۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰

درس اخلاق آیت الله صدیقی؛

تجرد روح از منظر امیرالمومنین(ع)/ قلب کافر گنجایش قرآن را ندارد!

تجرد روح از منظر امیرالمومنین(ع)/ قلب کافر گنجایش قرآن را ندارد!

آیت الله صدیقی گفت: دل وقتی ملکی است، متعلّق به شهوات است. قرآن که جلوه‌ی خدا است در این‌جا جایی ندارد. قلب کافر وسعت و گنجایش قرآن را ندارد. اصلاً قرآن راه به دل کافر ندارد.

به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر مشروح درس اخلاق آیت الله صدیقی در تاریخ ۹۵/۵/۱۱ است که از نظر می گذرد. فایل صوتی این جلسه را می توانید از لینک بالا دریافت کنید.

«السَّلَامُ عَلَیکَ یَا بَقیّهِ اللَّهِ یَا حُجَّهَ اللَّهِ یَا سَفِینَهَ النّجاه أدرِکنا وَ لا تُهلِکنا»

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خاتَمِ المُرسَلینَ طَبِیبِنا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا فِدَاهُ وَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنا اللهُ صُحبَتَهُ وَ نُصرََتهُ وَ رِضَاهُ وَ رَأفَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ‏».

«وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ».[۲]

نور آسمان‌ها و زمین

در این آیات کریمه اسراری است که خدای متعال توفیق رسیدن به این اسرار را به این جمع و به این گوینده هم عنایت بفرماید. «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ» اساس مسئله این است که خدا نور است. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۳] جز خدا نوری نیست، ظلمت است، نبود است، فقر است، نکبت است. لذا هر چیزی مرتبط با خدا بود، وجهه‌ی الهی داشت، هم رنگ بقا دارد، رنگ خدا دارد و هم نورانی است، پاکیزه است. اگر خدای متعال کسی را در مسیر بندگی قرار داد و خود را بنده دید نه مالک و خدا را بر خود مالک دید و مِلک خدا را تسلیم مالک کرد، خدای متعال دل او را تحت تصرّف ولایی خود در می‌آورد. همان‌که در سوره‌ی مبارکه‌ی بقره می‌خوانید و مکرّر خواندیم. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّور».[۴]

حرکت به سمت نور تحت ولایت الهی

 خدا وقتی سرپرست کسی شد، ولایت کسی را به عهده گرفت عمر او حرکت به سوی نور است. هیچ جای زندگی او تاریکی ندارد. آدم در تاریکی در چاله می‌افتد. معصیت‌ها همان چاله‌ها است، گودال‌ها است. این‌هایی که در معصیت قرار می‌گیرند همان‌هایی هستند که نور ندارند و اگر نور داشت با پای خود، خود را در آتش نمی‌انداخت. خدا آقای بهجت عزیز ما را با اولیای خود محشور بدارد که این عالم ربّانی که در خدمت ایشان هستیم، توفیق ارتباط با ایشان را داشت. ایشان به من فرمودند اگر تمام عالم را به شما بدهند و بگویند خود را در چاه بیندازید شما این کار را نمی‌کنید. می‌گویید وقتی من در چاه افتاده باشم عالم به چه درد من می‌خورد! بعد فرمودند این گناه‌ها همان چاه‌ها است و آدم چیزی نداده خود را در این چاه‌ها می‌اندازد.

بی‌میلی مؤمن به امر حرام، توفیقی از طرف خداوند است

 این نور الهی آمد، انسان تحت تصرّف ولایی خدا قرار گرفت، خدا گاهی توفیق می‌دهد. میل آدم به سوی گناه می‌کشد، میل آدم به سوی مال حرام، شهوت حرام، منصب حرام می‌کشد. امّا با این‌که دل او می‌خواهد، غبطه هم می‌خورد، بعضی‌ها جلو رفتند، رنج هم می‌برد که من چرا ندارم، امّا خدا یک توفیقی به او داده است که خود را نگه دارد. می‌گوید حرام را نخواستیم. شرمندگی را تحمّل می‌کند، نداری را تحمّل می‌کند. ضعف موقعیّت سیاسی را تحمّل می‌کند ولی حرام را تحمّل نمی‌کند. ولی واقعاً صبر می‌کند. این اهل صبر است، مقاومت می‌کند. هر چه به او می‌گویند بیایید این منصب را به شما می‌دهیم به شرط این‌که فلان کار را بکنید. حاضر نمی‌شود معامله‌ی حرام بکند. این تحمّل می‌کند. خود این یک توفیق است. ولی توفیق بالاتر از این، این است که پروردگار متعال این امر حرام را برای او تلخ می‌کند. اصلاً دل او به آن طرف نمی‌رود، رغبتی به حرام ندارد.

محبوبیّت ایمان و تلخی گناه در دل بنده

«وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ» خدا وقتی ایمان را در جان کسی شیرین کرد، محبوب کرد، ایمان سراسر جان او را گرفت، نور ایمان، زوایای قلب او را روشن کرد، هیچ تاریکی و حجابی در آن نیست. خدا دلی را که با فروغ ایمان روشن کرده است، عرش دل را مزیّن هم فرموده است. «وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ» هم نور است و هم زینت است. نور است آدم با این نور راه راست را می‌بیند. زینت است جاذبه دارد. اگر آدم می‌خواهد چیزی در دل جا بگیرد این را تزیین می‌کند. خدای متعال هم در دل شما چراغ روشن کرده است و هم این چراغ را در دل شما مزیّن کرده است. دل شما هوای آن را دارد و نمی‌تواند دست از این ایمان بردارد. خدای نور که در دل کسی استقرار پیدا کرد، ولایت دل و جنود دل در اختیار او قرار گرفت، ایمان که برای آدم شیرین شد، آخرت که برای آدم شیرین شد، اسماء الحسنی الهی که برای آدم شیرین شد، ارتباط با پیغمبر و آل پیغمبر که برای آدم شیرین شد، گناه برای او تلخ می‌شود.

جوشش ایمان و دافعه نسبت به بدی‌ها

 آن چیزی که مکرّر در این مجالس به عرض شما بزرگواران رسیده است که خدای متعال در مورد حضرت یوسف فرمود: «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ»[۵] سوء و فحشا را از او منصرف کردیم. اصلاً بدی جرأت نمی‌کند جلوی او برود. نسبت به بدی‌ها دافعه دارد. مانند چشمه‌ی دارای فوران است. این آبی که مانند فوّاره می‌جوشد هر کثافتی باشد می‌زداید و می‌برد. آب پرفورانی که جوشش زیاد دارد، سیل آسا است، دیگر در اطراف آن چیزی نمی‌ماند. وقتی ایمان می‌جوشد و فوران دارد، بدی‌ها به اطراف این دل نزدیک نمی‌شوند. انسان به این مسئله حالت دافعه پیدا می‌کند.

 به عبارت دیگری به همین مناسبت می‌خواهم از آیات دیگر بهره‌ی مناسبی برده باشیم پروردگار متعال فرمود: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلام‏»[۶] خدا هر کسی را بخواهد به اسلام هدایت کند صدر او را، سینه‌ی او را باز می‌کند. او شرح صدر پیدا می‌کند، «یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلام»، «فَهُوَ عَلی‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»[۷]نورانیّت پیدا می‌کند. این وقتی وسعت پیدا کرد نورانیّت پیدا می‌کند.

ظرفیّت اسماء الهی در انسان

 عالم مُلک جای تنگی است. اگر انسان حقیقت خود را بازیابد، دل انسان، جان انسان خیلی بزرگ‌تر از این عالم است. عالم خیلی کوچک‌تر از حقیقت انسان است. حقیقت انسان ظرفیّت اسماء الهی را دارد. «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‏ء»[۸] اسماء الهی همه‌ی عالم را پر کرده است. دلی که با اسماء الهی پر شده است وسعت این دل خیلی وسیع‌تر از این عالم است. از این جهت حدیث قدسی دارد، خداوند متعال فرموده است که «لَا یَسَعُنِی أَرْضِی وَ لَا سَمَائِی‏‏»[۹] زمین گنجایش خدا را ندارد. نه گنجایش خدا را ندارد، گنجایش تجلّی شیعه‌ی علی که یک از اسماء الهی حضرت علی است، اسم اعظم خدا است می‌گویند این آیه‌ای که فرمود: «فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی‏ صَعِقاً»[۱۰] این جلوه‌ی یکی از شیعیان امیر المؤمنین بود، کوه طاقت نیاورد، از بین رود. آن وقت جلوه‌ی کامل خدا قرآن کریم است. «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ».[۱۱]

تجرّد روح در فرمایش حضرت علی (ع)

مادامی که انسان در عالم ملک است ظرفیّت او محدود است. انسان ملکی مانند زمین ملکی می‌ماند. این مکان‌های مادّی ظرفیّت همه جا را ندارد. شما وقتی در یک ظرف مادّی آب می‌ریزید و پر می‌شود دیگر جا ندارد، سر ریز می‌شود. از بین می‌رود. هر ظرفی از ظرف‌های مادّی عالم مملو می‌شود، دیگر نمی‌شود چیزی دیگر در آن ریخت. امّا ظرف دل این‌طور نیست. آدم هر چه بریزد وسعت پیدا می‌کند. «کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ»[۱۲] یکی از فرمایشات امیر المؤمنین که دلیل بر تجرّد روح است همین فرمایش حضرت علی است. فرمود: وقتی در هر ظرفی چیزی بریزید تنگی می‌کند، پر می‌شود و دیگر جا ندارد مگر ظرف علم که هر چه علم در آن بریزید مدام وسعت پیدا می‌کند. چرا؟ برای این‌که علم مجرّد است. علم رنگ خدا دارد. خدا علیم است، علم از خدا است. هر کسی علیم است رنگ خدا دارد، لذا این تنگنا ندارد.

قلب کافر گنجایش قرآن را ندارد!

 دل وقتی ملکی است، متعلّق به شهوات است دل تنگ است. اسلام که جلوه‌ی خدا است، قرآن که جلوه‌ی خدا است در این‌جا جایی ندارد. قلب کافر وسعت و گنجایش قرآن را ندارد. این آیه‌ی کریمه هم جالب است. فرمود: «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجاباً مَسْتُوراً»[۱۳] اصلاً قرآن راه به دل کافر ندارد. کافر هرگز با قرآن انس و آشنایی پیدا نمی‌کند. او محجوب است، وجود او تنگ است.

قرآن، نسخه‌ی شفابخش

 «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ»[۱۴] دل مؤمن داروی عرشی را به خود می‌گیرد و همه‌ی بیماری‌ها که تعلّقات این عالم است به برکت قرآن است از او گرفته می‌شود و انسان از همه‌ی معاصی و جاذبه‌های گناه رهایی و آزادی پیدا می‌کند. «کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان‏»[۱۵] این شفای قرآن است. قرآن کریم دارو است. پیغمبر ما طبیب است، ائمّه‌ی ما طبیب هستند. این دارو را در دلی که آمادگی دارد اعمال می‌کند، این دل از لجن دنیا کنده می‌شود. دنیا واقعاً برای او لجن می‌شود. «کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان».

آشنایی با آیات قرآن و وسعت وجودی انسان

امّا کافر «وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً»[۱۶]، خود کفر هم ظلم است. برای قلب انسانی که ستمکار است ظالم است، قرآن برای او دوا نیست، برای او مهلک است، سم است، او را از بین می‌برد. این تنگنای دل طوری است که تناسب مستقیم با گناه عالم ملک دارد. اگر از عالم ملک یا با تقوا، با تقوای تدریجی که «اقْرَأ وارْق‏»[۱۷]انسان با قرآن آشنا می‌شود، با آیات قرآن آشنا می‌شود، واجبات قرآن را عمل می‌کند، محرّمات قرآن را ترک می‌کند به تدریج مدام وسعت وجود پیدا می‌کند تا می‌رسد و یک انسان ملکوتی می‌شود.

مرحوم سیّد بحر العلوم (اعلی الله مقامه) وقتی با آن مردم یمنی از اوضاع یمن سؤال می‌کرد، این‌ها تعجّب کردند! سیّد به یمن نرفته است ولی گویا آن‌جا زندگی می‌کرده است، همه را می‌شناسد، به همه‌ی مناطق آشنایی دارد. گفتند: آقا شما که یمن نرفتید خیلی آشنا صحبت می‌کنید؟ فرمود: من یمن نرفتم، ولی اگر بخواهم وجب به وجب کره‌ی زمین را من به شما نشان می‌دهم.

سعه‌ی صدر و مقابله با تمایلات دنیایی

آدمی که گرفتار جاذبه‌های این عالم است گرفتار تنگنای روح است، وسعت صدر ندارد، سعه‌ی صدر ندارد. چون سعه‌ی صدر ندارد کم حوصله است. زود جوش می‌آورد، زود عصبانی می‌شود. زود تسلیم مال حرام می‌شود. زود تسلیم شهوت حرام می‌شود. کم ظرفیت است طاقت نمی‌آورد. تا چشم او به یک چشم و ابرویی می‌افتد زانوی او می‌لرزد. حاضر است آبرو و همه چیز خود را بدهد. اصلاً فکر فردا را نمی‌کند که ظرفیّت ندارد. نه ظرفیّت دیدن یک چشم و ابرو را دارد، نه ظرفیّت وعده‌ی یک پول مهم را دارد، نه ظرفیّت این ریاست جمهوری و وزارت را دارد، اگر به او بدهید خود را خراب می‌کند. خدا به بعضی‌ها نمی‌دهد آن‌ها را دوست دارد. خیلی‌ها خوب بودند امّا رئیس شدند خراب شدند. ظرفیّت نداشتند خراب شدند. بلای جان‌ آن‌ها شد. وزر و وبال آن‌ها شد. بدبختی دنیا و آخرت آن‌ها شد. امّا کسانی که خدای متعال به آن‌ها عنایت می‌کند این‌ها با تقوا به نور الهی دسترسی پیدا می‌کنند، قلب آن‌ها کانون نور پروردگار عالم می‌شود، این‌ها یک وسعت نظری پیدا می‌کنند. آمد و نیامد، اقبال دنیا، ادبار دنیا، برای آن‌ها هیچ فرقی نمی‌کند.

زهد و تقوای آیت الله غروی

مرحوم آیت الله آقا شیخ محمّد حسین غروی، استاد آیت الله بهجت، استاد آیت الله طباطبایی، استاد آیت الله میلانی، استاد بزرگان ما، این عالم بزرگوار، این عارف بزرگوار، این حکیم بی‌بدیل دوران که آیت الله العظمی بهجت فرمودند: آقا شیخ محمّد حسین استاد ما هم در عبادت اعجوبه بود، هم در علم. کسی عبادت او را می‌دید فکر می‌کرد هیچ وقت برای علم و مطالعه ندارد. کسی علم ایشان را می‌دید فکر می‌کرد هیچ فرصتی برای عبادت ندارد. در هر دو جهت فوق العاده بود. در حالات ایشان هم استاد اخلاق ما مرحوم آیت الله قدّوسی از علّامه‌ی طباطبایی و هم از دیگران نقل کردند. پدر ایشان متمکّن بوده است و با ثروت رفته بود عالم شده بود. تسبیح قیمتی در دست او بوده است که هر دانه‌ی آن چقدر می‌ارزید. در موقع عبور از بازار نجف این تسبیح او پاره می‌شود. عارش می‌آید که خم شود و دانه‌های تسبیح قیمتی را جمع کند. می‌گذرد و می‌رود. روزگار برمی‌گردد خدا دنیا را از او می‌گیرد. «نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَه»[۱۸] هم با ثروت او را امتحان کرده بود و هم با فقر او را امتحان کرده بود. ایشان گرفتار فقر مادّی شده بود، خود این شخص بزرگوار رفته بود از مغازه پیاز خریده بود، مثلاً یک کیلو پیاز و گوشه‌ی عبای خود ریخته بود. آن روزهای از این پلاستیک‌ها نبود، آدم یا باید ظرف می‌برد و یا گوشه‌ی عبایی می‌ریخت و می‌آورد. در گوشه‌ی عبای خود ریخته بود، وقتی عبور می‌کرد دست او لرزیده بود و این پیاز ریخته بود. مجبور شده بود بنشیند و همین پیازها را جمع کند و ببرد. چون غیر از آن دیگر چیزی نداشت. خود ایشان فرموده بودند حال من آن روزی که تسبیح قیمتی من ریخت و اعتنا نکردم با این روزی که پیاز من ریخت و نتوانستم از آن بگذرم هیچ فرقی نداشت. نه آن روز خیلی مغرور بوده است و نه امروز خیلی شکست خورده بود. اصلاً اقبال و ادبار دنیا برای او هیچ فرقی نمی‌کند.

حکایتی از آقای حدّاد

در حالات مرحوم آقای حدّاد که از شاگردان نوری و توحید جمال السّالکین مرحوم آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشّریف) است نقل شده است که ایشان به یک مادر زن بداخلاقی مبتلا بوده است که هم این خانم خیلی قدرتمند بوده است، هیبتی داشته است، ابهتی داشته است، فامیل زیر سلطه‌ی او بود و کسی نمی‌توانست به حریم او نزدیک شود و در یک خانواده‌ی متمکّنی هم زندگی می‌کرده است و آقای حدّاد هم اوّلاً چیزی در نمی‌آورد، ثانیاً به فقرا می‌داد و فقیر بود. او با داشتن موقعیّت اجتماعی و ثروت از این فقیر و فقر خیلی بیزار بود.

لذا مرتّب به آقای حدّاد ملامت می‌کرد، شماتت می‌کرد، زخم زبان می‌زد، بد می‌گفت، ناسزا می‌گفت. آقای حدّاد هم به استاد خود، به مربّی خود مرحوم جمال السّالکین آقای میرزا علی قاضی شکایت می‌کرد. ایشان امر به صبر می‌کرده است. می‌فرموده است سیر و سلوک شما این است که تحمّل کنید. یک روز وارد خانه می‌شود و این خانم برخوردی می‌کند که دیگر برای او قابل تحمّل نبوده است. خانه را ترک می‌کند و راهی بیابان می‌شود ولی هیچ چیزی نمی‌گوید. در بیابان حرکت می‌کرد، سر به بیابان گذاشته بود و به سوی خدا«فَفِرُّوا إِلَی اللَّه‏»[۱۹] مأمور بوده است که چیزی نگوید، ولی حالا به سوی خدا می‌رود. گفته بود که دیدم یک حدّادی مانند خودم از من خارج شد! عین خود من بود ولی از وجود من خارج شد. بعد دیدم آن حدّادی که مادر زن او به او بد می‌گوید و به او برمی‌خورد، هر چه می‌زنند به او می‌خورد آن حدّاد همانی بود که رفت. این حدّاد هیچ تعلّقی ندارد و در دسترس کسی هم نیست.

وجود ملکوتی انسان و مبارزه با نفس

 آدم یک وجود ملکوتی دارد. اگر از این قفس ملک بیرون بیاید دست کسی نمی‌رسد، ناسزای آن‌ها به ما نمی‌رسد. او هر چه می‌گوید با خیال خود او می‌گوید. او با خیال خود جنگ دارد، او با درون خود جنگ دارد. او با کسی جنگ دارد مانند خود او هم زندانی است، هم بند است. من اگر در زندان نباشم دست این زندانی‌ها به من نمی‌رسد که به من ناسزا بگویند. این‌جا معلوم می‌شود چرا انبیاء این‌قدر کتک می‌خوردند ولی اظهار ناراحتی نمی‌کردند! چرا وجود نازنین پیغمبر ما، عربی روی سر او آتش می‌ریزد این مدّتی کار او همین بوده است وقتی می‌آید عبور کند می‌بیند امروز راحت عبور کرد ولی آتش و خاکستری به سر او نثار نکرد سراغ می‌گیرد این کسی که هر روز صبح سراغ ما را می‌گرفت چرا امروز سراغ ما را نگرفته است. می‌گویند از پا افتاده است. حضرت برای عیادت ایشان می‌روند. چرا؟ «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُم‏»[۲۰] خدا از بعضی‌ها دلبری کرده است و دل آن‌ها را پیش خود برده است و دل آن‌ها اصلاً این‌جا نیست، فحش بدهند، تشویق کنند، دل این‌جا نیست. این به جایی که باید برسد رسیده است، اصلاً مشکلی ندارد.

کسی که خدا را دارد چه کم دارد؟

«ماذا فَقَدَ مَن وَجَدَک‏»[۲۱] چه گم کرد آن کسی که تو را پیدا کرد؟ چه ندارد آن‌که خدا را دارد؟ امّا کسی که خدا ندارد چه دارد؟ همه‌ی عالم را به او بدهید گرفتار تنگنا است. عصبانی می‌شود برای این‌که کم دارد. حرام می‌خورد برای این‌که کم دارد. همه‌ی وجود او ذلّت است، وابستگی به این عالم است. لذا هم بدبو است، متعفّن است. دنیا برای او جیفه است. دنیا جیفه است. کدام دنیا است؟ آن دنیایی که ارتباط با خدا ندارد. ولی دنیایی که ارتباط با خدا دارد «مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ…مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّه‏».[۲۲]

مگر می‌شود دنیا را به دست آورد؟ هر چه بهشتی‌ها دارند از همین‌جا دارند. دنیای آن‌ها آخرت بوده است. آن دیگر جیفه نیست، آن همه آیات خدا است، جلوه‌های خدا است. «ما رأیت‏ شیئا الا و رأیت‏ اللّه‏ قبله‏»[۲۳]همه آیه‌ی خدا هستند. همه آیینه‌ی خدا هستند. برای اهل الله که در دل ایمان دارند، خدا این دل را زینت کرده است همه را با چشم نوری می‌بیند. در همه جا نقش یار می‌بیند، آدرس خدا است.

همه‌ی موجودات فلش به سوی خدا هستند. همه آدرس است، مدام کمک می‌کنند که آدم به خدا برسد. لذا آدم صالح از مال خود نور الهی کسب می‌کند. از سمت خود نور الهی کسب می‌کند. از منبر خود نور الهی کسب می‌کند. از زن گرفتن خود نور الهی کسب می‌کند. امّا اگر در دل خدا نداشت همه‌ی این‌ها وزر و وبال است، حتّی منبر، حتّی معراج. آن‌جا باید کتک بخورد، ببینید دیگران با این منبر به امیر المؤمنین آدرس می‌دهند ولی او از چشم علی افتاده است. وقتی دل صاحب داشت در همه‌ی شئون زندگی این صاحب اداره می‌کند. امّا اگر دل بی‌صاحب بود رها بود، این دل، دل خرابی است به جایی نمی‌رسد. چه کنیم؟ جز این‌که به کشتی نجات….، ما گرفتار طوفان نفس هستیم. ما گرفتار دریای لجن باطن خود هستیم. کشتی نجاتی به جز امام حسین سراغ نداریم. به دنبال امام حسین برویم.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند                                       آیا بود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند

[۱]– سوره‌ی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی حجرات، آیه ۷٫

[۳]– سوره‌ی نور، آیه ۳۵٫

[۴]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۵۷٫

[۵]– سوره‌ی یوسف، آیه ۲۴٫

[۶]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۲۵٫

[۷]– سوره‌ی زمر، آیه ۲۲٫

[۸]– زاد المعاد، ص ۶۰٫

[۹]– عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج ‏۴، ص ۷٫

[۱۰]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۴۳٫

[۱۱]– سوره‌ی حشر، آیه ۲۱٫

[۱۲]– نهج البلاغه، ص ۵۰۵٫

[۱۳]– سوره‌ی اسراء، آیه ۴۵٫

[۱۴]– همان، آیه ۸۲٫

[۱۵]– سوره‌ی حجرات، آیه ۷٫

[۱۶]– سوره‌ی اسراء، آیه ۸۲٫

[۱۷]– سفینه البحار، ج ‏۷، ص ۲۵۰٫

[۱۸]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۳۵٫

[۱۹]– سوره‌ی ذاریّات، آیه ۵٫

[۲۰]– سوره‌ی حجرات، آیه ۷٫

[۲۱]– الذریعه إلی حافظ الشریعه، ج ‏۲، ص ۳۱۱٫

[۲۲]– نهج البلاغه، ص ۴۹۳٫

[۲۳]– شرح أصول الکافی، ج ‏۱، ص ۲۵۰٫

کد خبر 3733098

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha