بوي پاييز در كوچه هاي شهر پيچيده است ، كلاغ ها روي چنار حياط خانه فرارسيدن مهر را خبر مي دهند ، مريم روي ايوان خانه نشسته و به هياهو و غار غار كلاغ ها گوش مي كند ، مريم در تب و تاب رفتن به مدرسه است . از پنجره نگاهي به كيف كهنه و روپوش رنگ و رو رفته سال گذشته اش كه مادر آنها را آماده كرده مي اندازد ، چقدر دلش مي خواست امسال مي توانست يك روپوش نو بخرد و با كفشهاي نو در محوطه مدرسه بدود و آرزوهاي كودكانه اش را فرياد بزند .
***
مريم نيم نگاهي به چهره رنگ پريده و زرد پدر مي اندازد كه كه مدتهاست به خاطر بيماري در خانه بستري است ، با خود مي انديشد چگونه ميتواند از پدر چيزي بخواهد .... به ياد دستان چروكيده و خسته مادر مي افتد كه تمام روز را در كارخانه توليدي پوشاك مشغول بسته بندي است ... شايد مادر امسال بتواند براي او يك روپوش نو بدوزد اما.....نه حقوق مادر كفاف گذران مخارج زندگي و هزينه درمان پدر را نمي كند .
***
مريم آسماني مي انديشد ، با خود زمزمه مي كند : امسال را هم با همان روپوش كهنه به مدرسه مي روم تا وقتي پدر خوب شود و مادر مجبور نباشد تا ديروقت كار كند، او مي خواهد لبخند و شادي دوباره ميهمان خانه شان شود .
مريم يكباره به ياد سال گذشته مي افتد كه در يكي از روزهاي نزديك بازگشايي مدارس زنگ در خانه شان به صدا در آمد و و خانمي مهربان به همراه باباي مدرسه به ديدارش آمده و يك كيف قرمز، يك جفت كفش سفيد و كلي وسايل مدرسه برايش آورده بودند .
گل لبخند به روي لبهاي خشكيده مريم مي شكفد ، با خوشحالي به سمت رختخواب پدر مي شتابد ، دستان كوچولويش را بر پيشاني پدر مي كشد و به روي او لبخند مي زند ، مريم در دل مي گويد : شايد امسال هم زنگ در خانه مان به صدا در آيد ....
***
امروز با برگزاري جشن عاطفه ها نيكوكاران سخاوتمند بر سر كودكان دست نوازش مي كشند . امروز غنچه هاي مهرباني از آسمان عاطفه ها بر زمين ميريزد . امروز همه آسماني مي انديشند و با حضور سبز خود در جشن عاطفه ها مهرباني را به كودكان نيازمند هديه مي كنند . .. مريم ها را فرزندان خود بدانيم .
خبرگزاري مهر - زهرا عرب
نظر شما