به گزارش گروه دين و انديشه "مهر"، متن كامل پاسخ آيت الله سبحاني به شرح ذيل است :
بسم الله الرحمن الرحيم
اخيراً جناب دكتر عبدالكريم سروش كه سابقه دوستى با اينجانب دارد، در كشور فرانسه پيرامون مسائل مربوط به تشيع سخنرانى نموده و نسبتاً بازتاب گسترده اى داشته است. در اين ميان دانشمند محترم حجة الإسلام آقاى بهمن پور نقدى بر آن سخنرانى نگاشته و ارسال نموده است، ولى گويا پاسخ وى در نظر ايشان مقبول نيفتاده و پاسخى مفصل در سايت شخصى اش به راه انداختند و آنچه فعلاً در اختيار اينجانب است پاسخ ايشان است. ما فارغ از همه اين گفتگوها، ديدگاه هاى تشيع را در باب «خاتميت و انقطاع وحى» و «مرجعيت علمى پيشوايان معصوم» و «سرچشمه علوم و دانش آنان» بازگو مى كنيم و خاطر ايشان را مستحضر مى سازيم كه اينجانب در كتاب «اضواء على عقائد شيعة الإمامية وتاريخهم» كه در سال 1421ق منتشر گرديده است اكثر اشكالاتى را كه ايشان مطرح نموده، پاسخ گفته ام، زيرا اين ديدگاه ها جديد و نو نيست و ايشان نيز طراح و پايه گذار آنها نمى باشد، بلكه ريشه در كلام پيشينيان دارد كه فعلاً جاى بحث آن نيست. همچنين در كتاب ديگرى به نام «الاعتصام بالكتاب والسنة» كه در سال 1414ق منتشر گرديده است، ديدگاه هاى شيعه را در مورد مرجعيت علمى پيشوايان معصوم و سرچشمه دانش هاى آنها، به گونه اى كه با خاتميت كوچك ترين تعارضى ندارد، مطرح نموده ام. ممكن است عذر ايشان اين باشد كه اين گونه كتاب ها را در اختيار ندارد ولى مى توانست به كتاب «منشور عقايد اماميه» كه به زبانهاى مختلف اعم از فارسى، عربى و انگليسى و غيره چاپ شده است مراجعه فرمايند زيرا كليه مطالبى كه ايشان مطرح كرده اند به نوعى، مطرح و مورد بررسى قرار گرفته است. اصولاً مشكل اين نوع نويسندگان اين است كه پيوند خود را با حوزه هاى علميه و اسلام شناسان واقعى قطع نموده، آن گاه به نقد و گفتگو مى پردازند. بنده از شخص ايشان و ديگر دوستانى كه گاهى ديدگاه هاى نوى دارند درخواست مى كنم اين نوع مسائل را قبلاً در محافل علمى حوزوى مطرح كنند و آنگاه چكيده گفت و گوها را منتشر نمايند. اين دوستان عزيز هر چه هم متفكر و سخنور باشند در معارف و احكام الهى تخصص ندارند.به خاطر دارم كه جناب سروش در يكى از سخنرانى هاى خود از حوزه علميه قم انتقاد نموده و هر نوع تحقيق و نوآورى را در آن نفى كرده بود. من در همان زمان (سال 1370) بر آن شدم كه خاطر شريف ايشان را از مراكز تحقيقى در قم آگاه سازم، زيرا احساس نمودم كه ايشان از دور دستى بر آتش دارد، از اين رو به واسطه يكى از دوستان از ايشان دعوت كردم تا وى از مؤسسه تعليماتى و تحقيقاتى امام صادق عليه السَّلام ديدن فرمايند، او پس از آگاهى از وجود محققان عاليمقام و آثار ارزشمند آن در دفتر يادبود مؤسسه چنين نگاشت : " ديدار از مؤسسه تعليمى و تحقيقى استاد محترم جناب آقاى سبحانى، براى بنده توفيق بود. چه مى توانم بنويسم جز اظهار مسرّت و جز آرزوى مزيد توفيق همكاران محقق اين مؤسسه و رويش امثال اين مؤسسات در قم وساير نقاط اين ديار، تا در معرفت دينى فربهى مطلوب حاصل شود ". بارى نگارنده شكوه هاى خود را از اين انديشمندان كه ساليان دراز به عنوان مدافعان اسلام و روشنفكران دينى انجام وظيفه مى كردند، به مجال ديگر واگذار مى كند : شرح اين هجران و اين خون جگر / ايـن زمـان بگـذار تـا وقـت دگـر
خاتميت يا انقطاع وحى تشريعى
همه مسلمانان يكدست و يكدل خاتميت پيامبر گرامي صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم را از ضروريات اسلام شمرده و آن را يك اصل استوار و خلل ناپذير تلقى نموده اند و هر نوع تأويل و تحريف را در آيه خاتميت مردود شمرده و به آن ارجى ننهاده اند. قرآن در اين باره مى فرمايد : (ما كانَ مُحَمّدٌ أَبا أَحد مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَخاتَم النَّبِيّينَ وَكانَ اللّهُ بِكُلِّ شَىْء عَليماً) . (سوره ص/40)« محمد پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست ولى رسول خدا و ختم كننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است».علاوه بر اين آيه، روايات فراوانى در مورد خاتميت از رسول گرامى و امامان معصوم وارد شده است كه بهانه را از دست مدعيان نبوت و قائلان به ادامه وحى تشريعى و تجربه نبوى برگرفته است، و عالمان اسلام از سنى و شيعه كتاب ها و رساله هايى در اين مورد نگاشته اند بخصوص مفسران اسلامى هرگاه به تفسير اين آيه رسيده اند داد سخن داده اند، فقط گروهك سياسى بهايى و فرقه قاديانى در هند مخالف خاتميت بوده و با اين اصل مسلم مخالفت كرده و مطرود جامعه اسلامى مى باشند.
معناى خاتميت
مقصود از خاتميت اين است كه پس از رسول گرامى، ديگر پيامبرى نخواهد آمد و باب وحى تشريعى به روى بشر بسته شده است و همچنين بر هيچ انسانى، وحيى كه حامل تشريع حكمى و تعيين تكليفى و تحليل حرامى يا تحريم حلالى باشد فرود نخواهد آمد. هر فردى كه مدعى آن باشد كه از جانب خدا در مورد احكام الهى به او وحى شده است و احكام جديد و بى سابقه اى را كه در شريعت پيامبر اسلام صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم نبوده است، بر او نازل گرديده ، چنين فردى مشتبه يا مغرض است و از نظر مسلمانان منكر اصل ضرورى مى باشد. از طرف ديگر قرآن مجيد از اكمال دين در قرآن خبر داده است آنجا كه مى فرمايد : (اليَوْم أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينكُمْ وَأَتْمَمتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً).(مائده/3).« امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين جاودان پذيرا شدم».
كمال دين در اين است كه كليه مسائل مربوط به دين اعم از اصول و فروع بر پيامبر گرامي صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم نازل شده و او نيز به گونه اى در اختيار امت قرار داده است.اين دو اصل از اصولى هستند كه هيچ فرد مسلمانى نمى تواند از آنها شانه خالى كند ولى در كنار اين اصول واقعيتى است كه نمى توان در آن ترديد كرد و آن اين كه مدت رسالت پيامبر گراميصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم از 23سال تجاوز ننمود. سيزده سال آن در مكه و ده سال آن در مدينه سپرى شد. در مرحله نخست محيط زندگى و دعوت، آن چنان مساعد نبود كه رسول گراميصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم به تبيين تمام مسائل مربوط به عقايد و احكام و وظايف اسلامى بپردازد. آن چنان خفقان بر محيط او حاكم بود كه سرانجام به فرمان الهى زادگاه خود را رها نمود و«يثرب» را براى زندگى و تبليغ برگزيد. زندگى ده ساله پيامبر در مدينه با حوادث گوناگون روبرو بود كه همگى وقت گير ومشكل زا بود. از يك طرف خود پيامبر فرماندهى 26غزوه(1) را برعهده داشت كه برخى از آن غزوه ها، مدتى به طول مى انجاميد مانند فتح مكه و حنين و يا غزوه تبوك و از طرف ديگر 36 گردان را آماده جهاد كرده و تعليمات لازم را به آنها مى داد و به ميدان رزم اعزام مى كرد كه در اصطلاح سيره نويسان به اين گردان ها «سريه» مى گويند.
محيط مدينه و اطراف آن مركز تجمع يهوديان بود و باب مناظرات و مجادلات با پيامبر باز شد و سرانجام پس از خيانت هاى بارز آنان، پيامبر اسلام ناگزير، با قدرت نظامى به لجاج و عناد آنها پاسخ گفت و قبايل بنى قينقاع و بنى نضير را جلاى وطن داد. سپس سراغ بنى قريظه و خيبريان رفت كه سرگذشت آن براى همگان معلوم است. او در مدت اقامت خود با سران قبايل و رؤساى منطقه ها، قراردادهاى سياسى و نظامى مى بست كه متون آنها در كتاب هاى سيره و تاريخ و حديث آمده است و كتاب «مكاتيب الرسول»ـ اثر ارزشمند دوست از دست رفته مرحوم آية اللّه «احمدى ميانجى» ـ، جامع ترين كتابى است كه در اين مورد نوشته شده است. نبى اسلام با اين همه گرفتارى ها تا آنجا كه توانست اصول و كليات احكام الهى را براى مردم تبيين كرد و او در سخنان خود به حكم وحى الهى يادآور مى شد كه در سفره تشريع دو حكم بيشتر نيست: حكم الهى و حكم جاهلى و هر نوع حكمى كه ريشه در اسلام نداشته باشد حكم جاهلى خواهد بود چنان كه مى فرمايد: ( ان احكم بينهم بما أنزل اللّه)(مائده/49). در ميان آنان ، با آنچه خدا نازل كرده داورى كن». و هر نوع داورى كه ريشه در قوانين الهى نداشته باشد حكم جاهلى است : ( أفَحُكْمَ الجاهليّة يبغون ومن أحسن من اللّه حكماً لقوم يؤمنون).(مائده/50) « آيا حكم جاهليت را از نو مى خواهند و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه اهل ايمان و يقين هستند حكم مى كند».
با توجه به اين بيان بايد گفت، پيامبر اسلام خاتم پيامبران است و با رحلت او وحى تشريعى قطع شده است و او آيين الهى را تكميل كرد و هر چه بشر به آن نياز دارد در آيين او وجود داشت. از طرف ديگر، گرفتارى ها و كشمكش ها مانع از آن شد كه پيامبر به تبيين برخى از اصول و احكام عملى موفق گردد، ولى براى جبران اين بخش، گروهى به امر الهى مأموريت يافتند كه به تبيين آنچه پيامبر به توضيح آن نائل نيامده است، بپردازند. اين گروه همان عترت رسول گراميصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم است كه در حديث متواتر، عِدل قرآن و يكى از دو ثقل معرفى شده است. آنجا كه فرموده است: « انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى». «من در ميان شما دو گوهر گرانبها به عنوان امانت مى گذارم كه عبارتند از كتاب خدا و عترت من».
اكنون سؤال مى شود سرچشمه علوم آنان و به اصطلاح مصادر دانش آنان چيست چگونه احكام و تكاليفى را بيان مى كنند كه در قرآن و سنت هاى باقيمانده از پيامبر نيست؟ و اين همان شبهه اى است كه آقاى سروش بر آن تكيه مى كند و ما مجموع ديدگاه هاى او را در اين مورد در چند محور مطرح كرده و به تحليل آنها مى پردازيم .
محور نخست: ناسازگارى مرجعيت علمى با خاتميت
اين همان سؤالى است كه جناب آقاى سروش آن را به عنوان محور نخست مطرح مى نمايد. «چگونه مى شود كه پس از پيامبر خاتم كسانى در آيند و به اتكاء وحى و شهود سخنانى بگويند كه نشانى از آنها در قرآن و سنت نبوى نباشد و در عين حال تعليم و تشريع و ايجاب و تحريمشان در رتبه وحى نبوى بنشينند و عصمت و حجيت سخنان پيامبر را پيدا كند و باز هم در خاتميت خللى نيفتد؟ پس خاتميت چه چيزى را نفى و منع مى كند و به حكم خاتميت وجود و وقوع چه امرى ناممكن مى شود؟ و چنان خاتميت رقيقى كه همه شئون نبوت را براى ديگران ميسور و ممكن مى سازد، بود ونبودش چه تفاوتى دارد.شيعيان با طرح نظريه غيبت، خاتميت را دو قرن و نيم به تأخير انداخته اند».
حاصل سخن ايشان اين است كه اعتقاد به پيشوايى امامان معصومعليهم السَّلام و مرجعيت علمى آنها با اصل خاتميت پيامبر اكرمصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم سازگار نمى باشد زيرا معنى خاتميت اين است كه باب وحى با در گذشت نبى خاتمصلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم كاملاً مسدود گشت و ديگر به هيچ فردى وحى فرود نخواهد آمد. از طرف ديگر معنى مرجعيت امامان معصوم اين است كه احكامى از آنان دريافت مى كنيم كه ريشه در قرآن و سخنان پيامبر ندارد. و لازم آنها، اين است كه آنان بسان پيامبر نبى بوده و مورد خطاب وحى واقع شده اند و در نتيجه احكامى را از عالم بالا دريافت كرده اند. در حقيقت اين امامان نيز بسان پيامبر خاتم به لباس نبوت آراسته شده اند.
سرچشمه علوم امامان معصوم
تعارضى كه نويسنده ميان ختم نبوت و مرجعيت علمى امامان معصوم تصور كرده حاكى از آن است كه وى مصادر علوم آنان را در نظر نگرفته و يا از آنها آگاه نبوده است، اينك در اين مورد به منابع علوم ايشان اشاره مى نماييم. وبا بيان اين قسمت خواهيد ديد كه كوچك ترين، تعارضى ميان «خاتميت» و مرجعيت علمى امامان معصوم وجود ندارد.
الف ـ نقل از رسول خدا
پيشوايان معصومعليهم السَّلام احاديث را (بدون واسطه، يا از طريق پدران بزرگوارشان) از رسول خدا اخذ كرده و براى ديگران نقل مى كنند. اين نوع روايات، كه هر امامى آن را از امام پيشين ... تا برسد به رسول خدا نقل كرده است در احاديث شيعه اماميه فراوان است، و اگر اين گونه احاديث اهل بيت عليهم السَّلام كه سنداً، متصل و منتهى به رسول خدا صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم مى باشد يكجا جمع شود مُسند بزرگى را تشكيل مى دهد كه خود مى تواند گنجينه عظيمى براى محدثان و فقيهان مسلمان باشد زيرا رواياتى با چنين سند استوار، در جهان حديث نظير ندارد.به يك نمونه از اين نوع احاديث ـ كه گفته مى شود نسخه اى از آن، به عنوان حديث سلسلة الذهب، از باب تبرك و تيمن، در خزانه سلسله ادب دوست و فرهنگ پرور«سامانيان» نگهدارى مى شده است ـ اشاره مى كنيم : شيخ بزرگوار صدوق(381ـ306هـ) در كتاب توحيد به واسطه دونفر از ابو الصلت هروى نقل مى كند كه مى گويد: من با على بن موسى الرضا عليمها السَّلام همراه بودم كه از نيشابور عبور مى كرد. در اين هنگام جمعى از محدثان نيشابور مانند محمد بن رافع، احمد بن حرب، يحيى بن يحيى، اسحاق بن راهويه و جمعى از دوستداران علم، زمام مركب ايشان را گرفته و گفتند: تو را به حق پدران پاك ومطهرت سوگند مى دهيم كه براى ما حديثى نقل كنى كه از پدرت شنيده اى. حضرت در اين حال سر خود را از كجاوه بيرون آورد و چنين گفت : «حدثني أبي العبد الصالح موسى بن جعفرعليمها السَّلام قال حدثني أبي الصادق جعفر بن محمدعليمها السَّلام قال حدثني أبي أبو جعفر محمد بن علي باقر علم الأنبياء عليمها السَّلام قال حدثني أبي علي بن الحسين سيد العابدين عليمها السَّلام قال حدثني أبي سيّد شباب أهل الجنّة الحسين عليمها السَّلام قال حدثني أبي على بن أبي طالب عليمها السَّلام سمعت النبي صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم يقول سمعت جبرئيل يقول سمعت اللّه جلّ جلاله يقول: لا إله إِلاّ اللّه حِصني فَمَنْ دَخَلَ حِصْني أَمِنَ مِنْ عَذابي». سپس زمانى كه به راه افتاد، فرياد برآورد كه: بشروطها و أنا من شروطها.
بنابراين بخشى از علوم و دانشهاى آنان، سينه به سينه از پيامبر خاتم در اختيار آنان قرار گرفته است. نكته قابل توجه اين است كه همين ايراد جناب آقاى سروش، به نوعى در عصر امامان معصوم از طرف مخالفان مطرح بود و گاهى به عنوان پرسش و احياناً به عنوان اعتراض، از مدرك احاديث آنان سؤال مى كردند و آنها به اين پرسش به اين نحو پاسخ مى دادند.
«حديثى، حديث أبى وحديث أبى، حديث جدّى وحديث جدّى، حديث علىّ بن أبى طالب وحديث علىّ حديث رسول اللّه وحديث رسول اللّه قول اللّه عزّ وجلّ». حديث من، حديث پدرم است و حديث پدرم، حديث جدّم و حديث جدّم ، حديث على بن ابى طالب و حديث او، حديث رسول خدا و حديث رسول خدا، كلام خداى عزّوجلّ است.
ب . نقل از كتاب على عليه السَّلام
امير مؤمنان عليه السَّلام در تمام دوران بعثت پيامبر اكرم صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم با ايشان همراه بود، و بدين جهت توفيق يافت كه احاديث بسيارى از رسول خدا را در كتابى گرد آورد(در حقيقت، پيامبر صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم املا مى كرد وعلى عليه السَّلام مى نوشت). خصوصيات اين كتاب، كه پس از شهادت امام در خانواده او باقى ماند، در احاديث ائمه اهل بيت بيان شده است. امام صادق عليه السَّلام مى فرمايد: طول اين كتاب هفتاد ذراع بوده، وبه املاى رسول خدا و خط على بن ابى طالب نگارش يافته است و آنچه مردم به آن نيازمندند در آن بيان شده است.
گفتنى است كه اين كتاب پيوسته در خاندان على عليه السَّلام دست به دست مى گشت و امام باقر و امام صادق عليمها السَّلام كراراً از آن حديث نقل كرده و خود كتاب را نيز به ياران خويش ارائه مى فرمودند و هم اكنون نيز بخشى از احاديث آن كتاب در مجامع حديثى شيعه بالأخص در «وسائل الشيعه» در ابواب مختلف موجود است.
ج . استنباط از كتاب و سنت
امامان معصوم قسمتى از احكام الهى را كه بر پيامبر گرامى نازل شده از كتاب خدا و سنت هاى موجود استنباط مى كردند. استنباطى كه ديگران را ياراى آن نبوده است. ما، در اينجا نمونه اى را يادآور مى شويم تا روشن شود قسمتى از مصادر علوم آنان چنين استنباط هايى بوده است : در دوران متوكل عباسى يك مرد مسيحى با زن مسلمانى مرتكب عمل خلافى شد، از آنجا كه اين شخص بر خلاف موازين ذمه عمل كرده بود خونش هدر و قتلش واجب بود. آنگاه كه خواستند حكم را جارى كنند او اسلام آورد تا به حكم «الإسلام يجبّ ما قبله» جان به سلامت ببرد. در اين شرايط فقيهان دربار عباسى به چند گروه تقسيم شدند: گروهى گفتند: او به حكم اين كه اسلام آورد، پيوند او از گذشته قطع گرديد، و حد از او ساقط شد و گروهى ديگر گفتند: سه بار حد بايد در مورد او جارى شود و گروه سوم فتواى ديگرى دادند . متوكل عباسى ناگزير، پاسخ اين مسأله را از امام هادى پرسيد ، امام هاديعليه السَّلام فرمود: اين فرد محكوم به مرگ است و علت آن اين است كه چنين ايمانى در هنگام تنگنا و خوف و ترس فاقد ارزش است به گواه اين آيه: (فلَمّا رأوا بأسنا قالوا آمنّا باللّه وحده وكفرنا بما كنّا به مشركين *فلم يك ينفعهم ايمانهم لما رأوا بأسنا سنت اللّه التي قد خلتْ في عباده وخسر هنالك الكافرون).(سوره غافر/85ـ84). «هنگامى كه عذاب شديد ما را ديدند گفتند هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم كافر شديم، امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند ايمان آنها براى آنها سود نداشت اين سنت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده و آنجا كه كافران زيان كار شدند».
در اين آيه خداوند منان بى ثمر بودن ايمان حاصل از خوف عذاب را، از سنت هاى الهى شمرده است، سنت هايى كه در آن تبدل و تغييرى رخ نمى دهد. همه فقيهان و مفسران، اين آيه را خوانده و تفسير كرده اند ولى موفق به چنين فهمى از آيه نبوده اند اين برداشت هاى عميقانه و واقع گرايانه يكى از مواهب الهى است كه به ائمه اهل بيت داده شده و بخشى از علوم آنان را تشكيل مى دهد. از اين رو، امام باقرعليه السَّلام مى فرمايد: «خداوند منان چيزى را ترك نكرده كه امت اسلامى به آن نيازمندند مگر اين كه آن را در كتاب خود فرو فرستاده و براى رسول خود بيان كرده است».
امام صادق عليه السَّلام مى فرمايد: «ما من شىء إلاّ وفيه كتاب وسنة» .«هيچ رخدادى نيست مگر آن كه قانون آن در كتاب و سنت پيامبر بيان شده است». سماعه، فقيه عصر امام موسى بن جعفرعليه السَّلام از امام سؤال مى كند: آيا همه چيز در كتاب خدا و سنت پيامبر او است يا چيزى را از پيش خود مى گوييد؟ او در پاسخ مى گويد: «بل كلّ شىء فى كتاب اللّه و سنة نبيّه».
امام باقرعليه السَّلام در سخنان خود، اغلب به آيات قرآن مجيد استناد نموده از كلام خدا شاهد مى آورد و مى فرمود: هر مطلبى گفتم از من بپرسيد كه در كجاى قرآن است تا آيه مربوط به آن موضوع را معرفى كنم.
بنابراين امامان معصوم در حوزه معارف و احكام، نوآورانى نبوده اند كه ريشه در كتاب و سنت نداشته باشد، بلكه استخراج كنندگان احكام الهى از كتاب و سنت بوده اند كه ديگران را ياراى چنين فهم و دقتى نيست.
د. الهامات الهى
علوم ائمه اهل بيت عليهم السَّلام سرچشمه ديگرى دارد كه مى توان از آن با عنوان «الهام» ياد كرد. الهام اختصاص به پيامبران نداشته و در طول تاريخ گروهى از شخصيتهاى والاى الهى از آن بهره مند بوده اند.قرآن از افرادى خبر مى دهد كه با اينكه پيامبر نبودند،اسرارى از جهان غيب بر آنها الهام مى شد و قرآن به برخى از آنها اشاره دارد. چنانكه درباره مصاحب موسى (خضر) كه چند صباحى او را آموزش داد، چنين مى فرمايد:(آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً) (كهف/65): « او مورد رحمت خاص ما قرار داشته و از خزانه علم خويش به وى دانشى ويژه عطا كرده بوديم».
نيز درباره يكى از كارگزاران سليمان ( آصف بن برخيا) يادآور مى شود : (قالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ) (نمل40) : آن كس كه دانشى از كتاب نزد او بود چنين گفت... .
اين افراد علم خود را از طريق عادى نياموخته بلكه به تعبير قرآن داراى «علم لدنّى» بوده اند: (عَلّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً).بنابر اين، نبىّ نبودن، مانع از آن نيست كه برخى از انسانهاى والا مورد خطاب الهام الهى قرار گيرند. در احاديث اسلامى كه فريقين نقل كرده اند اين گونه افراد را «محدَّث» مى گويند، يعنى كسانى كه بدون اينكه پيامبر باشند فرشتگان با آنها سخن مى گويند.
بخارى در صحيح خود از پيامبر نقل مى كند كه فرمود:«لَقَدْ كانَ فيمَن كانَ قَبلَكُمْ مِنْ بني إسرائيلَ يُكَلَّمونَ مِنْ غير أَنْ يكونُوا أنبياءَ...» : قبل از شما در بنى اسرائيل كسانى بودند كه (فرشتگان) با آنها سخن مى گفتند، بدون اينكه پيامبر باشند.
بر اين اساس، ائمه اهل بيت عليهم السَّلام نيز كه مرجع امت در تبيين معارف الهى و احكام دينى مى باشند، برخى از سؤالات را كه پاسخ آن در احاديث مروىّ از پيامبر صلَّى اللّه عليه و آله و سلَّم يا كتاب على عليه السَّلام وجود نداشت از طريق الهام و آموزش غيبى پاسخ مى دادند .
از اين بيان مى توان نتيجه گرفت كه كسانى كه چنين اشكالى را مطرح مى نمايند بين وحى تشريعى و الهامات الهى فرقى نگذاشته و تصور مى كنند كه به هر فردى كه به او الهام شد او نبى خواهد بود. حال آن كه «مُحدث بودن» يكى از مقامات انسان هاى والاست كه در عين حال كه فرشتگان با او سخن مى گويند ولى نبى نخواهد بود. چنان كه يادآور شديم مصاحب موسى به تعبير قرآن علم لدنى (وَعلّمناهُ من لدُنّا عِلماً) داشت ولى نبى نبود.
نظر شما