به گزارش خبرگزاري "مهر"، در بحث تفرد كي ير كه گور معتقد بود شيوه نظام هاي فلسفي پيشين در شناخت انسان ناتوان بودند، بخصوص نظام هگلي. اما بحث دوم هم مي پردازد به بحث توده اي شدن فرد انسان كه از نظر كي يركه گور به انسان هر روزه تعبير مي شود يا به هرروزه گي پيوستن . بنابراين اين بحث اول در مقام اپيستمولوژي بود كه چگونه نظامهاي پيشين از فرد غافل شده اند اما بحث دوم در مقام عمل است كه مطرح مي گردد .
در مقام عمل هر كس در هر اوضاع و احوال يا وضعيت و موقعيتي كه قرار مي گيرد از خود مي پرسد من متكي و يا متصف به چه وصفي هستم ؟ وقتي كه فهميد در اين وضع و حال متصف به چه وصفي است آن چنان عمل مي كند كه ساير افراد متصف به اين وصف عمل مي كنند . مثلاً كسي را در نظر بگيريد كه متصف به وصف معلمي است . در اين صورت خود را مجبور مي داند چنان عمل كند كه معلمان عمل مي كنند . آنگاه كند و كاو مي كند تا بداند كه معلمان چگونه عمل مي كنند . به طور مثال اگر هواي كلاس به اندازه اي گرم باشد كه تحمل كت و شلوار پوشيدن نداشته باشد ولي در عين حال بداند كه معلمان سر كلاس خود را ملزم به پوشيدن كت و شلوار كنند او هم مثل سايرين عمل مي كند و مي گويد من يك معلم هستم و معلم نمي تواند با لباس زير فرضاً در كلاس حاضر شود ، بنابراين به اين حالت كه فرد را از صرافت طبع خود باز مي دارد ، توده اي شدن و يا روزمره شدن فرد انسان مي گويند .
توده اي شدن دقيقاً در مقابل به صرافت طبع عمل كردن است . يعني انسان خلاف آنچه طبعش اقتضاء مي كند عمل كند ، اگر در خانه تنها مي بود او مي دانست كه كسي ناگهان بر او وارد نمي شود چگونه عمل مي كرد ؟ البته از فرآيند دروني شدن بگذريم كه گاهي انسان در تنهايي هم آنگونه عمل مي كند كه در جمع است. اين به دليل آن است كه حالت جمعي در او دروني شده و يا نهادينه شده است . عدم صرافت طبع باعث مي شود كه موادي كه به طور مثال در سركه مي ريزند و اصطلاحاً نام ترشي را مي گيرد همه به يك مزه تبديل شوند . يعني موادي كه فرضاً در ترشي بكار مي رود قبل از ترشي شدن هر كدام يك مزه و خاصيت و بوي متفاوت دارد يعني گل كلم جداي از هويج است و هويج جداي از بِه است و بِه جداي از بادمجان است و هر كدام صرافت طبع خود را دارند و هنگامي كه همه اينها را در سركه قرار مي دهيم بعد از گذشت ده روز همه يك مزه مي گيرند و اصطلاحاً صرافت طبع خود را از دست مي دهند. توده اي شدن و يا بقول كي يركه گور روزمره شدن يعني همين . كي يركه گور و ديگر اگزيستانسيالسيتها به اين حالت توده اي شدن massive و گاهي هم ميان مايگي mediocrity مي گويند .
به گزارش "مهر"، در اين حالت هر يك از من و شما عضو يك توده هستيم نه فرد خاص . بنابراين كي يركه گور به طور جدي با همرنگ جماعت شدن مخالف است . البته متفرد شدن به معناي مطلق كلمه و به صرافت طبع عمل كردن به معناي دقيق كلمه در توانايي انسان نيست . ولي وقتي كي يركه گور و ديگر اگزيستانسياليسم ها ما را به آن دعوت مي كنند به اين معناست كه به هيچ حدي از تفرد نبايد راضي شد ، مانند آنكه پدري به فرزند خويش مي گويد دوست دارم بي نهايت پولدار شوي با اينكه مي داند چنين چيزي ممكن و شدني نيست اما فرزند با شنيدن اين سخن هيچگاه خود را رسيده به مقصود نمي داند .
توده اي شدن فرد انساني در همه جا مصداق پيدا مي كند حتي در مقام اعتماد به قول ديگران در شناخت عالم واقع . اگر شيميدان بگويد فلان ماده فلان طور است و ما هم بپذيريم ، اين هم نوعي توده اي شدن است و نوعي همرنگي با جماعت است .
پس اصل اول حفظ تفرد است در مقام شناخت انسان . برخلاف نظامهاي فلسفي پيشين از افلاطون تا هگل كه به انسان عنواني مي دادند و او را تحت آن عنوان محكوم به احكامي مي كردند . به طور مثال عنوان دشمن در صحنة جنگ به طرف مقابل دادن و هيچ وجه ديگري را از او نديدن ، و اين همان خط مشي فيلسوفان از افلاطون تا هگل است . اما بدانيم غير از اينكه او دشمن است ، پدر است ، بچه دارد و كساني هم منتظر او هستند .
اگر اين مسائل نيز در نظر گرفته شود اين يك مشي اگزيتانسياليستي مي شود . اما تفرد را شايد بتوان اصلي ترين تفكر كي يركه گور دانست . تفرد يا خود بودن از نظر كي يركه گور همان پنج مؤلفه اي بود كه در بحث تفرد تحت عنوان ارزش وظيفه شناختي يا اخلاق نام برديم كه ديگر از بيان كامل آن پرهيز نموده ، تنها به ذكر آن پنچ مولفه اشاره مي كنيم . سپس به جنبه هاي ديگر تفرد از نظر كي يركه گور مي پردازيم بنابراين آن پنج مولفه ارزش وظيفه شناختي عبارت بودند از :
1 ) خودت باش
2 ) خودت را باش
3 ) خودت را بشناس
4 ) وضع مطلوب خودت را بشناس
5 ) از وضع موجود به سوي وضع مطلوب هميشه در سير باش
به تحليل "مهر"، اين پنج مولفه را با ذكر نكات مثبت و نيز ايراداتي كه به اين نظر وارد است را در بحث تفرد بيان نموديم ، زيرا در آن بحث ما نياز به باز كردن مبحث تفرد را داشتيم ، تا بدانيم زاويه ديد ما نسبت به مسئله تفرد نه از نگاه آنتولوژيك بوده و نه از نگاه اپيستمولوژيك بلكه زاويه ديد ما به تفرد همان زاوية ارزش وظيفه شناختي يا اخلاقي است زيرا از اين زاويه است كه تفرد با انسان اصيل تلاقي پيدا مي كند كه محور بحث ماست . حال مي پردازيم به نكات ديگر تفرد.
نظر شما