(1) فلسفه تحليلي واژه اي عام است كه در حال حاضر براي مجموعه اي از روشها و گرايشهاي فلسفي استفاده مي شود . گاهي اوقات فلسفه تحليلي، فلسفه آكسفورد يا فلسفه زباني ناميده مي شود، اما اين برچسب ها ، لااقل گمراه كننده هستند . فلسفه تحليلي هر چه كه باشد يك مكتب، آموزه، يا مجموعه اي از گزاره هاي مورد توافق نيست. رويكرد فيلسوفان تحليلي را ، عليرغم تمامي اختلافها مي توان در سه مولفه بيان كرد :
(1-1) وضوح گرايي : يعني تمايل به واضح كردن و دقيق كردن معناي الفاظ و مفاهيم.
(2-1) برهان گرايي : يعني دليل آوردن در مقام تحكيم يك مدعا و دليل طلبيدن در مقام يك مدعا.
(3-1) نقد گرايي : يعني به رسميت شناختن نقد ، يعني اعتقاد به اين كه براي پاسخ دادن به پرسشهاي فلسفي و نزديك شدن به حقايق فلسفي راهي جز نقادي در اختيار ما نيست. فيلسوف تحليلي پس از آن كه مفروضات و مدلولات يك مدعا را استخراج كرد، سازگاري دروني ، انسجام ، و باور پذيري فقرات و اجزاي آن مدعا را بررسي مي كند، و به اين ترتيب نقد گرايي خويش را آشكار مي كند.
(2) كتاب پايا داراي ده مقاله است . شش مقاله از اين مجموعه كه پيش از اين به چاپ رسيده اند، در چاپ جديد با تغييرات، افزايش، و پيرايش همراه هستند.
(1-2) در نخستين مقاله ، " فلسفه تحليلي چيست؟ " نويسنده ضمن ارائه توضيح درباره برخي از رهيافتها در تحديد حدود فلسفه تحليلي اين رهيافتها را نادرست دانسته ودر تلاش براي دستيابي به پاسخ مناسب، شقوق مختلفي را كه به اعتبار پيشفرضها، آ موزه ها، روشها، ومسائل فلسفه تحليلي مطرح مي شوند به شيوه اي نقادانه مورد بررسي قرارداده و راي مختار خود را بازگو كرده است.
(2-2) " نگاهي اجمالي به سير تحولات تاريخي فلسفه تحليلي " كه به دلالت عنوانش به نهضت فكري فلسفه تحليلي به مثابه يك رويداد خاص در تاريخ انديشه نظر كرده ، در واقع مكمل و متمم بحث فلسفي مقاله نخست است.
(3-2) مقاله سوم اين مجموعه " فلسفه از ديد من " مقاله كوتاهي است كه به نگاه خاص يكي از فيلسوفان نامبردار تحليلي ( كارل پوپر) مي پردازد و تفاوت رهيافت او را با رهيافتهاي برخي ديگر از نمايندگان سر شناس اين نهضت مشخص مي سازد.
(4-2) فصل چهارم كتاب " تحليل برخي نتايج آموزه هاي ويتگنشتاين متاخر براي علوم اجتماعي" اختصاص به تحليل برخي نتايجي كه از به كاربردن آموزه هاي ويتگنشتاين متاخر در علوم اجتماعي به دست مي آيند مي پردازد و آنها را مورد ارزيابي قرار مي دهد.
(5-2) فصل پنجم " كارنپ و فلسفه تحليلي" به تفصيل چشم انداز تكاپوهاي فكري يكي از تاثيرگذارترين فيلسوفان تحليلي را پيش روي خواننده قرار مي دهد و مي كوشد ، به شيوه اي نقادانه ، او را با گرايشهاي مسلط در حوزه هاي فلسفه تحليلي آشنا سازد.
(6-2) مقاله " جايگاه مفهوم صدق در آراء فوكو" ششمين فصل كتاب را تشكيل مي دهد. اين مقاله به ارزيابي برخي از جنبه هاي نظام فكري يك فيلسوف غير تحليلي ، يعني ميشل فوكو ، اختصاص يافته است. پس از معرفي كوتاهي از ادوار چند گانه تطور انديشه فوكو ، ارتباط مفهوم صدق با ديگر مفاهيم و عناصر اساسي نظام فكري وي همچون قدرت/ معرفت، باستانشناسي آراء و انديشه ها، تبار شناسي مفاهيم ، و ساختار گفتمان از منظر فلسفه تحليلي مورد بررسي قرار مي گيرد.
(7-2) هفتمين فصل اين مجموعه به بررسي "شهود" و موقعيت آن در فلسفه تحليلي معاصر اختصاص يافته است. در اين مقاله كه با عنوان " نقش شهود در پژوهشهاي معرفتي" در اين دفتر جاي داده شده ، پس از بحث مختصري درباره معاني مختلف "شهود" ،امكان يافتن وجه مشتركي ميان ديدگاه هاي قديمي و جديد درباره شهود مورد بررسي قرار گرفته است. نتيجه اي كه در پايان مقاله و به دنبال يك بررسي تاريخي و يك بحث تحليلي حاصل شده، آن است كه هر چند سازگار كردن ديدگاه هاي قديم وجديد به نحو كامل امكانپذير نيست، اما مي توان به مفهوم " شهود " به عنوان منبعي غير معصوم براي توليد نظريه ها و انديشه هاي جديد نظر كرد.
(8-2) مقاله هشتم " عرض شعبده با اهل راز دروغين : نگاهي به نتايج رهيافتهاي پست- مدرن براي پژوهشهاي علمي" اختصاص به مقاله اي دارد كه آلن سوكال استاد برجسته فيزيك از دانشگاه نيويورك در نشريه اي مختص مطالعات فرهنگي و پژوهشهاي جامعه شناسانه موسوم به سوشيال تكست به چاپ رسانده وبا انتشار آن غوغايي درمحافل آكادميك و دانشگاهي مغرب زمين به راه انداخته است. نويسنده دراين مقاله پس از معرفي مختصر مهمترين مضامين مندرج در مقاله سوكال ، به اجمال به برخي از آموزه هاي روش شناسانه و نتايج فلسفي مهم آن اشاره كرده و بر پاره اي درسها كه از اين تجربه مي توان آموخت ، تاكيد كرده است.
(9-2) مقاله نهم " نقش آزمايشهاي فكري در كاوشهاي علمي و فلسفي " ، در پي يافتن پاسخ اين مساله است كه : آيا آزمايشهاي فكري واجد شان معرفت بخش هستند يا خير ؟ مقاله پس از بحث تفصيلي درباره ماهيت و چيستي آزمايشهاي فكري و تفاوت آن با برساخته هاي ذهني ديگر نظير مدلها ، تمثيل ها، و نظريه ها، مي كوشد با استفاده از ابزار منطق موجهات و وجود شناسي ( انتولوژي ) جهان هاي ممكن، حدود معرفت بخشي اين هستارهاي ذهني را روشن سازد.
(10-2) " منطق فرايند تخمين " كه آخرين فصل اين كتاب را تشكيل مي دهد به بررسي نقش متدولوژي علوم تجربي در فعاليتهاي اطلاعاتي پرداخته و كوشيده است تا از اين طريق به اين پرسش اساسي و دشوار كه آيا منطق و متدولوژي مورد استفاده در علوم مرتبه اول مختلف ، نظير علوم انساني و علوم اجتماعي ، خود معرفتي كم وبيش يكسان و وحدت يافته است يا آنكه مجموعه هاي معرفتي كاملا متفاوتي را به وجود مي آورد ؟ ، پاسخ دهد.
نظر شما