مي آمد و عطر سلامش
بوي گل گيلاس مي داد
دستان او بوي شكوفه
بوي بهار و ياس مي داد
مردم هجوم آورده بودند
تا دست هايش را ببوسند ؛
يك لحظه رويش را ببينند
بال عبايش را ببوسند...
در بين آن جمعيت ، اما
او آمد و مهمان من شد
او آمد و اين خانه آن روز
لبريز عطر ياسمن شد
چشمان زيباي نجيبش
رنگ زلال دوستي داشت
او يك نهال سبز بادام
در گوشه اي از خانه ام كاشت
او رفته ، اما خانه من
از عطر و بويش گشته لبريز
اين نو نهال سبز شاداب ؛
هرگز نگيرد بوي پائيز ...*
سيد احمد ميرزاده - معاصر
-----------------------------
* هنگامي كه حضرت امام رضا ( ع ) به شهر نيشابور وارد شدند ، مردم از همه سو دور ايشان را گرفته بودند و آن حضرت را به خانه خود دعوت مي كردند . حضرت ، دعوت پيرزني كهنسال به نام " پسنده " را پذيرفتند و به خانه او رفتند . اين شعر ، از زبان آن بانوي پرهيزگار گفته شده است .
همصدا با سوگواران آفتاب نجيب خراسان ،امام رضا (ع) .
کد خبر 306337
نظر شما