به گزارش خبرگزاری مهر، دویست و نود و نهمین جلسه درس اخلاق حضرت آیتالله قرهی با موضوع : مراقبه (خوف و رجا)
که در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزارشده برای علاقمندان در پی می آید.
پنج خصلتی که سزاوار است با شتر تیزپا به دنبال آنها رفت!
بندگان خدا جز امید به پروردگار عالم، به هیچ احدی، نه دل میبندند و نه امید دارند. یکی از نکات بسیار مهم در مراقبه دائمی، امید به خداست. اگر جدّاً امید به خدا، قلب انسان را احاطه کرد؛ نتیجه آن جز بندگی نیست.
یکی از خصائص امیدواران حقیقی پروردگار عالم، این است که خوف از هیچ کس، جز خدای متعال، ندارند و دائم مراقبند که جز امید به خدا، به هیچ احدی، امید نبندند.
منتها بحث این است که امید به ذوالجلال و الاکرام، چگونه به وجود میآید؟ گرچه مباحث شبهای گذشته (دهه سوم صفر المظفّر)، راجع به نور ولایت حضرات معصومین(ع) بود؛ منتها امشب چهارشنبه است و بحث اخلاق ما هم راجع به این موضوع بود. لذا طبق سنّت، مبحث اخلاق را ادامه میدهیم. البته این مبحث ارتباط با آن نور هم دارد که نهایتاً بیان میکنم.
لذا بندگان خدا می گردند ببینند امید حقیقی چیست و اگر این امید حقیقی را پیدا کردند، برندهاند.
اوّلاً اینقدر امید به پروردگار عالم، مهم است که وجود مقدّس مولیالموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) بیان میفرمایند: از آن پنج خصلت بسیار مهم است که اگر انسان برای به دست آوردنش بر مرکبهای بادپای سختستیز بنشیند و دنبال آن برود، جا دارد.
امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه، در باب حکمت، در مورد پنج چیز، میفرمایند که جا دارد انسان بر مرکبهای تیزپا بنشیند، برود بگردد و آنها را پیدا کند که یکی از آنها، همین امید به خداست.
حضرت میفرمایند: «اُوصِيكُم بِخَمسٍ لَو ضَرَبتُم إلَيها آباطَ الإبِلِ لكانَت لذلكَ أهلاً» [۱] شما را به پنج چيز سفارش مىكنم كه اگر براى رسيدن به آنها بر پشت شتران بنشينيد و به همه جا سفر كنيد، شايسته و بجاست.
امید نداشتن جز به خداوند
در توضیح آن پنج مورد میفرمایند: «لا يَرجُوَنَّ أحَدٌ مِنكُم إلاّ رَبَّهُ، و لا يَخافَنَّ إلاّ ذَنبَهُ»، اوّل این که هيچ يك از شما جز به پروردگار خويش اميد نبندد و دیگر این که جز از گناه خود نترسد و ...
گرچه ادامه این روایت، به صورت ظاهر، مناسبتی با بحث ما ندارد؛ اما چون روایت شریفه را آغاز کردیم، تا نهایت مطرح میکنیم و بعد به همان اصل بحث میرسیم. «... وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ لَا أَعْلَمُ وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ» و نهایتاً میفرمایند: «وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لَا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ وَ لَافِي إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَه».
حضرت میفرمایند: من شما را به پنج چیز سفارش میکنم که اگر برای به دست آوردن آنها نیاز باشد که بر مرکبهای بادپای سخت، مثل شترهای بسیار تیزپا بنشینید و حرکت کنید، سزاوار است. اول چیزی که بیان میفرمایند، این است که هیچ یک از شما چشم امیدش جز به پروردگار عالم نباشد.
پس انسان باید فقط به پروردگار عالم امید داشته باشد که این رجا و امید به پروردگار عالم از خصائص صدیقین هم هست - که حالا إنشاءالله در جلسات بعد به آن اشاره میکنیم - لذا انسان باید جز به خدا امید نداشته باشد و از همه، جز پروردگار عالم، چشم بدوزد که این نکته بسیار مهمّی است.
نترسیدن جز از گناه خود
پس اوّلین خصوصیّت، امید به پروردگار عالم است. مطالب دیگر را هم همانطور که بیان کردم، برای تیمّن و تبرّک ادامه میدهیم که فرمودند: دومین مطلب این است که جز از گناه خودش، هراس نداشته باشد. اتّفاقاً یکی از نشانههای امید حقیقی، این است که انسان، امیدوار به رحمت پروردگار عالم، گناه نمیکند و از گناه خودش وحشت دارد. یعنی امید این نیست که تصوّر کند حالا چون من امید به پروردگار عالم دارم، هر عملی دلم خواست انجام بدهم و به رحمتش امیدوار باشم. حالا إنشاءالله روایتش را میخوانیم که بالصرّاحه فرمودند: این، فریب شیطان است. همان چیزی که عرض کردم به آن، همزات می گویند، «أَعُوذُ باللّه السّمیع العلیم مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ وَ أَعُوذُ بِاللّه أَن يَحْضُرُونِ إن اللّه هو السّمیع العلیم». «هَمَزاتِ»؛ جنگ نرم شیطان است.
اصلاً یکی از مطالب ابلیس ملعون، این است که به ما بگوید: تو که امید به پروردگار عالم داری، خدا هم که ارحم الراحمین است، جود دارد، کرم دارد، غفار است و ...؛ یعنی این موارد را مدام برای انسان، میچیند و بعد می گوید: حالا گناه هم کردی، مهم نیست.
یعنی همانطور که بیان کردیم، ابلیس ملعون، هر کسی را یک طور فریب میدهد. اصلاً مبدع جنگ نرم، شیطان است و برای هر کسی از طریق خودش وارد میشود و او را فریب میدهد. مثلاً می گوید: نگران نباش، تو امید به پروردگار عالم داری، امیدت را زیاد کن، حالا اگر گناه هم کردی، چیزی نیست؛ مگر پروردگار عالم به گناه تو کاری دارد!؟ این گناه تو در مقابل این همه عظمت و رحمت ذوالجلال و الاکرام چیزی است! سر سوزن هم حساب نمیشود! یعنی اینقدر می گوید که به انسان بباوراند که بدان گناهی که کردی، هیچ است - که این مطلب را معصوم(ع) جواب داده است -
پس دومین مطلبی که حضرت میفرمایند: سزاوار است که انسان با مرکبهای تیزرو به دنبالش برود، این است که از گناه خودش هراس داشته باشد و بترسد که گناه پروردگار عالم را بکند، «و لا يَخافَنَّ إلاّ ذَنبَهُ».
اتّفاقاً یک معنی «و لا يَخافَنَّ إلاّ ذَنبَهُ» این است که اصلاً اگر پروردگار عالم عذاب هم نکند، کسی که ادّعا میکند من عبد خدا هستم، من بنده پروردگار عالم هستم، من خدا را دوست دارم و ...؛ میداند که این خودش بیحیایی و بیادبی است که چیزی را که پروردگار عالم فرموده: انجام نده، انجام بدهد.
اصلاً عقابی بالاتر از این نیست که انسان در درون خودش شرمنده باشد از این که من ادّعای دوستی میکنم، امّا خلاف آنچه را که او خواسته، انجام میدهم؛ من میدانم که او از این عمل بدش میآید، امّا با این که مدّعی فدایی شدن برای او هستم، آن عمل را انجام میدهم؛ پس این ادّعای من، طبق روایات، یک نوع دورغ است. دروغ است که انسان مدّعی به حبّ کسی باشد، ولی خلاف آنچه را که او بیان میکند، انجام بدهد.
در مثال مناقشه نیست، اصلاً فرض میکنیم که خود گناه، عقاب و عذابی ندارد و پروردگار عالم انسان را به واسطه گناه عذاب نمیکند؛ امّا ما مدّعی هستیم که دوستش داریم یا خیر!؟ پس باید بدانیم انجام عملی که او نمیپسندد، با شأن دوستی نمی خورد! مدّعی وقتی ادّعا کرد، باید پای ادّعایش بایستد. اگر گفت: من دوست دارم، باید ببیند محبوبش چه طلب می کند و همان را انجام دهد؛ نه این که ببیند خودش چه طلب می کند که اگر اینطور شد، معلوم می شود تو او را دوست نداری، بلکه میخواهی او، تو را دوست داشته باشد.
کما اینکه پروردگار عالم در قرآن کریم و مجید الهی خود فرمود: «إنْ كُنْتُمْ تُحِبّونَ اللّه» [۲] اگر راست می گویید خدا را دوست دارید، «فاتّبِعُونى» پس از من تبعیّت کنید، «يُحْبِبْكُمُ اللّه» خدا هم شما را دوست دارد. «إن»، «إن» شرطیّه است؛ یعنی شما که ادّعا میکنید من را دوست دارید، اگر راست می گویید، پس از من تبعیّت کنید. نمیشود ادّعای حبّ کرد، امّا نوع دیگری که محبوب نمیپسندد، رفتار کرد، این، خلاف است.
۳و۴. اگر چیزی را نمیداند، بگوید: نمیدانم و به دنبال یادگیری آن برود
سوم مطلبی که بیان میفرمایند، این هست اگر چیزی درباره چیزی که نمیداند بپرسد چه اشکالی دارد!؟ حضرت میفرمایند برای این ۵ چیز سوار شو همه جا برو دیگر سومی آن چی است اینکه اگر نمیدانی بپرس حیا نکن «... وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ لَا أَعْلَمُ»، قسم سوم این است که اگر چیزی را نمیدانی و از آن سؤال میکنند، شرم نکند و بگوید: نمیدانم. مسئله چهارم هم این است که «وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ» وقتی چیزی را نمیداند، دنبال آن برود و یاد بگیرد.
پس اگر نمیداند و از آن سؤال کردند، بگوید: نمیدانم و حیا نکند. در کلّ هم به دنبال آن چیزهایی که نمیداند برود و یاد بگیرد. ما که نمیتوانیم بگوییم همه چیز را میدانیم؛ لذا این که بتواند بگوید: نمیدانم، نکته بسیار مهمّی است. خیلی جالب است، آیتالله العظمی حاج سیّد احمد آقای خوانساری، آن أتق الأتقیاء، در مسجد حاج سیّد عزیز الله بازار، درس خارج فقه داشتند. علماء و روحانیون زیادی پای درس آقا میآمدند. یک مرتبه وقتی داشتند بیرون میآمدند، در صحن مسجد، یک بازاری، یک مسئله شرعی از آقا پرسید، آقا یک مقدار تأمّل کردند و بعد گفتند: نمی دانم!
دقّت کنید، یک فقیه صمدانی حضور ذهن نداشتند و به راحتی گفتند: نمی دانم. بعد هم گفتند: کسی از آقایان میداند؟ شخصی جواب را بیان کرد و آقا تأمّلی کردند و گفتند: بله، درست است، جواب همین است.
خدا حاج آقای مشفق را رحمت کند، ایشان گفتند: وقتی آقا به همین راحتی به آن بازاری گفتند: نمیدانم؛ آن بازاریِ به فکر رفت و احتمالاً داشت با خود میگفت: نگاه کن، می گویند: این آقا، مجتهد است و این همه روحانی پای درس او هستند، امّا من یک مسئله پرسیدیم و بلد نبود. برای همین بود که من یکباره صدایش زدم و گفتم: همینقدر که ایشان برای مسئلهای که الان در ذهن ایشان نبود، به راحتی گفتند: نمیدانم؛ بدان که آقا هستند. همین آقایی که تو راجع به او داری اینطور فکر میکنی، همه ما پای درس ایشان نشستیم و شاگرد این آقا هستیم.
حضرت می فرمایند: برای این پنج چیز، سزاوار است که سوار بر شتر تیزپا شوی و بگردی که یکی از آنها، این است که وقتی نمی دانی، بگویی: نمی دانم.
چهارمین مورد هم این است که در ندانستن نمانی و بروی یاد بگیری. خجالت هم نکش، حیا نکن از اینکه نمیدانم، بگو: باید بپرسم تا یاد بگیرم.
مثلاً خیلی جالب است گاهی انسان نمیداند واقعاً قرائتش درست است یا خیر. یک مرتبه قُرّاء عرب را که برای مسابقات آمده بودند، در ابتدا به محضر آیتالله العظمی گلپایگانیبردند تا با آنها صحبت کنند و به آنها نصیحتی نمایند. امّا ایشان به یکی از این همین قُرّاء مصری فرمودند: من نمازم را میخوانم، شما ببینید درست میخوانم یا خیر. حالا ایشان در کبر سن (هشتاد و خوردهای سال) بودند و اصلاً ملاحظه نکردند که بگویند من مرجع تقلیدم و ... گفتند: آقا! این چه حرفی است!؟ شرمندهمان میکنید. آقا فرمودند: چه اشکالی دارد!؟ شما قاری هستید، من میخوانم، شما ببینید که نمازم درست است یا خیر. بالاخره آقا با اصرار خواندند. آنها هم گفتند: آقا! ما بسیار شرمندهایم که به شما بگوییم درست خواندهاید یا خیر؛ امّا حالا که خودتان میفرمایید، بله، درست خواندید. آقا گفتند: الحمدلله!
خیلی عجیب است، بنده صالح خدا خجالت نمیکشد که بگوید: نمیدانم. مانند آیتالله العظمی خوانساری، آن أتق الأتقیاء که بعد از درس خارج فقه، در جواب سؤال یک بازاری، به راحتی گفتند: نمیدانم. یا بنده صالح خدا وقتی یک چیزی را بلد نیست، میپرسد؛ حتّی اگر بلد هم هست، یک مواقعی مجدّداً امتحان میکند، ببیند که واقعاً درست است یا خیر. مثل آیتالله العظمی گلپایگانیکه به قراء میگوید: من نمازم را میخوانم، شما ببینید صحیح میخوانم یا خیر. روش اولیاء خدا این است. امّا ما یک موقعی مثلاً دو کلمه بلد باشیم، می گوییم: دیگر برای ما زشت است که از دیگران چیزی بپرسیم و ... انسان اگر در این حال اولیاء خدا که حال خوش بندگی است، باشد؛ از وساوس نفس دون و شیطان فارغ میشود.
۵. صبر
حضرت برای پنجمین مورد میفرمایند: «وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لَا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ وَ لَافِي إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَه» صبر کنید. صبر هم انواع مختلف دارد که حالا نمیخواهیم راجع به صبر صحبت کنیم، امّا یکی از آن صبرها، صبر در مقابل گناه است که جوان عزیزم! وقتی لذّت گناه دارد میآید، صبر کنید؛ چون ظواهر آن فریبنده است، ولی اگر صبر کردی، در آخر میفهمی که همه آنها لذّت ظاهری بوده است.
اگر لذّت تـرک لذّت بدانی دگر لذّت نفس لذّت ندانی
انسان جدّی باید بفهمد که اگر در مقابل گناه و آن لذائذ ظاهری و زود گذر صبر کند، به لذّتی میرسد که اصلاً قابل قیاس با آن ظواهر نیست. مثلاً صبر کند و چشمش را کنترل کند.
توصیه اولیاء خدا: حفظ مثلّث وجودی(چشم و گوش و دهان)
من بارها آنچه را که اولیاء خدا توصیه کردند، بیان کردم و آن، این که اولیاء خدا می گویند: این مثّلث وجودیمان را حفظ کنیم. حالا مثلّث وجودی چیست؟ چشم و گوش و دهان.
یعنی باید چشمت را کنترل کنی، گناه نکنی و در مقابل آن لذّت ظاهری زودگذر که انسان را فریب میدهد، صبر کنی؛ گوش خود را کنترل کنی و در مقابل شنیدن ترانهها و مزخرفاتی که به هیچ عنوان آرامش روحی ندارد و یا در مقابل غیبت و ... صبر کنی؛ زبان خود را کنترل کنی، تهمت نزنی، دروغ نگویی، آبروی کسی را نریزی و ...
یک کد اساسی برای طیّ طریق
مطلبی را بیان کنم که خیلیها از اعاظم و بزرگان گفتند که این، کد اساسی طِیّ طریق است؛ یعنی اگر کسی بخواهد طِیّ طریق کند، یکی از راههای آن، این است که سرّ نگهدار باشد و زبانش را کنترل کند. وقتی سرّی از مردم فهمیده، زبانش را کنترل کند و باز نکند و در هر جایی آن سرّ را بر ملا کند. مثلاً از همسایه، فامیل یا رفیقت چیزی دیدی، یا در محیط کار، از مدیر، همکار و یا حتّی زیردستت چیزی دیدی و این زبان را بستی و سرّ آن را فاش نکردی؛ برندهای و به جایی میرسی.
یکی از خصوصیّاتی که شاگردان خصوصی آیتالله میرزا جواد آقای تهرانی- که استاد اخلاق امام المسلمین در مشهد بودند - باید میداشتند، همین بود. وقتی ایشان شاگرد خصوصی می گرفتند، شرط می گذاشتند که باید سرّ نگهدار باشد. لذا این مطلب خیلی مهم است. اگر توانستی اسرار مردم را بر ملا نکنی و تجلّی خصوصیّت ستّار العیوب ذوالجلال و الاکرام بشوی، موفّق خواهی شد. لذا باید صبر کنی، این زبانت را کنترل کنی، به گناه باز نکنی، حرفهای مزخرف نگویی، بیادب نباشی، فحّاشی نکنی، با بیان مطالبی به نام لطیفه و ... قلب کسی را نرنجانی و ... اگر این زبان را کنترل کنی، تمام است.
تفاوت امید حقیقی و امید کاذب
پس این پنج موردی بود که حضرت فرمودند جا دارد که سوار بر شتر تیزرو شوی و به دنبال آنها بگردی. اوّلین مورد آنها، همان بحث ما بود؛ همان که فرمودند: شما امیدتان فقط به خدا باشد، «لا يَرجُوَنَّ أحَدٌ مِنكُم إلاّ رَبَّهُ».
حالا این امید حقیقی چیست؟ باز امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) در خطبه ۱۶۰ نهج البلاغه «فيمَن يَدَّعِى أنّهُ راجٍ» درباره کسی که مدّعی به امیدوار بودن به پروردگار عالم است، میفرمایند: «يَدَّعِى بزَعمِهِ أنّهُ يَرجُو اللّه» به گمان و زعم خود ادّعا مىكند كه من امیدوار به پروردگار عالم هستم؛ «كَذَبَ والعظيمِ!»، امّا به خدای با عظمت قسم که دروغ می گوید.
بعد حضرت توضیح می دهند که چرا دروغ می گوید. میفرمایند: «ما بالُهُ لا يَتَبَيَّنُ رجاؤهُ فى عَمَلِهِ!؟» و گرنه چرا اميدوارى او در كردار و عملش پيدا نيست!؟
خصوصیّت حقیقی امیدوار این است که امید او در عمل او نشان داده می شود. آن که می گوید: من امیدوار به رحمت ذوالجلال و الاکرام هستم و به لطف پروردگار عالم امید دارم، عمل او عمل رحمت، لطف و امید می شود، نه ضدّ آن.
لذا کسی که امید به لقاء پروردگار عالم دارد و می گوید: من می خواهم بنده پروردگار عالم بشوم؛ نشانه این امید به پروردگار عالم، بندگی خدا و لقاء خدا؛ در عمل او بروز پیدا میکند.
امّا یک عدّه هم هستند که توجیهات زیادی برای خود میآورند و میگویند: من امیدوارم، لذا نماز نمیخوانم، چون خدا بزرگ و بخشنده است و اصلاً به نماز من و تو احتیاج ندارد. این قدر خدا کریم است که اگر همه عالم و همه خلق مِن الاولین و الآخرین، نه ساعتی یک بار، بلکه هر ثانیه، یک گناه کنند؛ تمام گناهان آنان، یک قطره از رحمت پروردگار عالم هم نمیشود. لذا وقتی یک قطره رحمت خدا بریزد، همه آنها از بین میرود و ...
این مطالب از یک جهت درست است و روایات هم این را می گویند، امّا از طرف دیگر این شخص دارد خودش را فریب میدهد، چون دروغ می گوید. این شخص چون دلش نمیخواهد حرف پروردگار عالم را گوش دهد، میخواهد توجیه کند، مبدع جنگ نرم؛ یعنی شیطان هم او را فریب میدهد که مگر می شود خدا را با چیزی مقایسه کرد!؟ پس صفات خدا را هم نمی شود مقایسه کرد! لذا هیچ کسی هیچ کاری نمی تواند بکند، تو امید به پروردگارعالم داشته باش، تمام است. گناه کن و امید داشته باش، خدا میبخشد. اصلاً تو که هیچ، عالم هم گناه کنند، پروردگار عالم میبخشد. آن هم نه تنها پروردگارعالم، بلکه اگر ابیعبدالله(ع) هم بفرمایند: خدایا! همه را ببخش، پروردگار عالم همه را میبخشد، چون ذوالجلال و الاکرام درخواست ابیعبدالله(ع) را رد نمی کند.
این مطلب هم درست است که هیچ موقع پروردگار عالم درخواست ایشان را رد نمی کند، امّا سؤال این است که آیا ابیعبدالله(ع) هم چنین چیزی می خواهند؟ آیا این اصلاً با قاعده امید می خواند؟ آیا امید حقیقی این است؟ این امید کاذب است.
لذا حضرت برای همین قسم می خورد، عرض کردم حضرات معصومین(ع) خودشان فرمودند: قسم نخورید، به خصوص به اسم جلاله، امّا گاهی خود حضرات قسم می خورند که نشان از اهمیّت قضیّه دارد. می فرمایند: «كَذَبَ والعظيمِ!» به خدای با عظمت دروغ می گوید. این را امیرالمؤمنین(ع) که باب علم خدا هستند، می گویند، حتّی یک آدم عارف بالله نیست، حتّی یک تالی تلو معصوم نیست، هر چند تالی تلو معصوم هم طبعاً همان حرف معصوم(ع) را می زند و از خودش هیچ حرفی ندارد، عارف بالله هم همان حرف معصوم(ع) را می زند و از خودش حرفی ندارد، امّا علی ایّ حال صورت ظاهرش از آنها نیست و خود معصوم(ع) می گویند که به خدای عظیم این دارد دروغ می گوید؛ چون عملش، خلاف است.
بعد حضرت به زیبایی این را باز میکنند و توضیح میدهند. میفرمایند: «فكُلُّ مَن رجا عُرِفَ رجاؤهُ فى عَمَلِهِ وكلُّ رَجاءٍ ـ إلاّ رجاءَ اللّه ِ تعالي ـ فإنّهُ مَدخولٌ وكُلُّ خَوفٍ مُحَقَّقٌ ـ إلاّ خَوفَ اللّه ِ ـ فإنّهُ مَعلولٌ» آن کسی که امیدوار باشد، امیدواری در عملش، نمایان میشود، یعنی عمل و کردار او هم عمل و کردار الهی میشود. لذا هر اميدى، جز اميد به خدا، ديوانگى است و هر ترس حقيقى، جز ترس از خدا، آفت و بيمارى است. پس تنها کسی که از عذاب الهی خوف دارد و خوف دارد از این که از خدا دور شود، خوفش، خوف حقیقی است و الّا خوفش هم دروغ و آفت و بیماری است.
لذا هم خوف باید خوف حقیقی باشد و هم امید، امید حقیقی باشد. خوف حقیقی این است که واقعاً عملش طوری است که گناه نکند، میترسد خدا از او بدش بیاید و از خشم خدا وحشت دارد.
خدا که جسم نیست، امّا اولیاء خدا تعبیری دارند که آن هم از باب این است که من و شما متوجّه شویم؛ چون ما با محسوسات و ملموسات کار داریم. می گویند: همین قهر و اخم خدا برای انسان بد است. بعضی مواقع خداوند به کسی که مدّعی است من فقط امید به خدا دارم و بعد یک عملی انجام میدهد که خدا خوشش نمیآید، فقط یک نگاهی میکند و اصلاً حرف نمیزند که همان نگاه کفایت میکند.
در مثال مناقشه نیست، امام المسلمین که در بیمارستان بودند و بحمدلله در صحت و سلامت برگشتند، یکی از آقایان که سرمایهگذاریهای زیادی انجام میدهد و مطالب و مسائلی دارد، به محضر ایشان رفت. وقتی آقا او را دیدند، رویشان را برگرداند که همین کافی است. آقا با بعضیها فقط یک سلام کردند، با بعضیها حرف زدند و ... وقتی وقتی او سلام کرد، آقا رویشان را برگرداند که همین اخم کافی است.
البته این از باب مثال بود که ما بفهمیم. اگر کسی حضرت حجّت(روحی له الفداء) را دوست دارد و مدام می گوید: یابنالحسن! باید دید که عملش چگونه است؛ چون ما می گوییم آقا باید از ما راضی باشد. اگر نعوذبالله آقا رویشان را از او برگردانده و اخم کنند، این، خیلی بد است. حالا هر چقدر هم که بگوید: من امیدوار به این عمل هستم، مهم نیست؛ چون آقا چشمشان را از او برگرداندند، حالا او هنوز امیدوار است؟
لذا بدانید که اگر امید در عمل نمایان نشود، یک نوع امیدواری بیهوده است و این امیدواری، امیدواری دیوانگان است و اگر خوفش هم اینطور باشد، خوفش ناقص است و دروغ می گوید. پس باید این امید و خوف حتماً در عمل نشان داده شود.
ثمرات امید کاذب: تأخیر توبه، قول زاهدین و عمل راغبین به دنیا
در حکمت ۱۵۰ نهج البلاغه آمده که یک کسی محضر مولیالموالی، امیرالمؤمنین(ع)، آمد و گفت: آقاجان! مرا یک موعظهای کن. دیدید بعضی می گویند: یک پند و موعظهای به ما بگویید که یادگار بماند. حضرت فرمودند: «لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ» مثل آن کسی نباش که امید به آخرت دارد، ولی عمل ندارد.
ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیبمیفرمودند: بعضیها خیلی شنگولند، می گویند: امید دارم که فردای قیامت با پیامبر و ابی عبدالله محشور شوم و همسایه پیامبر باشم، چون پیامبر به امیرالمؤمنین فرمودند: شیعیان تو همسایه من در جنّت هستند، «هم جیرانی فی الجنّة»، امّا هیچ عملی از خود نشان نمیدهند.
حضرت می فرمایند: اگر اینطور بودی که امید داری ولی عملی نداری، گرفتار میشوی. آن وقت آرزوهای دراز باعث میشود توبه را به تأخیر بیندازی، «وَ يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ». مدام میگویی: نه حالا این کار را میکنم، بعد إنشاءالله درست میشود. این قدر توبه را به تأخیر میاندازی که یک موقع ملک الموت میآید و دیگر تمام است. کسی نمیداند من و شما از اینجایی که الآن نشستیم، بیرون میرویم یا خیر؟ آیا ساعتی دیگر هستیم!؟ آیا هفته دیگر هستیم!؟ نمیدانیم! ولی می گوییم حالا که جوانم و وقت دارم. امّا خدا جوانهای ما را حفظ کند، خیلی جوانها هستند که در همان جوانی از دنیا میروند. وقتی انسان بهشت زهرا میرود، گاهی وحشت میکند، چقدر جوان میآورند. به غسالخانه بروید، ببینید چقدر جوان میآورند. میداند کارش خوب نیست، امّا امید دارد و میگوید: حالا بگذار یک مدّت دیگر بگذرد که پا به سن بگذارم، بعداً درست میشود، امّا گاهی میبیند که دیگر بعدی نیست، ملک الموت آمده، دیگر انسان به آن بعداً نمیرسد.
حضرت میفرمایند: چنین کسی امیدش به لطف خدا این قدر زیاد میشود که وقتی حرف میزند مثل امید زاهدین است، «یَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِين» حرف زیاد میزند که برای امام زمان، این کار را میکنیم، خرج میکنیم و ...، امّا در عمل اینگونه نیست و رغبت زیاد به دنیا دارد.
ما بارها افرادی را دیدیم که میآیند می گویند: آقا! شما دعایی بدهید، راه ما باز شود، بعد این کار را میکنیم، آن کار را میکنیم، اصلاً بیست درصدش را برای امام زمان خرج میکنیم و ... یعنی حرفش حرف زهاد است، امّا عملش، عمل راغبین به دنیا است.
امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرمایند: چنین کسی دروغ می گوید. اگر راست می گویی باید دل بکند و در عمل نشان دهد. لذا این عراقیها را ببینید، یک برنامه مستندی من در شبکه افق دیدم که خدا گواه است از اول تا آخر، ناخودآگاه اشک میریختم. شخصی را نشان میداد که میخواست خانهاش را بسازد، امّا هر سال دارد برای اربعین ابیعبدالله خرج میدهد و نمیتواند خانه را تکمیل کند. یک زمین دیگری کنار زمین خودش بود که آن را گذاشته بود برای درست کردن این خانه هزینه کند. امّا آن زمین را هم باز فروخته بود و خرج زوار ابیعبدالله کرده بود. اینها حقیقت است.
امّا بعضی هم به قول مرحوم ابوی ما به سجده میروند و به جای «سبحان ربی الاعلی و بحمده»، میگویند: «سبحان ربی الاعلی و به من ده»؛ یعنی ما فقط برای خودمان دعا میکنیم. بعد حرفمان هم حرف زاهدین است، امّا عملمان، عمل راغبین به دنیا است. حضرت خیلی جالب فرمودند. «یَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِين» رغبت به دنیا دارد. حالا هزاری هم بگو خدا و ...، به درد نمیخورد، اینها اثر نمیگذارد. باید در عمل نشان دهی.
امید کاذب و گرفتار خوف حقیقی شدن
در بحارالانوار، ج ۷۸ آمده که حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر(ع) نسبت به امید کاذب هشدار میدهند و میفرمایند: اگر این طور عمل کردی، بعداً گرفتار میشوی. میفرمایند: «إِيَّاكَ» بترس و پزهیز کن، از چه چیزی؟ «وَ الرَّجَاءَ الْكَاذِبَ»، از امید کاذب و دروغین. چرا؟ «فَإِنَّهُ يُوقِعُكَ فِي الْخَوْفِ الصَّادِقِ» چون اگر اینطور شدی، تو را گرفتار ترس حقیقی میکند.
خیلی مطلب در این جمله خوابیده است. اگر از امید کاذب دست برنداری، در خوف حقیقی گرفتار میشوی. یک موقعی چشم باز میکنی و میبینی همه آن حرفهایی که میزدی، امید الکی و دروغ بود؛ چون عمل نکردی. به عمل کار برآید، به سخنرانی نیست. عمل نکردی، انتظار داری پروردگار عالم هم خیلی مطالب را به تو بدهد!؟
اولیاء خدا این مثال را زدند و گفتند: عیبی ندارد، برای این که متوجّه شوید، همین مثال را بزنید. این را یک موقعی خود بنده از زبان آیت الله العظمی مرعشی نجفیشنیدم و نقل قول نیست. ایشان فرمودند: مثلش، مثل آن میماند که یک بنده خدایی، هیزمها را با تبر میزد، یکی هم ایستاده بود و مدام میگفت: هِ، هِ. بعد هیزمها را جمع کرد و به شهر برد و فروخت. این گفت: کمی از پولش را به من بده، من هم کمک کردم. گفت: چه کمکی کردی!؟ گفت: مگر ندیدی من آن جا کمکت میکردم که خستگیات دربرود. گفت: چطور؟ گفت: میگفتم: هِ، هِِ، نفس نفس میزدم. گفت: عجب! برویم پیش قاضی. قاضی گفت: درست میگوید، درهمها را بده. این مانده بود که قاضی چه میگوید. آن زمان پولها فلزی بود و مثل حالا نبود. قاضی گفت: این درهمها را ببین که میاندازم و تق، تق میکند، این صدایش مال تو باشد.
لذا ادّعای رجا و امید بیهوده نکنیم. یک وقت فردای قیامت تق تقش را هم به ما نمیدهند. میگویند: بیا.
حسین حسین گفتن موقعی است که انسان واقعاً راه ابی عبدالله را طی کند. یابن الحسن گفتن موقعی است که راه امام زمان را طی کند وإلّا نمیدهند.
آن بزنگاههایی که به ما نیاز دارند، باید خود را نشان دهیم. مثل همین بچههایی که در جبههها جنگیدند. مثل همینهایی که الان دارند گمنام در سوریه و عراق و جاهای دیگر میجنگند. اینها عمل میکنند. یکی هم مثل ما حرف میزند، حالا حرف بزن. فردا هم میگویند: بیا این حرفت را بردار و برو. حرف که کار نمیکند، عمل میخواهند.
خیلی این روایت عجیب است که فرمودند: : «إِيَّاكَ وَ الرَّجَاءَ الْكَاذِبَ فَإِنَّهُ يُوقِعُكَ فِي الْخَوْفِ الصَّادِقِ» از امیدواری دروغین بپرهیزید، چون همین امیدواری کاذب، شما را در خوف و ترس حقیقی میاندازد. این خیلی مهم است اگر بفهمیم.
لذا از ما، عمل میخواهند، منتها معلوم است که عمل پشه لاغری مثل من، قابل قیاس با اعمال بزرگان و اولیاء و دیگران نیست، «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» [۳] ولی بالاخره از من پشه هم عمل میخواهند.
امیدبخشترین آیه از نظر حضرات معصومین
روایتی از امام باقر(ع) است که وقتی شریح بصری از ایشان در مورد امیدبخشترین آیه قرآن سؤال میکنند، «بِشرُ بنُ شُرَيح البصريُّ : قلتُ لمحمّدِ بنِ عليٍّ عليه السلام : أيُّ آيَةٍ في كتابِ اللّه ِ أرجى؟»[۴]، حضرت میفرمایند: «ما يقولُ فيها قومُكَ؟» علماى گروه تو در اين باره چه مىگويند؟ شریح میگوید: «قلت : يقولُونَ «يا عبادِي الّذينَ أسْرَفُوا على أنْفُسِهِم لا تَقْنَطُوا من رحمةِ اللّه» [۵]»، مىگويند: آيه «اى بندگان من كه بر خويش ستم كرديد! از رحمت خدا نوميد مشويد». حضرت فرمودند: «لكِنّا أهلَ البيتِ لا نَقولُ ذلكَ»» امّا نظر ما اهلبيت اين نيست. «قلتُ : فَأيَّ شيءٍ تَقولونَ فيها؟» شریح میگوید: پس نظر شما چيست؟ حضرت فرمودند: «نَقولُ «و لَسَوفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى» [۶] الشفاعَةُ، و اللّه ِ الشفاعَةُ، و اللّه ِ الشفاعَةُ» به نظر ما اين آيه است: «و زودا كه پروردگارت چيزى عطايت فرمايد كه خشنود شوى»، آن چيز، شفاعت است، به خدا قسم شفاعت است، به خدا قسم شفاعت است.
پس ما باید به دنبال عمل برویم، مابقیاش را آنها شفاعت میکنند، امید آنها هم این است که به آنها شفاعت داده شده و ما هم امیدمان این است که شفاعت حضرات شامل ما شود. حضرت قسم میخورند و سه مرتبه میفرمایند: آن چیزی که در آینده خدا به ما عطا میکند و خشنود میشویم، شفاعت است. البته یک بحثی هم در مورد عطا است که اگر بتوانم بعداً بیان میکنم.
علی ای حال ما امیدمان همین شفاعت است، به خصوص در این محرّم و صفر که عزاداری میکنیم. إنشاءالله مابقی نقص در عمل را به ما عنایت و مرحمت کنند.
«ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنين» فردای قیامت، در عوض «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» های دنیا!
برای همین است که در بحارالانوار، ج ۴۴ آمده که پیامبر هم خطاب به بانوی مکرّمه، بی بی دو عالم فرمودند: «یا فاطمة کل عین باکیة یوم القیامة الا عین بکت علی مصاب الحسین (ع) همه چشمها فردای قیامت گریان هستند الّا آن چشمی که برای مصائب حسین(ع) گریه کند. تازه بعد از آن هم میفرمایند: «فانّها ضاحکة مستبشرة بنعیم الجنة» نه تنها فردای قیامت گریان نیستند، بلکه به واسطه نعمتهای بهشتی که به آنها دادند، خندان هستند. یعنی چشمهای اینها برق میزند، برق شادی! فردا همه چشمها گریان هستند، همه هراسانند، همه میترسند، امّا آن چشمی که برای حسین فاطمه(ع) گریه کرده، نمیترسد، نگران نیست، بلکه بشارتها را میبیند و خندان است، «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنين»[۷]. خیلی جالب است. آیتالله احمدی میانه جیفرمودند: این «بِسَلامٍ آمِنين»، عوض آن «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» ها هست.
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»
حسین جان! این جوانها دو ماه محرم و صفر مشکی پوشیدند، عزاداری کردند، اربعین شما را هم گرفتند، منتها باز هنوز میگویند بچّههای شما مصیبتزده هستند، وصلش میکنند تا عزای برادرتان، امام محتبی، جدّ مکرّمتان، پیامبر، فرزند باعظمتان، ثامن الحجج. محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است. دو ماه محرم و صفر را عزاداری کردند به امیدی، قربانت بروم. به امیدی که آن روزی که همه گریان هستند، گریان نباشند. البته میدانم آقاجان من با این وضعی که دارم فردا هم گریانم، امّا فقط در این دلم یک امیدی دارم که بیایی بگویی نه، گریه نکن، من آمدم. بنا نیست که شما گریه کنی. آن موقع این گریه من مبدّل به شیرینی میشود.
مثل ما میدانی مثل چه میماند؟ ابوالعرفا تعبیر خیلی جالبی داشتند، بیان فرمودند: عین بچّه کوچک که یکی دو ساله است، زبان هم درآورده، وقتی دستش از دست مادر و پدر رها میشود و یک جاهایی در جمعیت دور میشود، این بچه زار زار گریه میکند. فرمود: آن جا فکر نکنید که اهل علمید و ...، نه، همه گریان هستند. چنان گریه میکنیم و ضجه میزنیم، چنان فغان میکنیم، امید نداریم، نمیدانی چه کنیم، اعمالمان چیست، گرفتار شدیم، بیچارهایم. عین بچّه گم شده در صحرای قیامت ضجه میزنیم، ناله و فغان میکنیم، داد میزنیم، هی صدا میزنیم، یکی بیاید ما را نجات دهد. بعد اگر ابی عبدالله بیاید، این بچه اگر یک ساعتی گم شده باشد، دیگر ناامید است، پدرش گم شده، مادرش گم شده، هرکه بیاید هی سر میکشد ببیند پدرش است، مادرش است، کسی هست امّا تا ببیند بابا آمد، این زبانش بند میآید، برق خوشحالی در چشمش میآید. این جا شاید همین است که پیامبر فرمود: این برق خوشحالی در چشمش میآید، خوشحال میشود، حسین فاطمه آمده است. صدایش میزند، میگوید تو چرا گریه میکنی!؟ یک عمر میگفتی: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»، یک عمر عزاداری کردی، یک عمر گریه کردی، این جا دیگر گریه نکن، این جا من آمدم. نمیدانی آن موقع چه میشویم، عین یک بچه کوچک به دامن ابی عبدالله میپریم.
…………………………………………….
[۱]. نهج البلاغه: حكمت ٨٢ .
[۲]. آل عمران/ ۳۱.
[۳]. بقره/ ۲۸۶.
[۴]. تفسير فرات : ٥٧١/٧٣٤
[۵]. الزمر : ٥٣
[۶]. الضحى : ٥
[۷]. حجر/ ۴۶.
نظر شما