۲۷ خرداد ۱۳۹۳، ۱۴:۵۵

4 عنوان اول مجموعه «عاشقانه‌های ایرانی» منتشر شدند

4 عنوان اول مجموعه «عاشقانه‌های ایرانی» منتشر شدند

انتشارات افق 4 عنوان ابتدایی مجموعه کتاب‌های جیبی «عاشقانه‌های ایرانی» را با عناوین «کنیزک و پادشاه»، «شاهدخت بلخ»، «کابوس اسب» و «وقتی گلچه باد در چارقدش می‌پیچد» راهی بازار نشر کرد.

به گزارش خبرنگار مهر، به تازگی 4 عنوان اول مجموعه «عاشقانه‌های ایرانی» شامل خلاصه‌ و بازنویسی داستان‌های عاشقانه کهن ادبیات فارسی، منتشر و راهی بازار نشر شده است.

کتاب‌های مجموعه «عاشقانه‌های ایرانی» با هدف بازسازی و چشاندن تلخی و شیرینی عشق ایرانی به نوجوانان،‌ تدوین و منتشر می‌شوند.

اولین کتاب از این مجموعه، داستان «کنیزک و پادشاه» نوشته سید نوید سیدعلی‌اکبر، براساس داستانی با نام «عشق پادشاه به کنیزک زیبا» از دفتر اول مثنوی معنوی است. عنوان فرعی داستان نیز به این ترتیب است: «عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او».

مثنوی معنوی اثر مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، حاوی 424 داستان همراه با تمثیل است. مثنوی معنوی مانند بیشتر مثنوی‌های صوفیانه، از داستان به عنوان ابزاری برای بیان تعلیم و تربیت استفاده می‌کند.

در قسمتی از کتاب «کنیزک و پادشاه» می‌خوانیم:

مرد کاشی‌های آبی کنار کنیزک نشست. کف کاخ با سنگ‌های مرمر سیاه‌و‌سفید شطرنجی شده بود. کوزه‌ی سفالی کوچکی بالای سر کنیز بود. لعابی آبی‌رنگ داشت و نقش آهوی سیاهی رویش بود که در دشتی مهتابی می‌دوید. تنها چشم‌های آهو آبی بود. مرد کاشی‌های آبی لبخند کم‌رنگی بر لبانش نشست. کوزه از آبی خنک پر بود، آبی به خنکای نسیم صبح. به خنکای شبنمی که تمام شب روی علف‌ها نشسته باشد. مرد کاشی‌های آبی سرش را به دیوار کوزه چسباند و گوش کرد. کوزه زنده بود و آرام آرام می‌تپید. دهانش را به کوزه چسباند و گفت: «دیگه نمی‌خواد از چیزی بترسی. می‌تونی بیرون بیای. قرار نیست کسی شکارت کنه آهوبره.»

این کتاب با 36 صفحه، شمارگان 2 هزار و 200 نسخه و قیمت 4 هزار و 500 تومان منتشر شده است.

کتاب دوم این مجموعه، «شاهدخت بلخ» شامل حکایت رابعه دختر کعب از الهی‌نامه عطار نیشابوری است که توسط محمدرضا مرزوقی بازنویسی شده است. رابعه دختر کعب قزداری یا رابعه بلخی، شاعر نیمه نخست سده چهارم هجری است. رابعه هم‌دوره سامانیان و رودکی بوده و به روایت عطار نیشابوری، رودکی را دیده و با او دیدار داشته است. پدر رابعه فرمانروای بلخ، سیستان، قندهار و بست بوده است که عشق دخترش به بکتاش، غلام دربار برادرش در جهان ادب فارسی مشهور است.

لقب رابعه، مادر شعر فارسی است و با این که کمتر از 60 بیت از او باقی مانده است، تاثیر انکارناپذیری بر ادبیان فارسی‌زبان داشته است. کتاب «شاهدخت بلخ» از داستان رابعه که در کتاب الهی‌نامه اثر عطار نیشابوری آمده، گرفته شده است. مرزوقی این کتاب را با راویان مختلف نوشته است. یعنی داستان این کتاب از زوایای مختلف روایت شده و راویانی با نام‌های دایه، گلپر، بکتاش، حارث و رابعه دارد.

در قسمتی از این کتاب که روایت شخصیت دایه است، می‌خوانیم:

صبح زود از خواب بیدار شدیم و دشمن را بر دروازه‌ی شهر دیدیم. آن‌قدر ناگهانی بود که همه غافلگیر شدند، حتی سلطان حارث و لشکر زبده‌اش. بخت یار بود با بلخ که لشکر امیر رشید همان شب از راه رسید. فردای آن روز جنگ آغاز شد. سلطان، خود فرماندهی سپاه بلخ را بر عهده گرفت. دیگر درباریان نیز در التزام او شمشیر می‌زدند. سوی دیگ میدان را لشکر سامانی جانب‌داری می‌کرد.

