۴ شهریور ۱۳۸۵، ۱۴:۱۹

پيشكسوتان جهاد و شهادت ؛ دهه دوم پس از جنگ(45)

شمارش نفسهاي فرمانده

شمارش نفسهاي فرمانده

چشمان معصوم فرمانده در پس لايه اي از قطرات اشك نافذ تر مي نمايد ... نه ، او از درد نمي گريد؛ گازهاي شيميايي ديدگانش را براي هميشه باراني كرده است. طنين صداي فرمانده ، در روزهايي كه نيروهاي تحت فرمانش را براي حمله به دشمن هدايت مي كرد، از دشت هاي جنوب ايران تا جبهه هاي جنوب لبنان شنيدني است.

گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر؛ جانبازان براي مردم  ايران نمادي از استواري ، صبر و معنويت اند، به ويژه آناني كه در اوج مظلوميت و سختي در حاليكه براي ادامه حيات، نفسهاشان به شماره افتاده همچنان بر آرمانهاي خود پاي مي فشارند و از آن روي برنمي تابند.

***

« -... بابا جبهه نمي ري؟

 -براي چي برم؟

-براي اينكه بري بجنگي، مگه جنگ نيست؟

-چرا جنگ هست، اما كي خرج شما را بده؟ 

- من مي رم كار مي كنم خرج خودمون رو در ميارم...»

بابا كه الان پيرمردي 60ساله اما با چهره اي 80 ساله است، حرفهاي آن روز پسر5 ساله اش را يكي از دلايل رفتن به جنگ مي داند. ازتوليد كنندگان صنعت فرش دستباف بوده و دررفوگري چيره دست. در حالي به جبهه مي رود كه همسر وفادار و صبورش به تنهايي در سالهاي جنگ و پس از آن، سرپرستي نه فرزند را بر دوش مي كشد. وقتي خانواده اش را به قصد حضور در جنگ ترك مي كند كه بزرگترين فرزندش دختري 14ساله و كوچكترين آن پسري يك سال و نيمه است. 

اولين بار بر روي تخت بيمارستان ديدمش، پيرمردي لاغر اندام كه با مهرباني از ملاقات كنندگانش استقبال مي كرد. فرمانده پير برخلاف جثه ضعيفش روحي بلند دارد كه تو مي تواني براي لحظاتي همنشين اين عبد الهي باشي و از پس خس خس نفسهايش به فضايي روحاني سفركني. هميشه فرماندهان آدمهايي قوي هيكل نيستند؛ دفاع مقدس نمونه هاي زيادي از جواناني را به ما شناساند كه تعريف اسطوره اي و ظاهري از فرمانده را در هم شكست؛ جواناني كه شايد ديگر مادر گيتي به خود نبيند. 

صداي لرزان و مهربانش تو را به گفتگو و آشنايي بيشتر فرامي خواند و چشمان معصومش در پس لايه اي از قطرات اشك نافذ تر مي نمايد ... نه ، او از درد نمي گريد؛ گازهاي شيميايي ديدگانش را براي هميشه باراني كرده است. طنين صداي فرمانده - در روزهايي كه نيروهاي تحت فرمانش با هدايت او بردشمن حمله ور مي شدند - را مي تواني از جبهه هاي جنوب ايران تا دشت هاي جنوب لبنان بشنوي.

                                                                             ***

اين جانباز 50 درصد شيميايي در سال 61 به جبهه هاي جنوب اعزام مي شود و اولين بار در عمليات خيبر -در جزيره مجنون -مزه گس بمب شيميايي را مي چشد." اولين بار عراق در عمليات خيبر بمب شيميايي زد، بمب شيميايي مثل يك تكه  ابر بزرگ بود كه بوي سبزيجات مي داد. كسي نمي دانست شيميايي چيست. چند تا از بچه هاي ارتش كه آموزش ديده بودند گفتند شيميايي زدند؛ چفيه ام را داخل تانكر آب زدم و سر و صورتم را پوشاندم اين بود كه كمتر داخل بدنم آسيب ديد. از حدود صد و سي نفر شايد ده نفرهم باقي نمانديم، بلافاصله بدنهاي بچه ها تاول هاي بزرگي زد وهمه به شهادت رسيدند. دو روز بعد از آن تمام بدنمان شروع به زدن جوشهاي ريز كرد كه خارش زياد داشت، اما پزشك بيمارستان شهيد چمران اهواز هم متوجه نشد و گفت چيزي نيست. آنها هم تقصيري نداشتند چون نمي دانستند. حتي به من نگفتند لباست را در بياور و آتش بزن؛ من با همان لباسي كه آلوده به مواد شيميايي بود در جبهه بودم و به مرور زمان شدت آن بيشتر شد.

وي كه مدتي نيز در مناطق عملياتي جنوب لبنان به مبارزه عليه رژيم اشغالگر صهيونيست پرداخته است در گفتگو با خبرنگار گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر، افزود: فكر كردم اين تاولها با تغيير آب و هوا بهتر مي شود؛ شش ماه در لبنان بودم اما هيچ فرقي نكرد. از شدت درد و خارش بدن نمي توانستم بخوابم و تا صبح به جاي همرزمانم نگهباني مي دادم و صبحها در حالت چمباتمه در ماشين چرت مي زدم و هميشه براي بچه ها، چرت زدن من سوال برانگيز بود اما نمي توانستم بگويم كه تمام پايم پر از تاول است و اين تاولها تركيده و خون مي آيد. 

22ساله كه جانبازم در اين سالها چه كاري براي من كرده اند؟ تنها يك ماشين آن هم پولي به ما دادند. آن هم به خاطر اينكه سه -چهار هزار تا ماشين پيكان اضافه مانده بود گفتند به جانبازان بدهيد. اول پولش را گرفتند، بعد تحويل دادند، تا ده سال بايد قسطش را بپردازيم .

تا زماني كه به آلمان اعزام شدم چندين مرتبه در بيمارستانهاي مختلف تهران بستري شدم اما پزشكان ايراني متوجه بيماريم نشدند. متخصصين آلماني گفتند اين بمبي كه در اين منطقه استفاده شده ، تركيبي از گاز خردل، سيانور و اعصاب بوده كه هيچ درماني هم ندارد. در اين بيست سال هر دارويي كه استفاده كردم بدتر شدم و الان حدود هفت سال است كه هيچ دارويي استفاده نمي كنم. ترجيح مي دهم درد را تحمل كنم تا اينكه دچار بيماري هاي ديگر شوم؛ چون مصرف دارو جزء دردسر چيزي ندارد. اين زخمهاي بدنم هيچ وقت خوب نمي شود و از شدت درد و خارش آسايش ندارم و تنها براي كنترل سرفه هاي شديد از اسپري استفاده مي كنم.

وقتي از او در مورد چگونگي ارائه خدمات درماني و رفاهي به جانبازان سوال مي كنيم، طوري با تعجب نگاه مان مي كند كه گويي سوال بي ربطي پرسيديم و مي گويد: همانطور كه بنياد به شما رسيدگي مي كند به ما هم رسيدگي مي كند! بله شايد رسيدگي كنند اما هر جانبازي كه مراجعه كند! كدام جانباز با وضع جسماني بدي كه دارد مي تواند هر روز برود بنياد و بگويد اين دارو يا اين وسيله كمك درماني و... را مي خواهم؟ من جانباز براي گرفتن مقداري دارو بايد از اين سر تهران چندين مرتبه بروم انتهاي خيابان فاطمي (بنياد استان) تا يك نسخه بدهم؛ كارمند بنياد هم مي گويد پس فردا بيا داروهايت را بگير. من هم دو- سه روز بعد دوباره هشت هزار تومان كرايه رفت و برگشت بايد بدهم كه مجموعا شانزده هزار تومان بايد براي كرايه بپردازم، خب اين چه كاري است؟ خودم داروهايم را تهيه مي كنم.

وي با رد اين مطلب كه براي جانبازان 70 درصد و شيميايي تحويل دارو و نسخه از درب خانه هاي آنان انجام مي شود، تأكيد كرد: چنين مطلبي صحت ندارد. فرق حرف زدن تا عمل كردن از زمين تا آسمان است. فقط حرف مي زنند، اين حرف چه فايده اي دارد؟ صبح تا شب در راديو و تلويزيون حرف هاي قشنگي مي زنند اما در عمل چيزي نمي بينيم. الان من بيست و دو ساله جانباز هستم در اين سالها چه كاري براي من كرده اند؟ تنها يك ماشين آن هم پولي به ما دادند. آن هم به خاطر اينكه سه -چهار هزار تا ماشين پيكان اضافه مانده بود گفتند به جانبازان بدهيد. اول پولش را گرفتند و بعد تحويل دادند، تا ده سال بايد قسطش را بپردازيم . تبليغ مي كنند به جانبازان زمين داديم، به جانبازان خانه داديم و ... به والله تا به امروز به جزء همين پيكان كه پولش را گرفته اند دنبال چيزي نبوده ام و نيستم . يك آدمي هست كه عرصه بر او تنگ شده مي رود با داد و فرياد حقش را مي گيرد اما آن كسي كه روي اين كار را ندارد، چه كار مي تواند بكند؟ بايد بسوزد و بسازد.

اين جانباز دوران دفاع مقدس افزود : نه تنها من كه اكثر جانبازان ، چنين روحيه اي ندارند كه براي مشكلات  مالي به كسي رو بياندازند و اصلا دنبال اين مسائل نيستند. نبايد خود بنياد به جانبازان سركشي كند؟ روز جانباز سالي يك روز است نمي توانند يك كارت تبريك كوچك بفرستند، مگرچقدر جانباز داريم؟ خدا انسان را خلق كرده و همه احتياجاتش را مي دهد اما اين رفتارها هم درست نيست. من الان اگر نتوانم از پس مخارج زندگي ام بربيايم، خداوند به وسيله دو پسرم زندگي ام را تأمين مي كند. اما مگر چقدر از جانبازان مثل من هستند كه بچه هايشان بتوانند از آنها نگهداري كنند؟

اين جانباز شيميايي در ادامه خاطر نشان كرد: مگر آن روز كه انقلاب يا جنگ شد بنياد شهيد و بنياد جانبازاني بود كه ما بدنبال اين مسائل باشيم؟ ما فقط براي رضاي خدا رفتيم و از خدا تنها ياري مي خواهيم . اينها چه كسي هستند كه دست گدايي پيش شان دراز كنيم، تنها از خدا گدايي مي كنيم.

وي تأكيد كرد : خدا را شاكرم كه فرزنداني با ايمان و با تحصيلات عاليه به من عطا كرد.همين براي من كافي است. مگر ما جزء سعادت فرزندانمان چه مي خواهيم. مي توانم به جرأت قسم بخورم كه فرزندانم نصف حقوقشان را براي فقرا و مستضعفان خرج مي كنند و اين براي من افتخار است.

اين جانباز50% شيميايي وضعيت معيشتي و اقتصادي جانبازان را تأسف بار خواند و گفت : چه كسي با حقوق از كار افتادگي يا بازنشستگي مي تواند از پس مخارج دارو و بيمارستان بر بيايد؟ 

ما از بنياد هيچ توقعي نداريم، همسرم براي چيزي به جبهه نرفت، وظيفه خودش دانسته كه رفته و همانطور كه برخي از مسئولين بنياد مي گويند «كسي هم اجبارش نكرده بود!» تا آنجا كه مي توانيم خودمان در خدمتش هستيم و تنها از خدا طلب ياري مي كنيم.

وي با انتقاد از شيوه تعيين درصد جانبازي گفت: سال 66، پنجاه درصد برايم تعيين كردند. چند وقت پيش در بيمارستان بستري بودم كه دو نفر از مسئولين تعيين درصد به ملاقات هم تختي ام كه از بستگانشان بود آمدند و از من سوال كردند كه چند درصد هستي؟ گفتم 50 درصد. آنها خيلي ناراحت شدند و گفتند شما بايد الان بالاي هشتاد درصد باشي و مداركت را بياور ما درصد جانبازي ات را بيشتر مي كنيم. به آنها گفتم من در توانم نيست كه بعد از بيست و دو سال از اين بيمارستان به آن بيمارستان و از اين دكتر به آن دكتر بروم، اگر مي خواهيد كاري  انجام دهيد پرونده پزشكي ام در اين بيمارستان و چند بيمارستان ديگر است، ببريد بررسي كنيد. حالا نمي دانم پيگيري كرده اند يا نه.

همسر مهربان اين جانباز كه در خلال صحبتهايمان با كلامش سعي دارد شوهرش را به آرامش بخواند در تأييد مطالب همسرش مي گويد: ما اصلا به بنياد مراجعه نمي كنيم حتي خود بچه هايم داروهايش را مي گيرند. قبلا صاحب يك خانه سه طبقه بوديم و مجبور شديم به خاطر همسرم به اين منطقه خوش آب و هوا كه قبلا يك منطقه وسيع بياباني بود بياييم؛ چون پول كافي نداشتيم خانه بدون سند گرفتيم و حدود پانزده سال است كه براي گرفتن سند اين خانه دوندگي مي كنيم اما موفق نشديم. مجبور شديم از بنياد كمك بگيريم كه متأسفانه تنها پرونده روي پرونده درست كرده اند بدون هيچ نتيجه اي؛ فقط به خدا پناه مي بريم.

وي در ادامه با تأكيد بر اينكه بايد به جانبازاني كه جوانتر هستند بيشتر رسيدگي كنند، افزود: ديگر از ما اين چيزها گذشته كه حالا برويم دنبال اين مسائل. به هر حال با هر مشكلي كه بود بچه هايم الحمدلله سر و سامان گرفتند اما بايد به اين جانبازاني كه جوانتر هستند و بدون مسكن با چند بچه محصل و كوچك در زير فشار زندگي دارند از پا مي افتند، رسيدگي كنند. ما از بنياد هيچ توقعي نداريم، همسرم براي چيزي نرفته، وظيفه خودش دانسته كه رفته و همانطور كه برخي از مسئولين بنياد مي گويند «كسي هم اجبارش نكرده بود!» تا آنجا كه مي توانيم خودمان در خدمتش هستيم و تنها از خدا طلب ياري مي كنيم.

درپايان گفتگوازپيرمرد مي خواهيم كه عكسهاي دوران جبهه وجنگ را به ما نشان دهد تا چهره اش را كه درپس سالها مجروحيت تغيير كرده، ببينيم؛ با حسرت و اشتياق، همرزمان شهيدش را نشان مي دهد و با گذاشتن انگشتان لرزانش بر چهره هر كدام از اين قدسيان، آخرين خاطره اش را از آنان بازگو مي كند و تنها اشكهاي جاري بر گونه هاي زرد پيرمرد فريادگر فراق ياران است؛ جوانان برومند و دليري كه از نورانيت و زيبايي رخسارشان مي تواني ساعتها آنها را بنگري و تمام حرفها را از نگاه و لبهاي خندانشان بخواني.... 

مهر : همانطور كه پيش از اين مكرراً گفته شد به دليل برخي برخوردهايي كه از سوي بنياد شهيد و امور ايثارگران با جانبازان به دليل گفتگو با « مهر» و بيان مشكلاتشان صورت گرفت ، از ذكر نام و مشخصات جانبازان عزيز در اخبار و گزارشات اجتناب كرده و متذكر مي‌شود مستندات مصاحبه فوق به همراه نام و مشخصات كامل مصاحبه شونده جهت ارائه به هر مرجع صلاحيت‌داري در خبرگزاري مهر نگهداري مي‌شود.

کد خبر 256240

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha