به گزارش خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، ساعد باقري - شاعر معاصر و محقق ادبيات ، مي گويد : « هميشه برخي دسته بندي ها و گروه بازيها نوعي پرهيز از ورود به حال و هواهاي سياسي را در بين شاعران ما نهادينه كرده است . اما وقتي موضوعي اين چنيني پيش مي آيد كه با حيات و هستي مان سر و كار دارد، نبايد بي تفاوت از كنارش گذشت . »
سراينده دفتر شعر " نجواي جنون " و سرودهايي با مضمون انقلاب اسلامي و دفاع مقدس يادآور مي شود : با هيچ بهانه اي نمي توان از اهميت چنين موضوعي غافل ماند : « تاريخ كشور نشان داده مثلا اتفاق خجسته اي مثل ملي شدن صنعت نفت به خاطر برخي گروه بنديها، كناركشيدنها و ياركشيها 25 سال به تاخير افتاد .»
او ادامه مي دهد : « كشور در آستانه يك بزنگاه تاريخي است . هر نوع دلخوري از اوضاع و احوال بايد در برابر اهميت چنين موضوعي رنگ ببازد . اين موضوع بيش از همه به اصحاب هنر و ادبيات ربط دارد ، چون آنها عصاره لطافت روح مردمند . »
وي كه طبق روال برنامههاي حلقه مهر، مسئوليت جلسه را به عهده گرفته بود ، با چند بيتي از عطار نيشابوري آغاز كرد تا پيوند ديرين شاعران را با نقطه شروع دينشان نشان دهد :
ثناگوي در ارباب بينش
سزاي صدر و بدر آفرينش
محمد آنكه نور جسم و جان است
گزين و مهتر پيغمبران است
فلك يك خرقه پوش خانقاهش
به سر، گردان شده در خاك راهش
هنوزآدم ميان آب و گل بود
كه او شاه جهان و نور دل بود
اين شاعر سپس با تاكيد بر اين موضوع كه جامعه هنر و ادبيات با اين اتفاقات پيوند قلبي برقرار كرده و نسبت به آن بي تفاوت نيست و با ذكر اين موضوع كه يك چنين اتفاقي هم اكنون درشيراز و خراسان هم درحال افتادن است ، از سيدعلي ميرباذل خواست كه پشت تريبون قرار بگيرد :
كنار اين همه تنهايي
ترانه خوان باراني هستم
كه يك روز بر تشنگي ام خواهد باريد
و من كه مجنون بي بيابانم
با هزاران غزلهاي غربت زده خاموشي
هزاران ليلاي بي قبيله را
آواز مي شوم
و در سرزمينم كه زمين نيست
در سرزمينم كه صداي سه تار ناله ها و دردهاست
كنار اين همه تنهايي
به عاقبت عشق مي انديشم
به غربت آسمان
و در دلتنگي پرستوهاي پرچين شده
از هميشه خود دل مي كنم
و در بي كجايي جهان خاطره ميشوم
***
و پس از آن علي رضا قزوه مي خواند :
و انسان هر چه ايمان داشت ، پاي آب و نان گم شد
زمين با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
شب ميلاد بود و تا سپيده آسمان رقصيد
به زير دست و پاي اختران آن شب زمان گم شد
همان شب چنگ زد در چين زلفت چين و قرناطه
ميان مردم چشم تو يك هندوستان گم شد
از آن روزي كه جانت را اذان جبرئيل آكند
قيامت نفخ سوري داشت در روح اذان گم شد
تو نوحي ، نوحي اما قصه ات شور دگر دارد
كه در توفان نامت كشتي پيغمبران گم شد
شب ميلاد در چشم تو خورشيدي تولد يافت
شب معراج زيرپاي تو هفت آسمان گم شد
ببخش اي محرمان درنقطه خال لبت حيران
خيال از تو گفتن داشتم اما زبان گم شد
پس از آن متن نامه توسط باقري براي حضار قرائت شد .
نظر شما