۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۵، ۱۲:۳۱

انسان و پرسشهاي ابدي (4)

فرديت كي ير كه گور و شورش عليه كليت هگلي

فرديت كي ير كه گور و شورش عليه كليت هگلي

خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه : كي ير كه گور يكي از پدران فلسفه هاي وجودي است. در اين مقال سعي مي شود نقد اين انديشمند در برابر فلسفه كل گرايانه هگل - كه اين نقد سرآغاز شكل گيري انديشه هاي وجودي است - به بحث گذاشته شود.

به گزارش خبرگزاري "مهر"، نگرش كي ير كه گور از آغاز روياروي روال انديشه و متافيزيك سنتي بويژه متافيزيك هگل است. از آن روست كه با روبرو نهادن آن دو يعني هگل و كي ير كه گور بهتر مي توانيم به روشنگري درباره  انديشه كي ير كه گور نايل شويم. همانطور كه ذكر شد از نظر هگل عقلاني همان واقعي است و واقعي همان عقلاني ، بدين معنا كه واقعيت همان فرايند جبريي است كه عقل بيكران يا انديشه خود انديش خود را در آن تحقق مي بخشد. از نظر هگل عالم ظهور مطلق است و مطلق همان ايده است.

هگل بر آن بود كه كل واقعيت يك سيستم است و بر آن بود تا اين واقعيت كامل و جامع را در يك نظام انديشه بيان كند. از نظر هگل حقيقت كامل همانا بيان اين واقعيت در يك نظام كامل و جامع بود . يعني كل واقعيت يك كل واحد و يكپارچه است. اين كل يكپارچه  از يك مبداء ناشي شده و عالم بر اساس آن بنا شده است و آن مبداء روح است . در اسپينوزا نيز تقريباً همين گونه است. يعني همه هستي ظهور يك اصل است و آن جوهر ازلي است و همه هستي را بر اساس آن اصل خود توضيح مي دهد.  اما در زمان هگل، شلينگ فلسفة هگل را فلسفة منفي خواند زيرا اين فلسفه به هستي existence يعني واقعيت مشخص فردي نمي پردازد . بلكه تنها در شبكه اي از مفهومهاي كلي است مثل نوع ، جنس، فصل و غيره گرفتار   مانده است . به سخن ديگر اين فلسفه مشخصه هاي فردي امور  را حذف مي كند تا فرضاً به مفهوم هاي نوعي  آنها برسد.

كي ير كه گور  اين انديشة شلينگ را پي گرفت و سكوي پرش خود قلمداد كرد. براي او نه تنها سيستم هگل بلكه هر سيستم و هر انديشه كلي به حكم كلي بودن خود، واقعيت مشخص و بويژه واقعيت فرد را ناديده مي گيرد.  يعني اين سخن در بارة همة متافيزيسينها صادق است  و اين خاصيت فيلسوف عقل گرا است كه كلي را مد نظر قرار مي دهد. زيرا عقل تنها با مفاهيم سروكار دارد . يعني اشياء خارجي را مستقيم نمي تواند به نحو جزئي  بشناسد و فرد از آنجايي كه فرد است از ديد اين فيلسوفان كنار زده مي شود. به تعبير رايج در فلسفه اسلامي جزئي نه كاسب است و نه مكتسب . يعني يك شيء جزئي نه باعث شناخت شيء ديگر مي شود و نه خودش از طريق شيء ديگر قابل شناسايي است. بنابراين از نظر فيلسوف عقل گرا  امر جزئي  ارزش معرفتي ندارد و بايد در نسبت با كل يا كلي در نظر گرفته شود .  اين همان كاري است كه هگل كرد. اصولاً هر نوع تجربه گرايي با اينگونه  فلسفه ها مخالف است . پس همانطور كه ذكر شد هگل غرق در نوع مي شود و ديگر توجهي به فرد نمي كند. و سيستمي مي سازد كه حقيقت فرد در سيستم گم و ناپديد مي شود.

از نظر هگل ارزش هر جزء در نسبت آن است با كل ، ارزش فرد وابسته به گروه و ارزش گروه وابسته است به جامعه و ارزش جامعه وابسته است به ملت و ارزش ملت در وابستگي آن است به تمدن و تاريخ و ارزش تاريخ در آن است كه نمايان شدگي ايده يا خداست.

  از اين ديدگاه چگونگيهاي فردي  بي اهميت مي شود و آنچه اهميت دارد جنبة اجتماعي و همگاني آن است . تحول و تكامل فرد نيز چيزي نيست جز گذر از فرديت و به حالت اجتماعي رسيدن.نكته اي كه كي ير كه گور به آن تاكيد مي كند اين است كه در چنين نگرشي فرد و ارزش هاي او ناديده گرفته مي شود و در شبكه اي از مفهومهاي كلي گم مي شود. زيرا هر انساني ، انساني ويژه است و ويژگيهاي او همان چگونگي هاي نوع، گروه، جامعه نيست. از اينروست كه سخن گفتن در بارة فرد فقط با نظر داشتن به صفات كلي گروه ، جامعه و حتي نوع همانا ناديده گرفتن ويژگيهاي اوست .

چنين كاري اگرچه در بارة جانوران درست است اما دربارة انسان درست نيست. زيرا در اينجا فرد برتر از نوع است و از نظر كي يركه گور  شناخت نوع براي شناخت فرد كافي نيست زيرا بودن انسان بودن  ويژه اي است.

به طور مثال در حيوانات فرضاً در گربه ها اگر مشخصه هاي فردي آنها را ناديده بگيريم شايد مشكل زيادي ايجاد نكند. مثل گربه سفيد از گربه سياه و گربه خاكستري از گربه قهوه اي و يا حتي گربه تربيت شده از گربه ولگرد. يعني اگر بخواهيم از لحاظ زيست شناختي آنها را مورد مطالعه قرار دهيم براي ما فرق زيادي نمي كند. زيرا سواي اينكه با هم فرق زيادي ندارند. بيشتر وجه اشتراك دارند تا وجوه اختلاف و افتراق. و اگر افتراقي نيز باشد آنقدر ناچيز است كه بحساب نمي آيد و اگر هم بحساب آيد اهميت پيدا نمي كند.

اما اگر اينكار را در انسانها انجام دهيم كاري است اشتباه چرا كه ميان حضرت محمد(ص) با ابو سفيان تفاوت بسيار است و يا بين موسي و فرعون و يا حتي حضرت علي(ع) با برادر خود عقيل.بنابراين بين اينها يك دنيا فاصله وجود دارد. پس بودن انسان مثل بودن سنگ ها يا درختان يا حيوانات نيست. بلكه بودني ويژه است و با تمام آنها متفاوت است.

بنابراين هيچ يك از جمادات و نباتات ، حيوانات و خلاصه موجودات مادون انسان اگزيستانس ندارند. تنها انسان است كه اگزيستانس دارد. كار فلسفه اگزيستانس بررسي و مشخص نمودن ساختار وجودي انسان است. همينطور است در مورد موجودات بالاتر از انسان . به طور مثال فرشتگان و خدا وند هم حتي فاقد اگزيستانس هستند .

كي ير كه گور و ديگر فيلسوفان هستي واژة هستي existence را تنها در بارة انسان بهك ار مي برند.اين كاربرد هستي از بودن ، وجود داشتن ، يافت شدن متمايز مي گردد. نكته ي مهم اين است كه به كار بردن اين واژه از نظر خصوصاً كي ير كه گور دربارة همة افراد انسان نيز روا نيست.( البته اين بحث در مبحث تفرد از نظر كي ير كه گور به تفضيل شرح داده خواهد شد) اگر تكية هگل به انديشه و خرد است و براي او آنچه خردمندانه است واقعي است و تحول از پنهاني به آشكاري رسيدن است . تكيه گاه كي ير كه گور به احساس است . احساسي كه از ژرفاي زندگاني و از نهان خانه دل مي جوشد. به عبارتي ديگر احساسي كه به هر نسبت ژرفتر باشد به همان نسبت ناگفتني تر است و پنهان تر است. و به هر اندازه شديدتر باشد به همان نسبت محدودتر.

به تحليل "مهر"، بدين ترتيب تاكيد و توجه كي ير كه گور دقيقاً برخلاف هگل است. بنابراين از نظر كي ير كه گور حقيقت در سوبژكتيويته است.

کد خبر 319709

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha