۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۲۷

ترجمه؛

چرا نسبی‌گرایی جذاب است؟/ نقد تیموتی ویلیامسون به نسبی گرایی

چرا نسبی‌گرایی جذاب است؟/ نقد تیموتی ویلیامسون به نسبی گرایی

نسبی گرا مدعی است بین حقیقت مطلق و جزم گرایی رابطه مستقیمی وجود دارد. ولی این اشتباه است، می توان به وجود حقیقت مطلق باور داشت بدون این ادعا که یقیناً به آن دسترسی پیدا کرده ایم.

به گزارش خبرنگار مهر، متن پیش رو برگرفته از گفت و گویی بین تیموتی ویلیامسون و نایجل واربرتون است که توسط زهیر باقری نوع پرست ترجمه شده است.

تیموتی ویلیامسون (متولد ۱۹۵۵) فیلسوف بریتانیایی و استاد دانشگاه آکسفورد است. زمینه‌های تخصص وی شامل معرفت‌شناسی، منطق، فلسفه زبان و متافیزیک می‌شود. وی در حال حاضر استاد دانشگاه آکسفورد است.

نسبی‌گرا، کسی است که از گفتن «من اشتباه میکنم، حق با توست» یا «حق با من است، تو اشتباه می کنی» پرهیز می کند و بر این باور است که هر شخصی نقطه نظر خود را دارد و هر نقطه نظری از منظر همان نقطه نظر صحیح است ولی از نظر دیگر دیدگاهها صحیح نیست و چیزی فراتر از این دیدگاه نمی تواند درست و غلط بودن نظرهای ما را مشخص کند.

نسبی گرا نافی وجود هر گونه حقیقت مطلق است. تغییر دادن دیدگاه برخی از اشخاص بسیار دشوار و گاهی غیرممکن است ولی این دلیل نمی شود که آنها در اشتباه نیستند. به طور کلی وقتی شخصی نمی خواهد دیدگاه اشتباه خودش را تغییر دهد مشکل خودش است ولی در صورتی که این افراد بخواهند بر اساس باورهای اشتباه خود عمل کنند و برای دیگران دردسر درست کنند، دیدگاه آنها به مشکلی برای همه تبدیل خواهد شد.

در برخی از زمینه ها نسبی گرایی به شکلی همه گیر  پذیرفته شده است، از جمله می توان به دیدگاه افراد در مورد آثار ادبی، هنری و سینما اشاره کرد. به عنوان مثال قضاوت هایی از این دست که دلیلی ندارد بگوییم شکسپیر بهتر از دیگر نویسنده ها است، برای اکثر ما آشنا هستند. یکی از دلایل رواج نسبی گرایی در زمینه هایی مانند ادبیات این است که معرفی معیار یا سنجش علمی برای اینکه کدام یک از دو نویسنده یا اثر بهتر هستند بسیار دشوار است. ولی دست نیافتن به معیار سنجشی علمی به این معنا نیست که حقیقتی در این مورد وجود ندارد.

دیوید هیوم چیزی شبیه به یک سنجش تجربی-علمی برای آثار ادبی معرفی کرد. از نظر او آثار ادبی که در گذر زمان مورد احترام باقی می مانند و ارزش آنها صرفاً به دوره ای کوتاه محدود نمی شود، آثاری ارزشمند هستند. ولی برخی نویسنده ها از یاد می‌ روند، نادیده گرفته می شوند یا آثار آنها خوانده نمی شود و کسی نمی تواند از ارزشمند بودن یا نبودن این آثار آگاه شود.

به عنوان مثال نویسنده های زن در غرب تا مدتها به فراموشی سپرده شده بودند و به تازگی توجهی دوباره به آثار آنها شده است. در صورتی که چنین توجهی به آثار این زنان نمی شد شاید دیگر هرگز خوانده نمی شدند. بنابراین معیار هیوم با اینکه می تواند به ما کمک کند ولی نمی تواند چندان قابل اتکا باشد. در مورد آثار ادبی، مانند دیگر زمینه ها، همیشه احتمال دارد قضاوت یا باور ما اشتباه از آب در بیایند. حتی بهترین قضاوت های ممکن در زمینه ادبیات نیز الزاماً با حقیقت یکی نیست و ممکن است اشتباه از کار در بیاید. هرچند این احتمال وجود دارد که شخصی با تواناییهای داوری پخته تر، نسبت به دیگرانی که چنین توانایی را ندارند به باورهای درست بیشتری برسد ولی باید به یاد داشت که بهترین قضاوت ها نیز الزاما با حقیقت یکی نیستند.

با توجه به اینکه معیاری مطلق برای سنجش ارزش آثار ادبی یا هنری بدست نیامده است این پرسش مطرح می شود که حقیقتی که نمی توان به آن دست یافت چه اهمیتی دارد؟ در این موارد باید بین آنچه حقیقت دارد و آنچه نسبت به آن معرفت داریم تمایز قائل شویم. ندانستن چیزی، به معنی نبود حقیقت درباره آن نیست. به عنوان مثال هیچ کس نمی داند که در سیاره ها یا کهشکان های دیگر حیات وجود دارد یا خیر ولی این دلیل نمی شود که هیچ جای دیگر حیات وجود نداشته باشد.

ویلیامسون با فیلسوفهای عملگرایی (پراگماتیست) مخالف است. به عنوان نمونه ویلیام جیمز ـ از پیشگامان عمل گرایی ـ بر این باور بود که مفید بودن، حقیقت را تعیین می کند. یعنی هر باوری که مفید باشد حقیقت دارد. ولی این دیدگاه قابل قبول نیست. سالیان دور، دقیقاً در جایی که شما نشسته اید، دایناسوری راه رفته است یا نرفته است.

از آنجایی که دانستن یا نداستن این نکته فایده ای برای ما ندارد بنابراین از نظر جیمز حقیقت هم نمی تواند داشته باشد. این در حالی است که فایده مندی این باور ارتباطی با یکی از این دو واقعیت که این دایناسور اینجا راه رفته بوده یا نه ندارد، حتی سوال عجیبی مانند اینکه آیا در این نقطه دایناسوری راه رفته است یا خیر، معنادار است ولی شاید اهمیت نداشته باشد یا امکان پاسخ گفتن به آن را نداشته باشیم. اینها را نباید با هم اشتباه گرفت.

چرا نسبی گرایی این قدر جذاب شده است؟ ویلیامسون بر این باور است که برخی افراد می ترسند با پذیرش این موضع که برخی باورها غلط و برخی دیگر صحیح هستند و افراد گاهی در اختلاف نظرها به روشی منطقی به نتیجه تن نمی دهند این اختلاف نظر به جنگ قدرت تبدیل شود و هر که قدرتمندتر است، فارغ از اعتبار استدلال هایش  بتواند نظرش را بر دیگری تحمیل کند.

یکی از دلایل جذابیت نسبی گرایی این گمان است که با پرهیز از سخن گفتن در مورد حقیقت مطلق می توان مانع تحمیل نظرات با تکیه بر قدرت شد. در واقع نسبی گرا مدعی است بین حقیقت مطلق و جزم گرایی رابطه مستقیمی وجود دارد. ولی این اشتباه است، می توان به وجود حقیقت مطلق باور داشت بدون این ادعا که یقیناً به آن دسترسی پیدا کرده ایم.  

برخی دیگر با توجه به سابقه استعماری غرب که تلاش داشته که ارزش های خود را به دیگران تحمیل کند به این نتیجه رسیده اند که ارزش های غربی صرفاً متعلق به غرب هستند و نه جهانی و به همین دلیل به نسبی گرایی روی آورده اند. ولی نباید فراموش کرد که افرادی که غرب سعی داشته ارزش هایش را به آنها تحمیل کند نسبی گرا نبودند. افراد تحت استعمار دیدگاه خود را داشتند و این دیدگاه را صرفاً دیدگاهی بین دیدگاههای دیگر نمی دانستند و آنها هم همان اندازه که غربی ها به ارزش های خود پایبند بودند، به ارزش های خودشان پایبند بودند.

ولی از آنجایی که غربی ها قدرت نظامی قوی تری داشتند توانستند دست کم در مواردی ارزش های خود را به کشورهای استعمارزده تحمیل کنند. نسبی گرایی به استعمارزدگان کمکی نخواهد کرد و جلوی استمعارگرایی را نیز نخواهد گرفت چرا که تحمیل ارزش ها توسط استعمارگر نه توسط استدلال در یک اختلاف نظر که با زور انجام می شود. بنابراین با گفتن اینکه نظر آنها درست است و نظر ما هم درست است نمی توانیم جلوی تحمیل ارزش ها را بگیریم، در حالی که یکی از اهداف مهم نسبی گرایان این است.  

یکی از دلایلی که افراد به نسبی گرایی در اخلاق روی می آورند این است که از گذشته تا به حال و همچنین در کشورها و فرهنگ های متفاوت، تنوع بسیار زیاد اخلاقی وجود دارد. ولی بنا نهادن نسبی گرایی بر اساس این تنوع تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی قابل دفاع نیست. با نگاه تاریخی به علم درمی یابیم که تنوعی که علم از گذشته تا به حال داشته است بسیار بیشتر از اخلاق است. علمی که ما امروز به آن دست یافته ایم با علم یونان باستان تفاوت های بنیادین دارد. این در حالی که است که تفاوت اخلاق در یونان باستان با اخلاق در جوامع امروزی بسیار کمتر از تفاوت علم در این دو دوره است.

آیا می توان گفت که نسبی گرایی اخلاقی مطلقاً صحیح است؟ اگر شخصی نسبی گرایی را به حوزه اخلاق محدود کند و عنوان کند که نسبی گرایی اخلاقی مطلقاً صحیح است خود را نقض نکرده است. چرا که نسبی گرایی اخلاقی دیدگاهی درباره درستی یا نادرستی چیزی نیست. نسبی گرایی اخلاقی در واقع دیدگاهی در مورد دیدگاههایی است که درست و غلط برای خود معرفی می کنند. بر همین اساس اشتباه است که فکر کنیم نسبی گرایی اخلاقی ما را به مدارا یا رواداری دعوت می کند چرا که نسبی گرایی اخلاقی هیچ چیزی در مورد درست و غلط های اخلاقی نمی گوید و حاوی هیچ گونه پیام اخلاقی نمی تواند باشد.

تنها نتیجه نسبی گرایی اخلاقی این است که هیچ حقیقت مطلقی در اخلاق وجود ندارد. برخی از نسبی گرایان از این نکته آگاه هستند و مدارا یا رواداری را جزیی از نسبی گرایی به حساب نمی آورند و از افتادن در تله این اشتباه فرار می کنند. ولی این افراد در تله ی دیگری گیر می افتند. نسبی گراها دیدگاه اخلاقی خود را دارند مثلاً می خواهند بگویند که «تجاوز بد است».

بیان کردن قضاوت های اخلاقی یا داشتن باورهای اخلاقی بر عدم تقارنی بین یک سری از دیدگاههای اخلاقی و دیدگاههای که با آنها در تعارض هستند دلالت دارد. برای اینکه بتوانیم به این عدم تقارن متعهد باقی بمانیم باید برای دیدگاه اخلاقی خود حقیقت قائل باشیم. بنابراین تله دومی که نسبی گرا در آن گیر می افتد این است که عدم تقارن آنها را به سخن گفتن در مورد حقیقت دیدگاههای اخلاقی وادار می کند.

مشکل اصلی نسبی گرایی این است که نمی توان آن را به شکلی منسجم ارائه کرد. فیلسوفی که اغلب به عنوان یک نسبی گرا در مورد حقیقت از او یاد می شود نیچه است. ولی حتی نیچه هم باورهای خود را در مورد چگونگی امور داشت و نظراتی را که با نظرات خودش همخوان نبودند را عمیقاً اشتباه می دانست. صرف داشتن اندیشه – هر اندیشه ای - شما را به عدم تقارنی میان افراد همفکر و ناهمفکر با شما متعهد می کند.

اگر قرار باشد دیدگاهی داشته باشید (هر دیدگاهی) یعنی به شکلی خاص به مسائل نگاه می کنید و این یعنی پذیرفتن اینکه دیدگاه مخالفی وجود دارد. ممکن است نسبی گرا بخواهد از این تله نیز فرار کند. تنها راه پیش روی او این است که به هیچ دیدگاهی تعهد نداشته باشد، حتی خود نسبی گرایی!

نسبی گرایی را نمی توان به صورت منسجمی ارائه کرد، حال سؤال اینجاست که چرا باید برای رد کردن دیدگاهی چنین فاقد انسجام، وقت صرف کرد. ویلیامسون اشاره می کند که در جوامع امروزی از نسبی گرایی بسیار استقبال شده است. درست است که این استقبال ناشی از سردرگمی است ولی همین سردرگمی ها می توانند تأثیرگذار باشند. به عنوان مثال این روزها افراد بسیاری می گویند هر کسی دیدگاه خودش را دارد و همه دیدگاهها ارزش یکسانی دارند.

این افراد فراموش می کنند که این خود یک دیدگاه است و باید با این دیدگاه که «برخی دیدگاهها از دیگر دیدگاهها برتر هستند» ارزش یکسانی داشته باشد! سردرگمی هایی که نسبی گرایی به بار می آورد می تواند در مسئولیت پذیری و عمل اخلاقی افراد تأثیرگذار باشد. نسبی گرایی چیزی جز قانع شدن به شعاری بی مایه به این بهانه که به وسیله آن می توانیم با یکدیگر در صلح زندگی کنیم نیست. اختلاف نظر یکی از بنیادی ترین مسائل بشر است و برای بررسی آن به رویکردی عمیق تر نیاز است.

کد خبر 2567398

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha