اما خيلي زود مي فهمي كه نه ؛ موضوع جدي تر از خواب و خيال است اگر چه با رنگ ها و درنگ هايي هم از جنس خواب و خيال توام شده است ، حس مي كني دو بال سبك داري براي پريدن ؛ و شهر زير پايت نقطه اي است كوچك از نوشته اي درشت بر دفتر زندگي و تو شناور شده اي در آبي آسمان ، سرتاپا رنگ دريا گرفته اي ، تنفست مليح است و چيزي جز رويا در كوله بارت نيست ، آخ كودكي ...
نمي دانم چرا هر كس اين روزها از ديوارهاي كاهگلي و سقف هاي كبوترنشان حرف بزند ، متهم مي شود به اين كه در زمان متوقف مانده است و يا به هر دليل ، نمي خواهد " مدرنيسم " را ببيند و باور كند ، همين موضوع باعث شده كه خيلي ها ديگر از گذشته فرهنگي و آئيني حرف چنداني به ميان نياورند و بسنده كنند به آنچه كه به صورت مقطعي ، اينجا و آنجا شنيده مي شود و ... ، كه هر چند خالي از لطف نيست ، اما هيچگاه نمي تواند مخاطب را به ژرفنا ببرد و حس او را نسبت به اصالتي كه عصر جديد مي تواند آن را تحديد كند ، غني كند .
نمي دانم چرا ... ، اما من مي گويم هرچقدر مدرنيسم و پديده هاي مربوط به آن بر زندگي انسان امروز سايه بگسترند ، حقيقت زلالي فرهنگ و آئين هاي گذشته بيشتر و عميق تر نمود پيدا مي كند ، علي رغم اين كه - نبايد و نمي توانيم - نقش موثر مدرنيسم را در زندگي امروز ناديده انگاريم و هرگز چنين قصدي را هم نداريم ، گواه صادق اين مطلب ، رژه قدرتمندانه انگشتان ما روي حروف صفحه كليد رايانه و ثبت دلتنگي نوروزي ما در فضايي مجازي ( اينترنت ) است ...
اما از اينها كه بگذريم ، باز هم بايد برگرديم به آنچه كه " سخن دوست " اش خوانده اند ، روزهاي عيد آدم را ناخواسته به ميهماني " خاطرات كودكي " مي برد ، زن باشي يا مرد ، جوان باشي يا پير ، فرقي نمي كند ، فرش عمودي رنگين كمان كه زيرپايت پهن مي شود و عده اي از آن دوردست ها صدايت مي كنند به سمت زلالي و روشني . جايي كه آب هست و آفتاب و صداقت و خاك ؛ لبها بسته اند و چشم ها سخنگو ،عجب عالمي است اين عالم كودكي ! دريغ از يك جو محافظه كاري و مماشات ! هر چه مي انديشي به زبان مي آوري و هر چه مي گويي ، همان چيزي تعبير مي شود كه منظور نظرگوينده بوده ، نه چيز ديگر . و اين اتفاق كوچكي نيست ، هرچند شايد برخي فكر كنند موضوع را زيادي بزرگ مي بينيم اما واقعيت همين است . مگر غير از اين است كه با همان دست هاي كوچك كودكي ، عظمت امروز ما رقم زده شد ؟ مگر باور نداريم كه دلهاي كوچك ديروز ، پلي وسيع شدند براي رسيدن به امروز ، مگر ... ؟!
واقعيت اين است كه من مي ترسم و خيلي هم مي ترسم از اين كه نسلي از تجربه كودكي بي بهره بماند ، لذت قصه و غصه را درك نكند ، سر بر بالش نرم و پنبه اي ابرها نگذارد ، با چراغ خواب مهتاب به سرزمين رويايي ستاره ها و ديگر سياره ها نرود و صبح ، با قرص خورشيد روزش را شروع نكند ، اينها حق كودك و دوران كودكي است كه ممكن است ناديده گرفته شود ، اما خلاء وجودي آن خودش را در آينده اي نه چندان دور نشان مي دهد ، و آن زماني است كه يك جامعه از فرد ، توقع تفكر و تعقل و بزرگي دارند ، اما او هنوز به شدت به دنبال نيمه گمشده كودكي خويش است ، حيف كمي دير شده است ...
روزهاي به خاطرماندني نوروز و عيد در كنار ساير عوايد و زيبايي هايي كه در خود دارند ، " اصالت فرهنگي " يك جامعه بزرگ و پيشينه مند را يادآوري مي كنند ، از شمارش معكوس براي تحويل سال جديد گرفته تا چيدن سفره هفت سين و ديد و بازديد با خويشان و بستگان و نهايتا سيزدهمين روز نوروز كه غزال احساس بر پهنه طبيعت رها و رمانده مي شود ، هر كدام نمادي از همان اصالت بي بديل فرهنگي است كه بايد براي نسلهاي جديد نيز بازشناسانده شود .
* حميد هنرجو
خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : روزهاي عيد آدم را ناخواسته به ميهماني خاطرات كودكي مي برد ، زن باشي يا مرد ، جوان باشي يا پير ، فرقي نمي كند ؛ اين سفر آنقدر لطيف صورت مي گيرد كه ابتدا آن را با خواب كوتاه مدت يك بعد از ظهر بهاري اشتباه مي گيري ...
کد خبر 305195
نظر شما