۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۱۱

یادداشت/بخش دوم؛

آیات آفاقی با معرفت حضوری قابل شناخت هستند/ روش‌شناسی خودشناسى

آیات آفاقی با معرفت حضوری قابل شناخت هستند/ روش‌شناسی خودشناسى

آیات آفاقی با معرفت حضوری قابل شناخت هستند، درک آیات آفاقی با معرفت حضوری، نوعی سیر انفسی و در آیات انفسی در آیینه آفاق است.

به گزارش خبرنگار مهر، مقاله زیر با عنوان مبانی خودشناسی در قرآن نوشته حجت‌الاسلام والمسلمین حمید‌رضا مظاهری سیف، رئیس مؤسسه بهداشت معنوی است.

هدف این مقاله تبیین مبانی خودشناسی در قرآن است تا با استفاده از آن بتوانیم، درس‌های خودشناسی را در مکتب قرآن بهتر فرابگیریم.

روح نباتی

روح نباتی در آیات متعددی از قرآن کریم مورد اشاره قرار گرفته است. از جمله «وَ الَّذي أَخْرَجَ الْمَرْعى» اوست کسی که سبزه‌راران را از دل خاک بیرون می‌کشد.(اعلی/۴) این آیه به ربط گیاهان با خدا و جنبة امری رویش آنها اشاره می‌کند و زندگی گیاهان را به خداوند نسبت می‌دهد. در مقابل حالتی را که روح نباتی از گیاهان جدا می‌شود، این طور توصیف شده است: «فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى» پس آنها را خشکیده و سیاه قرار داد. (اعلی/۵)

قرآن کریم در مواردی که به مراحل رشد و فرسایش انسان پرداخته و آن را به خداوند نسبت می‌دهد، در حقیقت به روح نباتی در انسان‌ها نیز اشاره کرده است. «ثم خلقنا النطفه علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام لحماً...» سپس از نطفه، خون خشکیده آفریدیم و از آن قطعه‌ای گوشت و از گوشت استخوانی و استخوان را با گوشتی نرم پوشاندیم...(مؤمنون/۱۴) این مراحل اگرچه آشکارا عالم خلق و ملک بیان می‌کند، اما نسبتی که در هر مرحله خداوند به خود داده، اشاره لطیفی به وجود روح نباتی در مراحل مختلف و آن سطحی از مراحل خلقت است که در پس مراحل خلق وجود دارد و هنوز هم دانش بشری به درک درستی از آن نرسیده است.

از سوی دیگر در جایی که خداوند از عذاب و مرگ ناگهانی اقوام گنه‌کار سخن می‌گوید، گرفتن روح نباتی از جسم آنها را مثل خشکاندن گیاهان توصیف می‌نماید: «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْدًا لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ» آنها را خشکاندیم پس ستکاران دور باشند از رحمت خداوند. (مؤمنون/۴۱)

روح حیوانی

خداوند ما را در بعدی از آفرینش مشابه سایر حیوانات قرار داده، اموری نظیر تولید مثل و خوردن و استراحت کردن از کارکردهای روح حیوانی است. «جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا وَ مِنَ اْلأَنْعامِ أَزْواجًا» برای شما همسرانی از خودتان قرار دارد و حیوانات را نیز زوج زوج قرارداد. (شوری/۱۱) «مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ اْلأَنْعامُ» آنچه مردم و حیوانات از آن می‌خورند. (یونس/۲۴) اگر انسان در همین سطح باقی بماند مثل حیوانات بلکه بدتر از آن‌ها خواهد بود. (فرقان/۴۴) اما اگر از این فراتر رود و اندیشة خود استفاده کند به مراتب بالاتری از روح خواهد رسید.

روح نفخ یا روح بشری

روح نباتی از بدو انعقاد نطفه با جنین همراه می‌شود، اما خداوند روح حیوانی را به طور جداگانه در انسان قرار نداده است، بلکه در ضمن دمیدن مرتبة بالاتری از روح که روح بشری است، به بشر می‌بخشد. بارزترین ویژگی روح بشری نیروی اندیشه و اختیار است. یعنی می‌تواند خوب و بد را تشخیص دهد و خیر را اختیار کند. این روح چند ما پس از پیدایش جنین در همان رحم مادر به جسم دمیده می‌شود.

در ادامه آیه‌ای که به روح نباتی جنین اشاره داشت، ناگهان یک جهش پدید می‌آید و خداوند می‌فرماید: «ثمّ انشاناه خلقاً آخر. فتبارك الله احسن الخالقين» سپس او را خلقتى ديگر نموديم و آفرین برخدا که بهترین آفرینندگان است. (مؤمنون/۱۴)

كلمه انشاء به معناى ايجاد چيزى و تربيت آن است، همچنان كه نشأ و نشأة به معناى احداث و تربيت است و از همين جهت به جوان نورس مى‏ گويند: ناشى. (مفردات راغب) در اين جمله سياق آیه از خلقت، به انشاء تغيير یافته و اين به خاطر آن است كه نشان دهد آنچه به وجود آورديم حقيقت ديگرى است، غير از آنچه در مراحل قبلى بود. مثلاً، علقه هر چند از نظر اوصاف و خواص و رنگ و طعم و شكل و امثال آن با نطفه فرق دارد، ولى در اصل مادى بودن و داشتن اوصاف مادى همانند هستند. تنها فرق اين است كه اوصافى كه نطفه داشت از دست داد و اوصافى ديگر اما همجنس آن را به خود گرفت. مثلاً اگر سفيد نبود قرمز است كه اين هر دو رنگ هستند.

اما اوصافى كه خداوند در مرحله اخير به آن داده و او را انسان كرده است نه عين اوصاف مراحل قبلى است و نه از جنس آن‏هاست، برای نمونه در انشاء اخير، حيات و قدرت و علم (يا ظرفيت اندوختن علم) را به او عنايت فرمود. در اين مرحله به او جوهره ذاتى داد (كه ما از آن با كلمه (من) تعبير مى‏كنيم) و این كاملاً بى سابقه بود. ضمير در انشاناه به حالت استخوان‌هاي پوشيده از گوشت انسان بر مى‏گردد. يعنى آنچه که تنها مادّه‏اى جاهل و عاجز بود، به موجودى زنده و عالم و قادر تبديل شد.(المیزان ج ۱۵ ص ۲۶)

روح ایمان

انسان می‌تواند با ایمان و تقوا از مرحله عمومی و عادی روح بشری فراتر برود و مراتب خود شناسی و بلکه خودشکوفایی معنوی را پشت سر بگذارد. «اولئك كتب فى قلوبهم الايمان‏و ايّدهم بروح منه» اهل ايمان كسانى هستند كه ايمان در دل‌شان نوشته شده و با روحى از جانب خداوند تقويت شده ‏اند.(مجادله/ ۲۲) تاييد به معناى تقويت است و ضمير فاعلى در جمله ايدهم به الله برمى‏ گردد و همچنين ضمير در منه همانند ضمير در ايدهم است و كلمه مِن ابتدائيه بوده و معناى جمله اين است كه: خداى تعالى مؤمنان را به روحى از خود تقويت نمود. بعضى از مفسران گفته‏اند: ضمير به ايمان برمى ‏گردد، و معناى جمله اين است كه: خداى تعالى آنان را به روحى از جنس ايمان تقويت كرد و دل‌هاي‌شان را با آن روح زنده ساخت. (مجمع البيان ج ۹ ص ۲۵۵) که البته این هم معنای مناسبی است.

مؤمنين به غير از روح بشري كه در مؤمن و كافر مشترک است، از سطح دیگر روح برخوردارند و در اثر آن حیاتی متفاوت را تجربه می‌کنند و از قدرت و شعورى جديد به دست می‌آورند. آيه زير به همين معنا اشاره دارد. «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها» آيا كسى كه مرده بود پس او را زنده كرديم و براى او نورى قرار داديم تا با آن در ميان مردم راه برود. همانند كسى است كه در تاريكى است و راه گريزی ندارد.(انعام/۱۲۲) اين حيات، زندگى پاک و متفاوتی است كه فراتر از زندگى مشترك بين مؤمن و كافر اتفاق می‌افتد و مبدأ آن روح ايمان است.

از ابى جعفر و ابى عبد الله (عليه‏السلام) معناى آيه: يسلونك عن الروح را پرسيدند در جواب فرمودند «خداى تبارك و تعالى احد و صمد است، پس روح خلقى است از خلائق او كه داراى چشم و نيروى تاييد است و خداوند آن را در دل‌هاى پيغمبران و مؤمنين قرار مى ‏دهد.(۲۱۸) تأکید بر احدیت خدا برای این است که دمیدن روح تقسیم و تعدد به وجود نمی‌آورد و روح اعطا شده به مؤمنین یا سایر موجودات در هر مرتبه همچنان روح خداوند است و تنها پرتوی از اوست که بر یک موجود می‌تابد و به او زندگی می‌بخشد و تأکید بر صمدیت خداوند به این خاطر است که او چیزی از دست نمی‌دهد و همه جا حاضر است و هستی و حیات همه موجودات برای خداست.

ابن خديجه روايت كرده كه داخل شدم بر ابى الحسن (عليه‏السلام) به من فرمود: خداى تعالى مؤمن را به روحى تاييد مى‏ كند كه همواره در هر عمل نيكى كه مى‏ورزد به سراغش مى‏آيد، و هر وقت عمل زشتى مرتكب شود و يا تجاوزى بكند، از او غايب مى ‏شود. پس روح خدا در هنگام عمل خير مؤمن از خوشحالى به شوق درمى‏آيد، و در هنگام گناه و عمل زشتش به زمين فرو مى‏ رود. حال كه چنين است اى بندگان خدا قدر نعمت‏هاى خدا را بدانيد و دل خود را اصلاح كنيد تا يقين شما زياد گشته، سود نفيس و پر قيمت ببريد، خدا رحمت كند شخصى را كه تصميم بر عمل خيرى بگيرد، و آن را انجام دهد، و چون تصميم بر عمل زشتى مى ‏گيرد از آن صرف نظر كند. آنگاه فرمود: ما روح ايمان را در خودمان با اطاعت خدا و عمل براى خدا كمك و تاييد مى ‏كنيم.(اصول كافى ج۱ص۲۶۸)

روح ملائك‏

روحى كه متعلق به ملائكه است، از افاضه روح مطلق به اذن خداست، اگر در مورد روح انسان دو تعبير نفخ و تاييد را آورده است به جاى آن، در مورد ملائكه فرمود: «فارسلنا اليها روحنا»، «قل نزّله روح القدس» و يا «نزَل به الروح الامين علی قلبک» براى اين بود كه ملائكه با همه اختلافى كه در مراتب قرب و بعد از خداى تعالى دارند، روح محض هستند و جنبة خلقی ندارند، اگرچه تمام کارهای عالم خلق به دست آنها انجام می‌شود و از انجام می‌شود.

فرشتگان گاهى به صورت جسمى به چشم اشخاصى در مى‏ آيند مثل ماجرای حضرت مریم علیها سلام «فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَوِيًّا» پس روح‌مان را به سوی او فرستادیم و به صورت انسانی متعادل درآمد.(مریم/۱۷) در این مواقع آنچه دیده می‌شود، تمثلى است كه فرشتگان به خود مى ‏گيرند، نه اينكه به راستى جسم و سر و پايى داشته باشند.

صاحب كافى به سند خود از ابان تغلب از امام صادق‏عليه السلام روايت كرده كه فرمود: هيچ مؤمنى نيست، مگر آن‏كه در باطن قلبش دو گوش است. در يكى از آن دو شيطان وسوسه ‏هاى خود را بر او مى ‏خواند و در يكى ديگر فرشته خدا نشسته و به نیکی دعوت می‌کند. خداى تعالى بنده مؤمنش را به وسيله فرشته تأييد مى ‏كند و اين همان است كه قرآن مى‏ فرمايد «وايّدهم بروحٍ منه»(اصول کافی باب ایمان)

انسان با تقویت ایمان و تقوا می‌تواند روح خود را در مراتب روحانی بالا ببرد و با فرشتگان همنشین شود، در ابتدا حضور آنها را احساس می‌کند، القائات‌شان را در دل خود می‌یابد و گاهی تمثلات دیداری و شنیداری برایش حاصل می‌شود. فرشتگان در میان ما هستند و امور عالم را اداره می‌کنند. بدون شک ما از حضور آنها بهره مند هستیم و در بسیاری از موارد از یاری و کمک‌شان برخوردار می‌شویم اما به علت غفلت‌ها متوجه حضورشان نمی‌شویم و این مشکل موجب می‌شود که روابط محکم و پایداری با آنها نداشته باشیم.

روح وحى‏

«كذالك اوحينا اليك روحاً من امرنا» این چنین روحی را از امر خود به سوی تو وحی کردیم. (شورى/ ۵۲) مراد از وحى کردن روح همان وحى کردن قرآن است. توضيح بيشتر اينكه «روح، كلمه حيات است كه خداى تعالى آن را در اشياء به كار برده و آنها را زنده مى‏كند. این آيه از القاى روحی بر قلب پیامبر خبر داده که با وحی  انجام می‌شود. بنابراین نتیجه می‌گیریم که با وحی الاهی مرتبه‌ای پیامبر به مرتبه‌ای از روح می‌رسد که موجب پدید آمدن زندگی معنوی دیگری برای او و سایر مؤمنان است.

در آیة دیگر نقش و کارکرد روح وحی بهتر تبیین شده است. «ينزل الملائكة بالروح من امره» فرشتگان را با روحی از امر فرومی‌فرستد.(نحل/۲) در اینجا چه بگویی فرشتگان را به وسیله روح فرو می‌فرستد و چه بگوییم که به همراه روح می‌فرستد، فرقی نخواهد داشت و معناي يكسان مى‏ شود. در این باره علامه طباطبایی معتقدند «چون تنزيل ملائكه به همراه روح براى اين است كه با داشتن آن روح، پیامبر آماده گرفتن معارف الهى گردد. همچنين فرو آمدن ملائكه به سبب روح به همين معناست.»(المیزان ج۱۲ص۳۰۳)

سعد از یاران امام علی می‌گوید: روزی مردى خدمت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) رسيد و از روح سؤال كرد و پرسید: آيا روح همان جبرئيل است؟ امام فرمود: جبرئيل از ملائكه است و روح غير جبرئيل است. سعد مى‏گويد: اين جواب، برای سؤال كننده سخت بود. پس عرض كرد: حرف بزرگى زدى كه هيچ كس نگفته، زيرا كسى احتمال نداده است كه روح غير جبرئيل باشد. اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: تو مرد گمراهى هستى كه سخنان گمراهان را نقل مى‏كنى. زيرا خداى تعالى فرمود: «ينزل الملائكة بالروح» اين آيه به روشنى مى‏گويد كه ملائكه غير روح هستند.» (اصول كافى ج۱ص۲۷۴)

با توجه به این مرتبه از روح رابطه‌ای میان ایحاء و احیاء برقرار می‌شود و کسانی که با وحی انس بگیرند و از سرچشمة حیاتی که در آن جوشیده بهره‌مند شوند، زنده خواهند شد و زندگی دیگری را تجربه خواهند کرد. روحی که با وحی به پیامبر القا شد و حیاتی که نتیجة آن است ادامة و تکامل همان حیاتی است که با روح ایمان حاصل می‌شود. حیاتی که شاخصة آن نور و رحمت است و در پیوند با کلام الله در وجود انسان جریان پیدا می‌کند. «كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» کتابی که به سوی تو نازل کردیم برای اینکه مردم را به اذن پروردگار از تاریکی‌ها به سوی نور هدایت کنی(ابراهیم/۲) ارتباط عمیق با قرآن وجود انسان را بالا می‌برد و روح او را به روح وحی پیوند می‌زند و حیات طیبة در افقی والاتر محقق می‌سازد.

روح مطلق

 روح مطلق سرچشمه بى پايان هستى و حيات است كه فروغ و فوران آن همه عالم را هستى مى ‏بخشد و سایر مراتب روح جلوه و جریانی از روح مطلق هستند. روح مطلق همان امر واحد الاهی است که در چشم به هم زدنی ایجاد شد و سایر نمودهای هستی از او پدید آمدند. روح که همواره در قرآن کریم به صورت مفرد به کار رفته گنجینه بی‌پایان الاهی است که هستی و حیات همه‌ چیز از آن سرچشمه می‌گیرد: «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» چيزى نيست مگر اينكه سرچشمه آن نزد ماست و از آن نازل نمى‏ كنيم مگر به مقدار معلوم و محدود. (حجر/۲۱)

روح مطلق باطن تمام هستی است و نزول تدریجی و محدود هستی از آن، عالم خلق را پدید می‌آورد. بنابراین همة‌ پدیده‌های عالم روح دارد و روح آن جنبه‌ای‌ است که اشیاء با خداوند مرتبط هستند و اما خلق جنبة ظاهری و تدریجی پدیده‌هاست که هر مخلوق را در ارتباط با سایر مخلوقات و در نظام معدات و علل جزئی نشان می‌دهد.

وجهى كه موجودات به طرف دنيا دارند، ویژگی‌اش اين است كه به تدريج از قوه به فعل و از عدم به وجود می‌آيد، نخست به‌ طور ناقص ظاهر گشته و سپس بطور دائم تكامل مى‏يابد، تا آنجا كه از اين جهان رخت بر بسته و به سوى خداى خود برگردد، امّا همين وجود نسبت به آن وجهى كه به خداى سبحان دارد، در نهایت کمال و امرى غير تدريجى است به‌طورى كه هر چه دارد در همان اولين مرحله ظهورش دارا است و هيچ قوه‏اى در آن نيست كه او را به طرف فعليت براند.‌ اين دو وجه هر چند دو وجه براى  يك شى‏ء هستند، امّا احكامشان مختلف است.

کسی که روح خود را با ایمان و تقوا تقویت کند، روح او به روح مطلق بازمی‌گردد. و از مقام نفخت فیه من روحی به نفخت فیه روحی می‌رسد و به تجسم کاملی از روح خدا تبدیل می‌شود. چنین انسانی با تمام عالم از طریق عالم امر آشنا شده و همه چیز را با خداوند می‌شناسد و هستی و حیات همه موجودات جریانی از روح اوست. نشانه این انسان تطابق کامل با امر الاهی است و ذره‌ای عدول از امر و نهی خداوند ندارد، او آیینة‌ آیه‌های قرآن است و تمام عالم در اختیار اوست.

روش‌شناسی خودشناسى

خودشناسی و خداشناسی برآمده از آن، معرفت حضوری هستند یعنی معرفتی که بدون وساطت صورت‌های ذهنی ایجاد می‌شود. معرفت حصولی با تجربه و استفاده از حواس ظاهری یا تفکر و چینش مقدمات ذهنی و رسرانجام رسیدن به یک تصور ذهنی تازه حاصل می‌شود اما وقتی انسان در مسیر معرفت نفس حرکت کند و خود را در ربط با خداوند بشناسد و از دریچه روح خود، جلوه‌های الاهی را ببیند، آنگاه مشاهده خواهد کرد که همة عالم هستی سراسر در ربط با خداوند است و جلوه‌های روح خدا همه جا پیداست و او حی و حاضر است. این، راه معرفت حضوری است که عقل معنوی را برانگیخته و چشم دل را می‌گشاید.

البته خودشناسی ممکن است در مراحل اولیه به صورت علم حصولی پیش رود چه در خودشناسی اخلاقی و چه در خودشناسی عرفانی. نتیجه اولیه همین تحقیق معرفت حصولی و ذهنی است. اما کسی که روی محتوا آن تعمق کند و حقایقی را در درون خود ببیند، به خودشناسی واقعی رسیده است. به این ترتیب علم حصولی گاهی به عنوان زمینه‌ساز برای توجه به علم حضوری به کار می‌رود.

