به گزارش خبرنگار گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر پنجشنبه گذشته در شب ميلاد ابرمرد وفا و ادب ، جانباز دشت كربلا ، حضرت اباالفضل العباس عليه السلام و روز جانباز، مراسمي از سوي بنياد شهيد و امور ايثارگران با عنوان « تجليل از دوهزار جانباز دفاع مقدس » در سالن همايش ميلاد نمايشگاه بين المللي تهران ، از ساعت 20 الي 23 برگزار شد . شايد تعجب آور باشد، مراسمي به اين گستردگي كه دو هزار جانباز به همراه خانوادههايشان قرار بود در آن شركت كنند ، چرا هيچگونه انعكاس خبري در پي نداشت . صدا و سيما نيز به اشارهاي بسيار كوتاه و مختصر در مورد اين مراسم بسنده كرد . و باز شگفت انگيز آنكه اين مسئله در حالي اتفاق ميافتد كه كوچكترين حركتي در مورد ايثارگران كه از سوي بنياد شهيد وامور ايثارگران انجام ميگيرد ، توسط اين نهاد پوشش گسترده خبري داده شده و تمامي جزئيات آن منتشر ميشود . قطعا گستردگي مراسمي كه قرار است طي آن از دوهزار جانباز به همراه خانواده هايشان تجليل شود، مثلا كم تر از گستردگي مراسم تجليل 21 تن از فرزندان ايثارگران نيست .
درجايي كه «طرح جامع خدمت رساني به ايثارگران» بصورت تكه تكه و در اجزاء كوچك - در قالب گفتگو با رياست بنياد - توسط روابط عمومي اين نهاد تنظيم شده و هرروز بعنوان خدمات جديد بنياد شهيد و امور ايثارگران منتشر ميشود ، درجايي كه يك مراسم كوچك ، يك مسابقه ، بازديد چند نفراز فلان قسمت ، اظهار نظر فلان شخصيت در مورد فلان حركت بنياد و حاشيهنگاري هاي متعدد فلان نمايشگاه و حتي خبر جلسه تعدادي از مديران بنياد طي نمابرهاي متعدد و اخبار گسترده توسط اين نهاد مثلا اطلاع رساني ميشود ، جاي بسي تعجب و شگفتي است كه چطور هيچجا سخني از مراسم گسترده تجليل از دوهزارجانباز و خانوادههاي محترمشان به ميان نيامد . به هرحال تعدادي از خبرنگاران گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر - در پي دعوت بنياد شهيد و امور ايثارگران - جهت پوشش خبري در اين مراسم حاضر شدند . آنچه در ادامه ميآيد گزارشي مختصر از اين مراسم گسترده است .
***************************
- آقا! كمكم مي كنيد؟
- از اينجا نمي تونم رد بشم؛ راه ديگه اي نداره؟
- ببخشيد! آسانسور نيست؟
- حاج خانم ! عصامو از پشت ماشين بياريد! با ويلچر نمي تونم رد بشم!
اينها جملاتي بود كه خيلي از جانبازاني كه به ميهماني « روز جانباز» ، « بنياد شهيد و امور ايثارگران» ، دعوت شده بودند ، وقتي به ورودي سالن « ميلاد» - در محل دائمي نمايشگاههاي بين المللي - مي رسيدند، مي گفتند... ازدحام جمعيت جلوي يك « پله فرار» يا به قول امروزي ترها! « پله اضطراري » شديد بود . مسير سربالايي پر پيچ و خمي كه جانبازان و خانواده هايشان مجبور بودند از اين پلكان بالا بروند تا به طبقه سوم و سالن اصلي برسند! حتي يك نفر هم نيست تا به جانبازان و خانواده هايشان يك « خوش آمد خشك و خالي» بگويد يا راهنمايي شان كند!
- به عكاس خبرگزاري، كه زودتر از ما به محل مراسم آمده زنگ مي زنيم؛ مي گويد: « بيخود توي صف معطل نشويد! از در شرقي با آسانسور بياييد بالا!» از ازدحام جمعيت دور مي شويم به پشت ساختمان ميلاد مي رويم، 4 آسانسور بزرگ خالي و خاموش در كنار هم... يكي از آنها كار مي كند. سوار مي شويم، كسي مانعمان نمي شود. عرض چند ثانيه به طبقه سوم مي رسيم! از جانبازها و خانواده هايشان كه مجبورند به اندازه سه طبقه پله فرار را طي كنند تا به محل سالن برسند، خجالت مي كشيم!
- مدتي بعد جانبازان هم ميتوانند از آسانسور استفاده كنند . يكي از جانبازان در اين مورد به خبرنگار مهر گفت: ساعت 8 كه ما به مراسم رسيديم اول گفتند از پله هاي سالن ميلاد بالا برويم كه جانبازان قطع نخاعي نمي توانستند بيايند بعد كه ما در هجوم جمعيت بالا رفتيم در را باز نكردند . بعد دوباره تصميم شان عوض شد واجازه دادند كه از آسانسور استفاده شود مگر بنياد نمي دانست كه مهمانانش جانباز هستند .
- كمي قبل از در ورودي سالن؛ دوباره صف و ازدحام و تنش و ... « بن پذيرايي و پازل بازي كودكان» پخش مي كنند، آنهم «يك نفر» براي «دوهزار نفر» ... طرف عصبي و خسته است؛ البته تقصيري هم ندارد! حتما مسئول برگزاري مراسم پيش خودش فكر كرده ؛ يك نفر براي اين كار كافي است. حالا كه ساعت هشت و ربع است و يك ربع از شروع مراسم گذشته ، پازل ها تمام شده؛ بچه ها «بهانه گيري» مي كنند و بعضي هايشان «گريه» . بعضي جانبازها اصلا از خير پذيرايي مي گذرند... نيم ساعت بعد، « بن پذيرايي» هم تمام مي شود! مسئول مربوطه با حالت تحقير آميزي مي گويد :« بن تمام شد ! برويد...! » چراغها را خاموش مي كنند و مي روند! به همين سادگي...!!
- يك نفر ديگر به حاضران كارت هاي آبي رنگي را بدون هيچ توضيحي مي دهد، روي كارتها شماره اي درج شده است. همين كارتها بعدا باعث جنجال ها و دلگيري هاي زيادي شد.
- با كمي پرس و جو معلوم مي شود فقط جانبازهاي بالاي 25 درصد ساكن تهران را دعوت كرده اند! تعداد معدودي هم از جانبازاني كه براي شركت در نمايشگاه توانمندي هاي جانبازان كه مدت يك هفته در مركز پرورش فكري كودكان و نوجوانان برگزار شده بود، در اين مراسم دعوت داشتند.
- دكتر خامهيار معاونت پژوهشي بنياد شهيد و امور ايثارگران تنها مسئول از ميان مديران بنياد بود كه بدون در نظر گرفتن «مقام» ، «پست» و ساير شئونات خاص ! متواضعانه براي تدارك مراسم در جنب و جوش بود و بين جانبازان رفت و آمد ميكرد.
- مراسم طبق معمول همه مراسمها! با تاخير چهل دقيقه اي و بازهم طبق معمول اشكال در « سيستم صوتي» آغاز شد.
- بعد از قرائت قرآن كريم؛ « سرود ملي جمهوري اسلامي» پخش مي شود، « همه» بلند مي شوند... حتي با زحمت و به كمك عصا... بعد از پايان سرود هم - برخلاف خيلي جاهاي ديگر كه به سكوت ميگذرد - همه با شور و نشاط كف مي زنند؛ محكم و هماهنگ...! مثل اينكه سرود ملي براي جانبازها و خانواده هايشان ؛ « معنا» و « طعم» ديگري دارد !
- در بين جمعيت ، چشم كه مي چرخاندي، خيلي چيزها مي ديدي...«چشم هايي» كه سالهاست فقط «فرشته ها» را مي بينند؛ پاهايي كه مي لنگند، يا بهتر بگويم ، سماع گونه رقص عشق ميكنند ... «ريه هايي» كه سالهاست در حسرت يك «دم وبازدم» بي رنج و سوزش مانده اند، « كفش» هايي كه هيچ وقت «كهنه» نمي شود، « آستين» هاي بي «دست» ، «عصاهاي كهنه اي» كه ترق ترق شان درآمده! ويلچرهاي مستعمل و رنگ و رو رفته...«تن هاي» خسته اي كه «خستگي» را «خسته » كرده اند، «بدن هاي ناتواني» كه «ناتواني» را «ناتوان و مايوس» كرده اند؛ « بچه هاي جنگ» واقعا دوست داشتني هستند! بي تكلف و صميمي!
- مجريان مراسم، «سيدجواد هاشمي» بازيگر فيلمهاي دفاع مقدس و «شجاعي مهر» مجري برنامه خانواده هستند؛ جنجال سكه ها شروع مي شود! مجري ها بدون گوي و قرعه كشي و لوازم مربوطه ؛ «شماره اي» را مي گويند تا صاحب شماره بيايد و سكه بگيرد! آنقدر شماره كم مي آورند كه دست به دامان شماره شناسنامه «شجاعي مهر» و «دكتر دهقان» مي شوند!
- مي روم نماز بخوانم، يك نماز خانه « دو در چهار» براي دوهزار نفر جمعيت...! اواخر نمازم ، آقايي وارد نمازخانه مي شود و با انحراف 90 درجه اي از قبله ، شروع به خواندن نماز مي كند، آنهم با صوتي دلنشين وعربي فصيح ! هرچه سعي مي كنم نمازم را زودتر تمام كنم كه جهت صحيح قبله را به او نشان دهم، نمي شود...نمازم كه تمام مي شود، نماز او هم تمام شده است.نگاهش مي كنم: جانباز است و نابينا! بدون عينك و حتي عصا ! و كسي نيست همراهياش كند . حتما ديده ايد كه خيلي از نابيناها دوست ندارند ، چشم نابينايشان را كسي ببنيد و عينك تيره به چشم مي زنند، اما او به اين «نابينايي» افتخار مي كند و چشمهاي مجروح اش كه به قول ظريفي به «بال فرشتگان» خورده است را ، بدون هيچ عينك و حجاب و خجالتي براي ما «بينايان ظاهري» به نمايش گذاشته است.
- تعدادي از جانبازان هم در محوطه بيروني سالن فارغ از معطلي صفوف به هم فشرده مراجعان ، در گوشهاي روي روزنامه ، كارتن خالي ، يا ويلچر به نماز مشغول شدهاند .
- با يكي از برادران جانباز سر صحبت را باز مي كنم، برادر مولايي ، در «والفجر مقدماتي» ؛ هردوپايش را تقديم حضرت دوست كرده است، مجبورم همان سئوال كليشه اي و كهنه ولي تلخ و تازه! را بپرسم: مشكلات جانبازان چيست؟ فوري مي گويد: «درمان!» ما فقط توقع داريم بنياد، درمان ما را آسان كند،بقيه مصائب را يك طوري تحمل مي كنيم.
- مولايي مي گويد كه بنياد قرار بوده است يك درمانگاه براي شهرك جانباز نشين « شاهد» بسازد كه سهم جانبازان ، از اين «درمانگاه» ، فقط « كلنگي» بود كه به زمين خورده است و ديگر هيچ! از امكانات رفاهي مي پرسم؛ با لبخند تلخي مي گويد: خيلي وقت است كه از خير اين « امكانات» گذشته ايم، بنيادي ها در مشهد ، با مسئولين هتل قدس به توافق رسيده اند ، براي همه جانبازان كشور ، فقط 70 تخت ! با 70 درصد تخفيف ...هزينه هاي ديگر هتل مثل شام و نهار و..هم تخفيفي ندارد! تخفيف فقط براي خوابيدن است! پيش خودم مي گويم: مثل اينكه «بنيادي ها» دوست دارند جانبازها فقط بخوابند!
- سيدجواد هاشمي، شعري را براي حضار مي خواند كه صورت خيلي ها از شنيدن اش خيس مي شود: زمانه خواست تو را ماضي بعيد كند... ضمير غايب مفرد كند، شهيد كند... زمانه خواست كه در خانقاه «تاول» ؛ تو را «مراد» كند ، درد تو را «مريد» كند، خدا نخواست كه فقط از تو «سر» بگيرد، خواست كه ذره ذره تمام تو را «شهيد» كند!
- در هنگامه «نوشابه بازكردن و نان قرض دادن هاي » دو مجري مراسم به يكديگر ، دختر بچه چهار- پنج ساله اي بالاي سن مي رود، «شجاعي مهر» براي خالي نبودن عريضه از او مي پرسد : خوب دخترم! نهار چي خوردي؟ فاطمه كوچولو جواب مي دهد: هيچي ! بابام گفت شب مي ريم مراسم ، همه چي مي خوريم! جمعيت مي ماند كه بخندد يا ...!
- در ادامه مراسم، « جانباز هنرمند اهوازي» كه فقط با مقداري رنگ و يك كاردك نقاشي ، نقاشي هايي خاص و بسيار زيبا، خلق مي كند ، روي سن مي آيد و معرفي و تشويق مي شود، در نمايشگاه نقاشي فرانسه، مقام اول را كسب كرده، او در همان چند دقيقه كه روي سن است ، يك تابلوي زيبا خلق مي كند.
- يك گروه تلويزيوني قصد تهيه گزارش از مراسم را داشت كه با سيل جانبازان براي مصاحبه و انتقاد از مديريت بنياد مواجه شد ولي نمي دانيم چه شد!؟ كه به سرعت و بدون انجام مصاحبه با اين جانبازان به گرفتن تصاويري كوتاه از مراسم بسنده كرده و محل را ترك نمود.
- در گوشه اي از اين سالن كه براي مصاحبه و جايگاه خبرنگاران در نظر گرفته شده بود خبرنگار يك گروه برون مرزي صدا و سيما را ديديم كه با ناراحتي از اين كه نتوانسته مصاحبه مورد نظر خود را تهيه كند به برخي از عوامل اجرايي اين مراسم گله مي كرد. بايد اين خبرنگار را مي ديديد كه براي مصاحبه با جانبازي كه حاضر باشد مطالبي از رفاه و تسهيلات خدماتي بنياد بگويد چگونه به اين طرف و آنطرف مي رفت و ناكام ميماند . تا اينكه در آخرين ساعات يكي از جانبازان به خبرنگار گفت من مطالبي كه شما مي خواهيد مي گويم چراكه بيان مشكلات و درد و رنج ما براي آنطرفي ها خوراك مي شود و ما يا سكوت مي كنيم و يا نمي خواهيم اين مطالب عنوان شود اما با خبرنگار «مهر» از مطالبي كه خودمان مي خواهيم به گوش مسئولين و مردم برسد حرف مي زنيم.
- در هنگامه «نوشابه بازكردن و نان قرض دادن هاي » دو مجري مراسم به يكديگر ، دختر بچه چهار- پنج ساله اي بالاي سن مي رود، «شجاعي مهر» براي خالي نبودن عريضه از او مي پرسد : خوب دخترم! نهار چي خوردي؟ فاطمه كوچولو جواب مي دهد: هيچي ! بابام گفت شب مي ريم مراسم ، همه چي مي خوريم! جمعيت مي ماند كه بخندد يا ...! |
-«مجيد فداييان» ، خواننده سرود معروف « جانبازم، جانبازم» اين سرود را براي جانبازان اجرا مي كند، قبل از اجرامي گويد: براي اجراي اين سرود، سه نفر خواننده هم آن را خوانده بودند كه مورد قبول قرار نگرفته بود، وقتي كه قرار شد من بخوانم، با خدا عهده كردم به من قدرتي ببخشد كه واقعا از زبان يك جانباز اين سرود را بخوانم و اين سرود را بدون حتي يك بار تكرار خواندم و مقام معظم رهبري براي قدرداني، ده سكه به من اهدا كردند.
- وقتي فداييان سرودش را اجرا كرد ؛ دختر شش ساله يك جانباز كه چند دقيقه قبل ، يك سكه طلا برنده شده بود، به روي سن آمد و سكه اش را به فداييان هديه داد! فداييان كه سخت تحت تاثير قرار گرفته بود، هرچقدر به دختربچه اصرار كرد كه سكه را پس بگيرد ، دخترك قبول نكرد ! گوشه اي از مناعت طبع و بزرگواري تربيت شدگان بچه هاي جنگ! چند تن از همسران جانبازان هم در موقع خروج فداييان از مراسم از او بخاطر اجراي اين سرود تشكر كردند.
- تعدادي از جانبازان كه فكر ميكردند به بركت اين مراسم ممكن است فرصت مناسبي پيش آيد تا بتوانند حضورا با رئيس بنياد شهيد و امور ايثارگران گفتگو كنند ، بيرون سالن تجمع كرده و منتظر بودند تا هنگام خروج دكتر دهقان وي را ملاقات كرده و مستقيم و رو در رو با ايشان صحبت كنند.
- دكتر دهقان، مسئول بنياد شهيد و امور ايثارگران، از ابتدا تا اواخر مراسم حضور داشت. ولي در اواخر مراسم يكمرتبه در معيت چند همراه و محافظ – با سرعت و شتابي كه بسيار تعجب انگيز و دور از شأن بود ، از در عقبي سالن خارج شد و مامورين هم بلافاصله اين در را قفل كردند. گويا به دكتر دهقان گفته شده بود كه چند نفر از جانبازها مي خواهند رو در رو با او سخن بگويند و انتقاد كنند. اين اقدام دكتر دهقان چنان جلب توجه كرد كه با واكنش منفي بسياري از جانبازان و خانواده هايشان مواجه شد.
- ساعت 12 شب ، در آخرين دقايق مراسم ، دوباره مقداري غذا و كيسه هاي پذيرايي پخش كردند . اينبار وضعيت به مراتب بدتر از قبل بود. آنقدر پخش بستهها تحقير آميز و بي برنامه بود كه حتي اعتراض بسياري از جانبازان و خانواده هايشان را كه تا آن لحظه تحمل كرده و دم برنياورده بودند نيز برانگيخت. البته بايد گفت كه منظور از غذا و بستههاي پذيرايي قطعه كوچكي كالباس ، يك آب ميوه كوچك و دسر و ميوه بود كه در بسته بندي مانند بسته بندي پذيرايي كه معمولا در سفرهاي هوايي داخل هواپيما سرو ميشود ، تدارك ديده شده بود.
-يكي از جانبازان در همين زمينه مي گويد : وقتي ما رسيديم پذيرايي تمام شده بود . مگر بنياد به تعداد مهمانانش تهيه نديده بود. سالهاي قبل اين مراسم برگزار مي شد اما اينگونه نبود. مسوولين پخش غذا به ما توهين مي كنند. وقتي اعتراض مي كنم كه من 12 هزار تومان دادم تا از شهرك واوان در جاده ساوه به اينجا بيايم حالا بايد بچه هايم گرسنه بمانند؟ جواب درستي نميدهند . پذيرايي اصلا مهم نيست . مهم اينست كه ما مهمان بنياد بوديم بايد شايسته تر برخورد مي كردند .
- وقتي جانبازها همراه خانواده هايشان از سالن خارج مي شدند؛ بسياري از جانبازهايي كه اتومبيل و وسيله داشتند از ديگراني كه وسيله نداشتند دعوت مي كردند كه آنها را با وسيله شان برسانند كه خبرنگاران « مهر» هم با لطف يكي از اين جانبازها ، از نمايشگاه تا نزديكي خبرگزاري آمدند.
***
از امام باقر(ع) درباره زمان «ظهور» پرسيدند و زمان فرج و پيروزي و آسودگي صالحان، سه بار تكرار كرد: تا شما شيعيان «غربال» نشويد، ظهور نخواهد رسيد! «جانبازان» و «رزمندگان» هشت سال دفاع مقدس ، « غربال شدگان » عصر آخر الزمان هستند تا امت محمد(ص) براي «روز موعود» آماده شوند...
نظر شما