۱۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲

یادداشت؛

اختـلاف دیـن و سوبژکــتیویسم بر سر انسان شناسی

اختـلاف دیـن و سوبژکــتیویسم بر سر انسان شناسی

در فلسفۀ دکارت، انسان محوریت دارد و حتی خدا را هم بعد از اثبات انسان، اثبات می‌کند. این موضوع، با این گزارۀ دینی که خودشناسی مقدمۀ خداشناسی است، شباهت دارد.

به گزارش خبرگزاری مهر، متن پیش رو بخشی از جزوۀ «خودبنیادی» است که درس گفتاری از دکتر قربانی در باب مفهوم سوبژکتیویسم و سیر پیشرفت آن می باشد؛ این درس‌گفتار حاصل سلسله جلسات سطح دو سیزدهمین دورۀ آموزشى تربیتى «والعصر» مى باشد که در تابستان ۱۳۹۰ برگزار شده است و به همت مؤسسه علمی ـ فرهنگی سدید پس از پیاده سازى و ویرایش در اختیار علاقه‌مندان قرار مى گیرد.

شبهه‌­ای که بعضی افراد مطرح می‌­کنند این است که سوبژکتیویسم و دکارت از اثبات وجود خود به وجود خداوند می‌رسند، ما در متن دین نیز داریم که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهْ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهْ». آیا این دو یکی است؟

این خیلی شبهۀ معمول و متداولی است. در پاسخ باید گفت که یک شباهت­‌هایی وجود دارد، ولی نکته این‌جاست که در تفکر فلسفی غرب که دکارت و امثال دکارت آغازگر آن بودند، خود یا همان انسان، یک فیلتر است؛ یعنی دکارت که خودش را می­‌شناسد، می­‌خواهد از دریچۀ خودش به خدا برسد و در واقع هیچ معیاری خارج از انسان را ملاک قرار نمی‌­دهد.

در حالی که ما در آموزه­‌های دینی اگرچه بر شناخت خود تأکید داریم، اما می­‌گوییم خود، از منابع فراخود برای شناخت خودش استفاده کند؛ یعنی ما از آموزه­‌های دینی، عرفانی، اخلاقی برای شناخت نفس خودمان استفاده می­‌کنیم، اما در روش دکارت و امثال دکارت، شناخت ما دربارۀ انسان، شناخت شهودی و شناخت خودیِ فلسفی است.

به بیان دیگر، دکارت نمی‌­رود انجیل را بخواند و ببیند دربارۀ انسان چه گفته و اصلاً توجهی به آموزه‌­های غیب ندارد. در مورد این شکی هم که می‌­کند، در واقع تفسیر جدیدی از شکاکیت با فهم انسانی خودش ارائه می‌‌­دهد و می‌­گوید من می‌­خواهم از طریق این فهم انسانی، دیگر حقایق را اثبات کنم.

در واقع بین سوبژکتیویسم غربی که معیارش خود انسان است و از طریق فهم خود انسان می­‌خواهد حقایق دیگر را بشناسد و انسان‌شناسی دینی یک تفاوتی وجود دارد. به عنوان مثال در انسان‌شناسی اسلامی اگرچه شناخت انسان مقدم بر شناخت دیگر حقایق است، اما انسان برای شناسایی خودش از هر منبعی بالأخص از منابع وحیانی می­‌تواند استفاده کند و اصلاً باید از منابع دینی استفاده کند. اگر استفاده نکند، در واقع، شناخت این انسان اشکال دارد.

در واقع در آموزه­‌های دینی، انسان­‌شناسی، مقدمه‌­ای است برای خداشناسی، پیامبرشناسی، آخرت‌شناسی و مراحل بعدی. در حالی که انسان‌شناسی در سوبژکتیویسم، مبنا است؛ یعنی تنها از زاویۀ فهم انسانی می‌­توان وارد امور دیگر شد.

در این فلسفه‌­ها چیزی به نام انسانی‌­کردن امور نیز داریم. در پی همین بشری‌کردن امور و به اصطلاح، هیومنیشن، کنارگذاشتن الهیات وحیانی از زمان دکارت به بعد آغاز شد؛ یعنی فیلسوفانی مانند «هیوم» و «لایْب­نیتس» و «اسپینیوزا» و بعد آن‌ها «مالبرانْش» کم‌کم این مسئله را مطرح می­‌کنند که دو نوع الهیات داریم؛ یک الهیات وحیانی و یک الهیات طبیعی.

امثال هیوم به کلی به سمت الهیات طبیعی می‌­روند و می­‌گویند برای شناخت دین باید به سمت شناخت خدا رفت، اما نیازی به کتب مقدس و وحی نداریم. کانت هم نهایتاً همین کار را می‌­کند؛ وجود خدا را رد نمی­‌کند، اما خدا را فقط با عقل خودش می­‌پذیرد. وی می­‌گوید اصلاً حرف‌­های عیسی علیه‌السلام حجیّت ندارد.

بنابراین، سوبژکتیویسم، این‌جا فقط انسان را به عنوان سوژه و محور قرار می‌­دهد و از طریق فهم بشری خودش می­‌خواهد تمام حقایق هستی را مورد فهم و باز­تفسیر قرار دهد. این کار دقیقاً مفادش با «من عرف نفسه فقد عرف ربه» فرق می­‌کند و دو رویکرد متفاوت است.

کد خبر 2872180

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha