جهاني شدن در مباني رئاليسم
به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، در اين بخش كه عمده بحث ماست مي خواهيم بدانيم كه بالاخره در عصر جهاني شدن مفروضات اساسي رئاليسم چگونه مطرح مي شود و آيا با واقعيات دنياي جهاني شده همخواني دارند و آيا قدرت تئوريزه كردن واقعيات را دارند؟
1- دولت - ملت : در عصر جهاني شدن ديگر دولت با آن مفاهيم قبلي مصداق ندارد چرا كه در مفهوم قبلي دولت ابزارهايي داشت كه نشانگر وظيفه و كاركرد او بود ولي در عصر جهاني شدن اين ابزارها يا از دولت كسب شده يا اينكه براي هميشه و به طور كامل در دست دولت نيستند مانند حاكميت و كنترل بر مرزها، حق تابعيت شهروندان، حق تزريق فكري و اطلاعاتي شهروندان كه در عصر جهاني شدن ديگر دولتها حاكميت سابق را ندارند و حاكميتشان دچار محدوديت شده است. شهروندان فراتر از حاكميت ملي مي انديشند و علقه هاي فراملي و جهاني پيدا كردند و حتي از طريق سيستمهاي پيشرفته اطلاعات مانند اينترنت و ماهواره تزريق فكري و روحي مي شوند. و تنها دولت ارائه كننده اطلاعات و اخبار به مردم نيستند حتي دولتها كنترل چنداني بر ورود و سير اطلاعات ندارند و نمي توانند به عنوان محافظان فرهنگي تلقي شوند و فرهنگ در ميدان چالش برانگيز قرار گرفته است.
ولي رئاليسم اين بحران معنا و هويت را براي دولتها نمي پذيرد و ابراز مي دارد هر چند در عصر جهاني شدن مفاهيم تغيير پيدا كردند ولي اين چيزي جز گستردگي و توسعه اين مفاهيم نيست و اين مفاهيم، شركتهاي چند مليتي و فرهنگ آنها، فرهنگي جهاني و اطلاعاتي نمي تواند مفهوم و كاركرد دولت را حذف كنند و باز هم دولت بازيگر اصلي صحنه بين المللي است. دولت هنوز هم مركز ثقل اجتماع و ملتهاست .
به گزارش گروه دين و انديشه "مهر"، يكي از انتقاداتي كه به رئاليسم در اين مورد يعني مورد دولت وارد مي شود اين است كه آنها افراد را در حال و وضع طبيعي با دولتها در وضع آشفته بين المللي مقايسه مي كنند و آنها را يكسان ارزيابي مي كنند كه چهار دليل در رد اين مقايسه آورده شده اند: 1- دولتها تنها بازيگران نيستند 2- قدرت دولتها كاملاً نابرابر است 3- دولتها مستقل
يكي از انتقاداتي كه به رئاليسم در اين مورد يعني مورد دولت وارد مي شود اين است كه آنها افراد را در حال و وضع طبيعي با دولتها در وضع آشفته بين المللي مقايسه مي كنند و آنها را يكسان ارزيابي مي كنند |
2- قدرت : با توجه به اينكه رئاليسم سياست بين الملل را مبارزه براي قدرت مي داند بايد گفت كه در عصر جهاني شدن و بعد از فروپاشي ساختار دو قطبي مقوله قدرت و امنيت آن هم در نوع نظامي و سخت افزاري آن ديگر كارايي ندارد و تاحدودي اين كه قدرت و امنيت در مقوله سياستهاي والا قرار دارد مورد چالش قرار گرفته است. فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در اوج قدرت و امنيت نظامي و توانايي مادي و شكست آمريكا در ويتنام و همچنين حادثه 11 سپتامبر و ضعف لاينحل آمريكا در اين مورد نشان داد كه پيشبرد سياست هاي والا (يعني سياست هاي امنيتي) نمي تواند آنها را از تهديد مصون دارد بلكه اهداف ديگر هم مي توانند به عنوان اهداف اصلي و لذا جزو سياست والا قرار گيرند و اهداف ديگر را تحت الشعاع قرار دهند. مي توان گفت كه شرايط ممكن است جاي سياستهاي والا و سياستهاي پايين يعني low politics را جابجا نمايد. تأكيد اتحاد جماهير شوروي بر امنيت و قدرت به عنوان سياست والا و تحت الشعاع قرار دادن اهداف اقتصادي، رفاهي و اجتماعي به عنوان سياست پايين در عمل ناكارا بود.
به گزارش گروه دين و انديشه "مهر"، در شرايط فعلي با روند شتابزاي جهاني شدن خصوصا در شكل اقتصادي و تقليل قابل ملاحظه جنگ و كشمكش در سطح بين المللي و دور نماي صلح اميز آن روز به روز به اهداف رفاهي – اقتصادي به چشم اهداف اصلي و نيز در چارچوب سياستهاي اعلاء نگريسته مي شود . اين در حالي است كه در كشورهاي جنوب تاكيد بر امنيت و قدرت در شرايط حاضر آنها را از پرداختن به نيازهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي مردم تحت نفوذشان بازداشته و به تقسيم حاكميت، تعامل هويت هاي خرد و كلان و نيز مشكلات ملت سازي و دولت سازي منجر شده است. پس در عصر جهاني شدن رئاليسم ناگزير است به عوامل دروني، ساختاري و اجتماعي امنيت بپردازد.
در مورد اينكه رئاليستها به خصوص رئاليستهاي ساختارگرا ساختار را ساختار قدرت بدانند با دنياي امروز و عصر جهاني شدن همخواني ندارد چرا كه حادثه 11 سپتامبر و ناتواني دستگاههاي نظامي و امنيتي آمريكا نشان داد كه حتي قدرت بالاي نظامي در حد برتري در سطح جهان هم نمي تواند امنيت را در دنياي امروز تامين كند . امنيت در دنياي امروز چند بعدي شده است.
3- منافع ملي: در مورد مفهوم منافع ملي در عصر جهاني شدن و نظر رئاليسم به اين مفهوم مي توان آن را با نگاهي به شمال و جنوب مورد بررسي قرار داد. نخست اينكه در شمال منافع ملي به سوي منافع جمعي سوق يافته است البته اين تغيير به صورت اساسي مغاير با ديدگاه رئاليستي
تعقيب منافع ملي بر اساس آموزه هاي رئاليستي در گذشته باعث تعارض بيشتر و همكاري كمتر مي شد چرا كه اصطكاك منافع شديد بود ولي تعقيب منافع ملي در عصر جهاني شدن و شكل جديد آن باعث همكاري بيشتر و تعارض كمتر شده است |
با توجه به اينكه منافع ملي در جنوب با شمال در دنياي امروز متفاوت است ولي در يك بيان كلي مي توان گفت : ديگر دولتها نمي توانند به صورت مستقل و يك طرفه در جهت منافع ملي خويش حركت كنند و اگر كشوري در صدد كسب منافع ملي خودش هست بايد در الگوي همكاري و همياري بين المللي با ديگر كشورها حركت كند و منافع ملي ديگران را هم بپذيرد. از طرفي جهاني شدن مفهوم منافع ملي در قالب خشك و متعصب رئاليسم واقعيت ندارد بلكه در بعد منافع ملي در سطح جهاني انعطاف ايجاد شده است و بيشتر به مسائل بين المللي مشترك كه در بر گيرنده منافع همه در سطح متعادل است مطرح است.
4- ساختار : با توجه به اينكه رئاليسم و به ويژه نئورئاليسم بر ساختار تاكيد زيادي مي كنند و نقش زيادي براي ساختار قدرت در جامعه بين المللي قائلند ولي در دوران جديد اهميت فرآيند در مقابل ساختار بيشتر است. به تعبير الكساندر وندت آنارشي آن چيزي است كه دولت – ملتها آن را به وجود مي آورند طبق ديدگاه تكوين گرايان اين فرايند ها هستند كه آنارشي را ايجاد مي كنند.
تشكيل اتحاد و ائتلاف هاي بين المللي بخصوص اتحاديه اروپا نشان مي دهد كه دولت ها علاوه بر اينكه قادرند سيستم آنارشي را بسازند مي توانند اشكال ديگر ساختار منافع جمعي، حاكميت جمعي و هويت مشترك را نيز ايجاد كنند. پس در عصر جهاني شدن تنها ساختار قدرت نمي تواند وجود داشته باشد بلكه ساختار همياري و اشتراك اجتماعي، اقتصادي و علمي نيز مي تواند صورت پذيرد.
به گزارش گروه دين و انديشه "مهر"، امروزه در جوب اثبات تاثير ساختار بر رفتارها دشوار است . در جنوب تعارضها بيشتر از ساختارهاي اجتماعي دروني سر بر مي آورند تا از بيرون، پس مي توان گفت: نه ساختار به تنهايي و نه فرآيند به تنهايي بلكه هر دو در تعامل با هم به صورت دوراني باعث مي شوند كه آنارشي و محيط تعارض شكل گيرد لذا رئاليسم با توجه به چالش و نقش جدي عامل فرآيند در ايجاد آنارشي در دوران جديد مجبور است به تعامل و فرآيندها نيز توجه نمايد.
5- خودياري : در مورد اينكه رئاليسم بقاي هر دولت را وابسته به خود مي داند و ساختار را طوري قلمداد مي كند كه هر دولت در الگوي خودياري مي تواند دوام بيابد و اينكه امنيت تنها از طريق خودياري قابل حصول است بايد گفت كه ظهور معماي امنيت چالش بزرگ در اين عقيده است.
معماي امنيت زماني ظاهر مي شود كه آمادگي نظامي يك دولت مسئله لاينحل عدم قطعيت را در ذهن دولت ديگر به وجود مي آورد كه اين آمادگي نظامي دولت ديگر (و حتي خودش) جهت اهداف تدافعي است يا تهاجمي؟ يعني آيا دولت مورد نظر در يك جهان ناامن به دنبال تامين امنيت خود است يا اينكه مي خواهد وضع موجود را به نفع خود تغيير دهد و در طول تاريخ جديد نظام دولتها موضوع موازه قوا براي حفظ ازادي عمل دولتها امري حياتي محسوب شده است. از اين رو حفظ موازنه قوا اصلي ترين هدف سياست قدرتهاي بزرگ بوده است.
6- امنيت : با توجه به اينكه رئاليسم نگاهي كاملا نظامي و قدرت مدارانه به مسئله امنيت دارد و امنيت بيشتر را در قدرت نظامي بيشتر مي داند اما شرايط جديد نشان داده است كه امنيت با امكانات تسليحاتي مانند ابزارهاي نظامي پيشرفته از قبيل موشكهاي قاره پيما و غيره به دست نمي آيد و امنيت به مفهومي فرانظامي شده است و كشورها جهت تامين امنيت خويش بايد به مسائل فرهنگي و اجتماعي اقتصادي چه در سطح ملي و چه در سطح بين المللي توجه نمايند يعني اينكه بي عدالتي و فقر و بدبختي ملت هاي ديگر هم مي تواند امنيت يك كشور ثروتمند و غني را به مخاطره بياندازد. ديگر در دنياي امروز غني نمي تو اند غافل از فقير باشد و بايد در چارچوب دنياي بسيار كوچك شده به ديگران هم كمك كند و به آنها به چشم همراه نگاه كند چرا كه مثلا گروههايي يا عده اي فقر و فلاكت مردم را در نقطه اي از جهان نشانه ثروتمند شدن غربيها مي دانند و اين را به هم ربط مي دهند كه اين خود باعث رفتارهاي فرامنطقه اي از آنها مي گردد كه حتي براي ابرقدرت ها هم مي تواند از نظر امنيتي خطرآفرين باشد پس ديدگاه رئاليست در مورد امنيت با شرايط دنياي امروز مطابقت چنداني ندارد و رئاليسم بايد به واقعيت امنيت توجه نمايد كه امنيت مفهومي چند بعدي و گسترده است كه بيشتر از حالت سخت افزاري به نرم افزاري تبديل شده است.
نظر شما