به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، در سال 1976 دوران چهار ساله رياست جمهوري جرالدفورد پايان يافت و كارتر از حزب دموكرات به عنوان سي و نهمين رييس جمهور آمريكا جانشين وي شد. پيروزي كارتر يك دوران سردرگمي و بلاتكليفي را براي محمد رضا شاه به وجود آورد. زيرا كارتر مبارزه عليه فروش بي رويه اسلحه به كشورهاي ديكتاتوري و همچنين گسترش و حمايت از حقوق بشر را شعار خويش قرار داده بود كه اين خود بالطبع تغييرات و فشارهايي را در سياست داخلي و خارجي شاه به وجود مي آورد.
محمد رضا شاه در پي برخورداري حمايت همه جانبه آمريكا و اتكا به نيروهاي خارجي و با ناديده گرفتن ارزشهاي مردمي به يك نوع مشروعيت فراملي دست يافته بود. پس براي تداوم اين مشروعيت در پي جلب نظر كارتر بر آمد و با يك انتقاد نسبي از سياستهاي كارتر سعي كرد ژست ليبرال مابانه به خويش بگيرد. به دنبال همين فشار در پي آن بر آمد تا با ايجاد فضاي باز سياسي در داخل از فشارهاي خارجي بكاهد و محبوبيتي هم كسب كند. گرچه در نهايت دولت ايالات متحده مصالح سياسي و استراتژيك را فداي شعار حقوق بشر خويش نكرد و با توجه نقش اقتصادي ايران در زمينه تأمين نفت چه براي آمريكا و چه براي اسراييل و كاركردهاي نظامي ايران در منطقه به عنوان ژاندارم و حامي منافع غرب در منطقه از جمله در مورد دخالت در عمان وسومالي آمريكا همانند تمام دوران حكومت محمد رضا شاه از وي تا آخرين لحظه حمايت كرد .
به گزارش "مهر"، اما همين سياست دو گانه و تا حدي مبهم كارتر در اوايل روي كار آمدن، محمد رضا را با توجه به ديگر عوامل مانند توده از و همه گير بودن نهضت و حركت مردم ، قاطعيت رهبري، تأكيد محمد رضا بر منافع شخصي و اشتباه گرفتن منافع ملت و ايران با حمايت حكومت استبدادي ، دنبال كردن اهداف سياسي و اقتصادي مبهم و غير واقعي ، توجه زياد به اسراييل و توهم حمله از سوي شوروي وارد فضايي كرد كه درك كرد اولاً نمي تواند در پي تداوم خويش با توجه به حمايت آمريكا باشد و هيچ سرنوشتي جز سرنوشت محتوم نظامهاي اقتدارگرا و دست نشانده اي كه به حاكميت قانوني و منافع و ارزش هاي مردم بي اعتنا هستند ندارد .
در مورد دومين عامل خارجي مطرح در پيدايش انقلاب اسلامي بايد گفت كه بر اساس اين عامل ، به دنبال خريدهاي كلان تسليحاتي ايران ، بدون توجه به ديگر عوامل توسعه و پيشرفت ايران به يك قدرت برتر نظامي در منطقه تبديل شد و شاه در فضايي از توهم و واقعيت دامنه سياستها و منافع ملي را از حدود منطقه خليج فارس و حتي خاورميانه فراتر برد و اين خود، با توجه به دخالت نظامي در مورد شورشيان و حمايت از سلطان قابوس در عمان و دخالت در سومالي و برقراري نظام مدافع منافع غرب در آنجا زمينه و شرايطي را فراهم آورد تا دول فرامنطقه اي و منطقه اي براي سقوط اين رژيم برنامه ريزي نمايند.
آنچه در مورد عوامل خارجي مي شود گفت اين است كه محمد رضا در يك همبستگي يك جانبه با آمريكا، سياست خارجي را به عنوان يكي از عوامل و اركان ثبات يا عدم ثبات سياسي تبديل كرد و همين سيات فراطبقاتي ، فراقانوبي و شديداً متأثراز ماهيت و ساختار قدرت نظام بين المللي يكي از زمينه هاي اصلي تشديد و تشنج و درگيري سياسي و در نهايت عدم مشروعيت و مقبوليت نظام پهلوي شد و اين خود در قالب نظريه وابستگي قابل بررسي است.
در مورد اين عامل رهبري كاريزماتيك حضرت امام (ره) و افشاي اين رابطه و وابستگي بخصوص در مورد اسراييل با توجه به مذهبي و ديني بودن انقلاب نيز مؤثر بوده است.
دركل رهيافت غير واقعي بودن شاه در سياست خارجي چه در مورد تكيه بيش از حد به آمريكا و فراموش كردن مردم و منافع آنها و چه در مورد سياست نظامي بي هدف و خريدهاي كلان تسليحاتي با توجه به اينكه فقر و مشكلات اقتصادي و عدم توسعه در جامعه مردم را رنج مي داد در كنار ديگر عوامل يكي از علل نابودي رژيم پهلوي است. گرچه همين عامل هم بايد بانگاهي واقع گرايانه و با توجه به وزن واقعي آن در سقوط محمد رضا و ظهور انقلاب اسلامي مورد بررسي قرار گيرد. اما مي توان گفت: حكومتهاي اقتدارگرا و استبدادي كه همه چيز را منوط به پايداري خويش مي كنند و به دنبال مشروعيت خارجي مي گردند سرنوشتي جز نابودي ندارند.
نظر شما