با خشخش پولك و خلخال
خرامان
خرامان
از راه چشمه باز ميآيي
در زير باران
با مشك كوچكي از پوست آهو
با آن نگاه دلكش كوتاه
رنگين كمان حيرت و جادو
*
من با اشاره آشنا نيستم
بانو!
-غزال دامن دالاهو -
اين گونه آهوانه نگاه وحشي ات را
در نگاه مات من مدوز
من يك دهاتي سادهام هنوز
اين حجب ناگزيركه در چشم من
موج ميزند
ميراث ديرسال و اساطيري من است
بالا بلند!
معشوق باستاني من
پوشيده در حريري از جنس چمن
وقتي از آن سوي تپه ماهور
دهقان خسته اي
اندوه خويش را
در ناي گرم ني لبكي ميدمد :
« عشقت نه سرسري است كه از سر به در شود »
و بانگ گرم حنجره اي ديگر
از روبروي غار حلاجان :
« مهرت نه عارضي است كه جاي دگر شود »
در شرشر دمادم اشك
كوه از طنين بانگ من آكنده ميشود :
« عشق تو در وجودم و مهر تو از دلم
با شير اندرون شد و با جان به در شود »
*
اين آغل ، اين مراتع تر
اين چادر، اين كپر
اين گلههاي شاد رها
اين گيوه ، اين عصا
همه ارث منند
حتي
گلهاي سرخ پيرهن تو هم
زخمهاي كهنه منند
كه تازه مانده اند
*
جايي هنوز از رد پايت
بر برف هاي دامنه كوه
باقي مانده است
تا من به رهنمايي جاي قدم هات
از صخره هاي سنگي " بانكول "
تا چشمه هاي روشن " مانشت "
- پياده بيايم -
بيآنكه در تهاجم باد
و يا در ازدحام درخت
گم شوم
*
اي سايه روشن نامرئي و دور
اي بازي هميشه ابر و نور
پلك ميبندم و طلوع مي كني
نگاه ميكنم و راز مي شوي
پا مي شوم و گمت مي كنم
به خواب مي روم و آغاز مي شوي
اي خلاصه باران و آفتاب
من تشنه مانده ام
بر من ببار
من يخ زده ام
بر من بتاب
اي سرنوشت مبهم و موهوم
اي داستاني !
اهل كدام قرن تاريخي
اهل كدام قريه باستاني
كه در حراج عصمت اين عصر
اينگونه بكر و اصيل مانده اي؟
شهزاده ستاره و الماس پوش من
آيا دوباره باز به خوابم مي آيي
با سبزه زار خيس همان پيرهن؟
*
و باز هم مليح و خرامان
خرامان
با خشخش
پولك و خلخال
به آستان دهكده مي رسي
در زير باران
و از فراز تپه پاشا
در التهاب گرم تماشا
مردمك هاي من
ذوب ميشوند .
* بهروز ياسمي
نظر شما