به گزارش خبرگزاري مهر، دكتر پورجوادي معتقد است : يكي از موضوعات اصلي شعر فارسي عشق است. شعراي فارسي زبان از بدو تاريخ شعر دري عشق را به عنوان يك موضوع اصلي در نظر گرفته و بخش عظيمي از قصايد و رباعيات و دوبيتيها و غزليات و مثنويهاي خود را در وصف عشق و اوصاف معشوق و حالات عاشق سرودهاند. بطور كلي، اشعار زبان فارسي را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد: اشعارصوفيانه و اشعار غير صوفيانه.
وي موضوع عشق را اصلي ترين موضوع اشعار صوفيانه قلمداد كرده و افزوده است: وليكن شعراي غير صوفي نيز عموماً از اين موضوع غفلت نكردهاند. بنابراين هم شعراي صوفي و هم شعراي غير صوفي عشق و عاشق و معشوق را همواره به عنوان يك موضوع اصلي در نظر گرفته و در وصف آنها تا جايي كه توانستهاند داد سخن دادهاند.
اين استاد زبان و ادبيات فارسي افزوده است: اشعار عاشقانه زبان فارسي اعم از اشعار صوفيانه و غير صوفيانه را نيز بطور كلي ميتوان به سه دسته تقسيم كرد: يكي اشعاري كه در آنها خود عشق تعريف شده و شاعر در باره ماهيت آن و ذات و صفات آن سخن گفته، و ديگري اشعاري كه در آنها حال و صفات عاشق شرح داده شده، و بالاخره اشعاري كه در آنها اوصاف معشوق بيان شده است. اين سه دسته بر روي هم نظرياتي را در باره عشق و محبت بيان كردهاند و بررسي اين نظريات در نزد شعراي مختلف، در طول اعصار و قرون، خود يكي از موضوعات مهم و اساسي ادبيات فارسي را تشكيل ميدهد.
وي با محور قرار دادن اشعاري واجد اوصاف معشوق تصريح مي كند: اين دسته از اشعار بسيار متنوع است، و حتي ميتوان خود آنها را به چندين دسته تقسيم كرد. ما در اينجا از همه اين دسته از اشعار فقط تعداد خاصي را در نظر خواهيم گرفت و آن اشعاري است كه در آنها از پيكر معشوق، بخصوص از اعضاي بدن او، آن هم بيشتر اجزاي سر و روي او، سخن گفته شده است. به عبارت ديگ، موضوع مورد نظر ما اشعاري است كه در آنها زلف و خدّ و خال و چشم و ابرو و لب معشوق و اعضاي مشابه ديگر او وصف شده است.
به گزارش مهر، اين پژوهشگر ادبي معتقد است : اگر چه موضوع مورد بحث ما اشعاري است كه در آنها معشوق، بخصوص زلف و خدّ و خال و چشم و ابروي او، وصف شده است و اين بحث را از لحاظ تاريخي ميخواهيم دنبال كنيم، ولي مطالعه ما مربوط به خود اشعار نيست. بحث ما به هيچ وجه جنبه ادبي ندارد.بحث درباره خصوصيات لفظي و صنايع شعري و نكات و دقايق و ظرايف ادبي بحثي است كه به ادبا و مورخان ادب و محققان و نقادان ادبيات مربوط ميشود. اما بحثي كه ما ميخواهيم پيش كشيم بحثي است فلسفي، به معناي عام لفظ، عرفاني.
وي در توضيح اين مطلب ادامه مي دهد: الفاظي چون قد و قامت و خدّ و خال و چشم و ابروي معشوق به معاني اي دلالت ميكند، ولي اين معاني در شعر شعرا يكسان نبوده بلكه در طول تاريخ تحولات گوناگوني يافته است. مهمترين تحولي كه در اين دسته از اشعار پديد آمده است تحولي است كه در نيمه دوم قرن چهارم و در قرن پنجم بر اثر توجه صوفيه به شعر فارسي ، بخصوص شعر عاشقانه، پيدا شده است.
از نگاه دكتر پورجوادي، در مراحل اوليه تكوين شعر فارسي، تا قرن پنجم، شعر فارسي بطور كلي فاقد جنبه صوفيانه بوده، ولي از اواسط قرن چهارم و اوايل قرن پنجم، مشايخ صوفيه از اشعار شعرا و الفاظ و استعارات و تشبيهات ايشان براي مقاصد خود استفاده كرده و بدين نحو تحولي در معناي اين الفاظ به وجود آوردهاند. اين تحول حادثهاي بود مهم، هم در تاريخ ادبيات فارسي و هم در تاريخ تصوف ايران. شعر فارسي، البته بخش اعظم آن، از قرن پنجم به بعد محملي شد براي بيان معاني و رموز صوفيانه، و شعرا و مشايخ صوفيه به تدريج فلسفهاي را بنا نهادند كه زبان آن زبان شعر بود.
به گزارش مهر، وي قرن هاي چهارم و پنجم و ششم هجري در ايران، و بطور كلي در بسياري از سرزمينهاي اسلامي را عصر تكوين فلسفه و تفكر فلسفي مي داند و مي افزايد: اساس فلسفه مشّايي و تفكرات عمده فلسفي و كلامي در اين عصر ريخته شد. مباني و قواعد تصوف نيز از لحاظ نظري در همين عصر استوار شد و در قرون بعد تفصيل پيدا كرد. در اين قرون، بخصوص از نيمه دوم قرن پنجم به بعد، تصوف نظري به اوج خود رسيد و توانست تفكرات فلسفيي را كه با عقايد اسلامي و ذوقيات ايراني سازگار بود به وجود آورد. اين نهضت فكري و فلسفي محتاج به يك زبان بود، و براي اين منظور به سراغ زبان ادب فارسي، بخصوص شعر رفت. تصوف و بطور كلي تفكر فلسفي و عرفاني ايراني، شعر فارسي را كه در دو قرن پيش بتدريج ظهور كرده و مراحلي از كمال را پيموده بود در خدمت خود گرفت و به آن ابعاد ديگري بخشيد. بدين نحو شعر فارسي از قرن پنجم به بعد از لحاظ معني تحولي به خود ديد و معنويت ديگري به آن راه يافت. اين مطلب را بخصوص در زمينه اشعار خمري و عاشقانه ميتوان مشاهده كرد.
اين مترجم و محقق ادبي اضافه مي كند : اشعار خمري و عاشقانه از قرن پنجم به بعد محملي شد براي يك سلسلهانديشههاي فلسفي-عرفاني و متفكران شاعر و شاعران صوفي مشرب الفاظ خراباتيان و ميگساران و عشاق را به عنوان رمز و نمودگار حقايق الهي و معاني ما بعد الطبيعي به كار بردند و بر تعداد آنها افزودند و دايره آنها را وسيع و وسيعتر نمودند.
به زعم وي، يك دسته از الفاظ مهم و رايج شعر فارسي كه صوفيه از آنها استفاده كردهاند الفاظي چون زلف و گيسو، چشم و ابرو، خدّ و خال، لب و دندان و امثال آنهاست كه از بدو پيدايش شعر فارسي به كار ميرفته است. معاني اين الفاظ در ابتدا علي الظاهر جنبه فلسفي و ما بعد الطبيعي نداشته است؛ ولي در قرن پنجم صوفيه تحولي در معناي آنها پديد آوردهاند و تلقي ديگري از آنها كردهاند و بتدريج يك نظام فلسفي-عرفاني را پايه ريزي كرده و اين الفاظ و معاني را در قالب آن ريختهاند. ار آن به بعد اين عنصر فلسفي-عرفاني در شعر فارسي حفظ شده ولي در دورههاي مختلف و در مكاتب گوناگون و به دست شاعران متفاوت تغييراتي به آن معاني داده شده است.
پورجوادي در اين مقال تلاش كرده است تحول معنايي الفاظ زلف و قد و خدّ و خال و چشم و ابروي معشوق را در قرن پنجم مورد مطالعه قرار دهد. وي به همين منظور سخنان دو نويسنده اصلي اين قرن يعني هجويري و ابو حامد محمد غزالي را مورد تحليل قرار داده و تحول معنايي اين الفاظ را در زمان ايشان مطالعه كرده است.
شعر عاشقانه و آغاز پيوند آن با تصوف
اشعار عاشقانه وصفي در ادبيات فارسي به قدمت شعر فارسي است. از حنظله باد غيسي، شاعر دوره طاهريان و يكي از نخستين شعراي فارسي زبان، ابياتي باقي مانده است كه در آنها شاعر به وصف روي و خال معشوق پرداخته است؛ روي او را به آتش و خالش را به سپند تشبيه كرده است. فيروز مشرقي (متوفي 283 ه. ق)نيز در شعري به خط و لب و دندان معشوق، و در بيتي به سر و زلف مشكين او اشاره كرده است. ابو سلسك گرگاني، معاصر عمروليث مژه معشوق را به دزدي تشبيه كرده كه دل از شاعر ربوده است.
ابو الحسن شهيد بلخي، شاعر و حكيم متكلّم سده سوم و چهارم هجري، در ابياتي كه از او به جا مانده است از زلف و بنا گوش و چشم و ديگر اعضاي معشوق سخن گفته و در بيتي در وصف دهان معشوق گفته است كه در تنگي همچون پستهاي است كه جهان را بر شاعر چون پسته تنگ كرده است . اين نوع تعريفها و وصفها از اندام و جوارح معشوق در اشعار اغلب شعراي قديم فارسي، از رودكي و دقيقي بلخي و منجيك ترمذي در قرن سوم گرفته تا شعراي بلند آواز قرن چهارم از قبيل فردوسي و فرخي و عنصري ديده ميشود.
بطور كلي عشق در نزد شعراي قرن هاي سوم و چهارم يكي از موضوعات اصلي بوده و ابيات فراواني در تعريف عشق وحالات عاشق و صفات و اوصاف معشوق سروده شده است. بدين ترتيب شعر عاشقانه، و از جمله شعري كه در آن اندام معشوق وصف ميشده است، از لحاظ ادبي مراحلي از كمال خود را تا قرن پنجم پيموده است.
يكي از مسائلي كه در مورد اشعار عاشقانه فارسي در اين دوره ميتوان مطرح كرد نوع عشقي است كه شاعر در نظر داشته است. ديدگاه شعراي مختلف در اين اشعار چندان معلوم نيست و نميدانيم كه آيا عشق از نظر همه ايشان صرفاً عشق انساني بوده و معشوق ايشان همان معشوق شعراي عصر جاهلي بوده يا لااقل از براي پارهاي از ايشان عشق ديگري مطرح بوده و معشوقي كه وصف ميكردهاند صرفاً يك معشوق انساني نبوده است. به عبارت ديگر، وجود پيوندي ميان شعر فارسي در قرنهاي سوم و چهارم و تصوف بر ما معلوم نيست و نميدانيم كه عشق صوفيانه كه عشق الهي بوده است در اين شعر تاثير گذاشته است يا خير.
اصولاً نه در آثار شعرا و نه در آثار نويسندگان اين عصر، مطلبي كه به حل اين مسئله كمك كند ديده نميشود. حتي نويسندگان صوفي نيز اين اشعار را مورد توجه و بحث قرار ندادهاند ، و مثلاً در دو كتاب مهم و كلاسيك صوفيه، يعني اللمع ابونصر سراج(متوفي 378 ه.ق) و التعريف ابوبكر كلاباذي(متوفي 380 يا 390 ه.ق)، كه هر دو در نيمه دوم قرن چهارم تأليف شده است، شعر عاشقانه (حتي اشعار عربي كه زبان اين دو كتاب است )مورد بحث قرار نگرفته است.
بنابراين، اگرچه اشعار عاشقانه فارسي، از جمله اشعاري كه در وصف اندام معشوق سروده شده است، در قرنهاي سوم و چهارم به مرحله بلوغ رسيده و بازاري گرم پيدا كرده بوده است، تا جايي كه ما اطلاع داريم، مورد توجه و عنايت صوفيه قرار نگرفته، و به عشقي كه در اين اشعار تعريف شده است از ديدگاه تصوف نگاه كرده نشده است.
توجه صوفيه به اين نوع شعر ظاهراً درحدود اوايل قرن پنجم آغاز شده، و در اين ميان به نظر ميرسد كه مشايخ خراسان پيشقدم بودهاند. چه بسا اين امر معلول تحولي بوده است كه در قرن پنجم در تصوف مشايخ خراسان پديد آمده است. احتمالاً علت عدم توجه صوفيه به اين قبيل اشعار تا قبل از قرن پنجم غلبه روح زهد و عبادت بر تصوف بوده است. ولي در نيمه دوم قرن چهارم و اوايل قرن پنجم در پارهاي از محافل و مكاتب، روح سكر و شيوه قلندري و رندي و ملامتي غلبه يافته و حال و هواي جديدي در تصوف خراسان پديد آورده و عشق محور اصلي توجه مشايخ قرار گرفته و الفاظ و مضامين اشعار عاشقانه وسيله بيان نظريات و احوال ايشان گشته است.
آثار روح قلندري و رندي و شور عاشقانه را بيش از هر كس در شيخ ابوسعيد ابوالخير(357تا 440 ه.ق)، صوفي بزرگ نيمه اول قرن پنجم ميتوان مشاهده كرد. در مورد ابوسعيد گفتهاند كه وي اول كسي بود كه «افكار و خيالات تصوف را در شعر بيان نمود» .شرحي كه از احوال ابوسعيد در اسرار توحيد نوشتهاند، و اشعار عاشقانهاي كه به وي نسبت دادهاند في الجمله حاكي از ديده جديدي است كه در اين شيخ بلند آوازه و بطور كلي در فضاي صوفيانه خراسان در نيمه اول قرن پنجم پديد آمده است.
يكي از گزارش هاي شايان توجه در اين اثر داستاني مربوط به دوران كودكي شيخ است كه بنابر آن شبي ابوسعيد همراه پدر خود به مجلس سماع صوفيان ميرود و در آنجا ابياتي را از قوّال ميشنود كه در آن سخن از عشق و فداكاري و جان بازي عاشق به ميان آمده است، ولي از اوصاف معشوق در آن سخني نيست. در ابيات ديگري هم كه سالها بعد ابوسعيد از شيخ ابوالقاسم بشرياسين شنيده است باز از اوصاف معشوق سخني نيست. ولي در ميان «ابياتي كه بر زبان شيخ رفته» و محمدبن منور در فصل سوم اسرارالتوحيد نقل كرده ابياتي ديده ميشود كه در وصف زلف و رخسار معشوق سروده شده است، از جمله اين ابيات:
تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت
افگن دلم برابر تخت تو رخت
روزي بيني مرا شده كشته بخت
حلقم شده در حلقه زلفين تو سخت
تاريخ اين ابيات ظاهراً اوايل قرن پنجم هجري است و ما از روي همين قراين ميتوانيم حدس بزنيم كه اشعار صوفيانهاي كه در آنها معشوق و اعضاي بدن او(بخصوص زلف و روي او) وصف ميشده است متعلق به دوران پختگي اشعار عاشقانه در تصوف است. البته، از آنجا كه گزارش مبسوط حالات شيخ ابوسعيد ابوالخير، يعني اسرارالتوحيد، در نيمه دوم قرن ششم، يعني يك قرن و نيم بعد از حيات شيخ نوشته شده است؛ به سختي ميتوان حكمي قطعي درباره جزئيات وقايع و خصوصيات روحي شيخ و اقبال او به اشعار عاشقانه صادر كرد. صحت انتساب اشعاري كه به ابوسعيد نسبت داده شده است خود موضوعي است جداگانه. ولي صرف نظر از صحت و سقم انتساب هر يك از ابيات به شيخ، همين قدر ميتوان گفت كه ابوسعيد به شعر فارسي، از جمله شعر عاشقانه، از ديدگاه تصوف نگاه كرده است.
ابوسعيد ابوالخير تنها صوفي اي نبوده است كه در عصر خود ميان شعر عاشقانه فارسي و تصوف پيوند ايجاد كرده است. حال و هواي جديدي كه از نيمه قرن چهارم و بخصوص در قرن پنجم در تصوف خراسان پديد آمد مشايخ ديگر را نيز تحت تاثير قرار داد. چگونگي اين تاثير در مشايخ اين عصر خود محتاج به تحقيق است. در اينجا همين قدر ميتوان گفت كه بطور كلي در نيمه اول قرن پنجم مشايخي بودهاند كه به اشعار عاشقانه، از جمله اشعاري كه درآنها چشم و زلف وابرو و خدّ و خال و قد و قامت معشوق و ديگر اعضاي بدن او وصف ميشده است، از ديدگاه عرفاني نگاه ميكردند. اين مطلب را از خلال گزارشي كه نويسنده نامي تصوف در قرن پنجم يعني علي بن عثمان هجويري در كشف المحجوب نوشته است به خوبي ميتوان استنباط كرد.
هجويري و شعر حرام
بحثي كه هجويري در كشف المحجوب در باره سماع پيش كشيده است بحثي است بسيار مفصّل كه در آن مسائلي چون حقيقت سماع و انواع آن،احكام و آداب سماع ، و آراي مشايخ مختلف درباره اين موضوع و بالاخره رأي خود هجويري درباره اين مسائل مطرح شده است. از جمله مسائلي كه در اين بخش مطرح شده است چيزهايي است كه در مجلس سماع خوانده ميشده است. آيات قرآن بهترين چيزي است كه از نظر عموم صوفيه در اين مجالس خوانده ميشده است: «اولي تر مسموعات مر دل را به فوايد و سرّ را به زوايد و گوش را به لذات، كلام ايزد عزّاسمه است».
پس از قرآن، آنچه قوّالان در مجالس سماع ميخواندهاند شعر بوده است. اشعاري كه صوفيه در مجالس سماع ميخواندهاند ابتدا شعر عربي بوده است. نمونهاي از اين اشعار را هجويري خود در كشف المحجوب ذكر كرده است. البته، نظر صوفيه در مورد استفاده از اشعار در مجالس يكسان نبوده است ، بعضي آن را مباح ميدانستهاند و بعضي حرام. اين حكم بستگي به محتواي شعر داشته است.
در ضمن بررسي محتواي اشعار است كه هجويري به اشعاري اشاره ميكند كه در آنها اندام معشوق وصف ميشده است. اين قبيل اشعار ظاهراً به فارسي بوده است و بحثي كه هجويري در باره آنها پيش كشيده است حاكي از نخستين نشانههاي پيوند تصوف و شعر عاشقانه فارسي است.
آنچه در اينجا منظور نظر ماست مسئله پيوند تصوف با شعر عاشقانه بطور كلي نيست ، بلكه نظري است كه هجويري نسبت به يك دسته خاص از اين اشعار داشته، يعني اشعاري كه در وصف اعضاي معشوق از قبيل چشم و رخ و خدّ و خال او در مجالس سماع خوانه ميشده است. اين الفاظ بعدها در تصوف به عنوان اصطلاحات استعاري و الفاظ رمزي توسط مشايخ مختلف مورد بحث قرار گرفته و رسايل متعددي نيز در تعريف آنها تدوين شده است.
البته، همان طور كه قبلاً گفته شد، اين قبيل الفاظ در صدر تاريخ شعر فارسي، يعني در قرون سوم و چهارم، از اين ديدگاه مورد توجه قرار نگرفته است. لا اقل شواهدي دالّ بر آن در دست نيست. داستان ورود اين الفاظ به محافل صوفيه و كاري كه صوفيه با آنها كردند و از آنها به عنوان رمز استفاده كرده معاني ما بعد الطبيعي و حقايق الهي از براي آنها قائل شدند خود مطلبي است كه ما در صدد شرح آن هستيم. ابتداي پيوند اين الفاظ با تصوف ظاهراً اوايل قرن پنجم بوده، ولي چنانكه از بحث هجويري پيداست، اين الفاظ در اين دوره به عنوان اصطلاح وارد تصوف نشده است.
اصولاًَ مبحث اصطلاحات در تصوف يكي از مباحث عمده اين علم است و پيدايش اين مبحث در نزد صوفيه نيز همزمان با تكوين تصوف نظري بوده است و نويسندگان كلاسيك همواره بخش خاصي از كتابهاي خود را به ذكر و تعريم مصطلحات اختصاص ميدادهاند. مثلاً دو كتاب مهمي كه در قرن چهارم تدوين شده و ما قبلاً از آنها نام برديم، يعني اللمع و التعرف، الفاظ اصطلاحي را به تفصيل شرح دادهاند. دو كتاب ديگر كه از امهات كتب صوفيه در قرن پنجم است، يعني رسائل قشيري و كشف المحجوب هجويري نيز بحثي مستوفي در اين خصوص پيش كشيدهاند.
در همه اين آثار الفاظي كه به عنوان اصطلاح تعريف شده است الفاظ متداول در نزد شعرا نيست، و در هيچ يك از آنها ذكري و بحثي از وصف زلف و خدّ و خال و اعضاي بدن معشوق به ميان نكشيده شده است. اين خود نشان ميدهد كه اصولاً عنوان اصطلاح در تصوف تا نيمه قرن پنجم و حتي اواخر آن منحصراً به الفاظ خاصي چون فنا و بقا، تلوين و تكمين، حال و مقام، وقت و نفس، سكر و صحو و نظاير آنها اطلاق ميشده است. ولي هجويري، اگر چه او مانند سراج و كلاباذي وقشيري، در بحث خود در باره اصطلاحات اشارهاي به الفاظ شعري نكرده است، به خلاف ايشان از اين الفاظ بكلي غفلت نكرده است. وي همان طور كه گفته شد در ضمن بحث درباره سماع صريحاً به اين قبيل الفاظ اشاره كرده و آنها را، البته نه به عنوان اصطلاح، مورد بحث قرار داده است.
بحثي كه هجويري در باره الفاظ زلف و خدّ و خال و چشم و ابرو پيش كشيده است از چند لحاظ قابل توجه است. وي، چنان كه ميدانيم، نخستين نويسندهاي است كه موضوع تصوف را بطور كامل و مبسوط به زبان فارسي تأليف كرده است. البته قبل از او ابوابراهيم اسماعيل مستملي بخاري (متوفي احتمالاً 432 ه.ق) شرح مبسوطي به كتاب التعرف كلاباذي به زبان فارسي نوشته است. ولي كشف المحجوب شرح كتاب ديگران نيست، بلكه يك تصنيف مستقل است، و لذا هجويري با نوشتن اين كتاب سنت جديدي در تصوف پديد آورده است.
تا قبل از او كتاب هايي كه نويسندگان در اين علم مينوشتند به عربي بود. مثلاً اللمع و التعرف كه از امهات كتب صوفيه است هر دو به عربي است، اگر چه نويسندگان آنها ايرانيند. حتي قشيري كه از مشايخ نيشابور بود رساله خود را در قرن پنجم به عربي نوشت. هجويري اولين كسي بود كه كتابي مانند اللمع و التعرف و رساله به زبان فارسي مينوشت. شايد دليل عمده پيش كشيدن اشعار عاشقانه وصفي و الفاظ زلف و خدّ و خال و چشم و ابرو نيز در اين كتاب زبان آن بوده است. طرح مسئلّه الفاظي كه در اشعار فارسي رواج پيدا كرده و صوفيه ايراني آنها را ميخواندهاند در يك كتاب فارسي كاملاً طبيعي به نظر ميرسد.
نكته ديگر اين است كه كتاب هجويري به اين الفاظ خود نشان ميدهد كه در زمان او اين الفاظ وارد تصوف شده بوده است. راه ورود آنها نيز مجالس صماع صوفيه بوده است. به عبارت ديگر، از راه مجالس سماع بود كه اشعار عاشقانه فارسي، بخصوص اشعاري كه در آنها وصف خال و خدّ و زلف و رخ معشوق ميشد، وارد تصوف ايراني شد و اين طبيعي ترين راهي بود كه شعر فارسي ميتوانست از آن وارد تصوف شود. دقيقاً به همين دليل است كه هجويري مسئله اين الفاظ را در ضمن بحث سماع پيش كشيده است. ولي كاري كه خود هجويري كرد نيز قدم مهمي بود كه در تصوف برداشته ميشد. وي نخستين بار اين الفاظ را وارد صوفيه كرد.
اين نكته از لحاظ تاريخي بسيار مهم است كه در اولين كتاب كلاسيكي كه در تصوف به زبان فارسي تأليف ميشد، يك دسته از الفاظ خاص كه در شعر فارسي به كار ميرفته است موضوع بحث قرار ميگيرد. البته، همان طور كه گفته شد قبل از هجويري كتاب ديگري به فارسي در تصوف نوشته شده بود و آن شرح تعرف بود. نويسنده اين شرح، اسماعيل مستملي بخاري، نيز بحث مبسوطي درباره سماع پيش كشيده است، ولي ذكري درباره الفاظ زلف و خدّ و خال و چشم و غيره به ميان نياورده است.
وي در مورد سماع معتقد است كه " اگر به قدر ضرورت باشد مباح و اگر در خير و طاعت باشد حلال است، اما چون غزل و قضيب باشد معصيت گردد، مگر كه حال ضرورت گردد آنگاه به قدرضرورت مباح باشد ".
از اين جمله ميتوان استنباط كرد كه در اوايل قرن پنجم، در زمان مستملي بخاري، قوالاني در مجلس سماع به خواندن اشعار عاشقانه(تشبيب يا نسيب) ميپرداختهاند، ولي از فحواي كلام اين نويسنه معلوم نميشود كه اين اشعار فارسي بوده است يا عربي و دقيقاً چه نوع ابياتي با چه نوع الفاظي انتخاب ميشده است. به هر حال، اسماعيل بخاري ذكري از الفاظي چون زلف و خدّ و خال و غيره به ميان نياورده است، و لذا بايد گفت تا جايي كه ما ميدانيم، مبتكر اين بحث در تصوف هجويري بوده است.
آري با ورود اين الفاظ به حوزه تصوف فصل جديدي در تاريخ تصوف در ايران آغاز ميشود. البته، همان طور كه خواهيم ديد، هجويري بحث اين الفاظ را كم و بيش به طور استصرادي مطرح ميكند، و نظر او نيز در مورد آنها چندان مساعد نيست، ولي به هر حال اين از اهميت اصل مطلب، يعني ورود اين الفاظ در كنب كلاسيك، نميكاهد. حال بپردازيم به بحثي كه نويسنده در باره اشعار عاشقانه وصفي مطرح كرده است.
همان طور كه اشاره شد، بحث هجويري در باره الفاظ زلف و خدّ و خال و رخ و غيره با توجه به استعمال آنها در شعر و از اين حيث كه شعر از جمله چيزهايي بوده است كه قوّالان ميخواندهاند مطرح شده است. اين بحث در آخرين بخش كتاب كشف المحجوب در«باب سماع و ما يتعلق به» طرح شده است.
هجويري ميخواهد به اين سؤال پاسخ دهد كه آيا خواندن شعر، هر نوع شعر، در مجلس سماع جايز است يا نه. چنان كه خواهيم ديد، پاسخ اين سؤال منفي است. از نظر او شنيدن بعضي از اشعار در مجلس سماع حلال است و بعضي ديگر حرام. اشعاري كه در آنها وصف خدّ و خال و زلف شده است در دسته دوم، يعني جزو اشعار حرام است، وهجويري شنيدن آنها را جايز نميداند.
امروزه براي ما تا حدودي عجيب است كه بشنويم شخصي كه خود يكي از اعاظم نويسندكان صوفيه بوده است شنيدن اشعار صوفيه را حرام ميدانسته است.
ولي اگر ما به اين نويسنده در جايگاه تاريخي خودش نگاه كنيم ، خواهيم ديد كه سخن او تعجب آور نيست. هجويري در زماني كتاب خود را مينوشت كه تصوف تازه از فضاي زاهدانه و عابدانه تا حدي خارج ميشد و با ذوق و شور و حالي كه در ادب فارسي بود آشنا ميشد. هجويري خود با وجود اينكه ايراني بود و زبان مادريش فارسي بود و به فارسي چيز مينوشت هنوز مانند قشيري ، وبر خلاف ابوسعيد ابوالخير، تحت تأثير همين تصوف زاهدانه و عابدانهاي بود كه با روحيه مشايخ بغداد و بصره بيشتر سازگاري داشت. وي يك صوفي متشرع بود وتأكيد او بر شريعت نيز تا حدودي قشري به نظر ميرسد. اين روحيه متشرعانه را در بحث وي درباره شعر بطور كلي و الفاظي كه شعرا بكار ميبرند و با آنها به وصف معشوق ميپردازند ميتوان مشاهده كرد.
همان طور كه قبلاًًًً اشاره شد، هجويري خواندن و شنيدن اشعار را در مجالس سماع بطور مطلق حرام نميداند. شعر از نظر او مباح است. اصولاً در مورد شعر في نفسه نميتوان حكمي كرد؛ زماني ميتوان در مورد شعر حكم كرد كه محتواي آن در نظر گرفته شود. بررسي محتواي شعر هجويري را به بحث در باره انواع آن ميكشاند. شعر بطور كلي بر حيث محتوا به دو قسم است: شعر نيكو و شعر زشت.
شعر نيكو شعري است كه در آن « از حكمت و مواعظ و استدلال اندر آيات خداوند» سخن به ميان آمده باشد. در واقع هر سخني كه در آن حكمت و موعظه باشد، خواه به نثر و خواه به نظم، سخني است نيكو و شنيدن آن حلال. پس خواندن و شنيدن اين قبيل اشعار در مجالس سماع حلال است. اما سخن زشت سخني است كه در آن غيبت و بهتان و فحش و ناسزا و كفر باشد. اين نوع سخن ، خواه به نثر باشد خواه به نظم، حرام است. پس خواندن و شنيدن اشعار زشت، يعني اشعاري كه در غيبت اشخاص يا در بهتان و فحش به ايشان سروده شده باشد، يا اشعاري كه كفر آميز باشد، در مجالس سماع حرام است. اين خلاصه نظر هجويري است در باره شعر.
در ضمن اين بحث در باره اقسام شعر و بخصوص بحث درباره اشعار حرام، هجويري نظر گروه ديگري را بيان ميكند كه دقيقاً مربوط به بحث ما ميشود.
گروهي كه منظور نظر هجويري بوده است ظاهراً دستهاي از صوفيه بودهاند كه در اشعار خود به محاكات پرداخته و اعضاي بدن معشوق را وصف ميكردهاند. اين دسته از صوفيه، بنا به قول هجويري، شعر را بطور مطلق حلال ميدانستهاند. ولي همان طور كه وي مخالف كساني است كه شعر را مطلقاً حرام ميپنداشتهاند، با اين گروه نيز كه شعر را في الجمله حلال ميدانستهاند مخالف است.
البته، هجويري براي اينكه ثابت كند شعر بطور مطلق حلال نيست مثال اشعار حاوي غيبت و بهتان و فحش و كفر را ذكر ميكند. ولي اين دسته از صوفيه مرادشان اين قبيل اشعار نبوده است. اشعار ايشان اشعار فلسفي و حكمت آميز نيز نبوده است. شعر ايشان شعري بوده است در وصف زلف و خال و اعضاي ديگر معشوق:
گروهي جمله آن(يعني شعر) را حلال دارند و روز و شب غزل و صفت زلف و خال بشنوند و اندرين بر يكديگر حجج آرند.
اين گروه چه كساني بودند و به كدام طايفه تعلق داشتند و كجا ميزيستند؟ هجويري در اين خصوص توضيحي نميدهد. ولي وي در اينجا مطلبي را از اين گروه نقل ميكند كه از لحاظ تاريخي حائز كمال اهميت است. مطلبي كه هجويري ذكر ميكند عقيده اين گروه از صوفيه در باره معاني الفاظي چون «چشم و رخ و زلف و خدّ وخال» است. از نظر اين دسته از صوفيه اين الفاظ عباراتي بوده است كه به مباني ديگري اشاره ميكرده است. البته بحث بر سر مراد شاعر و يا حتي قول او نيست، بلكه بحث بر سر برداشت شنونده است.
صوفيان مذبور كاري به اين نداشتند كه شاعر چه معنايي را از اين الفاظ اراده كرده بوده است. دليل ايشان براي حلال بودن اين اشعار تلقي اي بوده است كه خود ايشان از آنها داشتند. تلقي ايشان ار اين اشعار اين بوده كه الفاظ چشم و رخ و خدّ وخال و زلف همه اشاره به حق است. پس صوفي اي كه در سماع اشعاري را ميشنيده و از آنها به وجد درمي آمده، در آن الفاظ نظرش به معشوق انساني نبوده است. عشق او عشق انساني نيست. او عاشق حق است و لذا ميگويد :«من اندر چشم و رخ و خدّ و خال حق ميشنوم و آن ميطلبم».
بنابراين، ملاحظه ميشود كه در زمان هجويري، يعني در نيمه اول قرن پنجم، نه تنها محاكات عاشقانه شعراي فارسي زبان و الفاظي كه در وصف اندام و جوارح معشوق بكار ميبردند وارد حلقههاي بعضي از صوفيه شده بوده، بلكه همزمان با آن نظريه جديدي نيز در تفسير اين قبيل اشعار و الفاظ پيدا شده بوده است. به عبارت ديگر، علت ورود اين اشعار و الفاظ به تصوف اين بوده است كه صوفيه آنها را به معاني ظاهري حمل نميكردند. بلكه معاني ديگري كه به حقايق الهي اشاره ميكرده است از براي آنها در نظر ميگرفتند.
اين معاني دقيقاً چه بوده، و آيا هر يك از اين الفاظ به معنايي خاص اشاره ميكرده است يا نه؟ هجويري در اين باره چيزي نميگويد. شايد هم هنوز در اين مرحله ابتدايي چنين تفصيلي پيدا نشده است، و صوفيه هر لفظ را اشاره به يك معني خاص در نظر نميگرفتند. به هر حال، چيزي كه منظور نظر هجويري است شرح و بسط عقايد اين دسته يست، او ميخواهد نظر اين دسته را رد كند و بگويد اين قبيل اشعار حرام است و قوّالان نبايد آنها را در مجالس سماع بخوانند.
هجويري دليلي هم راي مدعاي خود ذكر ميكند. اما نه دليل او دراينجا اهميت دارد و نه نظر او درباره اين دسته از صوفيه. آنچه ازنظر ما حائز اهميت است نفس گزارش او در باره اين گروه و بدعتي است كه در تصوف گذاشتهاند؛ و اين از لحاظ جامعه شناسي قرن پنجم و تصوف( بخصوص در خراسان) و همچنين تاريخ ادبيات فارسي نكتهاي است شايان توجه.
دكتر پورجوادي در پايان بخش نخست اين مبحث مي گويد: همان طور كه ملاحظه كرديم، نظر آن دسته از صوفياني كه در زمان هجويري در مجالس سماع تشبيب يا نسيب ميخواندند و اسامي اعضاي صورت معشوق را با معاني عرفاني به كار ميبردند مورد قبول پارهاي ديگر از مشايخ صوفيه، ازجمله نويسندهاي چون هجويري كه خود يكي از مهمترين نويسندگان صوفي در تاريخ تصوف است، نبوده و هجويري ايشان را نكوهش كرده و صوفي نما خوانده است. تصور اين امر دشوار است كه اگر هجويري و هجويري ها در صحنه ادبيات صوفيه پيروز ميشدند بر سر شعر فارسي چه ميآمد.
خوشبختانه ايشان در ايران شكست خوردند، و پيروان همان كساني كه هجويري ايشان را جاهل و صوفي نما خوانده بود مجالي به اين سخنان و آراء ندادند و به كمك همان الفاظ با معاني عرفاني كه براي آنها قائل بودند جمال معشوق ازل را در صفحات دوانين خود با تشبيهات واستعارات متنوع و بديع خود آراستند، و به غزل فارسي نيز نيرو بخشيدند و راه را براي خداوندگان شعر فارسي، از جمله عطار و مولوي و سعدي و حافظ هموار ساختند.
راي هجويري، با همه شدت و تندياي كه در لحن كلام او بود، آنقدر سست بود كه هيچگاه در ايران خريداري جدي پيدا نكرد. نيم قرن پس از او، شخصي كه كم و بيش همزمان با تصنيف كشف المحجوب در يكي از روستاهاي خراسان به دنيا آمده بودف بدون اعتنا به تكفير هجويري و هجويري ها نظريهاي بكر و استوار از لحاظ فلسفي و عرفاني دربارهي رموز الفاظي چون چشم و زلف و خد و خال معشوق ابراز كرد كه عملا راي هجويري و امثال او را در تاريخ تصوف ايران بدست فراموشي سپرد.
اين شخص كسي جز موسس تصوف نظري ادبيات فارسي يعني خواجه احمد غزالي نبود. نظر احمد غزالي را ما در جاي ديگر مورد بحث قرار خواهيم داد. در اينجا ميخواهيم در نظر مشهورترين صوفي و فقيه نيمه دوم قرن پنجم، يعني ابوحامد محمد غزالي، برادر بزرگ خواجه احمد، نيز باخبر شويم.
-----------------------------------------------------------
منبع : كتاب بوي جان ، مجموعه مقالات شعر عرفاني نوشته دكتر نصرالله پورجوادي
نظر شما