به گزارش خبرگزاری مهر، آن طور که برخی فیلسوفان و مورخان علم گفته اند، علوم انسانی بعد از پیدایش و تکوین جهان جدید به وجود آمد. جهانی که به علت تغییرات بنیادین اش شیوهای نو در اداره اش می طلبید. علوم انسانی آمد تا با شناخت این انسان جدید در ساحات مختلف اجتماعی، سیاسی، فردی و… نحوه اداره جامعه و هدایت آن به سمت نقطه مطلوب که در غرب همان توسعه یافتگی بود را ارائه دهد. قریب به یک دهه یا کمی بیشتر است که در جامعه ما هم بنا بر نیاز زمانه علوم انسانی مورد توجه خاص تری نسبت به گذشته قرار گرفته است و طرح علوم دینی اسلامی پی ریزی شده است.
این طرح حرفی را در خود دارد. حرفی که دارد می گوید مسیر تاریخ جامعه ما و افق آینده ما «شاید» بتواند تاریخی دیگر و افقی غیر از آنچه در جهان کنونی پیش روی ما ترسیم شده است باشد و یا حتی می توان این گونه هم نوشت: «باید» ما تاریخی دیگر و افقی دیگر را جستجو کنیم اما چرا چنین طرحی و چنین حرفی در جامعه ما و تاریخ ما پی گرفته می شود؟ کوتاه ترین جواب، «انقلاب اسلامی» است که نفس وقوعش جستجوی افقی و جهانی غیر از آنچه اکنون هست، بود. طرح انقلاب اسلامی طرح گذار از جامعه موجود به جامعه مطلوب بود که برخی امروز به اینجا رسیده اند که این گذار بدون علم انسانی رخ نمی دهد اما علوم انسانی غرب هم نمی تواند ابزار این گذار باشد لذا ابتدا در جستجوی ابزار کارا برآمده اند و طرح علوم انسانی دینی را پیش گرفته اند.
برخی هم با کل این طرح از بنیاد به دلایل مختلف مخالف اند. عطف به این مطالب و مسائل نظرگاههای فکری و مواضع علمی متفاوتی وجود دارد که البته به لحاظ تاریخی منوط و مأخر این طرح نیستند اما در برابر این طرح مواضع خاصی گرفته اند که ما آنها را با عنوان جریانهای فکری موثر بر علوم انسانی می شناسیم. آن چیزی که امروز قصد داریم درباره اش با شما به گفتگو بنشینیم همین موضوع کلی است که نسبت بین اندیشه این جریانهای مختلف فکری با درک آنها از انقلاب اسلامی چیست و آنها چه افق آینده ای برای انقلاب ترسیم می کند؟ «چه باید بکنیم» که از دل این نگاه های مختلف بیرون می آید برای انقلاب اسلامی چیست؟
در این باره با قاسم زائری، استادیار جامعه شناسی دانشگاه تهران،گفتگویی انجام شده است که در پی می آید؛
*به نظر شما هر یک از این دیدگاهها- به طور مشخص آنچه گفته می شود مکتب تفکیک، سنت گرایی، فرهنگستان، فردیدیها، روشنفکران دینی و یا برخی چهره های منفرد که شاید نتوان به راحتی در یک جریان گنجاند، چه تفسیری از وضع موجود انقلاب اسلامی دارند و به تبع این نگاهشان چه نسخۀ عملی را برای انقلاب اسلامی تجویز می کنند؟
اولین نکته پذیرش همین تنوع است. در واقع ما با جریانهای فکری متنوعی سروکار داریم که بعضاً مبانی کاملاً متفاوتی در سنت یا تجدد دارند و از همین مبانی و مبادی به تحلیل انقلاب اسلامی می پردازند. عمده این جریانها نوعاً حاضر به پذیرش تجدد نیستند ولی قادر به سازگاری با آن هستند. در این میان تکلیف روشنفکری دینی و به طور عموم جریانهای رشنفکری از همه روشن تر است زیرا به دنبال برطرف کردن موانع استقرار تجدد و نظامات آن در ایران هستند.
لذا نزد آنها کل انقلاب اسلامی اشتباه است، یا امری هیجانی بوده که باید به عقلانیت منجر می شده، ولی نشد. اما دیگر جریانها به دلیل اشتراک نظرشان با فکر انقلاب اسلامی در مخالفت با تجدد، عمدتاً برای ما مأنوس تر و آشناتر بوده و به همین دلیل استخراج نظر آنها در مورد انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، دشوارتر است. این جریانها گاه خیلی پنهان همان ایده روشنفکران دینی را در مورد انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تکرار می کنند منتها با بیان دیگری: نمی گویند اشتباه بود، می گویند ممکن نیست.
برای این هم استدلالهای مختلفی دارند: یا حوالت تاریخی ما فرا نرسیده، یا در دوره غیبت امام معصوم(ع) هستیم، یا اول باید نظام جامعی و نقشه کاملی تهیه شود که هنوز تهیه نشده، یا هر حرکت ما در زمانه تجدد موجب آلوده تر شدن دین و سنت می شود و نظایر آن. از این رو هرچند تعارضی بین این جریانها و تجدد و نظامات سیاسی و اجتماعی آن وجود دارد، اما توصیه نهایی شان بی عملی و انزواست که البته این با روح حاکم بر رخداد انقلاب اسلامی و آرمانهای امام خمینی(ره) در تعارض است.
*پس در واقع نظر شما این است که این جریانهای فکری حتی آنها که به اصطلاح درون گفتمانی خوانده می شوند با انقلاب چندان هم افق نیستند و در نهایت به خاطر نوع نگاهشان به انقلاب اسلامی و تفسیر و تعبیری که از تجدد دارند، نسخه هایی از بی عملی و انفعال را پیش می کشند که آسیب زا است. می شود لطفاً این آسیبها را برای ما توضیح بدهید؟
ببینید یکی از آسیبهای مهم این جریانهای فکری، از حیث نظریه پردازی، اتکای مفرط آنها به رویکردهای ساختگرایانه و پساساختگرایانه است که در هر دو تلاش فردی و مومنانه نادیده گرفته می شود. در واقع این جریان ها به نام حوالت تاریخی و نظام جامع و نظایر آن، امور را به ساختارهایی حواله می دهند که از دسترس و کنترل ما خارج است.
ما به عنوان افراد عملاً کاری از پیش نخواهیم برد، یعنی عمل فردی را نفی نمی کنند اما به ما می گویند که در نهایت هیچ تغییری ایجاد نخواهید کرد. اوضاع تا زمانی که آن امر ساختاری اراده نکند، همین گونه خواهد بود. در واقع اگر رکن اصلی رخداد انقلاب اسلامی را «فرد مومن امیدوار به فضل الهی» بدانیم که فعالانه در میانه میدان سیاسی و اجتماعی در حال کنش ورزی است، این جریان های فکری همین آدم مومن امیدوار به فضل الهی را عقیم و از دور خارج می کنند از طریق بزرگ نمایی ساخت تجدد یا تاریخ یا شیطان یا نظام نشانه ها و نظایر آن.
این در حالی است که امام خمینی (ره) و شهدای بزرگ تاریخ انقلاب اسلامی و مابعد آن، مصادیق برجسته ای از همین آدم مومن امیدوار به فضل الهی هستند که اگر می خواستند منتظر حوالت تاریخی یا گسست در ساخت تجدد و تهیه و تنظیم نظام جامع و نقشه کامل بمانند، کما اینکه کسان بسیاری این گونه خود را فریفتند، اکنون نه اثری از انقلاب اسلامی و احیای اسلامی در سراسر جهان اسلام بود و نه حتی با وجود جنگ، اثری از ایران و ایرانی باقی می ماند. تصور این که اگر شهید تهرانی مقدم می خواست منتظر تغییرات ساختی و رسیدن حوالت تاریخی ما بماند به چه آدمی بدل می شد یا به این موفقیتها می رسید یا نه، هم خیلی دشوار و هم از وجه دیگری مضحک است. از همین رو به نظر می رسد هرگونه تلاش برای تحول در علوم انسانی باید از همین «فرد مومن امیدوار به فضل الهی» مراقبت و مواظبت کند.
کانون نظریه پردازی در علوم اجتماعی و انسانی باید توضیح و تشریح رفتار و عمل همین فرد باشد، که البته نیازمند توضیح مفصل است. اما عمده جریانهای پیشگفته همین عنصر فعال در میدان اجتماعی و سیاسی را نادیده می گیرند، یا دستکم او را از قدم گذاردن در این میدان می ترسانند، یا نا امید می کنند. از آنجا که هر فکری لاجرم تمهیدات سیاستگذارانه ای نیز در خود دارد، این جریانهای فکری پیشگفته نیز به برخی رویه های سیاستگذارانه دامن زده اند که لازم است آسیب شناسی شوند. تکیه مفرط این جریانهای ساختگرا به عامل ساختی موجب شده تا مخاطبان آنها خصوصاً جوانان نسبت به تعامل فعالانه با منتقدین و مخالفین خود احساس بی نیازی کنند.
با این عبارت که «گفتمان آنها چنین است» یا «گفتمان ما چنان است» و لاجرم گفتمان ها مستقل و مجزای از یکدیگرند، ختم مباحثات سیاسی و اجتماعی اعلام می شود. به نوعی بی نیازی یا دست کم بی فایده بودن تعامل فکری، بحث و مناقشه، استدلال و برهان، و کنش فعالانه دامن زده می شود. این در حالی است که آدمهای مومن امیدوار به فضل الهی در سالهای مبارزه و پیروزی انقلاب اسلامی و مابعد آن، پرانگیزه و فعالانه، درصدد مباحثه و استدلال برای اقناع و ترغیب مخالفان و منتقدان خود بودند.
حتی در زمانه ما و در جریان حوادث غمبار سال ۸۸ و پس از آن نیز مهمترین و آشکارترین رفتاری که از رهبر معظم انقلاب دیده شد، همین قدرت کلام و توان اقناع بود که در سخنرانیهای پیاپی ظهور می یافت. این نمونه نوعیِ رفتاری است که فکر انقلاب اسلامی می طلبد، اما متأسفانه جریانهای فکری پیش گفته با تکیه افراطی بر عناصر ساختی، مواجهه با دیگر افراد را نیز به سازوکارهای ساختی ارجاع می دهند تا توانایی فردی، و این در درازمدت برای نظام سیاسی و اجتماعی ویرانگر خواهد بود. در واقع ما از ابتدای دهه هفتاد مستمراً به نفع نگرشهای ساختی، از تکیه و تأکید بر عمل فردی عقب نشینی کرده ایم.
*به عبارتی این جریانهای فکری آدمی تولید می کنند که با آدم مطلوب جمهوری اسلامی متفاوت است. ویژگیهای شخصیتی این افراد چه هست؟
خصوصاً در سالهای اخیر به ویژه پس از وقایع غم انگیز سال ۸۸ به خاطر برخی اشتباهات یا تهمتهایی که متوجه نظام جمهوری اسلامی شده، طیفی از جوانان خصوصاً در بین دانشجویان پیدا شده اند که موضع ضدمدرن و ضدتکنولوژی و ضدعلوم انسانی دارند، اما حاضر به عمل در چارچوب نظامات و سیاستهای جمهوری اسلامی نیستند. مأمن این دسته از جوانان، همین جریانهای فکری پیشگفته است که ضمن دادن یک اسلوب بیانی ضدّمدرن به جوانان و تضمین عدم همسویی آنها با جریانهای مدرن، اما رغبتی در آنها برای کنش فعالانه سیاسی و اجتماعی در محیط هایی که حضور دارند بر نمی انگیرند. نوعی خلسه نظری که در آن جوان مومن، اسیر در وهمیات شکلی از ساختارگرایی محض است که زبان و ذهن او را پر کرده، و مانع از شکلگیری عمل و تفکر خلاقانه می شود.
در حالی که حاجت و نیاز روزمره فکر انقلاب روی زمین مانده، جوانان ما در خلسه تلاش برای فهم حوالت تاریخی تجدد و روح غرب و یافتن نظام نشانه شناسی یهود و دستیابی به نقشه کامل و نظام جامع و یافتن ردپای شیطان در تاریخ و تلاش تمدن سازانه اش فرو رفته اند و این عین بی مسئولیتی اجتماعی و سیاسی و شکلی از سیاست زدایی به معنای عام آن است. این میزان تکیه بر قدرت ساختارها و تلاش برای یافتن لایه ها و زوایای درونی آنها و نیز پی بردن به مکانیسم درونی عمل آنها هرچند جذابیت دارد، اما ذهن را علیل می کند و در نهایت فرد را به تسلیم در برابر چنین قدرت قاهره ای و ستایش آن وامی دارد.
*با این وصف چه تمهیدی باید اندیشید؟
به نظر می رسد که ما نیازمند نوعی آشنایی زدایی از این جریانهای فکری هستیم. در واقع بین دو موضع باید تفکیک کرد: این جریانها خصوصاً در مواردی که ریشه دینی دارند و عموماً به دلیل ماهیت ضدتجددی شان، باید بتوانند در فضای آزاد فکری که در دوره مابعدانقلاب اسلامی پیدا شده، مانند هر فکر دیگری، ادامه حیات داده و با تمام لوازم به ترویج فکر خود بپردازند. اما در عین حال باید تمایز و تعارض این جریانهای فکری و فکر انقلاب اسلامی را به روشنی بیان کرد و از ذهن جوانان انقلابی آشنازدایی کرد چراکه در نهایت جوانان را به بی عملی و ترک فعالیت در عرصه پرمشقت و پرزحمت سیاسی و اجتماعی فرامی خوانند.
شما به نوعی وضع شناسی و آسیب شناسی این جریانهای فکری را در حوزه تفسیر از انقلاب و ارائه نسخه عمل برای انقلاب اسلامی توضیح دادید. اکنون میخواهم از شما خواهش کنم همین وضع شناسی و آسیب شناسی را در حوزه علوم انسانی که این جریانها در آن فعال و اثر گذار هستند نیز توضیح دهید.
به نظر می رسد که تلاشها برای تحول در علوم انسانی، فارغ از همه دقایق معرفت شناسانه، از منظری هویت شناسانه باید جایی در فاصله بین امام خمینی(ره) و شهید مطهری اتفاق بیفتد. در واقع در این جا باید تجمیع شود. منظور این نیست که دیگر افکار و شخصیتها باید بایکوت و تحریم شوند بلکه مقصود این است که سیاستگذاریها باید معطوف به این بازه باشد. ضمناً باید بین فراتر رفتن و عبور کردن از امام خمینی و شهید مطهری هم تمایز گذاشت: فراتر رفتن از این دو به معنای تکامل بخشیدن به داشته های فکری ایشان، مشکلی ایجاد نمی کند بلکه لازم و ضروری هم هست. اما عبور کردن از این دو به عنوان دو شاخص در فکر انقلاب اسلامی، منجر به مشکلاتی می شود که امروزه هم جوانان با آن درگیرند. عبور کردن از امام خمینی(ره) به قسمی تحجر، و عبور کردن از مطهری به نوعی روشنفکری و تساهل منجر می شود.
هرگونه سیاستگذاری فرهنگی در حیطه علم باید از این دو شاخصه مواظبت کند و مراقب باشد که هر نحله فکری بیرون از این دو، هرچند نسبت به تجدد جهتگیری انتقادی و حتی ضدیت داشته باشد، را از فکر انقلاب اسلامی متمایز سازد، هرچند این متمایزسازی خفیف و سطحی باشد، ولی لازم و ضروری است البته باز تأکید می شود که این متمایزسازی از حیث هویتی است و گرنه از حیث معرفت شناسانه، در حوزه عمومی پرکار و فعال ما بعد از انقلاب اسلامی به همه این مناقشات و مجادلات نظری نیاز قطعی داریم.*
*منبع: پایگاه خبری ـ تحلیلی طلیعه
نظر شما