۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۵۲

پای درس اخلاق آیت الله قرهی؛

استمرار در اعمال نیک، اعمال خوب دیگر هم برایتان به وجود می آورد

استمرار در اعمال نیک، اعمال خوب دیگر هم برایتان به وجود می آورد

آیت الله قرهی گفت: اگر عمل نیکو مستمر باشد و آن را رها نکنید از این شاخه به آن شاخه نپریم و به یک عمل خوب، استمرار داشته باشیم باعث می شود اعمال خوب دیگر هم برایتان به وجود بیاید.

به گزارش خبرگزاری مهر، سیصد و چهل و یکمین جلسه درس اخلاق آیت‌الله قرهی  که در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شده است در پی می آید.

مرز بین الهی شدن و شیطانی شدن

مرز بین الهی شدن و شیطانی شدن، همان خطورات است که اگر خطورات، نفسانی و شیطانی شد، ای بسا انسان را به سمت پلیدی‌ها، پلشتی‌ها و زشتی‌ها ببرد و او را به انسانی تبدیل کند که وجود، اعمال وکردارش، همه، شیطانی شود. قالب و فیزیکش، جسم انسانی است، امّا خود مِن الشیاطین است. یعنی از سپاه انس همان شیاطینی است که بیان شده: «مِنالجنّة و النّاس». دلیلش هم این است که خطورات را مواظبتنکرد و جدّی نگرفت. باور نکرد همین خطورات است که انسان را وادار به عمل می‌کند.

حالا چطور خطورات، انسانرا به عمل واردار می‌کند؟ وقتی او گرفتار شد، به قدری این سمّ مهلک خطورات نفسانی و شیطانی، بر او هجمه می‌کند که یک موقعی می‌بیند که درون عمل هست، بدون این که بهظاهر بخواهد. به تعبیر دیگر اختیارش را از دست داده است.

امّا از آن طرف، وقتیخطورات، الهی شد؛ از همان اوّل تا شروع کرد، می‌گوید: بسم الله الرّحمن الرّحیم، خدایا! مواظبت کنم که فکرم، فکر الهی باشد و آنچه بر ذهنم خطور می‌کند، الهی باشدکه البته برای این‌ها هم همان‌طور که بیان کردم، اذکار جسم و روح باید درست شود کهآن ذکر؛ یعنی یاد.

یک راه برای در ذکر و یاد خدا بودن: انتخاب هم‌نشین خوب

برای این که این ذکر و یادهم درست شود، یک راه این است که انسان باید جلیس و هم‌نشین خودش را انتخاب کند. هم‌نشینالهی، انسان را الهی می‌کند و هم‌نشین شیطانی، انسان را شیطانی می‌کند.

خیلی‌ها بودند که یک جلسهالهی، آن‌ها را دگرگون کرد، «ان للّه في‌ أيّام‌ دهركم‌نفحات ألا فتعرضوا لها». خودشان را در معرض نفحات الهی قراردادند و حالشان، حال الهی شد و عوض شدند. منتها چطور عوض شدند؟ دیگر ادامه دادند ولطف خدا هم شامل حالشان شد. اگر لطف خدا نبود، این را نمی‌فهمیدند و درک نمی‌کردند. این لطف پروردگار عالم است که فهمیدند الآن که من عوض شدم، به واسطه جلیس و هم‌نشین بود، به واسطه این بود که رفیق خوبی دارم و به من تذکار داد، مجلس خوبی رفتم، منرا عوض کرد و ... یعنی این را در قوّه ادراکیّه خود متوجّه می‌شوند و وقتیمتوجّه شدند، رها نکردند. این، خیلی مهم است.

رها کردن دوست خوب از همزات شیطان است

لذا در باب عمل اخلاقی، روایتی از امیرالمؤمنین داریم که فرمودند: شما یک عمل نیکو را انجام بدهید، منتهامستمر باشد و آن را رها نکنید - به تعبیر عامیانه خودمان از این شاخه به آن شاخهنپریم و به یک عمل خوب، استمرار داشته باشیم - باعث می‌شود اعمال خوب دیگر هم برایتانبه وجود بیاید. منتها آغاز آن از کجا بود؟

آغاز این مطلب، از این بودکه اصرار داشتی یک عمل خوب را انجام بدهی و دیگر رهایش نکنی. نه این که یک هفته، دو هفته، یک ماه، صد روز، یک سال و ... انجام بدهی، بلکه تا آخر ادامه بدهی ورهایش نکنی و بفهمی که باید ادامه دهی؛ در این صورت، طبق روایت امیرالمؤمنین، همخدا این عمل را که در آن، استمرار داشتی، می‌پسندد و هم عامل برای اعمال خوب دیگرمی‌شود.

این را برای همین بحثمان بیانکردم، وقتی فهمیدی جلیس و همنشین و جلسه خوب حالم را عوض کرد، دیگر آن را ادامهبدهی و جلو بروی، موفّق خواهی بود.

اتّفاقاً یکی از همزاتشیاطین این است که تبیین به این می‌کند: دوستت که رفیق خوب و الهی است و شما رایاد خدا می‌اندازد و با خدا و قرآن و اهل‌بیت، آشتی می‌دهد، تکراری شده و رهایشکن. به تعبیر عامیانه رفیقت دلت را می‌زند.

در حالی که اگر رفیق، رفیقخوب است، همان را تا آخر داشته باش تا یک موقع فریب نخوری. این‌ها نکاتی عالی استکه باید در آن‌ها خیلی تأمّل کرد.

رمز ماندگار شدن مفاتیح حاج شیخ عبّاس قمی

آیت الله حاج شیخ عبّاسقمی، صاحبکتا مفاتیح الجنان می‌فرمودند: وقتی من فهمیدم محدّث نوری (اعلياللّه مقامه الشّريف) ضمن مباحث علمی، مباحث حالی هم داردو برای من کفایت می‌کند، دیگر رهایش نکردم و آنچه که من امروز دارم، از اوست.

آیت‌الله حاج شیخ عبّاسقمیازمخلِصین نیست، بلکه به قول بعضی از اعاظم و بزرگان، جدّاً از مخلَصین شده است. پروردگارعالم هم عنایت کرده و بدون این که خودش بخواهد، امّا می‌بینید که هر جا قرآن درمنازل شیعه هست، مفاتیح ایشان هم در کنارش است. اعاظم و بزرگان ما کتاب دعا زیادنوشتند، از جمله سیّد بن طاووسو دیگران، آن‌ها هم مخلص بودند، نه این که نباشند، امّا درجه اخلاصآیت‌الله حاج شیخ عبّاس قمیدر حدی بود که الآن می‌بینیم کنار قرآن، مفاتیح است. غیر از این است!؟

ایشان می‌گوید: هر چهدارم، برای این است که وقتی فهمیدم محدّث نوری (اعلي اللّهمقامه الشّريف) برایم کفایت می‌کند، دیگر ایشان را رها نکردم.

امام راحل، کدام رفیق خود را تا آخر هم رها نکردند؟

دوست خوب، انسان را بالامی‌برد. امام راحل عظیم‌الشّأن، خودش، امام العارفین است و در عرفان، معرفت بالا و والایی دارد، امّایک رفیق دارد که آن‌قدر ایشان را دوست دارد که حتّی آن زمانی که امامت را بر عهدهداشت - که بیان کردم قبل از ظهور، یک دوره تمرین امام و امّت است - یاد رفیقش بودو به خصوص در مواردی که بر امام سخت می‌گذشت (به واسطه نفهمیدن برخی از سیاسیون که متوجّه نمی‌شدند امام چه می‌گوید و قلب ایشان را به رنج می‌انداختند) و دلش ازدنیا و مافیها می‌گرفت، به حاج سیّد احمد آقا می‌گفت: تماس بگیرید و بگویید:ایشان اگر می‌شود، محبّت کنند و به پیش ما بیایند. آن کیست؟ آن مرد الهی، آقامعلّم دامغانی است. رفیق امام بود و تا آخر هم این رفاقت ادامه داشت.

لذا انسان باید بداند کهراه نجات، همین جلیس است. راه موفّقیّت این است که یک عمل خوب را جدّی انجام بدهدو تا آخر برود.

یاد و ذکر، الی الابد، دائمی و حتّی الموت است

مثلاً بیان کردیم که اگرمی‌خواهیم سرباز امام زمان (روحی له الفداء) شویم، حداقل روزی یک آیه قرآن حفظ کنیم؛ حالا بیاییم همین را جدّی بگیریم. یعنی باورمان شود که در این قضیّه، نکته‌ای هست که بیان شده است. آن‌وقتاین عامل برای رفتن به سمت این کار می‌شود و إلّا اگر فقط انسان دلش بخواهد کهسرباز امام زمان (روحی له الفداء) باشد که کافینیست. به دل خواستن تنها نیست. به این که من مدام بگویم: «اللّهمّعجّل لولیّک الفرج» و هر هفته به جمکران بروم و هر هفتهدعای ندبه بخوانم و ... نیست. البته نمی‌خواهم بگویم که این کارها بد است، خیرف بلکهاستمرار داشتن در یک کار خیلی خوب است، اشتباه نشود. امّا وقتی فهمید یک مطلبی حقّاست، آن را ادامه بدهد. نه این که مثلاً یک روز، یک آیه حفظ کند، بعد دیگر آن رارها کند و جدّی نگیرد.

در باب خطورات الهی، همینذکر است که عامل می‌شود انسان به مقام بالا و والا برسد. لذا بیان کردیم: یاد وذکر باید همیشگی باشد. اصلاً ما باید بدانیم که یکی از خصایص ذکر، این است کهدائمی است. ذکر که به معنی یاد است، موقعی یاد است که دائمی باشد.

لذا خیلی جالب است، آیت‌الله العظمی بهاءالدّینیمی‌فرمودند: این که می‌گویند: یاد باد آن روزگاران، یاد باد، غلط است. بنده، خودم این را از لسان مبارکشان شنیدم و نقل قول نمی‌کنم. بعدها من این را بهعلّامه حسن‌زاده آملی بیان کردم که ایشان چنین مطلبی فرمودند. ایشان هم فرمودند: بله، غلطاست. یاد، همیشگی است. یاد الی الابد است. «الذکرفی قلب من نکتة الی تعامل الاخری». ذکر از نقطه‌ای شروعمی‌شود و تا رسیدن به آنچه به یادش هستی، ادامه دارد. یعنی درست است که از نقطه‌ایشروع می‌شود، امّا تمام نمی‌شود و نهایتی ندارد.

مگر می‌شود انسان رفیقش رادو، سه سال فراموش کند و بعد به سراغ او برود و بگوید: ما با هم رفیق هستیم!؟ اینکه رفاقت نمی‌شود. اگر کسی یاد کسی است و با او رفیق است، دائم رفیق است.

می‌شود انسان یاد امامزمان باشد و بگوید: من یک روز یاد ایشان هستم، بعد می‌رود تا سال دگیر در نیمهشعبان یاد امام زمان هستم! این، یاد می‌شود!؟

یاد و ذکر یعنی این کهانسان دائم در آن باشد. لذا ذکر لسان، حمد است و اصلاً علّت العللی که می‌گویند:در هر روز، ۵ بار و در هر بار دو مرتبه سوره حم خوانده شود؛ همین است؛ یعنی همیشهیاد خدا هستیم. این که همیشه نماز بخوانیم، یعنی همیشه یاد خدا باشیم و این سنبلاست و إلّا عبد بما هو عبد در خواب هم بندگی می‌کند. حتّی عذرمی‌خواهم در جایگاهتخلیه (بیت الخلاء) هم بندگی می‌کند که بیان کردیم در آن‌جا هم دعا داریم، یا بیانشده: آیة الکرسی خوانده شود، با کدام پا وارد شوند، چگونه خروج پیدا کنند، به کدام سمت بنشینند، بعد دعا را بخواند، وقتی فضولات از انسان خارج شد و نگاهش افتاد (کهمی‌گویند به پشت سر انسان می‌زنند تا انسان ببیند که یک موقع مریضی و ... نداشته باشد) دعا بخواند، «اللّهمّ اطعمنی طیّاً فی عافیة و اخرجهمنّی خبیثا فی عافیة».

پس یاد خداوند همیشگی استو این‌طور نیست که بگوییم فقط در نماز، بنده خدا هستیم. عبد بما هو عبد همیشه دریاد خداست، چرا؟ چون همیشه بنده خداست.

بعد بیان فرمودند: ذکر نفسهم همین است، وقتی بیان شده: «وَ ذِكْرُ النَّفْسِالْجُهْدُ وَ الْعَنَاءُ»، یعنی این کوشش و تحمّل رنجی کهباید داشته باشد، یعنی رنج، دائمی است و تو هم باید دائم مراقبه کنی. تا چه زمانی؟ اولیاء خدا فرمودند: تمام این اذکار، حتّی الموت (تا موقع مرگ) است.

یاد همیشگی روح: خوف از انقطاع و امید به رحمت خدا

حالا این اذکار را قبلاًتوضیح دادیم و می‌خواهیم جلو برویم. فرمودند: «وَذِكْرُ الرُّوحِ الْخَوْفُ وَ الرَّجَاءُ»، یاد روح ایناست که دائم هم در خوف است (خوف از این که نکند از پروردگار عالم منقطع شود) و همامید دارد (امید به عمل خودش ندارد، چون می‌داند عمل از باب تکلیف است، لذا امیدبه رحمت پروردگار عالم دارد).

پروردگار عالم بیانفرمودند: تکلیفت را انجام بده و بنده حقیقی می‌گوید: چشم. لذا به عملش امیدی نمی‌اندوزد، امّا به رحمت خدا امید دارد، در حالی که از دوری از خدا هم می‌ترسد.

عبد بما هو عبد از نوک پاتا فرق سر، چشم می‌شود، چشم مطلق. هر کاری گفته می‌شود، می‌گوید: چشم، این‌طوربنشین، چشم، این‌طور کار کن، چشم، ... . عبد بما هو بعد دائم در حال چشم گفتن است، خدا فرموده: گناه نکن، چشم. خدا فرموده: این رزا بخور، چشم. آن را نخور، چشم. اینحرام است، چشم. این حلال است، چشم. ماه مبارک رمضان، اذان صبح گفتن، دیگر نخور، چشم. حالا اذان مغرب شد، بخور، چشم.

البته این چشم‌ها، معرفتیاست و وقتی چشم می‌گوید، انجام می‌دهد؛ چون عبد در معرفت است. عین عبد، عقل وعرفان است و عقل حقیقی هم «العقل ما عبد به الرّحمن» است. این عبد موقعی که معرفت پیدا کرد، دیگر هر چه امر از ناحیه خدابود، می‌گوید: چشم. همه روزها، روزهای خدا است، امّا چه می‌شود که موقعی که ماهمبارک رمضان نزدیک می‌شود، دنبال هلال ماه می‌گردیم؟ چون از این به بعد باید روزهبگیریم و اگر روزه نگیریم، خدای ناکرده فعل حرام انجام دادیم. حالا ماه مبارکرمضان دارد تمام می‌شود، باز هم دنبال هلال ماه هستیم، چرا؟ برای این که اگر روزاوّل شوال را روزه بگیریم هم فعل حرام انجام دادیم. تا دیروز می‌گفت، بگیر، امروزمی‌گوید: نگیر. تازه بدنم هم عادت کرده و دیگر می‌توانم راحت روزه بگیرم، امّاپروردگار عالم می‌گوید: این روز را روزه نگیر، چشم. بگیری فعل حرام انجام دادی، چشم. پس همه وجود عبد، چشم می‌شود، البته از باب معرفت به این چشم می‌رسد.

حالا این خوف دارد، خوف ازمنقطع شدن از پروردگار عالم. رجا هم دارد و آن امید به عمل نیست، امید به لطفخداست. من مکلّف هستم و تکلیفم را انجام می‌دهم. امّا امید به لطف خدا دارم، نه بهعمل خودم. اولیائش، انبیائش، خصّیصینش، آن کسانی که مقرّبین الهی بودند، یک لحظههم نگفتند که ما به عملمان امید داریم، چه برسد امثال من بیچاره که عملمان هزارنقص هم دارد. در نماز افکارمان به هزار جا می‌رود و ...، حالا مثلاً بخواهیمبگوییم: امیدمان به این است!؟ خیر، امیدمان به رحمت پروردگار عالم است.

لذا یاد روح این است: روحدائم می‌گوید بترس که نکند از خدا جدا شوی، از آن طرف هم مدام می‌گوید: به رحمتپروردگار عالم امید داشته باش.

یاد همیشگی قلب: صدق و صفا

«وَ ذِكْرُ الْقَلْبِالصِّدْقُ وَ الصَّفَاءُ»، قلب هم صادقانه در آنچه که ‌فهمید، جلو می‌آید. صدق یعنی همین که اولیاء خدا در دل شب برای نماز بلند می‌شوند. راستیحقیقی یعنی چون فهمیدند، دیگر جلو می‌آیند. لذا صفا هم پیدا می‌کنند.

قلب اگر فهمید همه چیزبرای خداست «القلب حرم اللّه»، دیگر حقیقتاً همه اعمال را هم برای خداانجام می‌دهد؛ یعنی اصلاً برایش مهم نیست که دیگری ببیند، نبیند، دیگری تعریف وتمجید کند، دیگری نعوذبالله برعکس، او را تکذیب کند. لذا نه از تعریف و تمجید بهوجود می‌آید و نه از تکذیب، عقب نشینی می‌کند.

انبیاء هم این‌طور بودند، مگر انبیاء را تکذیب نمی‌کردند!؟ آیا آن‌ها عقب می‌نشستند!؟ تعریف و تمجید هم می‌کردند، برایشان مهم نیست.

لذا صدق قلب این است: قلبی که حرم الله شد، دیگر واقعاً تمام کارهایش، خدایی می‌شود. اصلاً برایش مهم نیست دیگران چه می‌گویند، چه تعریف او را کنند و چهبرعکس. چون برای خدا دارد انجام می‌دهد.

پس اگر انسان باورش شود که این قلب، حرم خداست، در این حرم، صادقانه دیگر هیچاحدی را جز صاحب حرم وارد نمی‌کند. ذکر قلب که صدق است؛ یعنی همین که واقعاً می‌داندبرای خداست، حالا همه علیه او باشند، برایش مهم نیست.

مورد بعدی هم این است که صفا پیدا می‌کند، صفای او هم این است که دیگر دائم هرچه انجام می‌دهد، صاف صاف برای خداست. همه چیز او، الهی می‌شود و راحت است و آرام می‌شود. وقتی انسان، مصفّا شد، آرام هم می‌شود. دنیا و مافیها علیه او باشند، اصلاً ناراحت نیست. دنیا و ما فیها به او توجّه هم کنند، اصلاً برایش مهم نیست.

امّا متأسّفانه امثال من، این‌طور هستیم که فکر می‌کنیم هر وقت دنیا و مافیهابه ما رو کرد؛ یعنی خدا ما را دوست داشته است. در حالی که این‌طور نیست.

یاد همیشگی عقل: تعظیم و حیا

«وَ ذِكْرُ الْعَقْلِالتَّعْظِيمُ وَ الْحَيَاءُ» که در هفته گذشته بیان کردیم. لذا وقتی کسی در عقل سلیم، عظمت پروردگار عالم رادید، برای همین خضوع و خشوع او زیاد می‌شود. هم عندالله تبارک و تعالی و هم عندالنّاس.

امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌بن‌أبی‌طالب (ع) فرمودند: «لَا يَنْبَغِي‌ لِمَنْ‌ عَرَفَ‌ عَظَمَةَ اللَّهِأَنْ يَتَعَظَّمَ»، سزاوار نیست کسی که بزرگیپروردگار عالم را می‌شناسد، خودش را بزرگ بشمارد. یعنی وقتی بداند خدا بزرگ است، در مقابل پروردگار عالم، دائم خاضع و خاشع است. در درون خودش می‌داند که خیلی کوچکاست، چون عظمت پروردگار عالم را متوجّه شده است.

در مثال مناقشه نیست، اولیاء خدا فرمودند: چون با محسوسات و ملموسات سر وکار داریم، باید با بیان این مثال‌ها متوجّه مطلب شویم. مثلاً یک موقع سوارهواپیما می‌شوید، وقتی به بالا می‌روید، دیگر خانه‌ها و ماشین‌ها و ...، همه راریز می‌بینید و تازه می‌فهمید که آن زمینی که فکر می‌کردی چقدر بزرگ است، در این‌جاخیلی کوچک است.

حالا فرض کنید کسانی که به کرات دیگر می‌روند، از آن‌جا نگاه می‌کنند، می‌بینندعجب، تمام این کره زمین در مقابل کرات دیگر خیلی کوچک است. یا کسی که در علم نجومکار می‌کند، این را متوجّه می‌شود. برخی مواقع مثل این کره زمین ما نسبت به برخیکرات دیگر، تبیین به انداختن یک عدس یا توپ کوچک، نه در یک محله، نه در یک شهر، نهدر یک کشور، بلکه در کره زمین می‌شود. کره زمین ما این‌قدر کوچک است.

اثبات علوم نجوم است که کهکشان اوّل که پر از کرات مختلفی است، در مقابلکهکشان دوم مانند توپی است که در کهکشان دوم بیاندازی. کهکشان‌ها هم مانند طوماراست و پروردگار عالم هم این مطلب را بیان فرموده است.

حالا امثال این تمثیل‌ها، اگر انسان عظمت خدا را با عقل سلیم درک کند، دیگر چیزی را بزرگ نمی‌شمارد. این عظمت خدا را هم فقط عقل سلیم است که می‌فهمد. حالابحث ما عقل سلیم نیست و گذرا رد می‌شویم. بحث ما ذکر است و این که خطورات چه کارمی‌کند. همان‌طور که بیان کردیم، اصل، خطورات است. اگر خطورات، الهی شد، اعمالمان، الهی می‌شود. اگر خطورات، نفسانی و شیطانی شد، اعمالمان شیطانی می‌شود.

گاهی به فکر و ذهنمان چیزی می‌آید، استغفار نمی‌کنیم و پناه به ذات احدیّتنمی‌بریم، مدام جلو می‌رویم و فکرمان بزرگ می‌شود و ناخودآگاه در گناه می‌افتیم. یک فکر الهی می‌آید، انسان مدام آن را پرورش می‌دهد، یک موقع می‌بینی کارهای بزرگیصورت داده شده است. پس تأثیر خطورات این‌گونه است.

حالا هم می‌فرمایند: عقل اوّل از همه متوجّه می‌شود و عظمت خدا را مدامیادآوری می‌کند. آن کسی هم که عظمت پروردگار عالم را دائم به عقل خود تذکار می‌دهدو یادآوری می‌کند، دیگر خودش را در مقابل خداوند نه تنها بزرگ نمی‌شمرد، بلکه خضوعو خشوعش هم بیشتر می‌شود.

لذا بیان کردیم: اولیاء خدا، رکوع و سجودشان هم بیشتر می‌شود، چه درخلوتشان، چه در جلوتشان، چه در نمازهای شبشان و ... چرا؟ چون بیشتر به عظمت باری‌تعالیپی برده‌اند.

خدا به چه کسانی رفعت مقام می‌دهد؟

رفعت کسانی که خدا را می‌شناسند، در چیست؟ «فَإِنَّرِفْعَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَه»، رفعت کسانی که عظمت خدا را می‌شناسند، در این است که در مقابل عظمت خداوند فروتن می‌شوند. هر چه فروتنی آنان بیشتر شد، معلوم می‌شود که خدا را بیشتر شناختند و عظمت او را فهمیدند. لذا یک معامله هم برایشانهست. البته اولیاء خدا، اعاظم و بزرگان و ذوی العقول معامله‌ای کار نمی‌کنند، امّاخدا خودش این‌طور خواسته است و فرموده: هر کس عظمت من را درک کرد و در مقابل من، خضوع و خشوعش بیشتر شد و دیگر خود را بزرگ نشمارد، من به او رفعت مقام می‌دهم و اورا بالا می‌برم. لذا عندالملائکه بالا می‌رود. عندالنّاس بالا می‌رود و اینخصوصیّات برای او به وجود می‌آید.

چگونه خدا را تعظیم کنیم؟

بیان کردیم: احترام به ریش سفید و حامل قرآن و پیشوای دادگر هم خودش جزءتعظیم خداست، چگونه خدا را تعظیم کنیم؟ روایتش را در جلسه گذشته بیان کردیم که پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) فرمودند: «إنّ من‌ تعظيم‌ جلال اللّه عزّوجلّ، کرامة ذيالشيبة في الإسلام و حامل القرآن و الإمام العادل». بزرگداشت و جلال و عظمت خداوند در این است کهریش سفیدان، پدران و مادران، اساتید، همسایه‌های کهنسال خود را احترام بگذارید. یک کسی حتّی اگر یک روز هم از شما بزرگ‌تر است به او احترام بگذارید. مورد بعدیاحترام به حاملان قرآن است؛ یعنی آن‌هایی که قرآن را می‌دانند و یا حافظ آن هستند. مورد سوم هم امام عادل است که باید به پیشوای عادل احترام گذاشت. یکی از مطالباحترام، شنیدن حرف آن‌هاست. خیلی مهم است.

حضرت موسی‌بن‌جعفر (صلوات اللّه و سلامه عليه) می‌فرمایند: «عَظِّمِ‌ الْعَالِمَ‌ لِعِلْمِهِ وَ دَعْمُنَازَعَتَهُ»  ، عالم را به جهت آن علمش، تعظیم واحترام کن و با او منازعه نکن. «وَ صَغِّرِ الْجَاهِلَ لِجَهْلِهِ وَ لَا تَطْرُدْهُ»، به جاهل احترام نکن، امّا او راطرد هم نکن، «وَ لَكِنْقَرِّبْهُ وَ عَلِّمْهُ»، و لیکن او را جذب کن و آنچه نمی‌داند را به او تعلیم بده.

ذیل این روایت شریفه، ملّا محسن فیض کاشانی (اعلياللّه مقامه الشّريف)، آن عارف بالله بیان می‌فرمایند: «هذا العمل تعظیم اللّه تبارک و تعالی»، یعنی با این عمل، تعظیم خدا را کردی، «سبحان ربیّ العظیم و بحمده».

به قدری این بودن مردم مهم است و عقلا که خدا را تعظیم می‌کنند، یکی ازمواردش همین است که به پدر و مادر خود احترام کن، ولو به این که فرمانروا هشتی وپستی داری، جلوی پدر و مادر و معلّمت قیام کن.

امیرالمؤمنین، اسداللهالغالب، علی‌بن‌أبی‌طالب (صلوات اللّه و سلامه عليه) فرمودند: «قُمْ‌ عَنْ مَجْلِسِكَ لِأَبِيكَ‌ وَ مُعَلِّمِكَ وَ إِنْ كُنْتَ أَمِيراً»، به احترام پدر و مادر و معلّمت از جای خودت برخیز و قیام کن، ولو به این کهفرمانروا باشی و پست و مقامی داشته باشی.

ذکر عقل که تعظیمپروردگار عالم است، چگونه حاصل می‌شود؟ چگونه می‌شود خدا را تعظیم کرد؟ احترام بهریش سفید، معلّم، پدر و مادر (آن ربّ صغیر که نکاتی را در کتاب دو گوهر بهشتی دراین باره بیان کردیم) و ... اگر فکر کنیم که پدر و مادرمان متوجّه نیستند وبگوییم: شما برای قدیم هستید، شما چه می‌فهمید و ...؛ بدانیم که دارای عقل همنیستیم. چون ذکر عقل، تعظیم است و فقط هم التعظیم لله نفرمود، فرمودند: التعظیم والحیاء.

هر کس حیا ندارد، عقل ندارد!

حیا هم یکی دیگر ازذکرهای عقل است؛ نشان می‌دهد که عاقل حقیقی حیا دارد. حیا چیست؟ حیا، کلید همهخوبی‌هاست. اگر انسان بی‌حیا شود، همه بدی‌ها می‌آید. امیرالمؤمنین (صلوات اللّه و سلامه عليه) فرمودند: «الْحَيَاءُ مِفْتَاحُ‌الْخَيْر»، حیا کلید همه خوبی‌هاست. همه خوبی‌ها از حیا شروع می‌شود. لذا انسان اگر می‌خواهددنبال خوبی‌ها برود، باید حیا داشته باشد. حیا کند که زبانش به بدی باز شود. وقتیانسان حیا داشته باشد، زبانش به بدی و نعوذبالله به فحش و تهمت و غیبت و دروغ بازنمی‌شود. اگر چشمش حیا داشت، نگاه به ناموس مردم و بدی‌ها باز نمی‌شود.

چرا گاهی در تنهایی، فکرهای بد به ذهنمان می‌آید؟ درمان آن چیست؟

یک عدّه آمدند و از آیت‌الله العظمی ادیبسؤال کرده بودند: آقا! یک مواقعی در تنهایی فکرهای بد به ذهن ما می‌آید. اوّلاًچرا می‌آید!؟ ما نمی‌خواهیم بیاید، امّا می‌آید. مثلاً یک جایی کسی را دیدم، بعداًدیگر ...، آن موقع نه تلویزیونی بود (چون در زمان طاغوت خیلی از مؤمنین تلویزیوننداشتند) و نه اینترنتی که الآن هست، نه موبایل، نه شبکه‌های اجتماعی و کانال‌ها و... بود، امّا به هر حال گفته بود در ذهنم فکر بد می‌آید. اوّلاً چرا می‌آید و بعددرمانش چیست؟

آقا فرموده بودند: علّت آمدن افکار بد در ذهن انسان، این است که بی‌حیاست. آن کسی که حیا داشته باشد، فکربد هم به سراغش نمی‌آید. چون بی‌حیا می‌شود، پرده دریده می‌شود و فکر بد هم به ذهنشمی‌آید. این جمله خیلی عجیب است و غوغاست. بر روی این جمله تأمّل کنید.

وقتی انسان حیا داشتهباشد، چشمش را کنترل می‌کند. حالا که نتوانسته چشمش را کنترل کند، فکرش را هم دیگرنمی‌تواند کنترل کند. پس علّت، آن بی‌حیایی است. این جمله، عجیب است. ببینیداولیاء خدا چگونه مرض را تشخیص می‌دهند. بیان کردیم که امام صادق (صلوات اللّه و سلامه عليه) فرمودند: هر کس در دنیازاهد باشد «مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا»، خدا چهار مطلب به او می‌دهد، «أَثْبَتَ‌ اللَّهُ‌ الْحِكْمَةَ فِي قَلْبِهِ»  اوّل این که حکمت را در قلبش تثبیت می‌کند، «وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ» دومین مورد این که حکمت را بر زبانش جاری می‌کند، تا می‌گوید: بسم اللهالرّحمن الرّحیم، هست کلید در گنج حکیم و حکمت می‌آید. «وَ بَصَّرَهُ عُيُوبَ الدُّنْيَا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا» سوم هم این که بصیر می‌شود، عیوب دنیا را می‌فهمد، دوای مریضی‌هایش را هم می‌فهمد.

لذا حکیم این‌گونه است، می‌گوید: علّت‌العلل این که فکر بد به ذهنتان می‌آید، این است که بی‌حیایی درانسان به وجود آمده است. چون انسان بی‌حیا می‌شود، حیای در زبان ندارد، اگر حیایدر زبان داشت، به پدر و بزرگتر خود نمی‌گفت: به تو چه! انسان که بی‌حیا می‌شود، بی‌ادبمی‌شود. اگر بی‌حیا نبود، بداخلاقی نمی‌کرد. این‌ها همه برای بی‌حیایی است. چشم کهبی‌حیا شد، دیگر راحت می‌بیند. آن کسی که حیا دارد، نگاه نمی‌کند و مراقب و مواظباست، ولو هیچ کس هم نبیند.

وقتی تنها باشی، کسی نمی‌بیند، شما هستی و موبایل خودت و این کانال‌ها و شبکه‌ها، چه چیز می‌تواند باعث شود کهانسان نبیند؟ حیا! اگر انسان حیا داشت، ولو تنها هم باشد، نمی‌بیند. وقتی حیاداشت، گوش نمی‌دهد. از این طرف نمی‌آید نعوذبالله در خلوت خود ترانه‌ها و ... راگوش دهد و از آن طرف حسین حسین کند. این، بی‌حیاست.

روی حیا خیلی کار کنیم. اگر انسان، با حیا شد، در خلوت و جلوت پروردگار عالم را می‌بیند و معلوم می‌شوداصلاً عاقل است. بیهوده نیست که از نشانه‌های عقل و ذکر عقل را همین حیا می‌دانند، «وَ ذِكْرُ الْعَقْلِ التَّعْظِيمُ وَ الْحَيَاءُ». یاد عقل، عظمت و حیا است. هم عظمت خدا و هم عظمت بزرگان را درک کند و به آن‌هااحترام بگذارد و هم حیا دارد. لذا آن کسی که حیا دارد، عاقل است و آن کسی که حیانداشته باشد، اصلاً عاقل نیست.

دومین سؤالی که از آقاداشتند، این بود که آقا چگونه آن را درمان کنیم؟ فرمودند: اگر بخواهی این فکرها بهوجود نیاید، اوّل برو حیا را تمرین کن و إلّا این هیچ درمانی ندارد و به ذکر نیست.

بعضی موارد درمان‌هایی باذکر و برخی اعمال دارد، امّا برخی موارد ذکر و ... ندارد. حالا اگر توفیق بشود، راجع به مرض و درمان مطالب بسیار زیبایی است که بیان خواهیم کرد. اولیاء خدا نسخه‌هاییدر این زمینه دادند، مثلاً نسخه زبان این است. نسخه چشم، این است. نسخه گوش ایناست. تک تک دردهای آن‌ها را می‌شمارند و تک تک برای هر کدام از این دردها نسخهدادند. این نسخه‌ها هم حسب آیات و روایات شریفه است. به هر حال نمی‌شود کهپروردگار عالم و اولیاء خدا این همه راجع به مریضی‌ها صحبت کردند، امّا درمانش رانگویند. و إلّا پروردگار عالم هم نعوذبالله به درد ما نمی‌خورد. پس حتماً درمانشرا هم بیان فرمودند و نسخه آن را دادند.

ولی آقا فرمودند: این ازباب ذکری نسخه ندارد و نسخه آن، این است که بروید و روی حیا کار کنید. اگر خواستیمافکار بد در تنهایی به سراغمان نیاید، باید بر روی حیا کار کنیم.

البته این مطلب فقط در تنهایی هم نیست. گاهی افکار بد در جمع هم به سراغ انسانمی‌آید. بنده در جلسه قبل بیان کردم که دو نفر خدمت آیت‌الله مولوی قندهاریبردیم، بعد از آن جلسه به من گفتند: تو بیکاری که از قم پیش یک افغانی می‌روی! آیت‌الله مولوی قندهاری، آن کنز خفیّ الهی جمله‌ای فرمودند که خیلیجالب بود، فرمودند: بعضی از این‌ها وقتی می‌آیند، این‌قدر فکرهایشان پلید است کهدر همان مجلس هم که نشستند، این حرف را می‌زنند. یعنی نفرمودند که بعداً چیننمطلبی گفتند. بلکه در همان مجلس که آمدند ما را ببینند، در فکرشان می‌گفتند: قرهیاز قم با همه این بزرگان و اعاظم به مشهد و پیش یک افغانی آمده است، آن هم با اینحال که پیش آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی و آقایان دیگر هم دارد می‌رود، امّا عقلشکار نمی‌کند و از قم پیش چنین کسی می‌رود! لذا این افکار بد نه تنها در خلوت، بلکه گاهی در جلوت هم به وجود می‌آید و همه برای بی‌حیایی است. پس معلوم می‌شود که حیایک چیز عجیب و غریبی است.

نشانه‌های حیا چیست؟

امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «لا دین لمن لا حیاء له»، اصلاً دین ندارد، آن کسی که حیا ندارد. اتّفاقاً انسانیکه حیا دارد، اصلاً نسبت به برادر خودش فکر بد نمی‌کند. اگر هم فکر بدی بیاید، زودتوبه و استغفار می‌کند، لجاجت هم نمی‌کند. فرمودند: لجاجت، ثمره و میوه کسی است کهحیا ندارد. یعنی هر کس حیا ندارد، لجباز می‌شود و لجاجت پیدا می‌کند. حیا خیلی عجیباست.

لذا پیغمبر می‌فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْحَيِيَّ الْحَلِيمَ الْعَفِيفَالْمُتَعَفِّف»، خدا انسان با حیای بردبار پاکدامنی را که عفّت می‌ورزد، دوست دارد.

می‌خواهید نشانه‌های حیا را بدانید؟ یک روایت بسیار عالی است که حتماً بر رویآن تأمّل کنید. پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی (ص) راجع به شاخه‌های حیا فرمودند: «وَ أَمَّا الْحَيَاءُ فَيَتَشَعَّبُ مِنْهُ‌اللِّينُ‌ وَ الرَّأْفَةُ وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِي السِّرِّ وَالْعَلَانِيَةِ وَ السَّلَامَةُ وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ وَ الْبَشَاشَةُ وَالسَّمَاحَةُ وَ الظَّفَرُ وَ حُسْنُ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْءِ فِي النَّاسِفَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالْحَيَاءِ فَطُوبَى لِمَنْ قَبِلَ نَصِيحَةَاللَّهِ وَ خَافَ فَضِيحَتَه»، از حیا، شاخ و برگ‌های به وجود می‌آید که عبارتند از:

۱.        «اللِّينُ»، نرمش، یعنی انسان با حیا، با مؤمنین، پدر ومادر، همسر، برادر، شاگردان، استاد و ... نرم است. دعا کنیم که همه این‌طور شویم.

۲.        «وَ الرَّأْفَةُ»، دومین مورد این است که رأفت دارد و مهربان است.

۳.        «وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ»، سومین مورد هم مراقبه کردن نسبت به اوامر پروردگار عالم، چه جایی که تنهاهست و چه علن. خدا را در آشکار و نهان خودش در نظر دارد. آن کسی که همیشه خدا رادر نظر دارد، دیگر افکار بد هم سراغ او نمی‌آید، چه در سرّ و چه در علن. این همانمطلبی است که آیت الله ادیبفرموده بودند و نشان می‌دهد که اولیاء خدا از روایات این مطالب را اخذ می‌کردند.

مقابل حیا، دریدگی است. کسی که نعوذبالله آن‌قدر بی‌حیا شود، دیگر دریده است، لذا برایش اصلاً مهم نیست که لخت و عریان هم بیاید، راحت روسری خود را می‌اندازد وبا آن وضعیّت بد، زشت و قبیح هم بیرون می‌آید، مانند حیوان. این را برای خودش فخریهم می‌داند و فکر می‌کند دارد با این نظام مقدّس مخالفت هم می‌کند. چنین کسی احمقو بی‌عقل است. چون تعظیم و حیا از ذکرهای عقل بود. لذا وقتی با آن لباس‌های مفتضح و وضعیّت زشت می‌خواهد فخر کند، معلوم است که عقل ندارد که این‌قدر در علن بی‌حیاشده است.

لذا یکی از نشانه‌های حیا، مراقبه برای خدا هم در علن و آشکار و هم در نهان، سرّ. پس معلوم می‌شود چرا آیت الله ادیب فرمودند که علّت افکار بد آمدن در ذهن انسان در تنهایی ایناست که بی حیا شده است. لذا فرمودند: بی‌حیایی را درمان کن و باحیا شو، دیگر درتنهایی هم افکار بد سراغت نمی‌آید.

۴.        «وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ»، انسانبا حیا از دوری و بدی و شرارت دوری می‌کند. بدی کسی را نمی‌خواهد و انسان بد، رذلو پستی هم نمی‌شود.

این روایت خیلی عجیب است. نمی‌دانم بگویم باید با طلا بنویسیم که طلا، فلز است و من و شما بر روی آن قیمت گذاشتیم و این، اصلاً مافوق این حرف‌هاست. معلوم می‌شود هر کسی یک کدام از این‌ خصایص بد ذکر شده در این روایت را داشتهباشد، یک شعبه‌ای از بی‌حیایی را دارد.

لذا فرمودند: یکی از شاخه‌های حیا، این است که شرّ نمی‌کند.

۵. «وَ الْبَشَاشَةُ»، بشّاشیّت داردو خوشرو است. با مردم و همسایه‌هایش خوب و خوش برخورد است. با فرزند و دوستانش خوش‌رواست و عنق نیست. بعضی‌ها نسبت به همسایگان خود خیلی بدرفتاری می‌کنند و عنق هستند. این نشانه بی‌حیایی است. داد بزنی، یقه بگیری و ... معلوم است که بی حیایی. برعکس باید خوش‌رو باشی.

۶. «وَ السَّمَاحَةُ»، گذشت. از همدیگر گذشت کنیم. چقدر گذشت خوب است که درروایتی دارد: اگر کسی در این دنیا قبل از این که برادرش از دنیا برود، نسبت به اوگذشت کند، یعنی از طرف مقابل بدی دیدم و حقّ هم به تعبیر عامیانه با من است، البته حقّ که همیشه با ما نیست، امّا تصوّرمان این است، ولی گذشت کنم؛ پروردگار عالم قبلاز این که بمیرد، از او گذشت می‌کند؛ یعنی پرونده‌اش را صاف می‌کند. می‌گوید: چونتو از بنده من گذشتی، من هم این‌جا می‌گذرم.

امّا آن‌هایی که نگذرند، داریم که فردای قیامت حسابرسی می‌کند. چونحساب خیلی سخت است. در آن‌جا هم تازه می‌گویند: این‌طور است، آن‌طور است و ...حقّ هم با تو بوده، می‌گویند: درست است حقّ با تو بوده، امّا حسابرسی می‌کنیم، چرادر آن‌جا این‌طور شد، دلیلش چه بود و ...، تازه باید بیایی حساب پس بدهی که حقّ بامن بوده است. بعد پروردگار عالم می‌گوید: خوب من هم برایت دارم، آن‌جا هم این‌طوریاست، این‌جا هم آن‌طوری است و ... خیلی عجیب است. روایات بیان می‌کند.

۷. «وَ الظَّفَرُ»، بخشندگی وپیروزی.

۸. «وَ حُسْنُالثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْءِ فِي النَّاسِ»، از شاخه‌هایحیا این است که مردم تا او را دیدند، نگویند: وای شرور آمد، بگویند: این آدم خوش‌نامو خوبی است.

در ادامه فرمودند: «فَهَذَا مَا أَصَابَ الْعَاقِلُ بِالْحَيَاءِ»، این‌ها فوایدی است که عاقل از حیا می‌برد. این که بیان کردیم حیا ازخصیصه‌های عاقل است، همین است. «فَطُوبَى لِمَنْ قَبِلَ نَصِيحَةَ اللَّهِ وَ خَافَ فَضِيحَتَه»، خوشا به حال آن کسی که نصیحت خدا را بپذیرد و از رسوایی خودش بترسد. وقتی انسان، بی‌حیا شد، رسوا هم می‌شود و خیلی بد است.

لذا وقتی در آن زمان که نهاینترنت و ماهواره و ... بود، از آیت‌الله ادیب ‌پرسیدند: چرا گاهی در خلوت افکاربد به سراغمان می‌آید؟ فرمودند: دلیل این است که تو بی‌حیایی. حیای چشم، گوش، زبانو دیگر اعضاء و جوارحت را نگاه نداشتی، لذا الآن در خلوت هم برایت این‌گونه می‌آید. بعد هم فرمودند: درمان این دعا ندارد و درمانش برگشت به حیا است. این روایت شریفه هم این طور بیان می‌کند.

پس ذکر عقل، تعظیم وحیاست.

بزرگ‌ترین نعمت: انفاق مال در طاعت خدا!

چون این جلسه، جلسه آخرسال است، البته از جمعه إن‌شاءالله ما به فضل الهی و به شرط حیات مراسم فاطمیّه راداریم، امّا می‌خواهم چند نکته را هم بیان کنم و آن، این که اگر بخواهیم پاک شویم، یک کار این است: دیگران را هم مدّنظر داشته باشیم. اگر می‌خواهیم به دنبال تعظیمخداوند باشیم، یکی از موارد این است که مالمان را انفاق کنیم.

امیرالمؤمنین، اسداللهالغالب، علی‌بن‌أبی‌طالب (صلوات اللّه و سلامه عليه) فرمودند: «إِنَّ إِنْفَاقَهَذَا الْمَالِ فِي طَاعَةِ اللَّهِ أَعْظَمُ‌ نِعْمَةٍ وَ إِنَّ إِنْفَاقَهُ فِيمَعَاصِيهِ أَعْظَمُ مِحْنَةٍ»  ، محقّقاً و بی‌تردید، انفاق مال در طاعت خدا، بزرگ‌ترین نعمت است که خدا بهتو مرحمت کرده است. اگر خدای ناکرده در معاصی آن را خرج کنی، بزرگ‌ترین معصیت است.

این‌قدر این انفاق خوب است که عجیب است. عزیزان من! آخر سال است و امسال هموضعیّت فرق می‌کند. حتّی بیان کردند: واقعاً مردم امسال خریدشان نسبت به سال گذشتهخیلی کم شده است. دست همدیگر را بگیریم. طوری نباشد که فقط خودم و خانواده خودم. فکرهمسایه‌ها باشیم. اگر این‌طور باشد، «طُوبَى‌لِمَنْ‌ ذَلَ‌ فِي نَفْسِه»، می‌شود. آن کیست؟ فرمودند: «أَنْفَقَالْفَضْلَ مِنْ مَالِه»، خوشبه حال آن کسی که خود را در مقابل نفسش، خوار انگاشت، این شخص کسی است که زیادهمال خود را انفاق کرده است. کسی که عظمت خدا را درک کرده است، خودش در مقابل خودشخوار می‌شود. یکی این است که انفاق کند، دست همدیگر را بگیریم و به همدیگر کمککنیم. طوری نباشد که فقط و فقط خودمان و خانواده‌مان داشته باشیم.

حتّی جالب است بعضی می‌گویند: ما تا یک حدّی باید انفاق کنیم و دست دیگران رابگیریم، امّا حدّ ندارد. روایتی در این زمینه است. حضرت سیّد السّاجدین، امامالعارفین، آقا علیّ بن الحسین (صلوات اللّه و سلامه عليه) می‌فرمایند: «إِنَّ مِنْ أَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِ الْإِنْفَاقَ عَلَى‌قَدْرِ الْإِقْتَارِ وَ التَّوَسُّعَ عَلَى قَدْرِ التَّوَسُّعِ وَ إِنْصَافَالنَّاسِ مِنْ نَفْسِهِ وَ ابْتِدَاءَهُ إِيَّاهُمْ بِالسَّلَام»، تحقیقاً، بی‌تردید، از خصلت‌ها و اخلاق‌های مؤمن این است که مالش را انفاقمی‌کند، در حدّ تنگدستی. یعنی این‌قدر مالش را می‌دهد تا جایی که شاید حتّی خودشهم تنگدست شود.

البته درست است که بیانشده: «خیرالامور اوسطها»، ما که تا آن مراحل نمی‌توانیم برویم، امّا حداقل یک انفاقی بکنیم و دستدیگران را بگیریم.

انفاق، با یقین به جایگزینی آن از طرف خداوند

اوّلاً بدانیم تا ما انفاق می‌کنیم، خدا جای آن را پر می‌کند. امام صادق(ع) می‌فرمایند: «أَنْفِقْ، وَ أَيْقِنْ‌بِالْخَلَف»، از مال خودت در راه خدا هزینه کن، یقینداشته باش که آنچه را هزینه کردی، خدا جایگزین می‌کند و برمی‌گرداند. این‌طور نیستکه فکر کنیم انفاق کنیم، فقیر می‌شویم. حضرت می‌فرمایند: مؤمن، چنین خصوصیّتی داردکه حتّی تا حد تنگدستی هم انفاق می‌کند، امّا بدانید که تا انفاق می‌کنید، خدا آنرا برمی‌گرداند.

صدقه ندادن و ملعون بودن!

آن‌وقت کسی که این کار را انجام ندهد، ملعون است، امام صادق(ع) می‌فرمایند: «مَلْعُونٌ‌ مَلْعُونٌ‌مَنْ‌ وَهَبَ‌ اللَّهُ لَهُ مَالًا فَلَمْ يَتَصَدَّقْ مِنْهُ بِشَيْ‌ءٍ»، ملعون است، ملعون است، کسی که خدا به اومالی را بخشیده و او چیزی از آن را صدقه نداده است.

اگر مالمان را در راه خوبی خرج نکنیم، در راهبدی خرج خواهد شد!

عزیزان من! یاد دیگران باشیم. بدانیم اگر هم کمک نکنیم، روایت داریم بی‌اختیارجای دیگری خرجش می‌کنیم، پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی (صلّياللّه عليه و آله و سلّم) فرمودند: «مَنْ مَنَعَ مَالَهُ مِنَالْأَخْيَارِ اخْتِيَاراً صَرَفَ اللَّهُ مَالَهُ إِلَى‌ الْأَشْرَارِ اضْطِرَاراً»، کسی که مالش را در راه خوبی، برای خوبان، با اختیار خودش و به دست خودش خرج نکند، خدا کاری می‌کند این مالش را به ناچاربرای آدم‌های بد مصرف می‌کند.

اصلاً اگر در راه خوبی خرج نکنی، در راه بدی خرج می‌شود. خیلی عجیب است. فکرنکنیم اگر خرج نکردیم، برایمان می‌ماند. اوّلاً فرمود که اگر انفاق کنی، خدا برمی‌گرداند. یقین داشته باشید. بعد هم می‌فرماید: اگر در راه خوبی خرج نکنی، در راه بدی خرجخواهد شد. دست برادر و فامیل‌ها و همسایگانت را بگیر و به دیگران، کمک و انفاق کن. خیلی‌ها هستند که ندارند و صورتشان را با سیلی سرخ می‌کنند. اخلاق اولیاء این است، مراقب و مواظب هستند.

کد خبر 3578489

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha