به گزارش مهر ، از نگاه اين شاعر و پژوهشگر ادبي ، از ويژگي هاي بارز " رباعيات خيامي " يعني رباعيات بر جاي مانده از عمر خيام (متوفي حدود 520 ه ق) و شاگردان و پيروان مكتب وي ، شباهت مضموني بسياري از آنها به يكديگر است . گويا خود خيام و مقلدان وي از تكرار يك مضمون و بيان آن به شيوه هاي مختلف - اما نزديك به يكديگر - پروايي نداشته اند .
حتي در مرور مجموعه كم حجم رباعيات خيام - چاپ فروغي و غني - كه تنها شامل 178 رباعي مسلم و ظني الصدور از اين شاعر حكيم مي شود ، همين تكرار مضمون را به تكرار مشاهده مي توان كرد. بگذريم از اينكه اين تكرار ها كه خود نوعي اطناب محسوب مي شوند، از شاعر و شاعراني كه به واسطه ايجازگرايي به قالب فشرده رباعي روي آورده اند كمي عجيب مي نمايد.
از درونمايه هاي مكرر رباعيات خيامي ، علاوه بر حيرت از كار هستي و ابراز ناتواني در گشودن معماي وجود ، دعوت به شادكامي و شادخواري است . خيام صلاي عام داده ، همه را به غنيمت شمردن اين دو روز گذران عمر فرامي خواند . اين دعوت دلپذير از دلايل رويكرد بسياري از خلايق به سروده هاي اوست :
مي نوش كه عمر جاوداني اين است
خود حاصلت از دور جواني اين است
هنگام گل و باده و ياران سرمست
خوش باش دمي كه زندگاني اين است !
يكي ديگر از مضامين پربسامد خيامي مرگ انديشي است :
بر شاخ اميد اگر بري يافتمي
هم رشته خويش را سري يافتمي
تا چند ز تنگناي زندان وجود
اي كاش سوي عدم دري يافتمي !
تصويري كه رباعيات خيامي از مرگ نشان مي دهند بي شباهت به يك گالري وحشت نيست. در دنياي خيام همه چيز رنگ و بوي مرگ دارد . نگاه مردگان همه جا ، از كارگاه كوزه گري تا خانه خمار ، از قصر ويرانه جمشيد گرفته تا باره كيكاووس و... ما را دنبال مي كنند و گويا و خموش سر فرا گوش ما مي آورند ، با ما سخن مي گويند و مرگ محتوممان را به رخمان مي كشند:
از تن چو برفت جان پاك من و تو
خشتي دو نهند بر مغاك من و تو
وانگاه براي خشت گور دگران
در كالبدي كشند خاك من و تو !
حتي سبزه و گلي كه بر لب كشت روييده اند و بايد پيام آور شادي باشند ، گر نيك بنگري، از خاك لاله رويان رسته اند و نه بس دير از خاك ما نيز خواهند روييد و تصويرهاي تلخي از اين دست :
اي ديده اگر كور نه اي گور ببين
وين عالم پر ز فتنه و شور ببين
شاهان و سران و سروران زير گل اند
روهاي چو مه در دهن مور ببين
***
دي كوزه گري بديدم اندر بازار
بر پاره گلي لگد همي زد بسيار
وان گل به زبان حال با او مي گفت
من هم چو تو بوده ام ، مرا نيكو دار!
سخن اينجاست : چگونه مي توان در سراي وحشت و مرگ به شادكامي فرمان داد و دم از غنيمت شمردن دم زد؟ كدام دم را غنيمت بشماريم ؟ دمي را كه آلوده به نفس مرگ و نيستي است ؟! با كدام سبو و پياله به شادخواري بنشينيم؟ سبويي كه از خاك مردگان برآمده و " آن دسته كه در گردن او مي بيني / دستي ست كه در گردن ياري بوده است "!؟ جالب اينجاست كه گاه اين دو مضمون متضاد در يك رباعي جمع شده اند :
وقت سحر است خيز اي مايه ناز
نرمك نرمك باده خور و چنگ نواز
كانها كه بجايند نپايند بسي
وانها كه شدند ، كس نمي آيد باز!
چگونه مي تواني از كسي كه حكايت مرگ را كله سحر از تو مي شنود انتظار داشته باشي نرمك نرمك باده بپيمايد و زخمه بر چنگ بنوازد؟!
دكتر تركي در پايان خاطرنشان مي كند : من كاري به كار شاعران معمولي يا مقلدان خيام كه شايد حرف دهانشان را نفهميده ، چيزي گفته اند ندارم . ما اگر در هر چيز خيام شك كنيم در حكمت و ذهن رياضي و دقيق او نمي توانيم شك كنيم . آيا اين دو مضمون با هم سازگارند ؟ به راستي چگونه مي توان اين دو فضاي ناسازگار - و در عين حال مكرر - را در رباعيات و ذهن حكيمي چون خيام توجيه و تحليل كرد؟ و اگر خيام ، مثل فراوان شاعر ديگر ، از سر ذوقيات چيزي پرانده - كه من اين سخن را باور ندارم - چگونه مي توان او را حكيم خواند؟
نظر شما