۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۵، ۱۶:۴۰

گزارش يك كتاب (4)

درآمدي بر جامعه شناسي تجدد

درآمدي بر جامعه شناسي تجدد

خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه : از منظرهاي گوناگون به مقوله تجدد توجه شده است و در اين ميان يكي از مهمترين منظرها، رويكرد جامعه شناسانه است. دكتر حسين بشيريه در كتابي كه با عنوان "درآمدي بر جامعه شناسي تجدد" نگاشته سعي كرده از اين رويكرد به موضوع نزديك شود. گزارشي در باب كتاب وي در اينجا آمده است.

به گزارش خبرنگار "مهر"، داستان مدرنيته (تجدد) در انديشه غربي داراي فراز و فرودهاي زيادي بوده است؛ تحولي كه به نام تجدد در اروپا ايجاد شد باعث تحولات شگرفي در غرب و ساير نقاط جهان شده است. با ظهور دنياي مدرن گويي كه انسان جديدي متولد شده كه ديگر اسير طبيعت و نيروهاي آن نيست. در ابتدا اينگونه برداشت مي شد كه تجدد عاملي براي رهايي انسان از سنتها و طبيعت خواهد بود، اما با تحولات جديد، خود انديشه تجدد نيز باعث ايجاد غيرتها و محدوديتهاي جديد شد. درست است كه تجدد انسان را ازيكسري محدوديتها نجات داده اما خود نيز پاره اي از قيود وشرايط را مشخص مي كند. آنچه كه در كتاب "درآمدي بر جامعه شناسي تجدد" نوشته دكتر حسين بشيريه آمده بازگويي همين داستان تحولات دنياي جديد است.كتاب توسط دفتر تبليغات حوزه علميه قم منتشرشده است.

به گزارش "مهر"، مفهوم تجدد به تجربه اي تاريخي و يا دوراني از تاريخ اشاره دارد كه يكسره از گذشته گسسته و معطوف به آينده اي پيش بيني ناپذير است. انديشه پيشرفت و ترقي پايان ناپذير با محوريت انسان محصول همين دوران است. كتاب شامل چهاربخش است. عنوان بخش اول تجدد غيريتها و محدوديتهاست. از تجدد دو روايت عمده در انديشه هاي مدرن عرضه شده است. يكي روايت راديكال كه در آن از آزادي و آگاهي انسان به عنوان فاعل و كارگزار معرفت و عمل اجتماعي سخن گفته مي شود و ديگري روايت محافظه كارانه كه به بعد انضباط گرا و محدود كننده تبعات برآمده از تجدد اشاره دارد.

 به عبارت ديگر دو دوره جداگانه در انديشه تجدد وجود دارند. يكي دوران تجدد اوليه پيش از انقلاب فرانسه كه در آن انديشمندان بر رهايي انسان از قيد سنت و تاريخ، آگاهي و آزادي انسان و امكان ترقي بي حد و حصر تاكيد مي گذارند و ديگري دوران تجدد بدبينانه پس از انقلاب فرانسه كه محدوديتهايي بر سر راه دست يابي به آزادي و ترقي آشكار مي شود و با ظهور علوم انساني، بر محدوديت انسان در چارچوب قوانين اجتماعي و تاريخي تاكيد مي شود. انديشه تجدد اوليه يا ليبرال چند مفهوم اساسي را در بر مي گيرد. عقل گرايي، اومانيسم، ليبراليسم، فردگرايي، آزادي، برابري، كارگزاري تاريخي انسان، داعيه معرفت انسان و اصلي ترقي و پيشرفت بي حد و حصر. تجدد براي ابراز هويت خود، دست به ايجاد غيرت هايي نيز مي زند. غيرتهايي چون سنت و جامعه سنتي، وضع طبيعي و جامعه  و حشي كه گفتمان تجدد فارغ از آنهاست.

به گزارش "مهر"، مدرنيته تاريخي بر خلاف تجدد اوليه كه هدفش رهايي انسانها بود در ادامه يكسري محدوديتها را هم اعمال كرد. از جمله شكل گيري جامعه طبقاتي بود و تبديل انسانها به بورژوا و كارگر از طرف ديگر تقابل جنسيتي ، زن و مرد، زن در حوزه خانوادگي و خصوصي و مرد به عنوان نماد عرصه عمومي. حتي هويتهاي نژادي و قوميت كه در تجدد ليبرال كاملا رد شده و انسان بما هو انسان ارزش داست، كم كم رنگ باخته و ذيل دولتهاي توتاليز دوباره انسانها به خوب و بد تقسيم شدند. به دنبال تحولات قرون 18 و 19 در اواخر قرن نوزده و اوايل قرن بيست با ايجاد بحرانهايي در جامعه غربي ما با نوع ديگري از تجدد به نام تجدد سازمان يافته روبروييم كه موضوع فصل دوم كتاب است. مكتب اصالت فايده انديشه هاي سوسياليستي و جامعه شناختي ماكس وبر و پيروان او، با تحليلي كه از جامعه و سياست ارائه كردند كم كم زمينه ايجاد دولت هاي  با مسئوليت گسترده را ايجاد كرد.

دولت به اندازه اي سازمان يافته مي شود كه از تعابيري چون قفس آهنين بوروكراسي يا بازسازي قدرت روحاني دولت به جاي كليسا و يا جامعه سراسر بين استفاده مي شود. سرمايه داري سازمان يافته، جامعه سازمان يافته،  دموكراسي و دولت سازمان يافته و علم و معرفت سازمان يافته، اجزا به هم پيوسته اي هستند كه تجدد سازمان يافته را تشكيل مي دهند. تجدد سازمان يافته، عصرطلايي سرمايه داري، عصر انضباط اجتماعي و دولت رفاهي ثبات و انسجام سيستمي، دنياي كينزي و هويتهاي ملي و طبقاتي بوده است.

از دهه 1980  به بعد تحولاتي رخ داد كه تجدد سازمان يافته را در عرصه هاي مختلف دچار بحران ساخت. با رسوخ بحران در تجدد سازمان يافته، زمينه براي موج سوم تجدد آماده مي شود كه  بخش سوم كتاب رادربرمي گيرد. در حوزه اقتصادي و اجتماعي، دوباره بحث اقتصاد آزاد و بازار مطرح شده چرا كه ديگر اقتصاد كينزي كه مبتني بر اقتصاد ملي جوابگو نيست. در اينجا چون كه سرمايه با محدوديت در مرزهاي ملي مواجه شده رو به سوي بين المللي شدن مي آورد.

 سيستم دولت رفاهي و اقتصاد كينزي، متناسب با شرايط جديد نيست. درحوزه سياسي با كاهش نقش دولت مواجه ايم گرايش به حذف نقش دولت در اقتصاد و آزاد سازي يا خصوصي سازي در دهه 1980 شتاب گرفت. "دخالت زدايي" به معناي اعاده حدود و قيود ليبرالي بر اقتدار دولتي وتاكيد بر تواناييهاي جامعه براي سازمان دهي خود بود. در حوزه فكري شاهد ظهور تفكر پست مدرن هستيم.

در اين تفكر هر گونه نظريه هاي كلان اجتماعي و فراروايتها، زير سؤال مي رود. نفي هر گونه ذات، كليت، شموليت و اينكه هر چيزي تنها درمتن و گتفمان است كه معنا مي يابد. هيچ گونه نسخه جهان شمولي براي توسعه و ترقي وجود ندارد. مخالفت با هرگونه تمركز زدايي و تاكيدي مجدد بر فرديت انسان. تا اينجا ما سه موج تجدد را در جامعه غربي بيان كرديم كه  تجربه اي خاص و ويژه غرب است.

موضوع بخش چهارم كتاب گسترش امواج تجود غربي و شكل گيري تجود پيراموني است. ازآنجا كه تمدن و تجدد غربي به دلايل گوناگون خصلت جهاني پيدا كرد، مي توان از تجربه تجدد در سرزمينهاي ديگر نيز سخن گفت. تجدد پيراموني واجد يكسري تفاوتهايي با تجربه تجدد در غرب است. اول اينكه به نظر مي رسد نمي توان از واژه مدرنيته براي تجربه كشورهاي پيراموني استفاده كرد بلكه آنچه اتفاق افتاده عمدتاً مدرنيزاسيون يا نوسازي بوده است. در مدرنيزاسيون كارگزار اجتماعي نقش مهمي داشته و حاصل عمل آگاهانه است. درحالي كه اين فرايند درغرب حالت خودجوش و غير آگاهانه داشته است.

به تحليل "مهر"، تفاوت ديگر اينكه تجدد غربي فرآيندي تدريجي و آهسته بود كه طي چندين قرن تكوين و توسعه يافت درحالي كه اين تجربه در سرزمينهاي غير غربي فرآيندي نسبتا ناگهاني و پر شتاب بوده است. ايجاد ناهماهنگيهاي آشكار ميان حوزه هاي مختلف فني، اجتماعي، فرهنگي و سياسي، تاخير فرهنگي رويارويي و كشمكش ميان "سنت" و "مدرنيسم" از جمله پيامدهاي اين شتاب زدگي است. اصولا شرايط اجتماعي- اقتصادي و تاريخي كشورهاي پيراموني با كشورهاي غربي تفاوت داشته است.

نوسازي در سرزمينهاي غير عربي تجربه اي واكنشي بود و همين خود بر خصلت تاريخي آن تاثير گذارده است. انسان شرقي به خاطر احساس ضعف و پشيماني از وضعيت خود يك نوع واكنش هيجاني به حريف قوي پنجه خود داشته است. به خاطر پيشينه تاريخي و فرهنگي اين كشورها هيچ گاه تجدد به شيوه و شكلي ناب و خالص انتقال نيافت. در نتيجه تركيبها و آميزه هاي تاريخي گوناگوني پيدا كرد. در واقع كشورهاي غير غربي نوعي گزينش براساس فرهنگ خود از تجدد غربي انجام دادند.

به همين خاطر موج دوم تجدد (تجدد سازمان يافته) با موانع كمتر و زمينه هاي مساعدتري روبرو شد. در قالب همين موج دولتهاي بوروكراتيك و مطلقه تشكيل شده كه رسالت خود را توسعه اقتصادي جامعه مي دانست. اما با ظهور موج سوم و فروپاشي نيروهاي متمركز گرا درغرب به نظر مي رسد ايدئولوژيهاي كلي گرا و دولتهاي ملي نيز در سرزمينهاي غيرغربي در حال زوال و فروپاشي است.

کد خبر 324437

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha