به گزارش خبرنگار مهر، «کوچه پاریس» نوشته گیتی صفرزاده، ۱۰۰ سال آینده را روایت میکند؛ روزگاری که حتی درونیترین حالات و احساسات ما بر نمایشگرها نقش میبندد و آنها هستند که ما را از اوضاع و احوال درونیمان آگاه میکنند. حتی این نمایشگرها هستند که چه بخواهیم، چه نخواهیم، ما را به روانکاو معرفی میکنند: «طی یک ساعت گذشته، رفتار نامتعادلی داشتید، در صورت تکرار به رواندرمانگر معرفی خواهید شد.»
نویسنده از زمانی سخن گفته که ثانیهها اهمیت دارند و حضور غیرمترقبه یک برگ درخت در آزادراه، برنامه کنترل خودکار ماشین را دچار اختلال میکند و حتی وجود یک سوزن میتواند با ایجاد اصطکاک در سرعت وقفه بیندازد.
شخصیت اصلی رمان «کوچه پاریس»، دختری دانشجو است که فکر میکند «ما قادر به عینیت بخشیدن کلیه پدیدههای موجود در اطرافمان که با حواس محدود انسانی، تا پیش از این قادر به دیدن و شنیدنشان نبودیم، شدیم. تکنولوژی میتواند صدای افراد گذشته را که در فضا مانده، برایمان قایل شنیدن کند» و نظریهای که او مطرح کرده، همین نظریه عینیت بخشیدن به کسانی است که در گذشته بودهاند. نظریهای که اگر به اثباتش برساند از گروه «ب» به دسته «الف» اجتماعی ارتقا پیدا میکند و شخصیت اصلی داستان دلش میخواهد مثل آدمهای دسته الف باشد؛ چون نازک است و میترسد که بشکند، چون تحمل درد را ندارد، چون آدمهای دسته الف در امنیت کامل هستند و او از دست پدرش عصبانی است؛ پدری که احساس میکند امنیت او را سد کرده و بعدها دختر جوان متوجه میشود ۳۰ سال پیش از او، پدرش در پی اثبات همین نظریه بوده و به جایی نرسیده است.
شخصیتها در رمان «کوچه پاریس» نام و نشان ندارند. شخصیت اصلی که نه نامی دارد و نه نشانی، پدری دارد که در آرزوی رفتن به آسمانها و اقامتی هر چند کوتاه در «ناهید» است و مادری که بهطور مجازی به آفریقا سفر میکند. خواهری هم هست که ارتباط چندانی با او ندارد. اینجا وسایل تکنولوژیک هستند که به صاحبانشان هویت میدهند. برای مثال یکی از شخصییتهای رمان، صاحب مانیتور ۳۳ است. کسی که شخصیت اصلی رمان، دلش میخواهد برای یک بار هم که شده او را در دنیای واقعی ببیند و به رویش لبخند بزند؛ انگار در او ژنی است که تماماً به سمت عقلانیت گرایش ندارد. حتی این گرایش را در شخصیتهای دیگر داستان هم میبینیم. مادر، در دنیای مجازی، به آفریقا سفر میکند. چون در آفریقا بدویتی هست که او دوست دارد. هنوز مردم به آداب و رسوم خود پایبندند.
انگار، فرار از زندگی بیروح و کسالت آوری که دنیای مدرن برای آدمها به ارمغان آورده، دلخواه بسیاری از شخصیتهای رمان «کوچه پاریس» است. تا آنجا که خاطره آمدن زنی از طبقه اجتماعی «جیم» به خانه دختر جوان، مدتها در خاطر او میماند. زنی که برای آنها، یک خوشه انگور هدیه آورده؛ خوشهای که هیچ شباهتی با خوشههای دیگر ندارد و برخلاف آنها، همه حَبههایش یک اندازه و شفاف و پرآب نیست. حبههای این خوشه، ریز و درشت است از همه عجیبتر اینکه لابهلایشان، حبههای پلاسیدهای هم هست که خراب شدهاند و خوردنشان، لذت عجیبی دارد.
همه چیز در «کوچه پاریس» بر روال عادی و معمول خود پیش میرود تا اینکه یک روز، شخصیت اصلی رمان، وجود کس دیگری، جز خود را در اتاقش احساس میکند و زندگ او دستخوش تغییرات عجیب و غریب میشود. آدمی از صد سال پیش آمده و دنبال گمشدهاش میگردد و به اصرار از شخصیت اصلی داستان ما میخواهد تا به او کمک کند. آدم صد سال پیش، دست دختر جوان را میگیرد و با او به کوچه پاریس میرود. کوچهای که اکنون، جای خود را به بزرگراه داده اما روزگاری «به خاطر جوی آبی که میگفتند از نهر فرمانفرما سرچشمه گرفته و درختهای بزرگ و پرشاخ و برگ تمام طول کوچه به کوچه عشاق معروف بوده است».
آدم صد سال پیش که معلوم نیست مرد است یا زن، دست دختر جوان را میگیرد و او را به خودش نزدیکتر میکند. دخترک با او متوجه وجود دوستانی میشود که بیقرارند و میتوانند دست دیگری را بفشارند. آدم صد سال پیش او را با عشق و شادی و غم آشنا میکند و به او میگوید: «اگر بتوانی به یک آدم آنقدر نزدیک بشوی، آنقدر که بیرونریزی روحش را ببینی، یعنی خوشبختی.» انگار این آدم آمده تا دختر جوان را به خودش معرفی کند و به او بگوید میتوان در دنیای واقعی، صاحب مانیتور ۳۳ را دید؛ دستش را در دست گرفت، دلتنگش شد؛ دوستش داشت. انگار از ۱۰۰ سال پیش به دنیای تکنولوژیزده امروز آمده تا بگوید: «این همه پیشرفت کردهایم، همه قلههای زمین را فتح کردهایم، مثل یک بولدوزر با سرعت جلو میرویم که تهش به کجا برسیم؟» انگار او آمده تا بگوید: «نیازهای آدمها یکسان مانده؛ نیاز به حرف زدن، به آشنا شدن، به لذت بردن از نزدیکی به هم ...»
با آمدن آدم صد سال پیش است که پدر به ناهید میرود و به چشمانش، «نگاه» باز میگردد. مادر به آفریقا سفر میکند آن هم نه در دنیای مجازی او در قالب یک سفر واقعی به این کشور میرود. انگار نویسنده در پی گفتن این حقیقت است که نیاز آدمها به عشق و دوست داشتن و لذت بردن از خوبیها و زیباییها تغییر نمیکند. انگار نویسنده میخواهد بگوید «برای دیدن آنکه دوستش داری، باید همه قلبت را بدهی.»
نویسنده «کوچه پاریس» پشت جلد کتاب خود آورده است: «کوچه پاریس، یکی از کوچههای قدیمی تهران است. آدمهای معروفی در آن زندگی کردهاند. اما آدم قصه ما، آدم معروفی نیست. آدمی است که دلش میخواست کوچه پاریس به خود پاریس راه داشت. به عروس شهرهای جهان. شاید برای همین بود که صد سال بعد به کوچهای که کوچه عشاق مینامیدندش، برگشت؛ کوچهای در مرکز قدیمی شهر با نهری پرآب و درختان پربرگ. چون دلتنگ شده بود. دلتنگ گمشدهای که از پس همه آدمهایی که میآیند و میروند و همه زندگیهایی که آغاز میشوند و به پایان میرسند، ارزش یافتن داشت. در جایی، خیلی دور و خیلی نزدیک».
اگر میخواهید با کوچه پاریس و ساکنانش آشنا شوید و از حال به گذشته نقب زنید و ببینید بر سر نظریه شخصیت اصلی رمان چه آمد، میتوانید این کتاب گیتی صفرزاده را بخوانید؛ رمانی که به زبان ساده و روان، گذشته و حال، واقعیت و رویا را درهم میآمیزد و فضایی تخیلی میآفریند؛ رویایی که دور از دسترس نیست!
این کتاب را نشر قطره در شمارگان ۵۰۰ نسخه و با بهای ۹۰۰۰ تومان منتشر کرده است.
نظر شما