۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۰۷

یادداشتی از مهدی جمشیدی؛

انقلاب قریب الوقوع/ دیدگاه رهبر انقلاب درباره علوم انسانی اسلامی

انقلاب قریب الوقوع/ دیدگاه رهبر انقلاب درباره علوم انسانی اسلامی

اگرچه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، یک رهبر سیاسی است اما چنین نیست که نظرات و مواضع انتقادی و یا تجویزی ایشان را نسبت به علوم انسانی بتوان به لایه‌های سیاسی تقلیل داد.

به گزارش خبرنگار مهر، یادداشت پیش رو به قلم مهدی جمشیدی به بررسی آرای رهبر معظم انقلاب درباره انگاره علوم انسانی اسلامی است که در مجله عصر اندیشه منتشر شده است. جمشیدی معتقد است، رهبر معظم انقلاب اسلامی، فارغ از منزلت خاص سیاسی ایشان که زعامت مسلمانان را بر عهده دارند، مواضع نظری درخوری در حوزه علوم انسانی دارند.

جمشیدی، نویسنده، پژوهشگر، برنده جایزه بهترین اثر پژوهشی سال ۱۳۹۴ و عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است. کتاب‌های «نظریه فرهنگی شهید مطهری» و «بنیادهای اجتماعی وقوع انقلاب اسلامی در نظریه علامه مرتضی مطهری» از آثار اوست.

حاکمیت سیاسی و علوم انسانیِ اسلامی

اگرچه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، یک رهبر سیاسی است که در رأس نظام سیاسی قرار گرفته است، اما چنین نیست که نظرات و مواضع انتقادی و یا تجویزی ایشان را نسبت به علوم انسانی بتوان به لایه‌های سیاسی تقلیل داد. اولاً ایشان یک عالِم دینیِ معاصراندیش است که با برخی شاخه‌های علوم انسانی، تماس و ارتباط نزدیک داشته و به موضوع و محمول گزاره‌های آن‌ها و جهات الحادی و یا سکولاریستی‌شان، آگاه است. شخصیت ایشان همچون بسیاری از رهبران سیاسی، تنها در رهبری سیاسی و معلومات سیاسی منحصر نمی‌شود، بلکه داشته‌ها و اندوخته‌های معرفتی ایشان، بسیار فراتر از این سطح است. ثانیاً ایشان دیدگاه‌های خود را در چارچوب استدلال‌های منطقی و عالمانه بیان کرده، نه در قالب تحکم و دستور. ایشان بارها و بارها توضیح داده که از چه رو با علوم انسانیِ غربی مخالف است و به نقد آن می‌پردازد و در مقابل، این مطلب را نیز تبیین کرده که علوم انسانیِ اسلامی چیست و چه ضرورتی دارد.

درواقع، ایشان در اینجا، همچون یک «متفکر» و «اندیشمند» سخن گفته که به واقعیتی دست یافته و برای بیان این واقعیت، از گفتارهای برهانی و عقلی بهره برده است. ثالثاً نظام سیاسی برخاسته از اسلام که حکومت و یا دولت اسلامی خوانده می‌شود، نسبت به هدایت فکری و فرهنگیِ مردم تکلیف دارد و چنین نیست که تکالیف آن در معیشت و رفاه مادی مردم خلاصه شود و درباره شئون معنوی و روحی مردم، بی‌طرف و بی‌تفاوت باشد. از آنجا که علوم انسانیِ سکولار، دیانت مردم را تخریب می‌کند و باورها و رفتارها را نسبت به معارف و حقایق اسلامی، متزلزل و بی‌ثبات می‌سازد، دولت اسلامی موظف است که با این تهدید و چالش فرهنگی و فکری، به مقابله برخیزد و آن را رفع کند.

امکان «تولید» در علوم انسانی

روشن است که جهانِ علم و به‌خصوص جهانِ علوم انسانی، با جهانِ اشیاء مادی تفاوت دارد و این دو، از قواعد یکسان تبعیت نمی‌کنند. سرشت و طبیعتِ علوم انسانی با سرشت و طبیعتِ اشیاء مادی، متفاوت است و نمی‌توان احکام مشابه را به آن دو نسبت داد. آیت‌الله خامنه‌ای نیز اگرچه لفظ «تولید» را درباره علوم انسانیِ اسلامی به‌کار برده‌اند، اما تلقی و تصویر ایشان از علوم انسانی، مبتنی بر شیءگونگی و کالاانگاری آن نیست، مُراد ایشان از لفظ «تولید»، معنای لغوی آن بوده و نه معنای اصطلاحی آن که بیشتر در امور مادی به‌کار می‌رود. به لحاظ لغوی، «تولید» یعنی عمل یا فرآیند به‌وجود آوردن و این نیز خاص اجسام و اشیاء نیست، چون فکر و معرفت را نیز می‌توان به وجود آورد. البته آفرینش فکر و معرفت، کار دشوار و دیریاب است، اما به هر حال، ماهیت آن چیزی جز «ایجاد» و «آفرینش» نیست و از این جهت می‌توان آن را نیز نوعی «تولید» قلمداد کرد. ایشان خود در جایی پاسخ داده‌اند که بحث لفظی در این‌باره، گرهی را نمی‌گشاید، زیرا مقصود، ابداع و ایجاد علوم انسانیِ اسلامی است و تفاوت نمی‌کند که این عمل و اقدام را «تولید» بدانیم، یا با لفظ دیگری آن را بخوانیم.

سازگاری تحرکات جهش‌گونه با سرشت علوم انسانی

برای تولید علوم انسانیِ اسلامی، دو رویکرد را می‌توان در پیش گرفت: یکی رویکرد طبیعی و طولانی مدت، دیگری رویکرد جهشی و دفعی. آیت‌الله خامنه‌ای با توجه به حجم عقب‌افتادگی‌های علمی و روند شتابان علم در جهان کنونی، تاکید کرده‌اند که ما باید رویکرد جهشی را در پیش گرفته وتلاش کنیم در ظرف ۵۰ سال، صادرکننده علم به جهان باشیم. رویکرد جهشی، نه به لحاظ منطقی و نظری مخدوش است و نه به لحاظ عینی و تاریخی، غیرمعتبر. اما بحث از زوایه منطقی و نظری نشان می‌دهد که هیچ دلیلی در دست نیست که بر اساس آن بتوان ادعا کرد که رویکرد جهشی با سرشت علوم انسانی سازگار نیست و انسان هرچه تلاش کند، نخواهد توانست در برهه‌هایی کمتر از چندین قرن، به نقاط مطلوب دست یابد. در اینجا، اراده و خواست انسان، موثر و تعیین‌کننده است و انسان می‌تواند با شناخت قواعد و تحولات وانقلابات علمی، روندها و فرآیندها را تدبیر کند و در مقاطع زمانی بسیار کمتر، به آرمان‌های خود دست یابد. از طرف دیگر، نگاه به مساله از منظر عینی و تاریخی نیز نمایانگر این است که مصادیق ونمونه‌هایی از رویکرد جهشی در تولید علوم انسانیِ اسلامی وجود داشته‌اند و از آن جمله، اتفاقی است که در تمدن اسلامی رخ داد. متفکران مسلمان در تمدن اسلامی توانستند در زمان اندکی، به قله‌های پیشرفت علمی در حوزه‌ها و قلمروهای مختلفی دست یابند و جوامع دیگر را به خود وابسته سازند. این شتاب فراوان و چشمگیر، بسیاری از تحلیلگران تاریخی را شگفت‌زده کرده و موجب شده زبان آن‌ها به ستایش متفکران مسلمان گشوده شود.

علوم انسانیِ غربی یا ایدئولوژی‌های انسانیِ غربی؟

علوم انسانیِ غربی، فقط محصول تجربه و عقل نیست، بلکه علاوه بر گزاره‌های تجربی و عقلی، شامل گزاره‌های ایدئولوژیک نیز می‌شود. بر اساس تعریفی که متفکران غربی از ایدئولوژی دارند، گزاره‌های ایدئولوژیک، آغشته به ارزش‌ها هستند و به جای حکایت از واقعیت خارجی، از خواست‌ها و مطلوبات انسان حکایت می‌کنند. علوم انسانیِ غربی، اگرچه علم خوانده می‌شود، اما همه مفاد و مضامین آن را نمی‌توان علم خواند؛ چراکه بسیاری از گزاره‌های آن، متاثر از فرهنگ و ارزش‌های غربی است، نه گزاره‌های تجربی یا عقلی. به‌عنوان مثال، برداشت مادی از هویت و غایات انسان در حوزه هستی‌شناسی و یا تجربه‌گرایی و منحصر ساختن ابزار شناخت علمی به تجربه حسی در حوزه معرفت‌شناسی، نتیجه روندهای تجربی یا عقلی نیستند؛ یعنی نه تجربه و نه عقل، به آن‌ها حکم نمی‌کنند. علوم انسانیِ غربی، مدعی عینیت و بی‌طرفی است، اما مفروضات و مفاد آن، سرشار از معارف غیرتجربی و غیرعقلی است. متفکران علوم انسانی در غرب، قائل به تمایز میان علم و ایدئولوژی‌اند و این دو را به لحاظ ماهیت، دو امر متفاوت می‌دانند، ولی در مقام عمل، علوم انسانیِ غربی، علمِ محض نیست. کسانی‌که علوم انسانیِ غربی را، نه «غربی»، بلکه به دلیل علم بودن، «جهان‌شمول»و «عام» می‌دانند، باید به مصادیقی از این علوم انسانی ارجاع داد که با احکام عقل و تجربه سازگار نیستند ونوعی انتخاب‌های ناصوابِ فرهنگی‌اند.

تقدم منطقی مبادیِ علوم انسانی

در فلسفه اسلامی ثابت شده که از منظر منطقی، مبادی هر علمی بر خود آن علم، تقدم و اولویت دارد. هر یک از مساله‌های علم، بر اساس اصول موضوعه‌ای حل می‌شوند که در خود آن علم، به آن‌ها پرداخته نمی‌شود. مقصود از مبادی، همین اصول موضوعه‌اند. بنابراین، تکیه علم بر مبادی، امری است که هیچ‌گونه گریزی از آن نیست. علوم انسانی، علوم فاقد مبادی نیست که بتوان برای ایجاد نوع جدیدی از علوم انسانی، به‌صورت مستقیم به سراغ خود آن نوع جدید رفت، بی‌آنکه یک سلسله مبادی برای آن طراحی نمود. حتی اگر در قلمرو تاریخی، بتوان به برخی از علوم اشاره کرد که قبل از مبادی‌شان، تحقق خارجی و عینی یافته‌اند، باید گفت این علوم بر یک سلسله مبادی تکیه داشته‌اند، اما محققان آن‌ها به آن مبادی، آگاهی وتنبه نداشته‌اند و از سر غفلت، آن‌ها را به کار گرفته‌اند. اتفاقی که پس از این رخ داده، وضع مبادی نبوده، بلکه کشف آن‌ها بوده که در عمل - اما به‌صورت ناآگاهانه - در خدمت حل مساله‌های علم بوده‌اند. علوم انسانیِ اسلامی بر آن است که از واقعیت‌های جهان انسانی حکایت کند، اما خود خوانش و روایت علمی از جهان انسانی، متکی بر یک سلسله مبادی هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی است.

عنصر اسلامیت در فلسفه اسلامی

بحث در قلمرو مبادی علوم انسانیِ اسلامی، بیشتر هویت فلسفی دارد و ما در آن از ذخیره معرفتی فلسفه اسلامی استفاده می‌کنیم. فلسفه اسلامی نیز به این واسطه که با معارف و حقایق اسلامی سازگار است، اسلام خوانده می‌شود، نه به این دلیل که متفکران آن مسلمان بوده‌اند. فلسفه اسلامی، در عین اینکه فلسفه است - یعنی از روش عقلی و برهانی برای حل مساله‌های خود بهره می‌گیرد- انسان را به مسیر متفاوتی از اسلام دعوت نمی‌کند، بلکه بر اتقان و استحکام معرفت دینی می‌افزاید و دعاوی آن را با ادبیات خود، اثبات می‌کند. بنابراین، برخاستن مبادی علوم انسانی از فلسفه اسلامی، به تولید علوم انسانیِ اسلامی می‌انجامد.

عقل و نقل در جایگاه مبادی علوم انسانی

گفته شد که ایجاد مبادی برای علوم انسانیِ اسلامی، بیشتر فعالیتی از جنس مطالعات فلسفی است، اما علاوه بر این، نقلیات اسلامی نیز در تکوین این مبادی موثر هستند. بنابراین، مبادی علوم انسانیِ اسلامی، تنها گزاره‌هایی فلسفی نیستند. اگر فلسفه و الهیات - در معنای خاص- را خارج از علوم انسانی تعریف کنیم، آنگاه باید گفت فلسفه و الهیات، مبادی علوم انسانیِ اسلامی را شکل می‌دهند.

تهذیب علوم انسانیِ غربی یا تاسیس علوم انسانیِ اسلامی؟

انتخاب هر یک از دو رویکرد تهذیبی و تاسیسی درباره علوم انسانیِ اسلامی، وابسته به نحوه مواجهه ما با علوم انسانیِ غربی است. اگر دامنه اختلافات و تعارضات ما با علوم انسانیِ غربی، وسیع و گسترده باشد و به قلمرو مبادی نیز کشیده شود، حاصل کار ما نوعی انقلاب علمی و تاسیس خواهد بود و اگر تنها در فرضیات یا پاره‌ای مساله‌ها متوقف بمانیم و مناقشات بنیادی و اساسی با علوم انسانیِ غربی نداشته باشیم، در عمل به تهذیب رو آورده‌ایم. پس ابتدا باید دریافت که نزاع ما با علوم انسانیِ غربی، در کدام یک از سطوح و لایه‌هاست و آنگاه مشخص کرد که باید کدام یک از دو رویکرد تهذیبی و تاسیسی را انتخاب نمود. این انتخاب، یک امر پیشینی و دل‌بخواهانه نیست، بلکه متأخر از تصمیم منطقی ما درباره رد یا قبول اجزای تشکیل‌دهنده علوم انسانیِ غربی است. از آنجا که ما مبادی علوم انسانیِ غربی را به مادیات متّصف می‌کنیم و قائل به تجدیدنظر در مبادی هستیم و تجدیدنظر در مبادی یک علم نیز به معنی وقوع انقلاب در آن علم و ایجاد یک سنخ و صنف جدید از آن علم است، خواه‌ناخواه باید تصریح کنیم که چاره‌ای جز انتخاب رویکرد تاسیسی نداریم. علوم انسانیِ غربی، آن‌چنان با تعالیم و معارف اسلامی ناسازگار و معارض است که با پاره‌ای اصلاحات و رفع نقص‌ها و زدودن کژی‌ها، غرض ما حاصل نخواهد شد و علوم انسانیِ غربی به علوم انسانیِ اسلامی تبدیل نخواهد شد. بنابراین، باید از اساس، انگاره دیگری را ساخت که به‌طور کلی - و نه فقط در قشریات ولایه‌های آشکار- مبتنی بر آموزه‌های آئین اسلام باشد.

از امتناع تاریخی به امتناع منطقی

روشن است که کارنامه ما در زمینه علوم انسانیِ اسلامی، درخشان و حتی قابل دفاع نیست. ما بیش از سه دهه از انقلاب را پشت سر نهاده‌ایم، اما مطالبات و آرمان‌هایی که در انقلاب فرهنگی مطرح شد، به وقوع نپیوست. البته شکی نیست که گام‌هایی برداشته شد که محصولات و ثمرات ارزشمندی را به دنبال داشت، اما مساله این است که نتایج ما با زمانی که در اختیار داشته‌ایم، تناسب ندارد و به قطع، دچار عقب‌افتادگی و تأخیر هستیم. بااین حال، دستاوردهای کنونی- هرچند اقلی‌اند - نشان می‌دهند که برنامه تولید علوم انسانیِ اسلامی، دچار امتناع منطقی نیست؛ یعنی علوم انسانیِ اسلامی به لحاظ نظری و درونی، دچار تناقض و انسداد نیست و ناکامی‌های ما، نسبی و مربوط به مقام عمل و عین است. پس این‌گونه نیست که چون تاکنون نتوانسته‌ایم علوم انسانیِ اسلامی تولید کنیم، این انگاره دچار امتناع منطقی است. علوم انسانیِ اسلامی، تحقق یافته است، اما اندک و رقیق. البته حتی اگر همین لایه رقیق و ضعیف از انگاره علوم انسانیِ اسلامی نیز تحقق نمی‌یافت، باز هم نمی‌توانستیم حکم کنیم که علوم انسانیِ اسلامی دچار امتناع منطقی است؛ چراکه هر نشدنی، دلالت بر نشدن درونی و منطقی نیست، بلکه ممکن است ریشه در کم‌کاری‌ها و یا نخواستن‌ها و یا روش‌های غلطی باشد که به کار گرفته‌ایم. بنابراین، امتناع تاریخی می‌تواند به امتناع بضاعت یا خواست عاملیت‌های انسانی بازگردد، نه امتناع منطقی. شکل‌گیری علوم انسانیِ اسلامی، متوقف بر اجتماع شرایط و علل و دلایل متنوعی است، به طوری که فقدان هر یک از آن‌ها ممکن است موجب عدم تحقق خارجیِ علوم انسانیِ اسلامی شود، در حالی‌که برخی با ساده‌سازی مساله، نشدن را به جهانِ علم نسبت می‌دهند، نه جهانِ غیر علم.

توصیه به استفاده از علوم انسانیِ غربی علیرغم مبادی مسموم آن

آیا اگر حکم کنیم که علوم انسانیِ غربی، مبادی و ذات مسموم دارد، یعنی برخاسته از الحاد یا مادیات است و سرسازگاری با دین ندارد، مسیر استفاده‌ از آن را نیز مسدود و منتفی کرده‌ایم؟ آنچه در نگاه نخست به نظر می‌رسد این است که اگر علم انسانیِ غربی، مبادی و ذات مسموم داشته باشد، این صفت به تمام اجزاء و عناصر آن سرایت می‌کند و به این ترتیب، بهره‌گیری‌های محدود و اندک از علوم انسانیِ غربی نیز به معنی تغذیه سم خواهد بود. بنابراین، میان این دو، تلازم منطقی و قهری وجود دارد و حکم به یکی، التزام به دیگری را به دنبال دارد. اما در عمل - یعنی بر اثر مواجهه مستقیم و عینی با گزاره‌های علوم انسانیِ غربی- درمی‌یابیم که اگرچه این صنف از علوم انسانی، مبادی و ذات مسموم دارد، اما چنین نیست که همه گزاره‌های مندرج در آن، باطل و کذب باشد و به‌صورت مطلق، استفاده از مفاد و مضامین این علوم، صواب نباشد. تضاد میان دوتصدیق نظری و عملی یاد شده، این‌گونه حل می‌شود که ممکن است مبادی و ذات یک علم، الحادی یا مادی باشد، اما این صفات در تمام گزاره‌های آن، نفوذ نکرده باشد و پاره‌ای از گزاره‌ها، با احکام تجربه یا عقل، همخوان باشد. به هر حال، تجربه‌گراییِ محض نیز اگرچه به مادیات می‌انجامد، اما گزاره‌هایی از جهانِ انسانی در اختیار ما می‌نهند که بخشی از واقعیت‌های آن را روایت می‌کند. این روایت ناقص، در کلیت خود خطاست، اما برخی گزاره‌های آن می‌توانند لایه مادی و عینیِ جهان انسانی را بنمایانند. به‌عنوان مثال، همه تبیین‌هایی که تحلیلگران غربی در چارچوب علوم انسانیِ سکولار از انقلاب اسلامی ایران به‌مثابه یک واقعیت اجتماعی ارائه کرده‌اند، خطا و باطل نیست و می‌توان در آن‌ها به گزاره‌هایی دست یافت که با حقیقت این انقلاب اجتماعی، همخوان و متناسب هستند. از این‌رو، با اینکه نمی‌توان هیچ یک از این تبیین‌ها را به لحاظ اسلامی تایید کرد و نظریه‌ای دینی خواند، اما می‌توان از برخی یافته‌ها و استنتاجات تجربی آن‌هااستفاده نمود.
***
نگارنده بر این باور است که مواضع نظریِ آیت‌الله خامنه‌ای درباره علوم انسانیِ اسلامی، بسیار پخته و متقن است و حتی فارغ از منزلت خاص سیاسی ایشان که زعامت مسلمانان را بر عهده دارند، درخور است که این مواضع، به چارچوبی کلی  و هدایت‌گر برای فعالان و هواداران انگاره علوم انسانیِ اسلامی تبدیل شود و مسیر حرکت تکاملی و غایات معرفتی آن‌ها را تعریف کند. در این حال، تشتت‌ها و تعارض‌های کنونی بر اساس یک چارچوب منطقی و موجه، کاهش می‌یابد و با‌ هم‌افزایی نیروهای فکری، با شتاب بیشتری به نتایج بزرگتری دست خواهیم یافت. هم مطالعه استقرایی و هم مطالعه قیاسی نشان می‌دهد که تفکر ایشان در این‌باره، با معارف اسلامی و طبیعتِ علوم انسانی، تطابق کامل دارد و کمترین افراط و تفریطی در آن به چشم نمی‌خورد.  

کد خبر 3620371

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha