۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۹:۰۱

«نامه‌ی صریح یک معلم ایلامی به وزیر آموزش و پرورش»

آقای وزیر زخم های ناسور معلمان کی التیام می یابد؟

آقای وزیر زخم های ناسور معلمان کی التیام می یابد؟

در نامه سرگشاده معلم نمونه کشوری خطاب به وزیر آموزش و پرورش آمده است: آقای وزیر دردهای بی شمار ، رنج های مکرر وزخم های ناسور معلمان کی التیام می یابد؟

در آستانه روز معلم معلم نمونه کشوری نامه ای سرگشاده خطاب به وزیر آموزش و پروش منتشر کرد. متن این نامه را در ذیل می خوانید.

همکارمعلم جناب آقای علی اصغر فانی!

سلام ساده و بی‌پیرایه بنده را از دیار حماسه‌های ماندگار، ایلام قهرمان پذیرا باشید!

امروز روز معلم است. می‌خواهم بی تعارف و بی مقدمه با شما واگویه‌ای داشته باشم، شاید سالی یک‌بار ، وجدانی بیدار وگوش شنوایی صدای معلمان را با آن موسیقی دل‌انگیز گچ و تخته سیاهش را از دور دست ها بشنود! شاید!

آقای فانی قصد دارم فارغ از نامه‌های سرگشاده و تعارفات و تکلفات معمول، ساده و صمیمی شما را به عنوان یک معلم و یک همکار خطاب قرار دهم؛ چرا که همگان از تکرار عنوان «وزیر»  و«نامه سرگشاده» خسته شده‌ایم و از آن هیچ خیری ندیده‌ایم.

به قول شاعر: «من از طبق معمول‌ها خسته‌ام»

از طرفی معتقدم که مقام معلمی و دبیری مافوق مقام وزیری است؛ لذا با خطاب «همکار معلم» راحت‌تر واگویه خواهم کرد. هرچند که در آموزش و پرورش، نه شایستگی و بایستگی بلکه این سیاست و باند‌بازی است که یکی را وزیر و دیگری را به زیر می‌کشاند و باز به قول شاعری دیگر؛

این یکی وزیر می‌شود، آن یکی به زیر می‌شود

در پیاده‌ها چه زود، مرگ و میر می‌شود

و این است حکایت جامعه معلمان ایران اسلامی، پیاده نظام دستگاه تعلیم و تربیت که زیر بار سنگین گرانی و تورم و البته تبعیض و تبعیض و تبعیض، نفس‌زنان و لنگ‌لنگان به حیات شرافتمندانه خود ادامه می‌دهند تا یک لقمه نان حلال معلمی را به سفره خانواده خود بیاورند.

آری هماره در این دستگاه عریض و طویل، عده‌ای با عرق‌ریزی و مداومت، رنج و تعب می‌کشند و عده‌ای دیگر با قرار گرفتن در رأس هرم و در پست‌های ستادی، اغلب معلمان را فراموش می‌کنند و شاهکار مدیریت آنان خلق بخشنامه‌ها و آیین‌نامه‌های بی حاصل و کلیشه‌ای است. آنان به مقام مدیرکل، مشاور وزیر، معاون وزیر، وزیر نایل می‌شوند. « گروهی کوچک در اتاق‌هایی که درهایش به روی دنیا بسته شده می‌نشینند و به جای چندین میلیون معلم، دانش آموز و والدین دانش آموزان تصمیم می‌گیرند. آنان برای وزارتی ایده‌پردازی بی حاصل ارائه می‌دهند که نظام آموزشی‌اش چهل تکه شده و ماحصل سفرهای سیاحتی و یا تجارتی برخی مسئولان به کشورهای مختلف است که چند صباحی مورد توجه قرار می‌گیرد و بدون توجه به شرایط فرهنگی و امکانات موجود ضمیمه می‌گردد. قوانین خلق‌السّاعه، مقررات من‌درآوردی، آیین‌نامه‌های سلیقه‌ای، کار نظام آموزشی را به جایی رسانده است که به مزایده گذاشتن مدارس با همه دانش‌آموزان یک طرح موفق تلقی می‌شود.» آنان معلمان مستاجر را به زور کسر حقوق و تهدیدهای قضایی و غیره وادار به اسباب کشی و نقل مکان می کنند اما از سوی دیگر برای منازل سازمانی طرح تغییر کاربری تعریف می کنند و یا بعضی ساختمان هی آموزشی را در اختیار شرکت ها و موسسات وابسته به آموزش و پرورش قرار می دهند تا دوستان بازنشسته شان بیکار نمانند و از این نمد کلاهی نصیبشان شود.

در این راستا شواهد گویای آن است که وزارت آموزش و پرورش بر آن است تا در سال تحصیلی ۹۶-۹۵ نزدیک به ۲۵ درصد واحدهای آموزشی را به بخش خصوصی واگذار کرده و خصوصی سازی را وارد تکالیف آموزشی و پرورشی دولتی نماید. نماد عقل محاسباتی در مقابل مسئولیت‌های دینی نگاهی کاملاً اقتصادی و تجارتی! گذشته از آسیب‌ها و یا فرصت‌هایی که این تصمیم می‌تواند داشته باشد، آنچه مسلم است در وهله نخست قوه مجریه که مجری وظایف حکومتی در مبانی اسلامی است، کوشش می‌کند تا رفع مسئولیت از بخش‌های اقتصادی و صنعتی را در یک همانند‌سازی نامتعارف به مسئولیت خطیر آموزش و پرورش، تعلیم و تعلم نیز بکشاند.

این مرقومه نه یک نامه سرگشاده و نه یک انتقاد سیاسی است. همین بس که خوشبختانه در ترکیب هیچ حزب و گروه سیاسی و یا انجمن صنفی معلمان نبوده و نیستم، اما به عنوان یک معلم بازنشسته که فراز و فرودهای کلاس درس و مدرسه در همه ابعادش را به نحو ملموس طی کرده ام وبه عنوان اولین مدیر مجتمع آموزشی رزمندگان جبهه های غرب کشور، بخشی از معلمی ام را در سنگرهای دفاع مقدس تجربه کرده ام، هرچند که به کرات و مرآت از سوی صنوف مختلف معلمان و نیز از سوی بزرگان نظام تعلیم و تربیت، مصائب  بی‌شمار معلمان بازگو شده است. در آستانه روز معلم دست به قلم شده‌ام تا بیشتر از این مورد هجمه خانواده و همکاران شریف و عزیزم قرار نگیرم که؛

«فلانی! به عنوان یک روزنامه‌نگار و نویسنده چرا آلام جامعه فرهنگیان را بازگو نمی‌کنی!؟»

آقای فانی !همیشه این پرسش در اذهان متبادر می‌شود که چرا همه از اعتبار بالا و دیوار کوتاه معلم بالا می‌روند و زمان حساب‌وکتاب که می‌رسد در عوض فقط مشتی شعار و حرف و وعده تکراری تحویل می‌دهند!؟ بانک‌ها ضمانت‌های معلمان را بیشتر از سایر اقشار معتبر می‌دانند، خطیبان، شغل انبیایی معلمان را نگین سخنرانی‌ها می‌کنند، رؤسای جمهور در هفته معلم به دست‌بوسی معلم دوره ابتدایی خود می‌روند. از کرامت، از بزرگواری، از ایثار، از سوختن شمع‌گونه، از رخ زرد، از سیلی سرخ، از مکتب معلم، از اوج مقام معلم می‌گویند؛ اما چرا همیشه دولت‌ها در برابر تأمین خواسته‌های معلمان ناتوان‌اند؟ چرا هیچ مسئولی پس از سه دهه از عمر انقلاب اسلامی برای رفاه معیشت این عزیزان آستین همت بالا نمی‌زند؟ چرا مجلس برای این طبقه نجیب، قانونی مانا و اثرگذار تصویب نمی‌کند؟ چرا بالاخره تبعیض حقوقی بین این قشر متعهد و زحمتکش و شاغلان سایر دوایر دولتی برداشته نمی‌شود؟ چرا کسی به این باور نرسیده است که درد معلم «فرق» است نه «فقر». چرا معلمی برای عده‌ای شغل انبیاست و برای کارکنان ستادی اش شغل اغنیاست؟ در این راستا و در طول سال‌های گذشته و در بررسی اختلافات فی‌مابین جامعه معلمان و وزارت آموزش‌وپرورش، هیچ‌کس به عملکرد این وزارتخانه حق نداده، هیچ‌کس به دولت‌ها حق نداده؛ همیشه حق با کلاس بوده، حق با تخته‌سیاه بوده حق با مدرسه بوده، همیشه حق با معلمان بوده، همیشه حق با سکوت بوده.

آواز عاشقانه‌ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست  

آقای فانی!، یک‌بار به ساختمان وزارتتان آمدم با پوشه‌ای حاوی پیشنهادهای مختلف، اما موفق به دیدارتان نشدم. کسی از مقربین دفترتان آمرانه فرمودند که اینجا چکار داری؟

تعجب کردم نه راهنمایی کرد و نه به حرف‌هایم گوش کرد. آقای فانی، من در خانه خودم غریبه بودم. مگر وزارتخانه، خانه همه معلمان نیست؟ چگونه است که کسی را در خانه‌اش راه نمی‌دهند؟

جناب فانی! در همان ایام به یمن شغل دومم یعنی روزنامه نگاری، به راحتی توانستم با نایب رئیس مجلس، معاون رئیس جمهور، وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی وبرخی از مسئولان عالی رتبه دولت ملاقات هایی داشته باشم تا مشکلات و مطالبات صنفی خود را در حضور آنان مطرح نمایم.

اما معلمی که برای وزارتخانه متبوعش پیشنهادهایی دارد، پس از دو سال هنوز با وی تماسی کوتاه برقرار نشده است. راستی گفتم «خانه» به یاد خانه‌های معلم در سراسر کشور افتادم. مهمان‌سراهایی که اغلب در اختیار سایر اقشار است تا معلمان. بگویید خانه مدیرکل، خانه فرماندار، خانه کارمندان و کسبه سراسر کشور نه خانه معلم! چرا که خوان وسیع آموزش و پرورش همه جا گسترده شده است. اماچرا هرگز سایر ارگان ها و وزارتخانه ها مارا به ویلاهای مجلل شان حتی در قبال پرداخت هزینه راه نمی دهند؟ بیتوته در مدارس هم خود قصه‌هایی دارد. مدارسی که معلمان هم مانند سایر کارکنان دوایر دولتی در سفرهایشان در قبال پرداخت وجه از آن‌ها بهره‌مند می‌شوند.

یکبار در راهروهای مجلس شورای اسلامی با آقای دکتر مهدی نوید ادهم (معاون محترم جنابعالی و دبیر کل شورای عالی آموزش و پرورش وزارت آموزش و پرورش)  ملاقاتی کوتاه داشتم  و یک بار با آقای دکتر حمیدرضاکفاش (معاون محترم پرورشی) از طریق این دو همکار پیام دادم که جناب وزیر مجموعه‌ای از معلمان نمونه کشوری را به عنوان مشاورین خود انتخاب کند. شاید خرد جمعی و مشاورت گروهی از نخبگان جامعه فرهنگیان فانوسی فراروی تاریکزار جامعه معلمان روشن کند که بازهم متاسفانه گوش شنوایی نیافتم و پاسخی نشنیدم.

 اینک نگارنده به مدد مفاد پاره‌ای از نامه‌های سرگشاده همکاران فرهنگی و اخبار مربوط به آن‌ها (برگرفته  از سایت های خبری و شبکه‌های اجتماعی موبایلی) یک‌بار دیگر جنابعالی را به مرور و باز نگری این مطالبات دعوت می‌کنم:

جناب فانی، حتماً از طریق رسانه‌ها ی ارتیاط جمعی خوانده‌اید که؛

-    یک معلم از وزیر بهداشت تقاضا کرده است حالا که وزیرآموزش و پرورش نتوانسته است مشکلات معلمان را فیصله دهد، وزیر بهداشت را برای رسیدگی و درمان  زخم‌های بی شمار فرهنگیان به مدد طلبیده است. این معلم در کارنامه وزیر بهداشت نمره ۲۰ و درکارنامه جنابعالی نمره ۵/۹- ثبت کرده است. راستی این چه معنایی می‌تواند داشته باشد!؟

-   عده‌ای از معلمان در گوشه‌ای از ایران اسلامی پس از ناامیدی از وزیر آموزش و پرورش، نامه‌های شکایت آمیز خود را بر بال کبوتران سفید بستند و به سمت آسمان رها کردند.

-   در سال‌های اخیر تحصن‌ها و اعتراضات صنفی  فرهنگیان با تکرار مطالبات حقوقی و صنفی خود در استان های مختلف برگزارشد، اما هیچ افاقه ای نشد.

-    نامه‌های سرگشاده معلمان و صنوف معلمان خطاب به رئیس جمهور، مجلس شورای اسلامی و وزیر آموزش و پرورش در رسانه‌ها بارها و بارها انعکاس یافت، اما مصائب و مشکلات فرهنگیان همچنان لاینحل باقی مانده است. باری، در سال‌های اخیر آنقدر از حقوق و مشکلات صحبت شده است که دیگر هیچ مسئولی مشکلات معیشتی معلمان را جدی نمی‌گیرد این در حالی ست که براساس آمارهای رسمی، جامعه‌ی معلمان و خانواده‌هایشان و نیز جمعیت دوازده و نیم میلیونی دانش‌آموزان بیش از یک چهارم جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند و عدم آرامش روحی معلمان خدا می داند که چه لطمه‌ای به پرورش نسل آینده کشور می‌زند.

«یک معلم؛ نه کارانه‌ی ماهیانه دارد نه اضافه کار، نه حق مسکن دارد و نه حق ایاب و ذهاب، نه حق مأموریت دارد و نه حق شیفت، نه بن خرید کالا دارد و نه کمک‌های غیر نقدی ماهیانه، نه پاداش آخر سال دارد و نه مانند شرکت‌های دولتی پاداش بستن حساب‌ها، نه مانند کارکنان زحمتکش بانک‌ها، وام‌های چند ده میلیونی با درصدهای پایین جهت خرید خودرو و آپارتمان دارد که در آخر خدمت هم تمام آن وام ها بخشیده شوند و در هنگام بازنشستگی صاحب چندین واحد آپارتمان و خودرو شود، معلمین فقط و فقط یک حقوق ثابت ماهیانه دارندکه نیمی از آن بابت انواع و اقسام بیمه‌های درمانی، تکمیلی، عمر و خودرو، بازنشستگی و مالیات، کسر می‌شود.

چرا پاداش آخر خدمت یک بازنشسته‌ی فرهنگی باید یک دوم یا یک سوم دیگر کارکنان دولت باشد که آن هم به صورت قسطی طی چند سال به حساب آنان واریز شود که با احتساب تورم سال های اخیر ارزش آن به مرور زمان نصف شود اما پاداش دیگر کارکنان دولت به صورت یکجا به حساب آن‌ها واریز شود و با این پاداش می‌توانند در شهرستان ها یک آپارتمان تهیه کنند و یا برای دوران بازنشستگی شغلی دست و پا کنند؟ تا کی چشم و گوش خود را در برابر این همه تبعیض ببندیم؟ کارد به استخوان رسیده است. صورتی برایمان نمانده که بخواهیم آن را با سیلی سرخ نگه داریم. اگر سمعکی از جنس انصاف باشد صدای له شدن و خرد شدن استخوان‌هایمان زیر چرخ هزینه‌های زندگی به گوش می‌رسد. سال‌هاست بحث منزلت و معیشت فرهنگیان نقل بسیاری از جلسات است، البته همیشه وقتی مناسبتی و یا انتخاباتی در راه باشد برای جلب رضایت موقت تصمیماتی اتّخاذ می‌گردد امّا بعد از آن، رویه همان است که بوده است. امروز وقتی یک فرهنگی از درد نداری می‌گوید یا مورد عتاب قرار می‌گیرد، که شغل انبیا و حرف پول زدن! یا توهین و بد و بیراه که مگر فرهنگی چه میکند که در پی افزایش حقوق است. در بوق وکرنا کردن پرداخت‌های معوّق به عنوان «خبر خوش برای فرهنگیان»  تلقی می‌شود درحالی که برخی افزایش حقوق‌ها در بعضی ارگان‌ها ودستگاه‌های دولتی محرمانه تلقّی می‌شود و در هیچ رسانه‌ای منعکس نمی‌شود.»

چرا با وجود پنج  مرجع برای امور بازنشستگان آموزش و پرورش؛ یعنی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی، صندوق بازنشستگی کشوری و کانون های بازنشستگی آموزش و پرورش  هیچکدام نتوانسته‌اند گرهی از مشکلات این پیشکسوتان تعلیم وتربیت بگشایند؟  این در حالی است که هر ساله بین ۴۰ تا ۶۰ هزار نفر به این افراد افزوده می‌شود و در ۵ سال آینده تعداد شاغلان و بازنشستگان آموزش و پرورش با یکدیگر مساوی می‌شوند.

دراین راستا کارشناسان و صاحبنظران معتقدند که افزایش ۱۲ درصدی حقوق کفاف زندگی بازنشستگان را نمی‌دهد. پیشنهاد همه بازنشستگان این است که حقوق آن‌ها افزایش یابد و علاوه بر این مهم‌ترین درخواست آن‌ها به موقع بودن پرداخت‌ها و عدم تبعیض میان بازنشستگان است. در حال حاضر میان بازنشسته‌های وزارت آموزش و پرورش و سایر دستگاه ها تبعیض فاحشی وجود دارد که خاطر همکاران عزیز را سخت آزرده ساخته است.

راستی آقای فانی چرا نشریه «نگاه» ارگان رسمی وزارت آموزش و پرورش نیم نگاهی به مشکلات و مطالبات فرهنگیان ندارد؟ چرا تیترها و اخبارش بعضاً به مدیران کل و معاونین و مشاورین شما اختصاص می یابد؟ چرا در اداره کردن این نشریه پرهزینه، معلمان رسانه‌ای و مطبوعاتی دخیل نیستند؟ اصلاً چرا این نشریه نامرئی است و به دست معلمان نمی‌رسد؟ این همه مصاحبه و اخبار تکراری با صبغه بخشنامه‌ای کدام زخم فرهنگیان را التیام داده ست؟ راستی آقای وزیر دردهای بی شمار ، رنج های مکرر وزخم های ناسور معلمان کی التیام می یابد؟

خداداد ابراهیمی

معلم نمونه کشوری/ روزنامه نگار

ایلام/۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵

کد خبر 3613179

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha