگيرم. پيش از معرفي و سخنراني او، يكي از بازرگانان سرشناس كه قبلاً مخالف رفسنجاني بود، در صحبت هايش رسماً حمايت خود را از او اعلام كرد. يكي به شانه ام زد و گفت به محض پايان سخنراني رفسنجاني، كه كوتاه هم خواهم بود، من و سولومون و ريس مي توانيم در اتاق مجاور با او به صورت خصوصي به گفتگو بنشينيم، پس بهتر است خيلي زود جايمان را عوض كنيم. با اغاز سخنراني رفسنجاني، ما برگشتيم و به اتاق انتظار راهنمايي شديم.

سيت ها با نگراني پرسه مي زدند تا اينكه سيت ريشو فرياد زد: "داره مي آد، داره مي آد." دوربينم را روي پلكاني در همان نزديكي جا دادم تا جريان مصاحبه مان را ضبط كنم. يكي از سيت ها نزد من آمد و چنان زير كتفم را گرفت كه گويي مانكني پشت ويترين مغازه ام. خنديدم. اما ايستادن به حالت چهار شانه بزرگترين خطري نبود كه من تا به حال به آن تن داده بودم. هاشمي آمد، با عمامه اي سفيد، عبايي روشن و آن ريش تنك معروفش. راهنمايي اش كردند به طرف من. دست داديم. بعد چنان در كنار هم قرار گرفتيم كه گويي در مقابل دوربين هاي عكاسي ژست گرفته ايم نه براي انجام يك مصاحبه. از او درباره يكي از مقاله هاي نيويورك تايمز پرسيدم كه در آن دمكراسي هاي ايران و امريكا را با هم مقايسه كرده و مال خودشان را ترجيح داده بود. ابتدا آنچه را من در نيويورك تايمز خوانده بودم تكرار كرد؛ اينكه آنها براي رياست جمهوري هشت نامزد دارند و ما فقط دو نامزد قانوني. با اين پاسخ ساده از پاسخ به اصل پرسش من طفره رفت. بنابراين سئوالم را با واژه هاي ديگري تكرار كردم: "به نظر شما اصل دمكراسي چيست؟" پاسخ او: "ما بيشتر از شما نامزد رياست جمهوري داريم." يك پاسخ هوشمندانه.
معلوم شد كه هر كدام از ما سه نفر بيش از دو سه دقيقه وقت براي پرسيدن سئوالهايمان نداريم. بنابراين من مشعل را به "نورمن" و "ريس" سپردم و با دوربين كناري ايستادم تا پرسش هاي كوتاه آن دو و پاسخ هاي كوتاهتر رفسنجاني را ضبط كنم. درست در همان لحظه دوربين من صحنه اي از دوستم، سيت ريشو، ضبط كرد؛ هماني كه در واقع مرا در موقعيتي قرار داد تا عكاس ها از من در كنار هاشمي عكس بگيرند؛ چنانكه بچه هاي حاضر در ستاد تبليغاتي رفسنجاني را هيجانزده كند. يك نمايش بي كلام از مجاورتي بدون استحكام. دوربين من هم اين تنه زدن و هل دادن را ثبت كرد. كاخ مرمر را در حالي ترك كردم كه دانسته هايم نسبت به هنگام ورود كمتر شده بود.

کد خبر 222041

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha