به گزارش خبرنگار مهر، همزمان با شب میلاد امام زمان، حضرت ولیعصر(عج) خبرگزاری مهر برگزیدهای از اشعار شاعران آئینی کشور را که به ساحت این امام تقدیم شده است از نظر شما میگذراند:
هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم؟ من اگر اینهمه بیدار نباشم چه کنم ؟
گریه بر درد فراق تو نکردن سخت است خونجگر از غمت ای یار نباشم چه کنم؟
عده ای بر سر آنند اسیرت نشوند من بر آنم که گرفتار نباشم چه کنم؟
تو چه کردی که من از خواب و خوراک افتادم راستی، اینهمه بیمار نباشم چه کنم؟
چهارده بار خدا عاشق تو شد من اگر عاشق روی تو یکبار نباشم چه کنم ؟
ابرویت تیغ مصری است که جان میطلبد به طلبکار بدهکار نباشم چه کنم؟
خواستم نام مرا هم بنویسند همین سر بازار خریدار نباشم چه کنم ؟
من اگر مثل تو هر صبح و غروبی آقا فکر بین در و دیوار نباشم چه کنم ؟
حمید رضا برقعی
.............................
سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است "نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی"
غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی
دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی
نمی خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی؟
از این سرگشتگی سمت تو پارو می زنم مولا! از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی
به طبع طوطیان هند عادت کرده ام ، هندو همه شب رام رامی گفت و من الله اللهی
هلال نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کوتاهی
اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی اگر مهری ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی
دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی
علیرضا قزوه
...............................
چقدر پنجره ها را بی بهار بگذاری ؟ و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری
مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب برای روز مبادا کنار بگذاری؟
بیا که روز مبادای ما رسید از راه که گفته است که ما را خمار بگذاری؟
درین مسیر و بیابان بی سوار خوشا به یادگار خطی از غبار بگذاری
گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید همیشه سر به سر روزگار بگذاری
نیایی و همه ی سررسیدهامان را مدام چشم به راه بهار بگذاری
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد همین بس است که چشم انتظار بگذاری ؟
به پای بوس تو خون دانه می کنیم و رواست که نام دیگر ما را انار بگذاری
گمان کنم وسط کوچه دوازدهم قرار بود که با ما قرار بگذاری
چراغ بر کف و روشن بیا مگر داغی به جان این شب دنباله دار بگذاری
سعید بیابانکی
...................
حریرِ نور غریبش، بر این رواق میافتد اگرچه ماه شبی چند در محاق میافتد
تو بایدی و یقینی، نه اتفاقی و شاید تو سرنوشت زمینی، که اتفاق میافتد
تو «ماه»ی و شده فواره برکهای به هوایت بگو نمیرسد؛ آیا از اشتیاق میافتد؟
به روی طاقچه، گلدان تازه مینهم اما به هر دقیقه گلی گوشه اتاق میافتد
...بهار میرسد اما، چه فرق میکند آیا برای شاخه خشکی که در اجاق میافتد؟
محمد مهدی سیار
............................
بارها روی تو را دیدم ولی نشناختم لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم
همچو گل کز دیدن خورشید میخندد به صبح بر گل روی تو خندیدم ولی نشناختم
کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو آمدم دور تو گردیدم ولی نشناختم
در کنار مسجد کوفه تو را گفتم سلام پاسخ از لب هات بشنیدم ولی نشناختم
در حریم ساقی کوثر نگاهم بر تو بود کوثر از جام تو نوشیدم ولی نشناختم
در کنار مرقد شش گوشه ی جدت حسین خم شدم دست تو بوسیدم ولی نشناختم
ای دل غافل که همچون سایه نزد آفتاب پای دیوار تو خوابیدم ولی نشناختم
در منی پیش تو بنشستم ندانستم تویی با تو از هجر تو نالیدم ولی نشناختم
در مسیر جمکران عطر دل انگیز بهشت از نفس های تو بوییدم ولی نشناختم
غفلت(میثم)ببین یک عمر رخسار تو را در همه آیینه ها دیدم ولی نشناختم
غلامرضا سازگار(میثم)
.........................
ای جانِ جانِ جان جهان های مختلف! ایمان عاشقانه جان های مختلف!
روح سلام در تن هستی که زندهای همواره در نسوج زبان های مختلف!
رؤیای دلنواز صدف های ساحلی دریای مهربان کران های مختلف!
ما ماندهایم چون رمههایی رهاشده در گرگ و میش ذهن شبان های مختلف
دارد یقین چوبیمان تیغ میخورد در آتش هجوم گمان های مختلف
آقا! در آ به عرصه هیجای روزگار ما را بگیر از هیجان های مختلف
علی محمد مودب
..................................
تقویم ، شرمسار هزاران نیامدن یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن
این قصه مال توست بیا مهربانترین! کاری بکن چقدر به میدان نیامدن؟
این خانه ی پر از گلِ پژمرده هم هنوز عادت نکرده است به مهمان نیامدن
باران بدونِ آمدنش نیست بی گمان مرگ است در تصور باران ، نیامدن
اما تو با نیامدنت نیز حاضری کم نیست از تو چیزی ازین سان نیامدن
اشیاء خانه جمله ی تاریکِ رفتن اند: آیینه ، عکس ، پنجره ، گلدان ، نیامدن...
محمد سعید میرزایی
..................................
لب ما و قصهی زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی! تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه سخاوتی!
به نماز صبح و شبت سلام! و به نور در نسبت سلام! و به خال کنج لبت سلام! چه تبسمی! چه ملاحتی!
وسط «الست بربکم» شدهایم در جمال تو گم دل ما پیاله، چشم تو خم، زدهایم جام ولایتی
به جمال، وارث کوثری، به خدا حسین مکرری به روایتی خود حیدری و محمدی به روایتی
«بلغ العُلی به کمالِ» تو «کشف الدُجی به جمال» تو دل مست عالم و خال تو، صلوات بر تو که حجتی
شده رنگ چشم تو در ازل، وسط بهشت، نهر عسل زده مهدیا! به کام غزل، لب نام تو چه حلاوتی!
زد اگر کسی در خانهات و گرفت هر که نشانهات دل ماست کرده بهانهات تو بگو که نمانده مسافتی
نگران شدهاند قافلهها، به سر آمدهاند حوصلهها به دعای نیل فاصلهها، تو بزن عصای اجابتی
لب تو گرفته به بازیم، نیِ شادم اگر بنوازیم به نسیم یاد تو راضیم نه گلایهای نه شکایتی
نه، مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن به درت نرسیده ردم نکن تو که از تبار کرامتی
قاسم صرافان
......................................
صد قافله دل، به جمکران آوردیم رو جانب صاحبالزمان آوردیم
دیدیم که در بساط ما آهى نیست با دست تهى، اشک روان آوردیم!
محمدعلى مجاهدى
......................................
زلفت اگر نبود نسیم سحر نبود گمراه می شدیم نگاهت اگر نبود
مهر شما به داد تمنای ما رسید ورنه پل صراط چنین بی خطر نبود
تعداد بی نظیریتان روی این زمین از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود
پیراهن،اشتیاق نسیمانه ای نداشت تا چشم های حضرت یعقوب ، تر نبود
بی تو چه گویمت؟ که در این خاک، سرزمین صدها درخت بود ولیکن ثمر نبود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای ؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای ؟
این جشن ها برای تو تشکیل می شود این اشک ها برای تو تنزیل می شود
وقتی برای آمدنت گریه می کنیم چشمان ما به آینه تبدیل می شود
بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد سالی که بی نگاه تو تحویل می شود
ایمان ما که اکثرا از ریشه ناقص است با مقدم ظهور تو تکمیل می شود
تقویم را ورق بزن و انتخاب کن این جمعه ها برای تو تعطیل می شود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای ؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای ؟
ای آخرین توسل خورشید بام ها! ای نام تو ادامه ی نام امام ها
می خواستم بخوانمت، اما نمی شود لکنت گرفته اند زبان کلام ها
ما آن سلام اول ادعیه ی توایم چشم انتظار صبح جواب سلام ها
حالا چگونه دست توسل نیاوریم وقتی گدا به چشم تو دارد مقام ها!
از جانماز رو به خدای بهشتی ات عطری بیاورید برای مشام ها
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای ؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای ؟
ای التماس و خواهش بالا، دوازده ! ظهر اذان عقربه ی ما، دوازده!
من حقم است هشت گرفتم چرا که من یک جمله هم نساخته ام با دوازده
با چند نمره باشد اگر رد نمی شوم ؟ یک ،دو ،سه،هفت،هشت،نه آقا دوازده
بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند ای نمره ی قبولی دنیا، دوازده !
ثانیه های کند،توسل می آورند یا صاحب الزمان خدا!یا دوازده!
حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی است آقا چقدر مانده زمان تا دوازده !
امروز اگر نشد ولی یک روز می شود ساعت به وقت شرعی زهرا(س)، دوازده
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟
هر شب کنار پنجره های وصال تو حرف تو بود و آمدنی که قرار بود
آن روزها که بوی تو در سال می وزید پاییز هم برای درختان بهار بود !
حتی نگاه کردن خورشید جمعه هم نذر ظهور دولت چشم نگار بود
جمعیتی به ناله ی ما گریه می شدند از بس که آه ندبه ی ما گریه دار بود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای ؟
ای مرد باوقار چرا دیر کرده ای؟
دارد دوباره میوه ی ما کال می شود پرواز ما بدون پر و بال می شود
در آسمان و در شب شعر خدا هنوز قافیه های چشم تو دنبال می شود
یعنی تو آمدی و همه گرم دیدنت وقتی کنار پنجره جنجال می شود
روز ظهور تو که دقایق،ستاره ای است روشن ترین ِ خاطره ی سال می شود
بیش از تمام بال و پر یا کریم ها دست کبود فاطمه (س)خوشحال می شود
ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای ؟
ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟
علی اکبر لطیفیان
................................
مستی نه از پیاله نه از خـم شروع شـد از جاده سـه شنبه شب قم شروع شد
آییـنـه خیره شـد بـه مـن و مـن به آینــه آنقدر «خیره» شد که تبسم شروع شد
خورشیـد ذرهبیـن به تماشای مـن گرفت آنـگـاه آتـش از دل هیــزم شــروع شــد
وقتی نسیم آه من از شیشهها گذشت بـیتـابــی مـزارع گـنـدم شــروع شــد
مـوج عـذاب یـا شـب گــرداب ؟ هیـچیـک دریـا دلـش گرفـت و تلاطم شروع شــد
از فال دست خـود چه بـگویـم کـه مـاجـرا از ربــنـــای رکــعــت دوم شــروع شــد
در سجـده توبـه کـردم و پایـان گـرفت کـار تـا گفتم السلام علیکم ... شروع شد
فاضل نظری
نظر شما