فردا نوشت: آیت الله علی اکبر مسعودی خمینی از شخصیت های برجسته حوزوی و انقلابی است که تجربه سالها شاگردی و همراهی با آیت الله بهجت را داشته است. ۱۳ سال در خارج فقه و اصول و رفت و آمد به همراه آیت الله مصباح در محضر آیت الله بهجت جزئیات جالبی از زندگی این فقیه نامدار را به ایشان شناسانده است.به مناسبت سالگرد وفات آیت الله العظمی بهجت به سراغ ایشان رفته و به گفتگو نشستیم:
آيت الله بهجت اسطوره دينیای بودند كه در شاخه های مختلف زندگی شان حرف برای گفتن است. ابتدا از جانب شخصی زندگي ایشان می خواهيم از زبان شما بشنويم.
بنده دقیقا در زندگی خانوادگی ایشان نبودیم، ولی سالیان طولانی در محضر ایشان بودیم و مطالبی هم در این خصوص به دست آورده ایم. آیت الله بهجت در مقام علمی و در مقام روحی یک مقامی داشتند که کمتر کسی می توانست متوجه بشود. آنقدر کتوم بودند که افراد به راحتی از کرامات ایشان مطلع نمی شدند مگر اینکه سالیان سال با ایشان مراوده ای داشته باشند. اما از روزی که بنده و آقای مصباح با ایشان آشنا شدیم که درس فقه طهارت را خدمت ایشان شروع کردیم، در اوایل درس را در مدرسه فیضیه نه در اتاق ها، در یکی از این فضاهای باز جلو اتاق تدریس می کردند. ایشان روی خاک ها به سادگی می نشستند و شاگردان ایشان نیز همانند ایشان به سادگی روی خاک می نشستند. زمستان که می شد مشکل مي شد. البته تابستان و بهار مشکل آنچنانی نبود. بعد از مدتی ما به ایشان عرض کردیم که اینجا مناسب نیست، متوجه درس نمی توانیم بشویم. ایشان فرمودند منزل ما هم مانعی ندارد. اگر می خواهید بیائید منزل. از آن روز به منزل رفتیم. در منزل اولی ایشان که پشت مسجد فاطمه گذرخان قم است، دو سه اتاق داشت، که ما در یکی از اتاق ها بودیم. یادم است ایشان دو سه تا قالی داشتند در خانه شان که اگر به من کلا می دادند پنجاه تومان نمی خریدم. در اتاق های دیگرشان گلیم بود. قال ی اصلا وجود نداشت. در اتاق اندرونی که من یک مرتبه رفتم آنجا کرسی گذاشته بودند و یک لحاف معمولی هم آنجا بود. حتی من نگاه کردم ببینیم خب کتابهای ایشان احتیاج به قفسه دارد. قفسه این کتابها کجاست. دیدم اصلا این کتابها قفسه ندارد. کتابها روی زمین کنار دیوار چیده شده بود و یک تشکی هم در آن اتاق بود که فکر می کنم برای بیست سال پیش بود. به قدری ساده بود که حد ندارد؛ با اینکه خودمان هم طلبه بودیم و نه خانه ای داشتیم، و نه منزلی، طلبه های آن زمان هم که اصلا توانایی مالی ای نداشتند. وقتی ما در زمستان می رفتیم در سرمای زمستان گرم کردن این اتاق مشکل بود. گفتن این مطالب آسان است ولی در اصل اینگونه نیست. من تصورم این بود که ایشان چون پول ندارند اینگونه زندگی می کنند، ولی بعد می دیدیم که نه در همین مواقع به طلبه ها پول و برنج می داد.
این اتفاقات در چه سالی بود؟
حدود سال 36. در تمام طول این چند سالی که خدمت ایشان بودیم، ایشان یک گونی برنج به بنده دادند که گونی برنج را آورده بودیم خانه، و به خانواه گفتیم برنج را آقای بهجت داده، کم مصرف کنید و اصلا به تبرک مصرف کنید. من فکر می کنم حدود یک سال این گونی برنج را داشتیم. نظر من این است که ایشان واقعا اینگونه نبود که نتوانندچند قالی نو برای خود تهیه کنند، ولی کسی که از خود بگذرد و خودش را نبیند اینها برایش مسئله ای ندارد، ایشان خودش را نمی دید. از نظر خرج روزانه یادم می آید یک بقالی ای بود زیر گذر که از آنجا یک کیلو پیاز و یا سیب زمینی می خریدند. زندگی بسیار زندگی ساده ای بود، نه اینکه خودش را بزند به سادگی. معتقد بودند چه لزومی دارد که انسان زندگی آن چنانی داشته باشد و فرش آن چنانی زیر پای ش بیندازد. زندگی شان ساده بود، ولی از نظر فهم و درک زندگی، زندگی ایشان بالاتر از سطح و درک عموم برخوردار می شد. اما در عین حال اینگونه زندگی می کردند.
ایشان شبها بیدار بود و صبح ها حتما یکی دو ساعت به اذان بیدار می شدند. من یادم می آید به پسر ایشان شیخ علی بهجت گفتم که علی آقا ایشان که آب گرم ندارد، در این سرمای زمستان بدون آب گرم که نمی شود وضو گرفت، ایشان گفتند که احتیاجی به آب گرم نداریم. در آن سالها همانند الان مرسوم نبود که حمام ها در خانه ها باشند. حمام ها بیرون از خانه بود، اگر آب گرمی می خواستند باید روی چراغ های نفتی و فیتیله ای آن آب را می گذاشتند. ایشان در آن منزل خوب بود حدود ده پانزده پله می رفتند پائین تا بروند از آب انبار آب بیاورند، و بیایند بالا.
اینها زندگی هایی بودند که ما همینطور در خصوصش راحت فکر می کنیم، اما کسی مثل آیت الله بهجت که 3 فرزند داشت، یک دختر داشت وهمسر و رفت و آمدهای فراوانی به منزل ایشان می شد. این زندگی ساده ای است که ما قطعا نمی توانیم مثل آن زندگی کنیم.
می فرمائید که همانند سادگی زندگی آیت الله بهجت نمی توانیم دیگر زندگی کنیم. چرا؟
هم به خاطر رفت و آمدهایی که به منزلمان می شود، حضور اقوام و دوستان و آشنایان در منزل، ممکن است خجالت بکشیم. مثلا فامیل های می آیند منزل ما و ما یک فرش مناسب هم زیر پا نداشته باشیم. ولی ایشان آنقدر روح بزرگ و متعالی داشتند که این مسائل برای شان مسئله نبود. ما فکر می کنیم این مسائل زیبایی و زینت ماست. ایشان اینگونه فکر نمی کردند معتقد بودند زیبایی ای زیبائی است که از درون ایشان تراوش کند.
خوراك ایشان چه بود؟
ما که به دفتر ایشان می رفتیم، در روزهاي معمولی و عادی هیچ پذیرائی از دیگران نمی کردند. فقط درروزهاي عید بود که ایشان یک چایی به مهمان ها می دادند. شیرینی و میوه که اصلا ایشان نمی دادند. زندگی، زندگی بسیار ساده ای بود. من بعضی اوقات به علی آقا می گفتم که آقا امروز چه خورده اند، علی آقا میگفتند نون و پنیر و چای شیرین. می گفتم ظهر که نون و پنیر و چای شیرین نمی شود خورد. می گفتم من غذا می خواهم برای ایشان درست کنم و بیاورم، علی آقا می گفتند غذا هست ولی ایشان نمی خورند. صبح نون و پنیر و چای شیرین، ظهر نون و پنیر و چای شیرین، شب یه مقداری نون ماست و برنج بسیار بسیار بی روغن یا کم روغن و گوشت که بسیار بسیار کم من می دیدم ایشان مصرف کنند. خب این مسائل باعث می شود که روح انسان بزرگ شود. اين زندگي شخصي ایشان بود.
چطور با ایشان آشنا شديد؟
در خمين بودم و كلاس پنجم دبستان. من و مرحوم آيت الله رضواني، به همراه آيت الله جلالي خمینی همدرس و همبحث شديم كه خودش كتابي نياز دارد براي بازگو شدن.
وقتي آمديم قم روزي با آيت الله مصباح از صحن بزرگ فاطمه معصومه رد مي شديم ديديم يك آقايي جلوي يكي از اين مقبره ها نشسته و بسيار انسان نورانياي ست. در آن لحظه نورانيت ایشان خيلي ما را گرفت. من به آقاي مصباح گفتم كه اين آقا را شما مي شناسيد؟ گفت: بله. ایشان آقاي بهجت اند. من درسشان مي روم. من با آقاي مصباح اوقاتم تلخ شد و گفتم چطور من و شما همه درس و بحث مان و كلاس هاي مان به نوعي با هم هست ولي الان كه در كلاس ايشان حضور يافتي به من چيزي نگفتي؟ حدود دو سال و خورده اي بود كه ایشان مي رفت و من نمي دانستم. بعد از اينكه ایشان گفت و من آيت الله بهجت را ديدم با هم به درس ایشان مي رفتيم. و لذا آقاي مصباح 15 سال حدودا در درس ایشان و من حدود 12 -13 سال در درس ایشان رفتم. ما مي رفتيم منزل شان، بعد از اينكه از منزل درس خارج فقه ایشان منتقل شد به جايی ديگر و خواستند منزل را كه در طرح شهرداري بود مي خواستند خراب كنند خلاصه منزل عوض شد. من به منزل جديد هم رفتم و هم به اتاق درس منزل شان و هم به اندروني. زندگي ایشان در هر دو منزل هيچ فرقي با يك ديگر نداشت. و ایشان يك اتاق كوچكي بود كه بغل آن يك ساختمان و دستشوئي بود كه كنار اتاق بود. من فكر مي كردم كه حالا كه رفتند در منزل جديد يك مقداري وضع زندگي و منزل را بهتر كرده اند ولي ديدم نه هيچ فرقي نكرده.
از آن روز كه آقاي بهجت را در حرم حضرت معصومه ديديم ديگر به درس شان رفتيم و بعد آيت الله مصباح تعريف مي كردند كه ایشان از شاگردان آقاي قاضي بودند. و آقاي قاضي از شاگردان ملا حسين قلي بودند و ایشان از نظر عرفاني خيلي سطح بالائي دارند. روزها مي رفتيم خدمت آيت الله بهجت و بعضي اوقات مسائلي را ایشان مي گفتند كه كأنه داشتند وضعيت ما را بازگو مي كردند..
يك روز يادم هست بعد از نهضت 42 و ما براي ملاقات با ایشان از قبل مي رفتيم تا به موقع برسيم. ایشان خيلي منظم بودند و همه كارها را سر وقت انجام مي دادند. حتي چند دقيقه دير و زود نمي شد. با آقاي مصباح داشتيم صبحت مي كرديم كه شاه رفتني ست و آيا مي توان بيرونش كرد؟ مشكل است؟ يا نه؟ آن وقت مي گفتيم آقاي خمینی و امام هنوز نمي گفتند. مي گفتيم آقا روح الله مي توانستند اين كار را بكنند يا نه؟ تا رسيديم به دفتر و تا ایشان آمدند و نشستند، فرمودند: بسم الله الرحمن الرحيم. بله آقا شاه هم رفتني ست. او هم مي تواند برود. و آقاي حاج آقا روح الله خوب مقابل شاه ايستاده. هر كه مي خواهد باشد. اگر كار براي خدا باشد به نتيجه مي رسد. همان چيزهايي كه ما مي گفتيم ایشان هم تاكيد كردند.
بعد از انقلاب من خدمت ایشان مي رفتم تا وقتي كه رفتيم به توليت حرم حضرت معصومه و گنبد حرم و ماجراي طلا شدن گنبد حرم كه جريان مفصل خود را دارد.
وضع مالي شما در دوره طلبگی چطور بود بعد از طلبگي چطور بود؟
پدرم با همه مشكلات مي گفت هر جور شده تو بايد درس بخواني و بروي قم. و وضع زندگي بسيار محقر بود. و رفتيم قم. در قم هم زندگي مان بسيار ساده بود. من اگر اين را بگويم ولو اينكه ما در روز سه قران مي توانستيم پيدا كنيم و مي داديم يك نان سنگك و ثلثش را صبح مي خوردم و ثلث ديگر را ظهر و ثلث ديگر را شب. اينها زندگي ما بود. اينها افسانه نيست. واقعيت است. منتهي در عين حال خيلي سر حال و با ذوق و شوق و هيچ نگراني اي هم نداشتيم. بعضي اوقات هيچي نداشتيم. بعضي اوقات من پول داشتم و مي رفتم با ديگران تقسيم مي كردم و بعضي اوقات ديگران. اينجوري زندگي مي كرديم و زندگي ما خيلي ساده بود. وقتي رفتيم منزل آقاي بهجت، زندگي ایشان با آن همه وضعيت بد ما زندگي ایشان ساده تر بود.
آنچه كه براي ما الگو بود رفتار آقايان و فضلا و طلبه ها بود كه بر روي ما اثر گذاشت. اينها خيلي براي ما آموزنده بود.
لطفا يك مقايسه اي از وضعيت مالي و معيشتي زندگي امام و آيت الله بهجت كنيد و بفرمائيد چه تفاوت هايي در اين دو زندگي ديده مي شد؟
اينها دو جهت داشتند. دو نوع زندگي داشتند. آقاي بهجت از اول طلبگي و بچگي در زندگي خيلي ساده اي زندگي كردند. ولي امام خمینی در يك زندگي سطح بالاتري زندگي كرده بودند. پدر امام خمینی در خمين مورد ارادت همه بودند و آقائي مي كردند در خمين. اين آقايان از كساني بودند كه در خمين آقا بودند. امام در چنين خانواده اي رشد كرد. و امام هم از آن اموال پدري حدود ماهي 400 – 500 تومان در سال به ایشان تعلق مي گرفت و با همان زندگي مي كرد. و توقعي نبود كه امام مثل آيت الله بهجت زندگي كند. اما نكته بسيار مهم و جالب اين است كه امام با اين وضع خوبي كه داشتند چرا اين قدر ساده زندگي مي كردند؟ مثلا اگر مي فرمودند نيم كيلو گوجه چيز را بگير و وقتي خادم ایشان به جاي نيم كيلو، يك كيلو مي خريد مي گفت برو پس بده. چرا وقتي گفتم نيم كيلو رفتي يك كيلو خريدي؟
توقع اين نبود كه امام مثل آيت الله بهجت زندگي كند؛ اما در عين حال بسيار ساده زندگي مي كردند. ساده در حيطه شخصيت خودشان و با توجه به دارائي شان. و هر كدام در نوع خودش منحصر به فرد است.
وضعيت مالی خودتان در اين ايام چگونه بود؟
در همان ايام كه من زندگي خوبي نداشتم و سنگك را به سه قسم تقسيم مي كردم و بعد ازدواج كردم. بعد رفتم پيش ایشان و گفتم كه آقا ما يك وضع بد مالي اي داريم و دعا بفرمائيد. ایشان فرمودند هر روز يك دعائي را مي گويم و به هيچ كس هم نبايد بگوئي به هيچ وجه و هر وقت توانستي بخوان. من از روزی كه اين را گرفتم و خواندم تا الان بي پولي نكشيده ام.
از جمله مهم ترين توصیه هاي اخلاقي آيت الله بهجت چه بود؟
ایشان هميشه توصیه شان اين بود كه در تمام امور و در تمام جهات و در تمام زندگي فقط خدا را حاكم بدانيد و بس. هيچ كس ديگر كاره اي نيست. اين نصيحت كلي دائمي و شبانه روزي ایشان بود. فقط او و بعد اوست كه همه چيز را درست مي كند. اگر كسي بتواند اينگونه باشد زندگي الهي اي دارد.
نظر شما