ما زنان حرم جنگ را از کنگره‌های شهر نظاره می‌کردیم. در کنار بانویم ایستاده بودم. در سینه‌مان طبل و تبیره می‌کوبیدند. بکتاش هم کنار دیگر مردان سلطان شمشیر می‌زد و شجاعانه می‌جنگید. پشت به پشت سلطان داده رخصت نمی‌داد احدی به او نزدیک شود یا تیر و زوبینی به سمت او بیاید. کسی از تیررسش در امان نبود...

این کتاب با 120 صفحه، شمارگان 2 هزار و 200 نسخه و قیمت 7 هزار تومان منتشر شده است.

«کابوس اسب» عنوان کتاب دیگر مجموعه «عاشقانه‌های ایرانی» است که توسط مهدی رجبی و براساس منظومه همای و همایون اثر خواجوی کرمانی نوشته شده است. کمال‌الدین ابوالعطاء محمود، مشهور به خواجوی کرمانی یکی از شاعران بزرگ ادبیات فارسی است که آثار زیادی را در قالب‌های مختلف شعر خلق کرده است. علاوه بر این، از وی 5 مثنوی به جا مانده که به پیروی از سبک فردوسی و نظامی سرده شده‌اند. «همای و همایون» عنوان یکی از مثنوی‌های خواجوی و یکی از خیال‌انگیزترین آثار منظوم عاشقانه‌های ایرانی است.

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

شهریار از پشتم پیاده شد. چشم‌هاش جایی را نمی‌دید. کورمال کورمال دور خودش می‌چرخید. دهنه‌ام را محکم گرفته بود. ساق‌ها و زانوهام بی‌رمق بودند و مدام وزن تنم را روی پاهام جابه‌جا می‌کردم. شبح خاربوته‌ها و سنگ‌ها و خلنگ‌ها را می‌دیدم و جلو می‌رفتم. شهریار مانعم نمی‌شد. آرام کنارم راه می‌آمد و به پوست سینه‌ام دست می‌کشید. از تلوتلوخوردن و گیجی‌اش معلوم بود چشم‌هاش قوت چشم‌های من را ندارند و او به اعتماد قدم‌های من قدم برمی‌دارد.

مدتی بعد کورسوی چند چراغ به چشمم خورد. سرم را بالا گرفتم و شیهه کشیدم. شهریار گفت: «آره... نور چراغه... دارم می‌بینم شبدر... .» باز بر پشتم نشست و با قدم‌های بی‌رمق من، آرام جلو رفتیم. تا کورسوی چراغ راه زیادی بود. عاقبت به عمارتی سنگی رسیدیم. نور از پنجره‌های بی‌شمار عمارت بیرون می‌پاشید و تاریکی را خراش می‌داد. شهریار جلوی در ایستاد و داد زد: «آهای کی اینجاست؟ ما راه رو گم کردیم... آهای...»

این کتاب با 64 صفحه، شمارگان 2 هزار و 200 نسخه و قیمت 5 هزار تومان منتشر شده است.

چهارمین کتاب هم «وقتی گلچه باد در چارقدش می‌پیچد» نام دارد که توسط اعظم مهدوی نوشته شده و برگرفته از حکایت «عاشقی که در وعده‌گاه خواب او را بربود» از دفتر اول مثنوی معنوی است.

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

عصرها که دخترها از کلاس آغاباجی برمی‌گشتند مراد را دیدند که تندتند سمت خانه‌ی آغاباجی می‌رفت. دخترها ریزریز خندیدند و گفتند: «چطوری عاشق آقا؟ چطور این‌قده تندتند راه می‌ری؟ خبریه؟» مراد گرفت: «خوب! خوبِ خوبم!».

مراد از خنده آن‌ها حرصش گرفت، اما فکر کرد: «همه‌شون حسودی‌شون می‌شه؛ این‌قدر که گلچه رو می‌خوام و هیچ‌کدوم این‌ها رو نمی‌خوام.»

دم در خانه‌ی آغاباجی، مراد کمی دست‌دست کرد بعد کلون مردانه را زد و منتظر ایستاد. آغاباجی در را باز کرد و او را که دید تعجب کرد. مراد کلاه نمدی‌اش را دستش گرفته و سرش را زیر انداخته بود. بریده بریده گفت: «سلام آغاباجی! گلچه گفته بیام اتاق بزرگ وسطیه منتظر بشینم تا بیاد. گفته می‌خواد دو کلام حرف حساب راجع به خودمون بزنه. راجع به من و خودش. راجع به زندگی‌مون دیگه!»...

این کتاب با 32 صفحه، شمارگان 2 هزار و 200 نسخه و قیمت 4 هزار و 500 تومان منتشر شده است.

کد خبر 2313635

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha