خبرگزاری مهر، گروه استان ها: شهادت علی(ع) و شب های روشن قدر همیشه پای دل رهنمون می شود به گوشه ای دنج برای ساختن خلوتی خالصانه با خدا و خویشتن و چه زیبا راز و نیاز می کنند مردمی که امشب میعادگاه عاشقان، گلزار شهدای شاهرود و دامغان میزبانشان است و قدرشان را نذر شهدا می کنند گویی پله های عرفان را با دستگیری از شهدا بالا می روند .
فضای بیرونی؛ گلزار شهدای دامغان۲۱:۳۰شب قدر
فوج عظیم جمعیت عاشقان نخستین چیزی نیست که چشم ها را خیره می کند، مردم دامغان آدم هایی هستند که پای دلشان آن ها را فراری می دهد از هرچه جمع زمینی است، این ها دلشان جمعی ملکوتی از جنس ناب پاکی و فداکاری می خواهد.
مهمان شهدا بودن در این شب های شورانگیز قدر اتفاق تازه ای نیست اما دل ها را تازه می کند و گلزار شهدا، نیز محفلی ساخته که روشنایی آن را از شمع وجود شهدا وام می گیرد و در این بین گلزار شهدای دامغان این شب ها میزبان مهمانان خدا است.
آسمانی ها در شب شهادت مولا علی(ع) میزبان زمینی ها بودند و زمینی ها به دنبال لمس سرانگشت مغفرت و بخشودگی...
فضای درونی؛ در میان قبور مطهر شهدای دامغان ۲۱:۳۵
شهروند دامغانی که با خانواده زیراندازی را سهم خود از میعادگاه عشق کرده و با خدا راز و نیاز می کند، درباره این شب، می گوید: امشب گویا نور بر سرمان می بارد چرا که حس خوب رفت و آمد فرشتگان در شب قدر بین آسمان و زمین را اینجا با چشم دل می توان دید.
محمدرضا مرتضوی ادامه می دهد: شب قدر برکات فراوانی دارد و در کنار شهدا بودن صفایی خاص، حال ما خواستیم برکت را با صفا میهمان دل هایمان کنیم و به همین دلیل برای سومین سال متوالی به گلزار شهدا می آئیم.
اینجا به واقع مکانی عجیب است، جایی که زمینی ها دل هایشان را پیشکش می کنند و بی دل می شوند و آسمان تماشاچی عشق بازی عبد و معبود، خاکی و افلاکی، عاشق و معشوق و عشق به علی(ع) است.
گلزار شهدای گمنام؛ ارتفاعات شاهرود ساعت۲۲
فضای نیمه روشن، آسمان مهتابی و نسیم دلچسبی که حکایت گرمای سوزان تابستان کویر را برهم زده و پرچم های مشکی و برگ سوزنی کاج های سربالای آبشار شاهرود را به رقص در آورده است. صدای بلندگو که مناجاتی ملایم را در میان هیاهوی جمعیت پخش می کند فضایی غریب به وجود آورده است. از شهدا می خواند آنجا که می گوید: «خدا یا تمام مرا می برند...»
در ابتدای پیچ ورودی خودروها مانند قطاری که واگن هایش به سوی خدا در حرکتند، تنه کوه را مارپیچ می پیمایند همه در میعادگاه شهدای گمنام جمع اند و ندای الغوث، امن یجیب و الهی العفو از گوشه گوشه به گوش می رسد و در این بین شاید پدری که در تاریکی محوطه بیرون گلزار، خردسالش را بر دوش می کشد حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشد.
محمد خدابخشیان از آن دست آدم هایی است که اینجا را میعادگاه خود می دانند چرا که می گوید: کار هر ماه و هر هفته من این است که به گلزار شهدای گمنام بیایم اما این بار حال و روزمان فرق دارد.
وی می افزاید: آنقدر اینجا زیباست که وقتی با خانواده می آیم اینگونه باید نوبتی فرزندمان را آرام نگه داریم و یک به یک به داخل حرم رویم اما می ارزد برای لختی لذت با شهدا بودن با آنهایی که رفتند و ما امروز اینجا فرصتی برای سخن گفتن با خدای شهدا به دست آوردیم.
فضای درونی؛ گلزارشهدای دامغان ۲۲:۰۵
در میان قبور مطهر شهدا گام نهادن فضای غریبی است شاید یکبار دیگر شامگاه شهادت مولا(ع)، یادآور نسیمی که دست نوازشش را بر سر مهمانان خدا می کشد باشد و عطری خوش در فضا پخش می کند.
محسن حلاجیان از آن دست افرادی است که گویی مجالی برای سخن می یابد تا از عشق بگوید این نکته از بغضش معلوم است که نمی گذارد سخنانش را به راحتی بشنوم که می گوید: خدا را شاکرم برای اینکه به من این فرصت را داد تا یکبار دیگر در شب شهادت علی(ع) بتوانم ذکر خالق را بگویم چرا که بسیار معتقدم به هیچ وجه معلوم نیست سال دیگر همینجا، همین شب بتوانم حضور داشته باشم.
