خبرگزاری مهر؛ گروه استانها - زیبا امیدی فر: می نویسد اما نه برای شهرت و درآمد که برای دل خودش و مهم تر از همه برای معرفی شهر و زادگاهش. در یکی از غروب های دل انگیز تابستان در کوچه شهید صادقی دروازه خانه ای که یادآور زندگی ساده و صمیمی است گشوده شده و مردی کتاب به دست که بند عینکش به گردن آویزان است، مراسم استقبال ادیبانه ای را به همراه دارد.
هنگام ورود سکوی حیاط خانه هنوز هم نقش سفره های مادرانه پهن شده را از خود به جای گذاشته است و بوی سرسبز درختان در چلچله گنجشکان، سمفونی عاشقانه ای را در هم می آمیزد. پس از ورود به اتاق، این سجاده سبز رنگ روی طاقچه کنار کتاب قرآن در حصار کتاب های مختلف است که به چشم برق می زند. خانه پر است از حس دلدادگی و شاعری، حس لطیف ادبیات را می توان به خوبی حس کرد.
پس از سکوتی و صرف یک لیوان چایی با طعم دارچین که می شود رمز واگشایی روزه گرمابخش، حس کنجکاوی به چهره مهربان مردی دوخته می شود که موهای جو گندمی اش در خطوط عمیق چهره اش فریادرس تلاش است و سختی و امتداد امید.
پای بر کنج دلنشین افکار یک مرد طوفانی آرام نهاده و قدم به قدم مسیر پر فراز و نشیب زندگی ادیبانه این نویسنده و محقق آزاد قروه ای را ورق زده و دیباچه قلب است که نقش این خاطره ها را پیوند می زند.
کودک قلم به دست
سال ۴۲ در نخستین روز از آتشین ماه برگریزان، نوزادی نجوای گریه اش به شهر نگاه خانواده ای خنده نشاند، نوزادی که بعدها هنرمندی شد آزاد با عشق به آموختن.
در شناسنامه سرخگونش به نام «محسن» با شهرت «صالحی» در سیستم زندگی به ثبت رسید و بدین ترتیب مشعل زندگی جدید خود را در کنار پدر و مادری فرهیخته و نغز سخن روشن ساخت.
از همان دوران کودکی درست زمانی که با ادبیات آشنا شد علاقه اش به این حوزه آشکار گردید و آن گونه که خود به زبان می آورد بهترین درس در ایام مدرسه برایش انشاء بود. «آغاز به نوشتن را از دوران راهنمایی به طور جدی در خودم دیدم، همان زنگ هایی که درس انشاء داشتیم و من با شوقی وصف ناپذیر قلم به دست گرفته و می نوشتم و همین باعث شد انشایی متفاوت بنویسم.»
به دلیل علاقه اش به درس و کتاب هنوز به سن قانونی تحصیل نرسیده با اجازه والدین در کلاس ها شرکت کرد و همین امر اشتیاق به دانستن را در وی برانگیخت.
از مدرسه که یاد می کند، خطوط افکارش به سمت خاطرات دور گذشته می رسد. «پدرم وقتی می دید من چقدر مشتاق درس خواندن هستم برایم یک صندلی چوبی کوچک ساخت و خود نیز کتاب هایی را به من هدیه داد تا مطالعه کنم، کتاب های داستانی که همچنان آنها را یادگار نگه داشته ام.»
آن قدر به خواندن کتاب علاقه داشت که پول توجیبی اش را هم صرف خریدن کتاب می کرد و به گفته خودش لذت مطالعه را با هیچ چیز در دنیا عوض نمی کرد. روبروی دبستان اش کتابخانه ای بود با ویترینی پر از کتاب های مورد علاقه اش و به دلیل اینکه هنوز به سن عضویت در کتابخانه نرسیده بود تنها لذتی که از وجود این کتابخانه می برد ساعت ها ایستادن پشت ویترین مغازه و نگاه کردن به لیست کتاب ها بود. گرچه گاهی اوقات هم ترفند کودکی می زد و از کارت های عضویت دوست و آشنا استفاده می کرد.
اگر از لحظات خوش کودکی تا نوجوانی اش پرسیده شود تنها مطالعه و کتابخوانی است که تکرار می گردد و سرمنشأ تمامی این اشتیاق به کتاب را پدرش می داند. «پدر بسیار اهل مطالعه و علم و هنر بود و مدام فرزندانش را به آموختن تشویق می کرد، راهنمای خوبی بود و هرگز ما را مجبور به کاری که دوست نداشتیم، نمی کرد.»
از دوران تحصیل اش نمره انشایش بالاتر از مابقی درس ها بود و همین امر سرآغاز نوشتنی بود که با تحقیق و مطالعه همراه شد. «همه مطالعاتی را که داشتم با یادداشت برداری به پایان می بردم، از هر کتابی نکات مفیدش را بر می داشتم، به طوری که تمامی آن یادداشت ها را الآن هم دارم و به عنوان یک گنجینه علمی ذخیره کرده ام.» یادداشت ها را که نشان می دهد ذوق کودک درونش را به وضوح می توان دید. نکته برداری هایی با خطوط کودکانه و مرتب در دفتری جلد شده با برگه های کاهی.
دفتر یادداشتش را استاد زندگی خود می داند و معتقد است که با نگاه کردن به آن انرژی خاصی می گیرد و یک نوع نور امیدی را به درون وجودش می تاباند. با همین دنیای کتاب و نوشتن، ثانیه های کودکی و نوجوانی اش در گذر زمان به دوران جدیدی از زندگی اش رسید.
به ثمر رسیدن نهال آرزوها
جوانی اش تا زمان گرفتن مدرک دیپلم در رشته اقتصاد اجتماعی، میان نشریه های دانش آموزی گذر کرد و حاصل این تلاش های تحقیقی، چاپ نخستین نشریه شهرستان با نام «تلاشگران» بود که در ۱۸ شماره منتشر شد.
اتمام دوران تحصیل دبیرستان همزمان با آغاز جنگ تحمیلی بود و «محسن» این بار در دفتر زندگی اش با قلم ایثار از آزادگی برای وطن نوشت. لباس مقدس سربازی پوشید و به جنگ اعزام شد، در میانه جنگ بود که نیمه دوم سال ۶۳ با شرکت در آزمون سراسری و خبر قبولی در رشته «حقوق سیاسی» در دانشگاه تهران، بار دیگر دروازه های علم و دانش به رویش گشوده شد.
وی همزمان با تحصیل از سال ۶۴ با واحد مرکزی خبر صدا و سیما در تهران دست همکاری می دهد و همین پلی می شود برای حضور دائم و رسمی در این سازمان که بعد از فارغ التحصیلی در سال ۶۹ به دلیل علاقه اش به استان و دیار خویش، برنامه انتقالی به صدای و سیمای کردستان را ترتیب می دهد.
پسرک بازیگوش اهل کتاب در این سال ها هم کتاب را یار دیرینه خود می داند و همزمان با خدمت در صدا و سیما به تحقیق و پژوهش ادامه می دهد و به گفته دوستانش، هرگز کتاب از دستش به زمین گذاشته نمی شد و به محض فراغت از کار، استراحتش با مطالعه همراه بود.
بعد از مدتی موقعیت زندگی اش با هنگامه ازدواج همراه می شود که ثمره این پیوند دو فرزند که راه پژوهش پدر را قدر می نهند، می باشد. «محسن صالحی» این مرد سختکوش با وجود تشکیل زندگی دنیای آموختن را بازتر می بیند و این بار کوله بار دانش خود را با گرفتن مدرک ارشد پر کرده و به عنوان پژوهشگر ارشد از صدا و سیما بازنشسته می شود.
دوران بازنشستگی برایش با به ثمر رسیدن نهال آرزوهایش همراه شد به طوری که ایده های جدید نوشتن و پژوهش به باغچه ذهن اش رسید و با امید آبیاریشان می کرد و بدین گونه بود که سرفصل جدید تحقیقات و کاوش های این محقق برجسته نوشته شد و ورق خورد.
مرجع های حیاتی
«صالحی» خود را در مرحله نخست، یک ایرانی و بعد از آن یک قروه ای می دانست به همین دلیل تحقیقات خود را درباره شهر و دیارش آغاز کرد. وی از عواملی که جرقه نگاشتن در این زمینه را به هم زدند می گوید: «عوامل مختلفی در خصوص مطالعات منطقه ای دخیل بودند که می توان به اهل همین شهر بودن، عشق به سرزمین مادری و نیز پیشبرد توسعه ای شهرستان اشاره کرد.»
از همان دوران جوانی فهمیدن درباره هویت اجتماعی، تاریخی و فرهنگی زادگاهش گریبان ذهن اش را گرفته بود و چون منبع معتبری نبود تا به پاسخی قانع کننده برسد، خود پاشنه کفش کاوشگری را بالا کشید و خلأیی که در افکارش جا خوش کرده بود را پر کرد.
مطالعات کتابخانه ای در کنار گفت و گوهای هدفمند با افراد قدیمی منطقه آغاز شد و بدین صورت نخستین سند هویت تاریخی از شهرستان قروه با عنوان «ذکر صدمات» که یک دنیا تاریخ از اوضاع منطقه در زمان جنگ جهانی اول با خاطراتی از ملاعلی مامقی از عالمان اصیل کُردزبان در خود نفهته داشت به نگاره های شناخت شهرستان اضافه شد.
با این شناخت تاریخی این بار انگشت دانستن به نحوه ایجاد شهر قروه اشاره کرد و نتیجه تحقیق و بررسی شد «بلوک اسفند آباد»؛ کتابی که تنها مرجع قروه شناسی برای افراد محقق، خبرنگار، فرهنگی و ... می باشد. به گفته «صالحی» در زمینه تاریخ و فرهنگ قروه هنوز آثار مکتوبی موجود نیست و اهالی شهر نسبت به هویت اصلی منطقه بی اطلاع اند و اجرای این طرح مطالعاتی توانست در شناساندن قروه و انتقال ارزش های آن به نسل های آینده مؤثر واقع شود.
وی اسفندآباد را قدیمی ترین نام مختص قروه می داند و معتقد است انسان ها با بازگشت به تاریخ است که هویت خویش را باز می یابند، لذا این کتاب می تواند یک دایره المعارف کامل برای معرفی شهرستان باشد.
این نویسنده تدوین چنین کتابی را حاصل پیمان عاشقانه بین خود و سرزمین مادری اش می داند و انعکاس این حس به نسل بعد برای پایداری هویت شهر را مهم می خواند. «احساس تعلق به سرزمین مادری در جوانان امروزی رنگ باخته و همین مسئله باعث می شود یک خلاء عاطفی در وجود خود ببینیم، برای رسیدن به نیاز واقعی در شهر قروه که دارای چندین فرهنگ با قومیت های مختلف است باید این حس تعلق، علاقه و عشق در تک تک مردم پرورش یابد.»
«بلوک اسفندآباد» تاریخ مکتوب قروه می باشد و نوعی برقراری ارتباط با استادان و مربیان جامعه را میسر کرده است. این کتاب هم اکنون به عنوان یکی از اصلی ترین مرجع های علمی- تاریخی در دانشگاه ها، مدارس، کتابخانه ها، پژوهشکده ها و ... در دسترس عموم قرار دارد.
گرچه «صالحی» همچنان نگاهش به تکمیل کردن بلوک اسفند آباد است اما در این میان گذری هم به مذهب و تقویم اهالی دل از روزگاران قدیم منطقه زده است.
وی با زنده کردن خاطرات مداح اهل بیت مرحوم حاجعلی عارفی، روایتی از دلدادگی مردم قروه به خاندان پیامبر را به رشته تقریر درآورد و «بلبل باغ مهرانی» را نثار روح پاک این عارف نامی کرد. «صالحی» درباره این کتاب می گوید: «عنوان انتخابی کتاب کنایه ای است از رسالت مداحی که هر سال در ایام محرم بنا به وصیت پدر خود به شهرستان قروه می آمد و مداحی می کرد.»
به گفته این نویسنده، کتاب «بلبل باغ مهربانی» مهر و محبت اهل بیت را در ذهن و جان دوستداران پیامبر زنده کرد و این برگی است از تاریخ معنویت یک انسان اخلاقی و وارسته که سال ها از عمرش را در قروه گذرانیده است.
هر زمان که نام «بلبل باغ مهربانی» را به زبان می آورد یک بغض کال با قطره های کوچک اشک میهمان چشمانش می شود، شاید این مرد، خاطرات خود را هم در میان خط به خط کتابهایش می بیند.
وی در گذر از باغ مهربانی به نبردی خونین در سولچه می رسد. نبردی که هویت شهرستان را در دوران مشروطیت نشان می دهد. «سولچه روستایی از توابع شهرستان قروه بود که در زمان مشروطیت شاهد مهم ترین وقایع تاریخی در خاک خود می باشد، منطقه ای که هنوز گمنام مانده و نیاز است تاریخ نگاران نگاهی نیز به آن داشته باشند.»
به گفته «صالحی» روستای سولچه به دلیل نادیده گرفته شدن و گم شدن در محور زمان و تاریخ هم اکنون متروک و خالی از سکنه شده و در واقع به دلیل همین رهاشدگی مدتهاست که از شهرستان جدا گردیده است.
«نبرد خونین سولچه» محور دیگری از تاریخ قروه می باشد که نشان از گذشته هایی دارد که در زیر غبار بی برنامگی ها خاک می خورد.
وی علاوه بر نوشتن کتاب در حوزه مقاله نویسی نیز دستی بر قلم دارد و از آثارش «آخرین قروه ای»، «معرفی عربعلی شروه» با «راوی شیرین سخن» را می توان نام برد.
گله از ندیدن ها
این مرد ۵۳ ساله با پایکوبی در بزم تاریخ شهر و دیار خویش هم اکنون می نالد از کم کاری ها، از سکوت در برابر بی اطلاعی ها و تلاش نکردن برای دانستن و کشف آگاهی.
وقتی می خواهد از دغدغه هایش بگوید عجیب پژمردگی به نگاهش نفوذ می کند. با کمی دقت می توان فهمید چقدر تنها بودن برای حفظ میراث هویت یک شهر و دیار سخت است و طاقت فرسا. «نهایت تلاشم بر این بوده که با یک نگرش علمی شناسنامه شهرم را سامان دهم، اما اگر این تلاش بدون حمایت بماند قطعاً دیگر تاریخ نگاران و پژوهشگران نیز جوهر قلمشان بر زمین خواهد چکید لذا مسئولان امر باید برای پیشرفت منطقه در این آشفته بازار دنیا حمایتی همه جانبه داشته باشند.»
مسئولان استان هایی که در همسایگی کردستان قرار دارند مجموعه کتاب های منتشر شده اش را برای کتابخانه های استان خود تهیه کرده اند اما در کردستان هنوز چنین اتفاقی نیفتاده است و این غریب و مهجور ماندن این نویسنده در شهر و دیار خود را معنا می دهد.
«محسن صالحی» تحقیقات خود را برای افزودن اطلاعات مردم نسبت به زادگاهشان صورت داده است. «قروه هنوز به آن جایگاه واقعی خود نرسیده و برای دست یافتن به این مهم یک نهضت گروهی با محوریت معرفی منطقه نیاز است.»
وی از گرداب فراموشی که به دور منطقه پیچیده شده است می نالد. از اینکه هزاران هزار علامت سؤال به دور شهر قروه در گردش است و فرد پاسخگویی یافت نمی شود.
انتهای سخنانش را با نفس عمیقی نقطه گذاری می کند و با نگاهی پر از معنا آه حسرت از دیدگانش می بارد.
امتداد تاریخ
شب هنگام است و عبور زمان در میان خاطرات این بزرگمرد گمنام ناپدید شد. پایان کار با بدرقه همان نگاه مهربان ورود ادامه می یابد اما این بار مادری روحانی چهره، دعای عاقبت بخیری دارد که در لابه لای سه جلد کتاب ممهور به تاریخ شهر قروه جا خوش می کند.
«ذکر صدمات» را از «بلوک اسفندآباد» به صدای «بلبل باغ مهربانی» در «نبرد خونین سولچه» به باغچه تاریخ سپرده و راهی افکاری شده که نقش نمای جهانی پنهان از ارزش را در خود نهفته دارد.
میان باغچه زندگی «محسن صالحی» می توان دنبال امتداد تاریخ گشت و چهچه گنجشکان را دنباله رو قلم های تاریخ نگاران دانست.
با گذر از نگاهش ایستاده در قامت در هنوز بند عینکش به گردن آویزان است و سوسوی امیدی دارد به بهتر شدن اهداف آینده اش. گرچه از هیاهوی درون این محقق می توان گذر کرد اما حال دگرگون تاریخی به وجود آمده در خود را چاره ای نیست جز شوق دانستن و رفتن به سوی خواستن.
نظر شما