۳ فروردین ۱۳۸۵، ۱۲:۳۵

/ حرفي از آن هزاران /

گلدان نوروز و چند شاخه كودكي

گلدان نوروز و چند شاخه كودكي

خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : روزهاي عيد آدم را ناخواسته به ميهماني خاطرات كودكي مي برد ، زن باشي يا مرد ، جوان باشي يا پير ، فرقي نمي كند ؛ اين سفر آنقدر لطيف صورت مي گيرد كه ابتدا آن را با خواب كوتاه مدت يك بعد از ظهر بهاري اشتباه مي گيري ...

اما خيلي زود مي فهمي كه نه ؛ موضوع جدي تر از خواب و خيال است اگر چه با رنگ ها و درنگ هايي هم از جنس خواب و خيال توام شده است ، حس مي كني دو بال سبك داري براي پريدن ؛ و شهر زير پايت نقطه اي است كوچك از نوشته اي درشت بر دفتر زندگي  و تو شناور شده اي در آبي آسمان ، سرتاپا رنگ  دريا گرفته اي ، تنفست مليح است و چيزي جز رويا در كوله بارت نيست ، آخ كودكي ...  

نمي دانم چرا هر كس اين روزها از ديوارهاي كاهگلي و سقف هاي كبوترنشان حرف بزند ، متهم مي شود به اين كه در زمان متوقف مانده است و يا به هر دليل ، نمي خواهد " مدرنيسم " را ببيند و باور كند ، همين موضوع باعث شده كه خيلي ها ديگر از گذشته فرهنگي و آئيني حرف چنداني به ميان نياورند و بسنده كنند به آنچه كه به صورت مقطعي ، اينجا و آنجا شنيده مي شود و ... ، كه هر چند خالي از لطف نيست ، اما هيچگاه نمي تواند مخاطب را به ژرفنا ببرد و حس او را نسبت به اصالتي كه عصر جديد مي تواند آن را تحديد كند ، غني كند .

نمي دانم چرا ... ، اما من مي گويم هرچقدر مدرنيسم و پديده هاي مربوط به آن بر زندگي انسان امروز سايه بگسترند ، حقيقت زلالي فرهنگ و آئين هاي گذشته بيشتر و عميق تر نمود پيدا مي كند ، علي رغم اين كه - نبايد و نمي توانيم - نقش موثر مدرنيسم را در زندگي امروز ناديده انگاريم و هرگز چنين قصدي را هم نداريم ، گواه صادق اين مطلب ، رژه قدرتمندانه انگشتان ما روي حروف صفحه كليد رايانه و ثبت دلتنگي نوروزي ما در فضايي مجازي ( اينترنت ) است ...   

اما از اينها كه بگذريم ، باز هم بايد برگرديم به آنچه كه " سخن دوست " اش خوانده اند ، روزهاي عيد آدم را ناخواسته به ميهماني " خاطرات كودكي " مي برد  ، زن باشي يا مرد ، جوان باشي يا پير ، فرقي نمي كند ، فرش عمودي رنگين كمان كه زيرپايت پهن مي شود و عده اي از آن دوردست ها صدايت مي كنند به سمت زلالي و روشني . جايي كه آب هست و آفتاب و صداقت و خاك ؛ لبها بسته اند و چشم ها سخنگو ،عجب عالمي است اين عالم كودكي ! دريغ از يك جو محافظه كاري و مماشات ! هر چه مي انديشي به زبان مي آوري و هر چه مي گويي ، همان چيزي تعبير مي شود كه منظور نظرگوينده بوده ، نه چيز ديگر . و اين اتفاق كوچكي نيست ، هرچند شايد برخي فكر كنند موضوع را زيادي بزرگ مي بينيم اما واقعيت همين است . مگر غير از اين است كه با همان دست هاي كوچك كودكي ، عظمت امروز ما رقم زده شد ؟  مگر باور نداريم كه دلهاي كوچك ديروز ، پلي وسيع شدند براي رسيدن به امروز ، مگر ... ؟!  

واقعيت اين است كه من مي ترسم و خيلي هم مي ترسم از اين كه نسلي از تجربه كودكي بي بهره بماند ، لذت قصه و غصه را درك نكند ، سر بر بالش نرم و پنبه اي ابرها نگذارد ، با چراغ خواب مهتاب به سرزمين رويايي ستاره ها و ديگر سياره ها نرود  و صبح ، با قرص خورشيد روزش را شروع نكند ، اينها حق كودك و دوران كودكي است كه ممكن است  ناديده گرفته شود ، اما خلاء وجودي آن خودش را در آينده اي نه چندان دور نشان مي دهد ، و آن زماني است كه يك جامعه از فرد ، توقع تفكر و تعقل و بزرگي دارند ، اما او هنوز به شدت به دنبال نيمه گمشده كودكي خويش است ، حيف كمي دير شده است ... 

روزهاي به خاطرماندني نوروز و عيد در كنار ساير عوايد و زيبايي هايي كه در خود دارند ، " اصالت فرهنگي " يك جامعه بزرگ و پيشينه مند را يادآوري مي كنند ، از شمارش معكوس براي تحويل سال جديد گرفته تا چيدن سفره هفت سين و ديد و بازديد با خويشان و بستگان و نهايتا سيزدهمين روز نوروز كه غزال احساس بر پهنه طبيعت رها و رمانده مي شود ، هر كدام نمادي از همان اصالت بي بديل فرهنگي است كه بايد براي نسلهاي جديد نيز بازشناسانده شود .  

                                                                              
                                                                           * حميد هنرجو
کد خبر 305195

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha