۲۹ مرداد ۱۳۸۵، ۸:۳۸

/ در آستانه بعثت نبي مكرم اسلام پيامبر اعظم (ص) /

ركوع نرگس ها

ركوع نرگس ها

خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : مانده‏اند عالميان و آدميان كه كدامين لحظه را ، لحظه ولادت تو بشمارند ؟

كدامين روز را، روز تولد تو نام بگذارند؟

تو كى در وجود آمدى كه ورودت را و زمان آمدنت را جشن بگيرند؟

خورشيد و ماه و ستارگان تا بدانجا كه حافظه ‏شان يارى مى‏كند به تو سلام مى‏ گفته ‏اند.

نرگس ها اولين ركوع حيات را بر آستان تو كرده ‏اند.

موجها از ازل سر بر ساحل رسالت تو مى ‏ساييده‏اند.

سر سخترين و بى محاباترين لاله‏ها و آلاله‏ ها در بى انتهاترين دشتها، نام تو را هر پگاه فرياد مى ‏كرده‏اند.

پيغمبران و رسولان همه در كلاس تو درس رسالت مى ‏خوانده‏اند.

سرو و صنوبران مدام راستاى قامت تو را تداعى مى‏كرده‏اند.

بلبلان و قناريان هر چه ياد دارند، هميشه مدح تو مى‏گفته‏اند.

گلهاى محمدى همه با نام تو پر مى‏گشوده‏اند.

قطرات باران، انديشه حيات را وام از تو مى‏گرفته‏اند.

بنفشه‏هاى جان باخته و دل افروخته هميشه در صفحه سينه سوخته خويش تصوير روشنى از تو مى‏يافته‏اند.

در حافظه جويبارها، جز تكرار نام تو هيچ نيست.

شبنم‏ها هر چه به خاطر دارند بر تو درود مى ‏فرستاده‏اند.

پيش از تو را، كسى به ياد ندارد.

بارى، مانده‏اند عالميان و آدميان كه كدامين لحظه را لحظه ولادت تو بشمارند.

موجودات هر چه به گذشته ‏ها مى ‏نگرند، هر چه در خورجين سوابق خويش جستجو مى ‏كنند، هر چه زمين ماضى را مى‏ كاوند، هر چه نگاه در زواياى حافظه مى ‏گردانند، جز تو هيچ نمى ‏بينند.

راهى بايد جست براى سخن گفتن از ولادت تو.

انسان كه عرشيان لب به شكوه نگشايند و مقربان گره گلايه بر ابرو نيفكنند.

بدانگونه از تولد تو سخن بايد گفت كه هستى برنياشوبد و حيات بى قرارى نكند.

چه، هيچ رشحه ‏اى از حيات، تو را پيش از خويش نيافته است.

و چگونه بيابد كه حيات از نور تو در وجود آمده است .

هستى، طفيل آمدن توست.

چنين نبود كه خداوند تو را براى هستى خلق كند.

هستى به افتخار تو آمد.

تو براى عالم نيامدى ، عالم براى تو آمد.

مگر نه خداوند، تو را پيش از همه، از نور خويش آفريد و جهان از كرشمه چشم تو موجود شد؟

مگر نه افلاك در التهاب غمزه نگاه تو پديد آمد؟

مگر نه تو مقصود بودى و ماسوا به تبع ؟

آن گنج مخفى كه خداوند بود و دوست داشت كه يافته شود مگر به آفرينش تو يافته نمى ‏شد؟

مگر تو برترين شناساى پروردگار خويش نبودى؟

چه كسى مى ‏توانست بيايد كه او را بهتر از تو دريابد ؟

مگر بناى آفرينش بر عبادت نبود؟

مگر تو عابد ترين بنده خدا نبودى؟

مگر با خلق تو آن غايت به تحقق نمى ‏نشست؟

مگر با آغاز تو، كار آفرينش پايان نمى ‏گرفت؟

آرى، تو همه بودى و با آمدن تو انگيزه‏اى براى خلقت ديگران نبود .

آرى ، ولى، تو « رحمه للعالمين » بودى .

و در « رحمه للعالمين » بودن تو همين بس كه عالم و آدم از نور تو آفريده شد و وام حيات از تو گرفت با آنكه تو خلق كامل و كاملترين خلق بودى.

بارى سخن گفتن از تو و ولادت تو نه سخت و دشوار، بل خطرناك و محال است.

محال از اين رو كه موجودات، پيش از تو نبوده ‏اند تا از ولادت تو سخن بگويند ، جز خالق ، كسى زمان خلق تو را چه مى‏ داند ؟

و خطرناك از آن جهت كه تو معشوق خداوندى، تو حبيب و محبوب اويى.

و هيچ عاشقى، غيرتمندتر از خداوند به معشوق خويش نيست.

همو كه تو را سلام كرد و فرمود كه نه  فقط خلايق  و افلاك را كه بهشت و جهنم را حتى به خاطر تو مى ‏آفرينم . بهشت  را محض ياران تو و جهنم را براى مخالفان تو.

آرى، با چنين غيرتمندى عاشق، سخن گفتن از معشوق بس خطر آكنده است.

معشوقى كه پيامبران سلف همه آرزو مى‏كرده ‏اند كه از امت او باشند و در ركاب او.

معشوقى كه ملائك تا ابد مأمور صلوات بر او شده ‏اند . معشوقى كه راه شناختش جز بر خدا و ولى او بسته است . چگونه مخلوقى كه از نور او پديد آمده است و نمى‏فهمد كه او از كى، كجا و چگونه بوده است، از او سخن بگويد؟

گوهر پاك تو از مدحت ما مستغنى است

فكر مشاطه چه با حسن خداداد كند؟


                                      * سيد مهدي شجاعي

کد خبر 368734

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha