در تاریخ معاصر ایران مردادماه، ماهی جاودانه است. در این ماه ملت ایران با تجربه های تلخ و شیرین، غرور و ذلت، سربلندی و سرافکندگی، شادی و افسردگی و... مواجه می شوند. در 8 مردادماه سالروز شیخ اشراق، شهید راه اندیشه و فلسفه، شهاب الدین سهروردی، احیاگر فلسفه نور ایران باستان را داریم. به دنبال آن در 14 مرداد با غرور هر چه تمامتر به پشتوانه انقلاب مشروطه به خود می نازد و به یاد باقرخان، ستارخان، اسعد بختیاری و... می افتد. به خود افتخار می کند که یکی از اولین ملل شرقی است که بدنبال رسیدن به آزادی، مدنیت و قانون و قانونگرایی بوده است. در 21 و 22 مرداد سال 32 به خود می بالد که با رأی خویش به کمک و یاری جاودانه مرد تاریخ معاصر ایران، نخست وزیر ملی خود آمده و به انحلال مجلس غیر رسمی اقدام نموده است. در 28 مرداد سال 32 از ترس جان در خانه های خود خزید، نکند که جانش را بگیرند. مرداد برای ما ایرانیان معاصر عجب ماه پرفراز و نشیبی است. متأسفانه خیلی از اوقات بدون توجه به این وقایع از کنارشان می گذریم، حتی یادمان نیست که در این روز در تاریخمان چه اتفاقی افتاده است. به همین مناسبت با دکتر کریم سلیمانی دهکردی دانشیار تاریخ دانشگاه شهید بهشتی به گفتگو نشستیم که شما را به خواندن متن آن دعوت می کنیم.
*چرا بعد از 100 سال که از مشروطه می گذرد هنوز دستاوردهای آن در جامعه ما نهادینه نشده اند؟
شما می گوئید که در طول 100 سال گذشته دو انقلاب کردیم، اما من می گویم در طی 73 سال یعنی از سال 1906 تا 1979 که انقلاب اسلامی صورت گرفت، ما دو تا انقلاب، به اضافه جنبش ملی شدن صنعت نفت را داشتیم. هر سه حرکت با مشارکت گستره مردم و بنابراین بسیار باارزش بودند. می خواهم بگویم که در طول 73 سال ما سه حرکت بزرگ با مشارکت مردمی را انجام دادیم. کمتر ملتی را سراغ دارم که در طول 73 سال، سه حرکت بزرگ مردمی انجام داده باشد. این حقیقت تاریخی بیانگر این است که جامعه ما تشنه تأسیس جامعه مدنی است، یعنی همان چیزی که مشروطه خواهان در پی آن بودند. آن موقع فکر می کردند که اگر مجلس تأسیس شد و قانون به میان آمد، همه مشکلات حل خواهد شد. جامعه ما هنوز با شدت و حدت بالا در پی تعقیب همان آرمان مشروطه خواهان یعنی ایجاد یک جامعه مدنی است. همین گواه بر این است که انقلاب مشروطه چقدر بر تاریخ معاصر ما نفوذ دارد. آرمان های مشروطه در دوره های پس از آن تا به امروز متوقف نشده است، بلکه شکل بروز آن متفاوت بوده است.
در جنگ جهانی اول کشور ما به اشغال درآمد و مرزهای ما فرو پاشید، اشغالگران هموطنان روستایی ما را به بیگاری بردند. از سال 1916 به بعد گفتمان مشروطه خواهی توسط بعضی از مشروطه خواهان مثل تقی زاده تغییر کرد و به گفتمان تأمین امنیت تبدیل شد. این تغییر گفتمان بنا به ضرورت بود، زیرا کشور ما فرو پاشیده شده بود، لذا امنیت به ضروری ترین نیازهای جامعه تبدیل شد. حتما باید مرزها حفظ می شد، سرگردنه بگیرها از بین می رفتند، کسی قادر نبود از شهری به شهر دیگر به راحتی سفر کند، محموله های پستی، عموما در بین راه تخلیه می شدند، لذا طبیعی بود که جامعه آن روز در پی ایجاد امنیت باشد. پس اول باید یک ساختار مطمئن ایجاد می شد، سپس نهادهای دیگر شکل می گرفتند. به فرض مثال در یک ساختار به هم ریخته شما نمی توانید دادگستری تأسیس کنید. بنابراین همین مشروطه خواهان بنای گفتمان جدید را گذاشتند. همین که در طی سالهای 1300 تا 1304 امنیت به طور قابل ملاحظه ای ایجاد شد، گفتمان جدیدی از میان همین سالها شروع و به تدریج غالب شد؛ گفتمان توسعه اقتصادی. حال این گفتمان جدید که غالب شد، بر این باور بود؛ اگر ما راه آهن، دانشگاه، بیمارستان و یک مدرسه بیشتر بسازیم آن موقع ما یک جامعه توسعه یافته تری هستیم.
به خصوص در سالهای اول پادشاهی رضاشاه این بحث ها گفتمان غالب بود و انصافا هر کارخانه ای که وارد کردند، از صنعتی ترین کشورهای آن زمان خریداری می شد. حدود 60 درصد از صنعت ما از آلمان که از کشورهای سرآمد صنعت بود، خریداری و وارد شد. همه متولیان و صاحبان این ایده ها، کسانی بودند که در دوره مشروطه با انقلاب و تفکر مشروطه، قانون خواهی و ایجاد یک جامعه قانون مدار تماس داشتند. برخی از این ها به خارج رفتند و پس از تحصیل به ایران بازگشتند. در دوره پهلوی اول زمینه ای به وجود آمد که این گروه از نخبه های جامعه توانستند اندیشه هایشان را پیاده بکنند، لذا آمدند و در لایه اقتصادی فعالیت کردند، یقینا تأسیس دانشگاه، مدرسه برای دختران و پسران مسیری رو به جلو است، حتی می توان گفت این نوع اصلاحات خود می تواند پایه توسعه سیاسی در آینده بشود. قطعا جامعه ای که بچه های با سواد داشته باشد این جامعه صلاحیت و استحقاق بیشتری، برای رسیدن به یک جامعه توسعه یافته از لحاظ سیاسی دارد. بنابراین در دوره رضاشاه انجام خیلی کارهای بزرگ مرهون زحمات همین جوانان دوران مشروطه است.
درعصر پهلوی اول کارهای بزرگی انجام دادند، اما در لایه سیاسی به دلیل قدرت استبدادی پادشاه و در نتیجه پر هزینه بودن فعالیت در این لایه، نخبگان جامعه از ورود خلاق به این لایه پرهیز می کردند. به واقع دستاوردهای اقتصادی پهلوی اول با موقعیت سیاسی در این دوره در نقطه مقابل هم قرار داشتند و بزرگترین چالش پهلوی اول، همین نامتوازن بودن توسعه بود. علاوه بر اصلاحات اقتصادی، در زمینه تأسیس گسترده نهادهای فرهنگی پیشرفت های قابل ملاحظه ای صورت گرفت و در مناسبات اجتماعی صرف نظر از خطاهای جدی رضا شاه در سیاست های عشایری و کشف حجاب و لباس اجباری متحدالشکل، توسعه شهرها و زندگی شهرنشینی توام با توسعه گسترده خدمات شهری را مشاهده می کنیم. به جهت درک ظرفیت های یک دوره تاریخی نباید صرفا به ارزیابی اقدامات و دستاوردهای سیاسی آن دوره بپردازیم، بلکه درست تر آن است که مجموع اقدامات دولت پهلوی اول را در چهارلایه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و مناسبات اجتماعی مورد بررسی قرار دهیم و پس از یافتن نقاط ضعف و قوت آنها، سپس برآیند و جایگاه این اقدامات را با رویکردی «کارکردگرایی ساختاری» در روند کلی تاریخ معاصر کشورمان ارزیابی کنیم.
با توجه به این پیش زمینه نظری ارزش جایگاه تأسیس راه آهن، خیابان بندی شهری و آسفالت ریزی جاده ها، تاسیس مدارس بویژه مدارس دخترانه که در حد وسیعی انجام شد و نیز تاسیس دانشگاه تهران و یا ایجاد دادگستری جدید و اصلاحات بسیاری دیگر زمانی درک خواهد شد که نقش این اصلاحات را در ساخت کلی تاریخ معاصر ارزیابی بکنیم. در هر حال برای ایجاد یک جامعه مدنی، به یک توسعه همه جانبه و فراگیر نیاز است، خوب بخشی از اجزای این توسعه در دوره پهلوی اول و بخش های دیگر در دوره های پس از آن انجام شد و امروز روز، جامعه ما همچنان در پی خلق بخش های انجام ناشده این ساخت کلی و مطلوب ما «جامعه مدنی بر پایه توسعه متوازن و فراگیر» است. بنابراین پهلوی اول دستاوردهای مثبت و منفی خودش را داشت، نه همه اش منفی بود و نه همه اش مثبت.
پس از سقوط رضاشاه، از سال 1320 تا 1332، 12 سالی که از نظر سیاسی، اجتماعی ما فضای نسبتا بازی داریم، جامعه ما تجارب با ارزشی را پشت سر گذاشت. درست است که ما با شکست مصدق و دولت ملی یک مقدار افسرده شدیم. اما مهمترین آرمان جنبش ملی شدن صنعت نفت که احقاق حاکمیت ملی بود، ماند و ماندگار شد. بنابراین تجارب ذهنی و عملی و کم و کاستی های این دوره در حافظه تاریخی ما نقش بست و برای دوره های بعد به ما کمک کرد.
در پهلوی دوم باز ما تجارب با ارزشی داشتیم، در حالیکه ناکامیهای زیادی هم داشته ایم. انقباض سیاسی در این دوره کمتر از عصر پهلوی اول بود، به شهادت آنکه 12 سال ما فضای سیاسی نسبتا بازی داشتیم، باز به این دلیل که مردم ما جنبش ملی شدن صنعت نفت را تجربه کردند. بسیاری از کسانی که در دوره انقلاب 1357، که به نظر من تجربه بسیار باارزش و ذی قیمتی برای تاریخ معاصر ما است، بخش های مهمی از جامعه را رهبری کردند، اینها در دوره جنبش ملی شدن صنعت نفت جوانان و یا افراد میان سالی بودند که دکتر مصدق و حوادث تلخ و شیرین آن زمان را خوب تجربه کرده بودند. این افراد ذخایری شدند برای مقاطع بعدی جامعه ما. علاوه بر این جامعه ما در دوره پهلوی دوم دستاوردهای مهمی را تجربه نمود؛ افزایش قیمت نفت در دهه 40 بسیاری از اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را ممکن ساخت. راه های بسیار، بیمارستان ها و دانشگاه های زیادی ساخته شد. باید بگویم حتی یکی از دانشگاه های اصلی ما، در امروز ساخته نشده است. همه آنها در دوران پهلوی دوم ساخته شده اند. خوب باید منصفانه قضاوت کنیم. کارخانه ها بزرگ و... همه اینها به توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی کمک می کند. یقینا مردمی که کمتر بیکاری و فقر را تجربه می کنند این مردم بیشتر فرصت می کنند، به مناسبات سیاسی کلان فکر می کنند.
من در اینجا یک مثال می زنم که کمتر مورد توجه بوده است. وقتی آب آشامیدنی در سال 1333 در تهران راه افتاد، چیزی که آمال و آرزوی ایرانیان بود، و نیز وقتی که همین تجربه در شهرهای دیگر اتفاق افتاد، همین یک قلم، تحول بزرگی در زندگی شهری ایرانی ها بوجود آورد.
گزارشی درباره افتتاحیه شبکه لوله آب آشامیدنی در اصفهان را می خواندم. (اوایل دهه 1340) و مقایسه ای که اصفهان قبل از شبکه آب آشامیدنی و بعد از آن کردم، قابل باور نیست. تصور کنید اصفهان شهر تاریخی که یکی از افتخارات جهان اسلام است، در قبل از لوله کشی و تاسیس فاضلاب، هر خانواده ای فاضلات انسانی خودش را در جلوی خانه اش می ریخت تا پس از اینکه تلی از فضولات انسانی جمع می شد، یک گاری چی می آمد و این فضولات را با گاری روباز به روستاهای اطراف اصفهان حمل می کرد تا به عنوان کود در کشاورزی استفاده شود. تصور کنید شهر بزرگی مثل اصفهان با تپه های بیشمار از کودهای انسانی در برابر منازل این شهر!!!
ببینید این مساله چه شهر متعفنی درست می کند، اما وقتی شبکه آب آشامیدنی و فاضلاب تاسیس شد، همه چیز برگشت و شهر پاکیزه شد. دیگر نه از آن کودها و نه از کودکش ها خبری بود و شهر بهداشت پیدا کرد. میزان مرگ و میر و بیماری های شایع کم شد. فقط با عنایت به یک قلم از موارد توسعه اقتصادی، شهری که دارای آب آشامیدنی است به توسعه سیاسی نزدیک تر است یا آن شهری که فضولات انسانی اش را در جلوی درب منزلش بریزد؟
می رسیم به اواخر دوره پهلوی دوم، جامعه باز فرصت پیدا می کند تا در لایه سیاسی فعالیت بکند، جنس این فعالیت ادامه همان تلاش نخبگان جامعه (از هر طیفی) عصر جنبش ملی شدن صنعت نفت است و بدنبال آن انقلاب 57 شکل گرفت. بعد از انقلاب 57 جامعه ایرانی به شدت سیاسی شد به همین دلیل حالت سیاسی خودش را مثل دوران قبل از انقلاب از دست نداد. با سقوط نظام سلطنتی ترس های سیاسی تا حدود زیادی از بین رفتند. حالا جامعه ما بتدریج دارای ایدئولوژی سیاسی (اگر بشود آن را ایدئولوژی نامید) می شود، بطوریکه حتی مردم عوام ما راجع به مسائل سیاسی خیلی صحبت می کنند. در این 35 سال تقریبا در هیچ دوره ای نبوده که جامعه فاقد تقاضاهای سیاسی باشد یا در لایه سیاسی فعال نباشد. شاید بزرگترین چالش جمهوری اسلامی سیاسی شدن بخش وسیعی از جامعه ما باشد. جامعه ایرانی همواره به محض اینکه فرصتی را بدست آورده، مانند سال های 76، 88، و 92 خودش را به صورت صلح آمیز و مدنی نشان می دهد. در سال 88 هم اگر دولت دخالت نمی کرد، مردم واکنش تند نشان نمی دادند چون ما در راهپیمایی 25 خرداد دیدیم که مردم به صورت صلح آمیر حدود سه میلیون آمدند، حتی یک شعار تند ندادند.
این یک گزارش از مشروطه تا امروز است، که چگونه آرمان مشروطه خواهان دوره به دوره خودش را به روز نشان داده است. در دوره نخست، سیاسی بود، در دوره پهلوی اول و دوم این آرمانها شکل اقتصادی و فرهنگی داشت، اگرچه در پهلوی دوم بخشی از روشنفکران هزینه های سیاسی سنگین مانند اعدام، زندان و تبعید را نیز متحمل شدند. در دوران انقلاب آرمان های سیاسی شکل فراگیرتری پیدا کرد. از انقلاب به بعد دستاوردهای جامعه ما در لایه سیاسی و لایه های دیگر با فراز و نشیب هایی، به موازات هم حرکت می کنند. آن فاصله ای که در دوره های قبل، این لایه ها با هم داشتند، در این دوره کمتر دیده می شود. در دوره پهلوی اول و دوم آن کسانی که در لایه سیاسی دست به تجارب شدیدا ریسک پذیر می زدند، جزو اپوزیسیون و بیرون از نظام بودند.
جالب است که در دوره جمهوری اسلامی بخش عمده ای از نخبگان سیاسی معترض و به عبارتی دگراندیش برآمده و زاییده از همین نظام هستند؛ خاتمی، موسوی، روحانی و ... همه این ها از درون نظام آمده اند که خیلی از آن ها الان در زندان هستند، با این وجود، این امر بیانگر ارزش این دوره است. در دوره های پیشین، چنین بالندگی و زایندگی در جامعه ما دیده نشده است. تفسیر من از تاریخ معاصر بر پایه یک قضاوت تاریخی است و ربطی به دیدگاه های شخصی ام ندارد. امروز تجارب ما در لایه سیاسی و لایه های دیگر کم و بیش به هم نزدیک شده اند و هرچه این ها به هم نزدیک تر بشوند، به جایی خواهیم رسید که آنجا ثبات مدنی به طور غیر قابل برگشتی، در جامعه ایران بوجود خواهد آمد.
در خصوص این ادعا که همه دستاوردهای مشروطه نهادینه نشده است، من موافق نیستم. بطور نسبی همانطور که عرض کردم، بخشی از آرمان های مشروطه محقق شد و بخش دیگری از آنها هنوز در حال تجربه شدن است. به عنوان مثال از بزرگترین آرمانهای مشروطه خواهان تاسیس مدارس جدید بود. قبل از انقلاب مشروطه، یعنی درست زمانیکه حاجی میرزا حسن خان رشدیه شروع کرد به مدرسه سازی و بعد در دوره مظفری نهضت مدرسه سازی در دوره صدارت میرزا علی خان امین الدوله شکل گرفت، این نهضت بعد از انقلاب مشروطه و نیز دوره های پس از آن هم ادامه پیدا کرد. الان ما چند درصد بچه بی سواد داریم؟ چند درصد روستاهای ما فاقد مدرسه هستند؟ خیلی ناچیزند. پس این آرمان بسیار بزرگی بود که محقق شد.
با وجود این من در مواردی دیگر با شما موافقم. ما هنوز مواجه ناپایداری در بعضی از بنیادهای مدنی هستیم، به عنوان مثال فرض بفرمایید تفکیک قوا یکی از آرمان های مشروطه خواهان بود. اما در واقعیت هنوز آنطورکه باید نمایندگان واقعی به مجالس ما نمی آیند. هنوز مجالس مقننه ما آنطور که باید از خودشان استقلال نشان بدهند، نیستند. هنوز تفکیک قوا در آن مفهوم دقیق کلمه متاسفانه به چشم نمی خورد.
اگر تفکیک قوا وجود داشت نیروهای مافیایی مالی نمی توانستند بوجود بیاید، که در عرض 3 یا 4 سال یکدفعه یک غده بزرگ مالی پیدا شود، که الان آمار بدهند هشت هزار میلیارد تومان اختلاس شده است، مگر می شود؟ یا اینکه چند هزار میلیارد تومان وام گرفته اند. برای گرفتن این وامها حتما باید در کابینه دولت به بحث گذاشته و تصویب بشوند. حتما اینها از نظارت قوه قضائیه یک جوری گذشته اند یا به تعبیری دور زدند. قوه قضائیه حتما یک جایی چشمانش را بسته است. دیوان محاسبات در یک جایی حتما نادیده گرفته است. وقتی این چشم ها بسته می شود یعنی تفکیک قوا معنی ندارد، کار خودش را نمی کند. نمی شود که دریاچه ارومیه خشک بشود و صرفا قوه مجریه را مقصر بدانیم. حتما مجلس نمایندگان و قوه قضائیه ما درست نظارت نکردهاند. این کاستی ها در نظارت حاصل یک سهو نیست بلکه بیانگر روابط شخصی و غیر مدنی و فرا قوه ای است. اگر غیر از این بود ارتکاب چنین فجایعی در این ابعاد گسترده غیر ممکن بود. پس این تفکیک قوا هنوز آنطور که آرمان مشروطه خواهان بود نهادینه نشده است.
اما ایده آل کسانی که می خواهند جامعه مدنی داشته باشند باید هر فرد کارش را به نحو احسن انجام بدهد. منظور از نحو احسن همان نحو قانونی است. هر وقت کسی قانونمند کارش را انجام نداد حتما قوه قضائیه باید آنجا باشد، اگر نبود یعنی کوتاهی کرده است و مجلس از امکانات نظارتی اش استفاده نکرده است. چگونه می شود که سالیان سال روغن نخل (پالم) در مواد خوراکی ما استفاده می شود، بچه های ما با این شیر می خورند، بزرگ می شوند، پدران و مادرانی که زود سکته کرده اند، اگر در یک جامعه مدنی بودیم، وارد کنندگان این روغن باید جوابگو می بودند و مردم می توانستند از آن کارخانه ها شاکی باشند. چه کسی مسئول این همه خطا بوده است؟ ما تشکیلات استاندارد در بخش اجرا داشتیم و مسئولیت داشت. نهادی که مجوزات لازم را صادر کرده، قوه قضائیه که نادیده گرفته، هزاران تن سالیانه و روزانه از جنوب شرق آسیا به کشورمان وارد شده و همه یعنی هر سه قوه چشمانشان را بسته بودند.
چطور است وقتی که لازم می شود، در مواقع حساس هر سه قوه ورود می کنند. مگر مجلس ما در مناسبات هسته ای ورود نمی کند؟ کمیسیونهای تخصصی مجلس و ... کجا بودند، دستگاههای اجرایی ما ، وزارت بهداشت و درمان ما، صنعت و معدن ما، تجارت ما، اینها کجا بودند. پس ببینید در این خطا همه مقصرند. اگراستقلال قوا وجود داشت، این خطاها محال بود در این حد گسترده رخ بدهد. ارزان ترین روغن موجود دنیا را به جای روغن های استاندارد جهانی به مردم فروختند. این یک قلم از زندگی مدنی ماست.
توجه کنید که در این یک جنبه کوچک از زندگی اجتماعی، ما چقدر گرفتاری داریم. هنوز ما خیلی راه داریم تا برسیم به این سئوال شما که چرا اینها نهادینه نشده اند. اما باید بگویم بدلیل اینکه در دوره گذار هستیم باید تجربه کنیم، البته بصورت صلح آمیز. در آوردن دولت های مطمئن تر و سالم تر، باید پایداری بکنیم، الان هر ایرانی به وزیر بهداشتش افتخار می کند. به وزیر نفتش که چینی ها را از حوزه های نفت ایران اخراج می کند افتخار می کند، در صورتی که این چینی ها مالک اقتصاد و شریک زندگی روزمره ما شده بودند. خوشحال می شویم وقتی می بینیم که وزیر امورخارجه با صلاحیت تمام با جهان وارد مذاکره خوب و منطقی شده است. پس باید روی این روند اسرار و اهتمام بورزیم. اما چشمانمان را بر روی خلاف ها و خطاها نبندیم. با روش های اصلاح صلح آمیز این روند را به پیش ببریم تا الان اگر 5 وزیر داریم که به آنها افتخار می کنیم، در کابینه های بعد به 10 تا وزیر افتخار بکنیم و ... بعدا به استاندارها و ... افتخار کنیم و بعدا به تفکیک قوایمان در آینده بنازیم، که کسی جرات نکند به راحتی تبدیل به یک بابک زنجانی بشود. یک شخصی برای 8 سال در این مملکت حکومت کند و مملکت ویران بشود، دریاچه ها خشک بشوند، کشاورزیمان نابود بشود، صنایع تعطیل شوند و به دروغ آمار فوق العاده مثبت هم بدهند. چند بار جشن خودکفایی گندم گرفتند؟ و راست نبود. خوب درست است که در دوره گذار هستیم، اما باید با دقت تمام و هوشیاری چشم هایمان را بر روی این خطاها باز کنیم و از نهادینه شدن این آرمانهای مدنی حمایت کنیم، تا جامعه مدنی به مرور و به صورت غیر قابل برگشت بوجود بیاید. البته باید یاد آوری کنم که در هیچ جای دنیا جامعه مدنی دفعتاً بوجود نیامده است. بلکه پروسه مند بوده است، ما هم از این روند باید حمایت کنیم و آینده را ببینیم.
ما خیلی پیشرفت کرده ایم فقط باید نظام مدیریتی کشور خودش را باجامعه ای تطبیق دهد که به نظرم این جامعه شاخص های جهانی شدن را پیدا کرده است. شاخص های بسیار بزرگی پیدا کرده است. فقط مدیریت کلان باید به جامعه اش اعتماد کند. و از قاعده جامعه مدیران خود را جذب کند. به فرض مثال اگر استاندار خوزستان بد از کار درآمد نبرند و استانداری مشهد را به او بدهند، بلکه باید دست ببرند در داخل جامعه و نیروهای جدید را بیاورند در راس امور . تا نظام سیاسی از جامعه تغذیه شود نه از گروههای سیاسی مستقر. این گروه ها هرگاه لازم ببیند به همدیگر نان قرض می دهند و از طریق ایجاد روابط شخصی به منظور حفظ منافع گروهی از خطاهای هم عبور می کنند. بنابراین با کمک استعدادهایی که از دل جامعه در می آید ما راحت تر می توانیم جامعه مدنی بسازیم.
*عوامل تاریخی و فرهنگی تا چه اندازه در عدم درک قانون و قانون گرایی موثر بوده اند؟
عوامل تاریخی را صحبت کردم، یعنی همین که ما درک روشنی از مفاهیم مدنی، تصحیح و نهادینه کردن رفتارهای اجتماعی نداریم، به فرض مثال الان من استاندار یک استان می شوم، اگر درک صحیح مدنی داشته باشم، بدنبال این هستم که آن نهاد یا سازمان را براساس اهداف مکتوب خودش اداره کنم. به این ترتیب دیگر اقدام به حذف یک عده و اضافه کردن عده ای دیگر نمی کنم. چرا که هر کس در موقعیتی که هست براساس اساسنامه آن سازمان وظایف مشخصی دارد. من آن وظایف را باید از او بخواهم. اما در جامعه ما اینگونه است که وقتی کسی استاندار می شود، این فرد یک عده را با خودش می آورد. لایه اول و دوم مدیریت آن سازمان با عوض شدن مدیر آن عوض می شود، چرا؟
می گوید من با این افراد می توانم کار کنم که شاید حرف او هم خالی از منطق نباشد. اما این جمله "من با این افراد می توانم کار کنم" یعنی ایجاد یک نوع مناسبات شخصی، روابط شخصی از همان اول برقرار می شود، این موضوعی است که در جامعه مدنی فهمیده نمی شود. در مناسبات مدنی ما باید براساس قوانین تعریف شده عمل کنیم، و با هم رابطه برقرار کنیم. در حالیکه در جامعه ما، براساس روابط شخصی فارغ از آن نظام تعریف شده، عمل می شود، تا بتوانند حتی اهداف خیرخواهانه را به پیش ببرند. بنابراین در درون این سازمان رسمی یک سازمان غیررسمی در دل آن بر اساس روابط شخصی شکل می گیرد. در جامعه مدنی سازمان رسمی بر سازمان غیررسمی غلبه دارد، در کشورهای صنعتی وجوامع مدنی شاید روابط شخصی هم وجود داشته باشد، اما بر سازمان اصلی یا رسمی غلبه ندارد.
به فرض مثال اگر شما در یک کشور صنعتی به یک سازمان رجوع کنید، نیاز ندارید که آشنایی در آن پیدا کنید تا کارتان بخوبی پیش برود. در صورتیکه در اینجا برای آنچیزی که حقتان هم هست باید رابطه داشته باشید، تا بتوانید آنرا بگیرید. مثلا برای گرفتن یک وام ساده باید مسیر عریض و طویل بروکراسی را طی کنید تا کارتان انجام شود. این در زمانی است که سازمان رسمی دارد کار می کند اما اگر آمدید و از مسیر سازمان غیر رسمی حرکت کرید، به یکباره می بینید، چند هزار میلیارد تومان وام می گیرید و نیازی به طی مسیر طولانی بروکراسی را هم ندارید.
این مافیای مالی که بوجود آمده اساسا در آن سازمان غیر رسمی است که بوجود می آید. وگرنه در سازمان رسمی و قانونی اصلاً اجازه اعطای چنین مبالغ بزرگی نیست. بنابراین می بینید که این سازمان غیر رسمی چه قدرتی دارد. همین نفوذ و قدرت این سازمان غیر رسمی به ما می گوید که کجای مدنیت هستیم. پس در چنین وضعیتی به میزانی که سازمان رسمی قویتر می شود و سازمان غیررسمی را به زیر سیطره خودش در می آورد، ما به تأسیس جامعه مدنی و نهادینه شدن رفتارها نزدیکتر می شویم.
*در واقع می شود گفت به نوعی آگاهی از قانون و حقوق که مکمل هم هستند، افراد جامعه یک سری اکتسابات و یک سری محدودیتها را دارند که این مسئله شاید یکی از بزرگترین عوامل فهم در رشد و توسعه ما است؟
در این ساختار نیمه مدنی برای آن بخش غیر رسمی از سازمان خیلی مهم نیست که همه اطلاعات را به مردم بدهد، بالاخره اگر افراد به حقوقشان آگاهی داشته باشند، کمتر تسلیم می شوند. اما این تمام مطلب نیست که بگوییم آگاهی فرهنگی ضامن مدنی کردن جامعه مدنی و نهادین کردن جامعه مدنی است. برای اینکه اینجا چیز دیگری غلبه دارد، در جامعه ای عامل فرهنگی غلبه دارد و راهکار اصلی محسوب می شود مانند، جوامع مدنی، که در آن ها سازمان رسمی قوی است. مردم به سازمانهای مدنی و رسمی اعتماد می کنند، می دانند اگر تقاضایی بکنند حتماً پیگیری می شود. آگاهی رسانی، در جامعه مدنی ایجاد یک فضای حقیقی پاسخگو به وجود می آورد. در جوامع نیمه مدنی امکان دارد سرکوب کنند. اما ما در ایران چقدر این اجازه ها را داریم.
در دوران آقای احمدی نژاد سازمان غیر رسمی در برابر سازمان رسمی به اوج قدرتش رسیده بود. چون فساد مالی در تاریخ معاصر ما هرگز به این وسعت نبوده است. هیچ زمانی تا این اندازه ما از فروش نفت درآمد نداشتیم. این همه پول کجا رفته است؟ برای اینکه سازمان رسمی را ناکارآمد کند، ابتدا سازمان برنامه و بودجه را از بین برد تا توان نظارت را به حداقل برساند. پس ما زمانی از آگاهی های فرهنگی در جوامع می توانیم انتظار داشته باشیم که در یک جامعه مدنی با دولتی پاسخگو باشیم. اما در کشور ما هر گاه دولتی بر سر کار باشد و مقتضی بداند و اجازه بدهد، اطلاعات فرهنگی فراگیر بشود، آنگاه جو فرهنگی می تواند تأثیرگذار باشد. تا مادامیکه ایشان بر سر کار بود این فرصت پیش که نیامد، هیچ، با ارائه اطلاعات غلط جامعه را به لبه پرتگاه که نه، بلکه به ته دره فرو برد.
در خصوص نسبت عملکرد نهادهای فرهنگی با نهاد سیاست به طرح یک مثال دیگر می پردازم: پیش از این بیان شد که نهاد سیاست در کشور ما به طور سنتی بر دیگر نهادهای اجتماعی غلبه دارد، هر چند که موقعیت این نهاد در روند تاریخ معاصر ما نسبت به دیگر مولفه های اجتماعی ضعیف تر شده است. الان نهاد سیاست که قدرت تصمیم گیری در دست اوست لازم می بیند که واردات این خودرو را با ارز به فرض مثال صنعتی به شما واگذار کند و شما کارخانه آن را در فلان جا بسازید. شما به جای اینکه خط تولید خودروی مورد نظر را وارد کنید، خود خودرو را وارد می کنید، و بازار آن خودرو را به انحصار خودتان در می آورید. حال همین نهاد سیاست پس از اینکه شما بازار خودرو را به قبضه خود در آوردید، دستور می دهد همگان ازاد هستند خودرو با ارز آزاد وارد کنند، اما کسی نمی تواند با شما رقابت کند. درهمین مناسبات می بینید یکباره پول هنگفتی به گروه اندکی منتقل می شود. یعنی یک قشر اقتصادی بزرگی در برابر رقبای قدیمی بوجود می آید که می تواند بقیه را از میدان بیرون کند.
بنابراین می بینید که این نهاد سیاست است که قدرت دارد و می تواند حتی یک قشر اقتصادی جدید را بوجود بیاورد، و بخشی دیگر را نابود کند. پس در کشور ما این نهاد سیاست است که بر مولفه های دیگر از جمله بر مؤلفه فرهنگی غلبه دارد. سؤال شما بر این تأکید دارد که عوامل فرهنگی تا چه اندازه بر عدم درک روشن از قانون و قانون گرایی موثر است؟ باید گفت خیلی مؤثر است، اما تاثیر گذاری آن به مرور که به یک توسعه فراگیر و متوازن هر چه نزدیک تر می شویم بیشتر می شود. این است که هرگاه ما یک فضای باز سیاسی داشته ایم، عوامل فرهنگی فعال شدند، نقش آفرینی کرده اند و تأثیرگذار بوده اند، اما خودش هنوز و متاسفانه در جایگاه نخست در بین مؤلفه های تأثیرگذار نیست.
نظر شما