به گزارش خبرنگار "مهر"، مارتين هايدگر (Martin Heidegger (1976-1889 فيلسوف پديدارشناس معروف آلمان كه در بيست وششم ماه سپتامبر 1889 ميلادي در شهر مسكريچ در ناحيه بادن متولد شد.او كه در جواني مايل بود كشيش بشود ، در حقيقت تحت نفوذ حركت نوكانتي مكتب ارزشهاي بادن قرار گرفت و از فلسفه مدرسي اسكولاستيك كه حاكم به انديشه كليسا بود جدا شد و سرانجام در پيروي از مكتب پديدار شناسي ادموندهوسرل مكتب هايدگر را بنا نمود.
به نظر مي رسد اول بايد جايگاه هايدگر را از لحاظ زمينه و سابقه تاريخي معين كنيم و بعد به انديشه هاي او بپردازيم. همانطور كه مي دانيم دكارت يكي از بنيانگذاران علم نو است؛ يعني آنچه كه امروز به علوم جديد معروف است. طرح دكارت براي تاسيس آن مستلزم شكاف عجيبي بين آگاهي انسان و جهان خارج بود يعني شكاف عظيمي بين ذهن و عين.
ذهن براي اينكه به هدفهاي كمي دست بيابد يعني حتي براي اندازه گيري و محاسبه و دستكاري طبيعت و تصرف در آن ، طرح هاي كلي و اجمالي از طبيعت تهيه مي كند و در همان حال كه آگاهي انسان مشغول اين كار است فاعل يا شناسنده انساني در مقابل با طبيعت قرار مي گيرد . در نتيجه ثنويت يا دوگانگي چشمگيري بين ذهن و جهان خارج بوجود مي آيد و به عبارت بسيار ساده تر همين كه بخواهيم طبيعت را بشناسيم يعني من چيزي جداي از طبيعت هستم من يك چيزم آگاهي و طبيعت چيز ديگري است و اين دوگانگي است ؛ پس هرگاه انسان بخواهد طبيعت را بشناسد بايد يك سري طرح ها و پارامترها و يا مؤلفه هايي را بكار گيرد مثل رنگ ، بعد ، ضخامت ، سختي ، نرمي و… هر چيزي كه بخواهد بشناسد بايد طبق يك الگويي حركت كند تا بتواند طبيعت را بشناسد. همان موقع كه انسان به اين كار دست مي زند ذهن يا انسان درمقابل طبيعت قرار مي گيرد يعني همان دواليزم دكارتي پيش مي آيد.
اينگونه است كه ذهن طبيعت نيست و طبيعت نيز انسان نيست و تقريباً اكثر فلسفه هايي كه دو قرن ونيم بعد از دكارت به وجود آمد با چارچوب دكارتي سازگار شد. يك فيلسوف آن را رد كرد و ديگري پذيرفت يكي با هم جمع كرد يكي ديگر يك مورد را گرفت و مورد ديگر را رها كرد و الي آخر…
اما در اوايل قرن بيستم رفته رفته شورش و طغيانهايي به شكلهاي مختلف و در قالب مكتب هاي فلسفي گوناگون از انگلستان و ساير كشورهاي اروپايي گرفته تا آمريكا در برابر مكتب دكارتي شكل مي گيرد. مثل هگل ، ماركس و يا ديگر مكتبهاي تحليلي و پوزيتيويسم و از جمله اگزيستانسياليستها كه هايدگر نيز يكي از آن شورشيان بر ضد دكارت است. در واقع اين نكته كليد بسيار خوبي براي شناخت هايدگر است.
به تحليل "مهر"، شورش يا انقلابي كه هايدگر انجام مي دهد شورش در مقابله با ثنويت است و هايدگر در اين كار موضع خاصي را به كار مي گيرد و از يك مبدايي شروع مي كند و آن مبدأ موقعيتي است كه من وشما فرضاً درآن قرار داريم. پس موقعيتي كه من و شما در آن قرار داريم بسيار بسيار مهم است من و شما هردو در يك جهانيم دو موجود انساني در يك دنياي واحد ، بنابراين اگر بخواهيم با فلسفه هايدگر آشنا شويم بايد با اين مفهوم اساسي آشنا شويم يعني « بودن در جهان»
being in the world و كلمه بودن را به معمولي ترين و عامي ترين معني بكار ببريم به نحوي كه مبدأ كار نحوه بودن واقعي و ملموس انسانهاي متوسط و عادي در دنياست. به زبان ساده تر پس از اينكه از نا آگاهي ايام شيرخوارگي بيرون مي آييم خودمان را موجوداتي درجهان مي بينيم. اينجا هستيم و از همينجا شروع مي كنيم يعني شناخت ما با دنيا شكل مي گيرد وحتي در شيرخوارگي و زمان تولد.
به گزارش "مهر"، مغز حرف هايدگر اين است اگر بخواهيم عالم را بشناسيم اينگونه نيست كه يك مني جداي از عالم يا جهان وجود داشته باشد، بودن يا هستي يا وجود من در جهان و گره خورده با جهان است. اگر بخواهيم مسئله اي را به عنوان معرفت شناسي يا شناخت شناسي مطرح كنيم بايد اول براي مطرح كردن آن در دنيا باشيم. بنابراين هايدگر موضع شديدي هم جلوي فيلسوفان سنتي از افلاطون به بعد مي گيرد و هم جلوي فيلسوفان جديد از دكارت به بعد. مبني براينكه ثنويت كردن عالم خطاست و تمام كوشش هايدگر بر اين است كه مرز ميان ذهن و عين را بر دارد و نحوة بودن انسان را بودن در جهان بخواند.
نظر شما