به گزارش خبرگزاری مهر، در یادداشت پیشرو شهرام تقی زاده به تبیین «رویکردهای تاریخ نگاری علم» میپردازد. وی با اشاره به اندیشۀ «باتر فیلد» به بیان دو نوع تاریخ نگاری علم می پردازد. نوع اول، تاریخنگاری ویگی و نوع دوم تاریخنگاری غیرویگی است.
در مورد چگونگی فهم تاریخ علم و چگونگی تاریخنگاری علم، نظرات مختلفی وجود دارد. «باترفیلد»،[1] مورخِ علم انگلیسیتبار، دو نوع تاریخنگاریِ علم را از یکدیگر متمایز میکند: تاریخنگاری ویگی[2] و تاریخنگاری غیرویگی[3].
تاریخنگاری ویگی، تاریخ را به صورت خطی یا تکاملی میبیند و همان شیوۀ مرسوم تاریخنگاری است. در این نوع نگاه به تاریخِ علم، نظریهها و قوانین علمیِ معاصرِ تاریخنگار، درست و معقول فرض میشوند. مورخ فرض میکند نظریات علمی زمان او درست هستند و سایر نظریات علمی در طول تاریخ، مقدمات و مراحل ابتداییتر علم فعلی و موجود هستند. در این نوع نگاه، تاریخنگار فرض کرده که نظریات علمی عصر او درست هستند و با این فرض، به سراغ تاریخ علم میرود و آن دسته از نظریاتی را که منجر به پدید آمدن نظریههای علمی معاصر او شدهاند، گزینش میکند و مانند حلقههای متصل یک زنجیر، آنها را به هم وصل میکند. به اصطلاح نظریاتی که مقدمات پدیدآمدن نظریۀ اخیر هستند و منجر به آن میشوند، «تبارشناسی» میگردند.
اینگونه تاریخنگاری، به تأثیر عوامل غیرمعرفتی و غیرمنطقی در سیر علم، قائل نیست و بر این اساس، راهی را که علم رفته است و منجر به پدیدآمدن نظریات اخیر شده است، قابل دفاع منطقی میداند. تاریخ علم، در یک حرکت و سیر منطقی به نقطۀ کنونی رسیده است. این نوع نگاه به سیر علم و حذف عوامل غیرمعرفتی از علم، باعث بیتوجهی به بافت و زمینۀ روانی و اجتماعی خاصی است که علم در آن شکل گرفته است. در این دیدگاه، علوم و نظریههای ما کاملاً منطقی و معقول هستند. علم بر اساس اصول خرد رشد میکند، لذا حرکت علم، یک حرکت انباشتی[4] است؛ به این معنا که نظریات علمی، در طول زمان بر روی هم انباشته میشوند و متکاملتر میگردند. آنها دانشمندان را انسانهایی میبینند که تنها به دنبال زدودن خرافات و کشف حقایق هستند. افرادی که سعی میکنند صرفاً با روشهای دقیق تجربی و بر اساس منطق علم، به قوانین صحیح و کلی دست پیدا کنند. به این ترتیب سایر جنبهها و وجوه یک دانشمند، مانند عواطف و شرایط اجتماعی خاص او، همگی مغفول واقع میشوند.
تاریخنگاران ویگی، درونگرا هستند. درونگرایی[5] در تاریخ علم، در مقابل برونگرایی[6] قرار دارد. درونگراها، توجهی به عوامل بیرونی و بسترِ شکلگیری نظریهها ندارند. از نظر آنها شرایط روانی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعیِ یک نظریه، ربطی به هویت نظریه ندارد؛ یعنی یک نظریۀ علمی را باید با منطق درونی خودش بررسی کرد؛ نباید شرایط و بسترِ شکلگیری یک نظریه را در آن نظریه دخیل کرد، اما بر خلاف درونگراها، برونگراها، بستر و زمینۀ روانی و اجتماعی خاصی را که یک نظریه در آن تکون مییابد، مورد توجه و بررسی قرار میدهند.
غالباً کسانی که تفسیر ویگی از تاریخ علم دارند، مخالف نسبیگرایی[7] در علم و طرفدار جزمیگرایی[8] هستد. دلیل این امر روشن است؛ زیرا آنها قوانین علمی را بر اساس خردورزی و تعقل میدانند؛ عواطف و شرایط مختلف روانی و اجتماعیِ خاصِ عالم را، در شکلگیری نظریات او دخیل نمیدانند و حرکت علم را یک حرکت انباشتی و تکاملی میدانند. همۀ اینها مستلزم قائلشدن به جزمیگرایی در علم است. از نظر آنها به موازات پیشروی علم رو به جلو، دانش و معرفت ما نیز اضافه میشود.
نگاه انباشتی به علم یک نتیجۀ دیگر هم دارد و آن، مقدس شمردن علم است.[9] از آنجا که در دیدگاه مورخِ ویگیِ تاریخ، علم، امری سراسر عقلانی است و به هیچ وجه مشوب به خرافات و موهومات نیست، امری مقدس تلقی میشود. نظریههای علمی کاملاً ناب و خالص هستند و فارغ از زمینههای روانی و اجتماعی خود در نظر گرفته میشوند. علم خرافهزدا و نابودکنندۀ جهالتهای بشر است و خود محصول خالص عقل است. وقتی علم تبدیل به یک امر مقدس میشود، دانشمندان نیز قهرمان و منجی تلقی میشوند. دانشمندان، قهرمانانی هستند که به مرور زمان تاریخ را از لوث جهالتها و خرافههای کودکانه زدودهاند.
تاریخ به مثابۀ جریانی دوری و غیرانباشتی
در مقابل تاریخنگاری ویگی -که دیدگاهی انباشتی نسبت به تاریخ دارد- نوع دیگری از تاریخنگاری وجود دارد که تاریخ را به صورت یک جریان خطی[10] نمیبیند؛ بلکه تاریخ را به صورت دوری[11] در نظر میگیرد. این نوع تاریخنگاری بیشتر در قرن بیستم و بهویژه در نیمۀ دوم آن، مورد توجه قرار گرفت. در تاریخنگاری ویگی کوشش میشد با ردیابی ریشههای تکامل نظریات جدید در زمانهای گذشته، به روششناسی و مفاهیم اصلی این نظریات، شفافیت و وضوح بیشتری ببخشند.
«توماس کوهن»[12] صریحاً بیان میکند که کار تاریخنگاریهای گذشته، بیشتر شفافکردن روشها و یا مفاهیم علمی معاصر، به وسیلۀ نشاندادن تکامل آنها است. طبق این دیدگاه، تاریخنگار باید نشان بدهد که چگونه علم کنونی، عمق یافته است. در نگاه خطی و انباشتی به علم، نظریههای استقراریافتۀ کنونی، محل تردید و پرسش نیستند؛ آنها اموری معقول و متقن فرض شدهاند، از اینرو هدف تاریخنگار، معطوف به یافتن چگونگی عمیق شدن و تکاملیافتن این علم است. در مقابل این دیدگاه، در تاریخنگاری دوری و غیرویگی، علم به عنوان امری شناخته میشود که کاملاً وابسته به بستر و شرایط روانی و اجتماعی خاصی است که در آن پدید آمده است. در نگاه دوری به تاریخِ علم، پرسش این نیست که مثلاً دیدگاههای گالیله یا نیوتن، چگونه پایههای تکامل و رشد نظریات معاصر بودهاند؛ پرسش از این نیست که نظریات این دو، چه ربطی به نظریات تکاملیافتهتر کنونی دارند، بلکه پرسش آن است که نظریات آنها چه ربطی به فضا و بستر روانی و اجتماعیِ زمان خود دارند. بر اساس این دیدگاه، دانشمندان نیز مانند سایر انسانها، محصور شرایط فرهنگی و اجتماعی زمان خود و درگیر عواطف و باورهای شخصی خود بودهاند.
به این ترتیب مورخ غیرویگی، برای فهم نظریۀ یک دانشمند، به اموری از این قبیل میپردازند که این دانشمند، در چه فضای فضای سیاسی و اجتماعیِ خاصی زندگی میکرده؟ با چه کسانی در تعامل بوده؟ اساتید او چه کسانی بودهاند؟ درگیر چه مسائل احساسی و عاطفی خاصی بوده؟ وضعیت اقتصادی او چگونه بوده؟ و...
طبق این دیدگاه، اگر شخص میخواهد یک نظریه را بفهمد، باید به شرایط تاریخی خاصی که آن نظریه در بستر آن شکل گرفته، توجه کند؛ زیرا این نظریه، با توجه به پیشفرضهای عالم -که تحت تأثیر شرایط و بستر روانی و اجتماعی او بوده- شکل گرفته است. از نظر کسانی که به تاریخ به این صورت نگاه میکنند، همۀ انسانها، از جمله دانشمندان، آنقدر اسیر پیشفرضها و مستغرق در آنها هستند که شواهد تجربی[13] را تماماً بر اساس این پیشفرضها تفسیر میکنند. اینکه شواهد تجربی فارغ از پیشفرضها و ارزشهای شخص مشاهدهکننده باشند، افسانهای بیش نیست.
در نتیجه، شواهد تجربی نمیتوانند داور نهایی میان نظریات باشند؛ یعنی نمیتوان گفت که چون نظریۀ الف، شواهد تجربی بهتری از نظریۀ ب دارد، پس نظریۀ بهتری است، زیرا هر نظریه شواهد تجربی را با توجه به پیشفرضها و ارزشهای خود تفسیر میکند. نظریۀ الف دستهای از شواهد را مؤید دیدگاههای خود میداند و نظریۀ ب نیز، همان شواهد را مؤید دیدگاههای خود میداند؛ زیرا تفسیرشان از این شواهد متفاوت است؛ به این ترتیب، باید هر نظریه را با توجه به پیشفرضهای متأثر از شرایط اجتماعی و فرهنگی خاص خودش فهمید. اگر بستر و شرایط شکلگیری نظریه را به خوبی فهم کنیم، درمییابیم که این نظریه بسیار معقول بوده است.
[1]. Herbert Butterfield
[2]. Whig Historiography
[3]. وجه تسمیة تاریخ نگاری ویگی برمیگردد به نزاعها و اختلافات میان دو گروه سیاسی بریتانیایی؛ یعنی ویگها (Whigs) و توریها (Tories). توریها طرفدار نظام پادشاهی و به نوعی دارای افکار محافظه کارانه بودند، اما ویگها از نظام پارلمانی دفاع میکردند و افکارشان بیشتر جنبة لیبرال و آزادیخواهانه داشت.
[4]. Cumulative
[5]. Internalism
[6]. Externalism
[7]. Relativism
[8]. Dogmatism
[9]. Science
[10]. Linear
[11]. Circular
[12]. Thomas Samuel Kuhn
[13]. Empirical Evidences
نظر شما