از او می پرسم این که نکته خوبی است چرا اشک می ریزی و پاسخ می دهد: برای بزرگواری مردی که به ضاربش از تغذیه خود شیر نوشاند و برای این بزرگمردان تاریخ ایثار و مقاومت نمی گریم، بلکه به حال خودم می گریم که چه بسیار العفو باید بگویم در این شب که ملائکه گوش به زنگ عنایات الهی هستند.
خیابان منتهی به گلزار شهدای دفاع مقدس شاهرود ساعت۲۲:۴۰
نمی توان این بندگان را دسته بندی کرد و قلم قضاوت به دست گرفت...این عزیزانی که هنوز چند صد متر مانده به گلزار شهدا دست بر چشم می برند و قلم برای نگارش توصیف حال و احوالشان را از همینجا به کار می طلبند آنجا که دختر بچه ای با بی آلایشی تمام از مادر می پرسد چرا گریه می کنی من که عذر خواهی کردم و پاسخ مادرانه این مادر شاهرودی این است که عزیزم به خاطر تو نیست ... امشب همه می گریند.
در شب شهادت علی(ع) اینجا همه آمده اند. کوچک و بزرگ، پیر و جوان، مرد و زن، گویا احرام بسته اند برای طواف کعبه دل، برای زنگارزدایی از دل و این بار فضای منتهی به گلزار شهدای شاهرود گویا نقش صفا و مروه را دارد چرا که هیچکس بر روی پای خود بند نیست.
گویا همه آمده اند تا بسم الله بگویند برای آغاز زنده نگه داشتن شبی که سرنوشتشان رقم می خورد شبی که در آن «انااَنزَلناهُ فِی لَیلَه القَدر» رقم می خورد.
قطعه شهدای مدافع حرم؛ گلزار شهدای شاهرود۲۲:۵۰
امشب اینجا باد مژده رحمت می دهد و بندگانی که گروه گروه زانو زده اند کنار سنگ قبرهای مشکی شهدا، سنگ هایی که مرکب سفیدی ظلمات غربت و گمنامی را از آن زدوده و صاحبش را معرفی کرده است.
لابلای قبور گام برمی داری تا جایی برای نشستن پیدا کنی و قطره ای شوی در این دریا اما مگر می شود امشب به رنگ این دریا دلان شد که از همه چیزشان گذشتند تا ما امروز و امشب اینجا بر فرق شکافته مولایمان با فراغ بال بگرییم؟
خادمان شهدا هم این سو و آن سو می روند، بلندگوها و ویدئو پروژکتورها را تنظیم می کنند آب خنک آماده می کنند و خلاصه در خدمت کوتاهی نمی کنند صبر می کنم تا ۵۰ بند اول دعا تمام شود و در این فاصله سراغ مردم بروم و از حس و حال امشبشان بپرسم. از احساسشان در شبی به عظمت قدر...
فضای درونی؛ گلزار شهدای دامغان ساعت۲۲:۵۰ قرائت دعای صدبند
وسواس و سردرگمی در انتخاب مخاطب به درازا می کشد و جایی بین شلوغی اطراف مزار شهیدمدافع حرم پیدا می کنم و در کنار خانم محجبه ای که بر روی زیرانداز نشسته و مشغول زمزمه دعا است می نشینم. پسرش هم در کنارش زانو زده و بی صدا گوش سپارده .
چند دقیقه ای کنار این بانو می نشینم بندهای دعا را آرام زمزمه می کند و پس از پایان هر بند دستانش را به نشانه درخواست از پروردگار بالا می برد. از او می پرسم برای چه بین همه مکان های دیگر شهر، گلزار شهدا را برای امشب انتخاب کرده است؟
نگاهش را جدا می کند از «ای همراه بی همرهان، ای فریادرس آن که فریادرسی ندارد، ای راهنمای آن که راهنمایی ندارد» و با طمانینه و کوتاه می گوید: به خاطر علاقه به شهدا، پدرم جانباز بود که چند سال قبل فوت کرد، برادر هم شهید شده است.
تمایلی ندارد نامش را بگوید، از این که خلوتش با خالق را برهم زده ام معذبم اما می خواهم از خواسته های امشبش هم بگوید، ادامه می دهد: دعای شخصی ندارم بیشتر برای مسلمانان و مظلومان جهان دعا می کنم برای مردم یمن و سوریه و مدافعان حرم.
آرامش چهره اش مرا به سکوت وا می دارد دوست دارم بیشتر سخن بگوید می پرسم آیا امشب دلت برای کسی تنگ شده است که اینجا نیست؟ بی درنگ پاسخ می دهد: چند سال قبل شب نوزدهم ماه مبارک به همراه مادر در مراسم شرکت کردیم، سحری در کنار هم خوردیم اما بعد از خواندن نماز ظهر روز نوزدهم مادرم از دنیا رفت.
فضای بیرونی؛ وادی السلام دامغان؛ گلزار شهدا ۲۳:۰۵
زمزمه ندای «یا حَی الذَّی یُمیتُ کُل حَی، یا حَی الَذی بِرِزق کُلِ حَی، یا حَیا لَم یُرث الحَیوهَ مَن حَی» چقدر آرامش بخش است و حال خوب معنوی شب های قدر را در طول سال تداوم می بخشد
دلم نمی آید بیش از این ارتباط زیبای خانواده های شهدا را باخدا در شب شهادت علی(ع) قطع کنم و شاید آخرین سوال از آنها این باشدکه چه کنیم که این حس و حال معنوی در طول سال ادامه یابد؟ پاسخی که بیشترشان درباره اش می گویند: انس با قرآن و اهل بیت(ع).
از قبور مطهر شهدا کمی فاصله می گیرم در تاریکی شب کنار مزار متوفانی چند نفر نشسته اند. روی سنگ قبر خرما٬ میوه و قرآن دیده می شد به سراغشان که می روم خانم جوان برمی خیزد. حدس می زنم به تازگی این عزیز را از دست داده اند. دلیل حضورشان را که جویا می شوم می گوید: مزار برادرم است و امسال نخستین سالی است که بین ما نیست.
نم اشک چشمانش برقی می شود در تاریکی شب، ادمه می دهد: سال قبل برادرم بیمار بود اما تقدیرش این بود که در جوانی این دنیا را ترک کند .
گویا امشب تجلی بندهای دعای جوشن کبیر را به سادگی می توان یافت: «یا حَبیبُ مَن لَا حَبیب لَه، یا طَبیبُ مَن لا طَبیبُ لَه»
فاطمه احمدی به یاد شب قدر سال گذشته خود می افتد و با هیجان می گوید: پارسال گرچه برادرم بیمار بود اما جسمش را در کنار خود داشتیم شاید برای همین زیاد به فکر بیماران نبودم و برای خودم و خواسته های شخصی ام دعا می کردم. ، اما امسال بیشتر به یاد بیماران هستم و برای مردم دعا می کنم و امیدوارم خدا همه مریض ها را شفا دهد. تنها دعای امشبم سلامتی بیماران است.
با دورشدن از این بانو فکرم مشغول خواسته ها و دعاهای هرساله می شود، این که هرسال رنگ دیگری دارند و ما هنوز نمی دانیم و ما هنوز مصداقی هستیم بر: و ماادراک ما لیله القدر.
فضای پارکینگ جانبی گلزار شهدای شاهرود؛ در میان خانواده های شاهرودی۲۳:۲۵
چشم می گردانم در این فضای تاریک و روشن. عده ای نوجوان که روی نیمکت نشسته اند توجهم را جلب می کنند، دوست دارم بدانم آن ها در این شب به چه می اندیشند با حضور من و پرسشم یکباره صحبت هایشان قطع می شود و هرکدام رشته کلام را به دیگری می سپارند، در نهایت این محمد جواد ۱۸ ساله است که لب می گشاید: «اینکه در محیط معنوی قرار بگیریم بهتر است تا وقتمان را در خیابان سپری کنیم» شاید کمی برایش زود باشد اما چه خوب از بندگی سخن می گوید.
دعای ویژه شب شهادت حضرت علی(ع) را سلامتی پدر می داند و می گوید: پدرم در خانه است چون بیمار بود نتوانست به مراسم دعا بیایید. از محمد جواد سوال می کنم آیا از دوستانت کسی هست که امشب در پارک مشغول تفریح باشد می گوید: امشب پارک تعطیل است هیچ فردی در پارک محله ما نیست و همه هم سن و سال های خودم به مراسم دعا آمده اند.
شاید محمد جواد و دوستانش هم شب قدر را بهتر از هزار ماه می دانند «تَنَزَلُ المَلائِکَتُه وَ روح فِیها بِاذن رَبِهِم مِن کُل اَمر...»
خروجی گلزار شهدای دامغان؛ ۲۳:۴۰ در میان خودروهای عبوری
«سَلام هِی حَتی مَطلع الفجر...» و تامطلع فجردر آسمان غوغای عجیبی است اینجا فرشتگان آستان او سلام می فرستند و اینجا برروی زمین بندگان درگاه او پناه می برند و ندای الغوث سر می دهند اینجا زمزمه های الغوث گوش فلک را نوازش می کند. تا مطلع فجر چند گام دیگر باقی است... تا رهایی ... تا بخشیده شدن... تا تولدی دیگر.
روز تولدمان را هیچ کدام انتخاب نکرده ایم اما به گمانم می شود در شبی که کتاب تقدیرمان به سرانگشت حکمت الهی ورق می خورد، بار دیگر متولد شویم...از نو زیستن را بیاموزیم وقتی معبود به دنبال بهانه برای بخشایش است، عبد چرا بهانه جویی نکند؟ شب قدر بهانه ایست بس گران بها. نمی دانم این جمله را نخستین بار کجا شنیده ام، اما اکنون در گوشم زنگ می زند: قدر را قدر بدانیم.
نظر شما