خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: «پدربزرگ من برای من قصر و قلعه ساخته است نه خانه. باروهای بلند، دیوارهای منقش، سقفهای منبت کاری شده و...» راست میگفت نیما. خانه پدرانش که اکنون خانه- موزه اوست به قصر و بارو میماند. خانهای بزرگ با دیوارهای بلند و سقفی که پر از رنگ است. پر از سبز و سرخ... این خانه از روزگار قاجار تاکنون به جا مانده. خانهای با سه ورودی، یک شاه نشین و اتاقهای بسیار، دورتادور یک حیاط مرکزی. حیاطی با گلهای ختمی و اتاقهایی با پنجرههای چوبی و یک ارسی گرهچینی در جبهه شمالی.
آنگونه که سیروس طاهباز در «پر درد کوهستان» مینویسد «نیما یوشیج که در خردسالی علی نوری خوانده میشد و هیچگاه علی اسفندیاری نامیده نمیشد، 21 ابان ماه سال 1276 در دهکده یوش متولد شد...»
نیما تاریخچه خاندان خود را چنین شرح میدهد: «محمدرضا خان، حکمران رستمدار و یکی از رقبای زورمند آقامحمدخان بوده است... نسب این مدعی پیشوای قاجار به فاصله کم به اسفندیار پسر کیا جمالالدین، یکی از سران این دودمان مربوط میشود. از کیا جمالالدین، چهار پسر ماند(اسفندیار، کریم، جمشید و داوود) از اینجاست نام اسفندیاریها، کریمیها، جمشیدیها و داوودیهای یوش»
خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم
نیما در زندگینامه خودنوشت خود آورده است: «در همان دهکده که متولد شدم، خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچه باغها دنبال میکرد و به باد شکنجه میگرفت...»
نیما در سن 12 سالگی با خانوادهاش به تهران میآید و در این شهر به مدرسه میرود اما زادگاه او به بخشی جدانشدنی از شعر نیما تبدیل میشود حتی آن زمان که مینویسد: «خیالات من اینقدر پراکنده است که متوجه دقایق مناظر قشنگ کوهستان خودمان نیستم. حرکات آب، وزش نسیم، درخشیدن ماه، موقعیت شبها و طراوت چمن، کجا در نظر من جلوهای دارد؟» اما واقعیت، چیز دیگری است. تاثیر یوش و طبیعت و فضای آن بر شعر نیما را نمیتوان نادیده گرفت.
اینجا خانه نیماست. خود نیما، خانه پدری را اینگونه ترسیم میکند: «مانده اسم از عمارت پدرم/ طرف یورد شمالیاش: تالار/ طرف یورد جنوبیاش: سردر/ طرف بیرون آن: طویلهسرا...» امروز طویلهسرایی باقی نمانده اما تالار و سردر پابرجا باقی ماندهاند.
خانه نیما به موزه تبدیل شده تا برخی عکسها و وسایل شخصی پدر شعر نوی فارسی را در خود جای دهد. عینک و قلم و لباس و کفش و چراغ و پیهسوز... در خانه میگردی و روزهایی را در ذهن مجسم میکنی که نیما و برادرش لادبن و خواهرش بهجت از در و دیوار بالا میرفتند و فریاد کودکانهشان در فضای خانه میپیچید. یا روزگاری را تصویر میکنی که نیما و همسرش عالیه خانم با پسرشان شراگیم از تهران به یوش میآمدند و مدتی در خانه اجدادی میماندند.
اینجا همه قوم و خویش نیما هستند
اینجا یوش است. مردم این روستا، همه خود را قوم و خویش نیما میدانند. تهچهرهشان هم تا حدی شبیه اوست با سرهایی بزرگ و صورتهایی استخوانی. مردمی که تعدادشان به 200 نفر هم نمیرسد. یوش، مهانخانهای ندارد تا پذیرای کسانی باشد که به دیدار نیما میآیند اما هنوز هم پدر شعر نو فارسی در خانه خود، رسم مهماننوازی را بهجا میآورد. دو اتاق با 8 تخت در خانه نیما برای پذیرایی از مسافران و وابستگان سازمان میراث فرهنگی و گردشگری در نظر گرفته شده و باقی گردشگران هم میتوانند به خانه بعضی از ساکنان یوش بروند. هزینه اقامت خود را بپردازند و هر چند روز که میخواهند از هوای خوب و طبیعت کوهستانی و زیبای یوش لذت ببرند.
برای رسیدن به یوش و خانه نیما دو راه پیش رو داری، یا باید راه هراز را انتخاب کنی و نرسیده به آمل، سمت چپ جاده را در پیش بگیری. همان جادهای که با رستوران نیما و تصویر شاعر آغاز میشود. گرچه جز این رستوران، تابلویی هم هست که نام یوش و بلده بر آن نقش بسته؛ یا جاده چالوس را انتخاب کنی و پس از گذشتن از تونل کندوان به سیاهبیشه بروی و استراحت کنی و با رسیدن به پل زنگوله، به سمت جاده ای بروی که تابلویی سبز رنگ بر سر آن است. این تابلو ما را به خانه نیما و روستای زیبای یوش راهنمایی میکند.
اینجا یوش است. روستایی که نام شاعران بر هر کوچهاش نقش بسته؛ کوچهای از آن نیما؛ کوچهای از آن احمد شاملو و کوچه دیگری برای سیروس طاهباز. پژوهشگری که 30 سال از بهترین سالهای عمرش را به گردآوری و پژوهش در شعر نیما اختصاص داده است. رسیدن به خانه نیما، کار چندان دشواری نیست. از هرکه بپرسی، راه خانه را به تو نشان میدهد.
نزدیک به خانه نیما، دکانی هست با نان و پنیر و کره محلی و خلاصه هر چه به آن نیاز داری تا گرسنگیات را برطرف کنی. اما اگر میخواهی به رستوران بروی و غذای مفصلی بخوری باید راه بلده را در پیش بگیری؛ شهری در چند کیلومتری یوش یا در یوش بمانی و از غذایی بخوری که با خود همراه آوردهای.
اینجا کوچه نیما و خانه اوست. نیمتنهای از نیما ساخته و در ورودی خانه- موزه نهادهاند. سه اتاق از اتاقهای خانه پدری به کتابخانه تبدیل شده تا کتابهایی که از آن نیما نیست در آن جا بگیرند. کتابهایی ادبی، تاریخی، حتا کتابی درباره میکروالکترونیک. اما در اتاقهای دیگر میتوان نامهها، بخشی از دستنوشتهها، یک نقاشی ساده از مناره قزوین با امضای خود نیما، چند عکس از پدر شعر نو و البته تعدادی شعر که همگی از سوی شاعران مازندرانی و در وصف نیما و یوش و نور و مازندران سروده شده است را یافت.
اتاقها، پیرامون یک حیاط مرکزی قرار گرفتهاند. حیاطی که در میانه آن، سه سنگ قبر به چشم میخورد؛ سنگی از آن نیما. سنگ دیگر برای خواهرش بهجت و سهدیگر، سنگی است که بر گور سیروس طاهباز نهاده شده با بیتی از حافظ بر آن: «به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ/ که بیرخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم.»
اینجا یوش است. روستایی کوهستانی و بسیار زیبا. روستایی که عمده شهرت خود را مدیون نیما، پدر شعر نو فارسی است. گردشگران بسیاری دلشان میخواهد به یوش بروند و با فضایی آشنا شوند که نیما در ان به دنیا امده و زندگی کرده است. گرچه حمید روحانی، مدیر یکی از آژانسهای گردشگری معتقد است: ما گردشگری و گردشگر تخصصی نداریم. کماند گردشگرانی که با شعر و ادبیات آشنا هستند. از چهرههایی چون حافظ و سعدی و خیام که بگذریم چند درصد شاعران را مردم میشناسند!؟
به گفته او آژانسهای گردشگری در درجه نخست، فعالیت اقتصادی میکنند. پس نمیتوان برای دیدار از خانه نیما تور ویژه یا جداگانهای برگزار کرد اما میتوان مجموعهای را در نظر گرفت. یعنی برنامهای چید که طبیعت و فرهنگ و تفریح و خوشگذرانی در آن در نظر گرفته شده باشد تا مسافری که به یوش میآید هم از زیبایی طبیعت و فضای روستا لذت ببرد هم با محیطی آشنا شود که پدر شعر نو در آن به دنیا آمده و از آن بسیار تاثیر گرفته است. ضمن اینکه نباید فراموش کرد تفریح و لذت بردن، یکی از هدفهای اصلی در سفر است.
اینجا یوش است. پاییز به دومین ماه خود رسیده و فصل سرد، نرم نرمک از گرد راه میرسد. با سرد شدن هوا، تا هر روز از تعداد گردشگرانی که به زادگاه نیما میروند کمتر و کمتر میشود. اما یوش سپیدپوش هم زیباست. در سرمای زمستان هم نیما در خانه خود چشم به راه مهمانانی است که از راه دور و نزدیک به دیدن او میروند.
«من بینهایت دلتنگم. روزها میگذرد که هیچکس را نمیبینم... در خلوت من، حسرتها بیشتر به سراغم میآیند. مثل اینکه درختها در سینه من، گل میدهند. در جمجمه سر من است که چلچلهها و کاکلیها و گنجشکها میخوانند... »
عکسها از حسین نیلچیان