از توضیحات پیشین برمی‌آید که آیات آفاقی نیز با معرفت حضوری قابل شناخت هستند، اما با توجه به اینکه درک آیات آفاقی با علم حضوری در گروه درک روح الاهی است و انسان با درک روح الاهی به اصل وجود خویش رسیده است و جهان را به صورت پرتوهایی از روح خداوند می‌بیند. بنابراین درک آیات آفاقی با معرفت حضوری، نوعی سیر انفسی و در آیات انفسی در آیینه آفاق است. با گشودن پنجره روح به روی خداوند و تماشای روح الاهی و جلوه‌های آن آیات آفاقی به آیات انفسی تبدیل می‌شوند و عالم سراسر جلوه روح به نظر می‌رسد و صد البته که این صحیح‌ترین دیدگاه نسبت به جهان است.

امر او در هر چيز عبارت است از ملكوت و روح آن پدیده و فراموش نشود كه ملكوت در آيه و نشانه بودن براى پروردگار از ملك رساتر است. هر موجودى ملكوتى دارد كه قابل ديدن است و هر انسانی توانایی و امکان ارتباط برقرار کردن با ملکوت و دیدن آن را دارد و بلکه موظف است که از این توانایی استفاده کند. از این رو خداوند با بیان مؤاخده‌ آمیزی می‌فرماید: « أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ‏ءٍ» آيا به ملكوت آسمانها و زمين و هرچه خداوند آفریده، نمى‏ نگريد. (اعراف/ ۱۸۵) خداوند ملکوت عالم را به نمایانده و تنها کافی است که چشم بگشاییم و آن را ببینیم،‌ همان طور که «نرى ابراهيم ملكوت السّموات و الارض» ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم.( انعام/ ۷۵)

از رسول خدا(ص) سؤال شد، خدا را چگونه شناختى؟ فرمود: همه چيز را با خدا شناختم.(اصول کافی باب توحید) در دعاى ابوحمزه مى ‏خوانيم «بك عرفتك» تو را به تو شناختم و در دعاى عرفه آمده است: «أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون مظهر لك» آيا براى غير تو ظهورى است كه براى تو نباشد تا او تو را آشكار سازد.

برای رسیدن به این درجه از معرفت سه گام لازم است: نخست به دست آوردن دانشی کافی که مارا از غفلت نسبت به حقایق وجود خود بیرون بیاورد و در آستانة توجه به معرفت حضوری قرار دهد. سپس تعمق و تفکر نسبت به حقایق درون خود است. و سوم که از همه مهمتر و برای خودشناسی ضروری‌تر است ریاضت نفس بر اساس شرع است. زیرا علت غفلت ما از این معارف که با وجودمان پیوند خورده، سرگرمی به زندگی مادی و لذت‌ها و خوشی‌های جسمانی است. این است که نمی‌گذارد که ما حتا پس از دانستن حقایق در ذهن با قلب‌مان آن را درک کنیم. دلی که مشغول به امور دنیایی و وابسته به لذت‌ها و هراسان از رنج‌های ناچیز جسمانی است و با آرزوهای کوچک و هوس‌های ناچیز رشده نمی‌تواند، چشم خود را به روی ملکوت بگشاید و با روح خداوند آشنا شود.

خداوند برای اینکه مسیر این سلوک زیبا و شگفت‌انگیز را برای ما بگشاید و ما را به راه شکوفایی بکشاند، ساده‌ترین ریاضت‌ها و تأثیر گذارترین برنامه‌های عملی را در قالب شریعت ارائه داده است. در میان برنامه‌های عملی خداوند روزه یکی از ریاضت‌های بسیار تأثیرگذار برای سست شدن پیوند‌های مادی و جسمانی و در برابر مستحکم شدن روابط ملکوتی و گشایش چشم و گوش باطن است. فرصت طلایی ماه رمضان با روزه‌‌ها و شب زنده‌داری‌ها، با سکوت و خلوت‌های سحرگاهی با مناجات‌ها و دعاهای روزها و شب‌ها شاه‌کلید خودشناسی و خداشناسی است. در بین برنامه‌های عملی هیچ کدام به این اندازه انسان را برای تأمل و تمعق در خود و تماشای حقایق هستی آماده نمی‌کند.

کد خبر 2894324

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha