روزنامه شهروند نوشت: مردها نشستهاند در چادر و فقط یکی از آنها سوار بر موتور در حیاط مدرسه منتظر است تا دانههای بامیه را که سهیلا از پوست درمیآورد، با خودش ببرد. اینها را میبرند برای کاشتن در زمینهای اطراف قلعه سیمون اسلامشهر. همانجا که سالها کارشان کشاورزی بوده. همان قلعهای که حالا خرابش کردهاند تا برای این ٥١خانوار خانه جدید بسازند. ١٨ خانواده ساکن مدرسه شدهاند. ٨ خانواده هم ساکن انباری هستند در نزدیکی مدرسه و بقیه هم در خانه اهالی روستای کرک کسی انبار یا مغازهای را خالی کرده تا وسایلشان را آنجا بگذارند. درِ مدرسه چهار طاق باز است. رفتوآمد آزاد. بچهها دنبال هم میکنند.
میگردند دور چادرهای سفیدی که منظم روبهروی هم برپا شده. میگردند دور چادرهایی که خانهشان است و دو ماه است از «قلعه» آمدهاند اینجا و همسایه کلاسهای درسشان شدهاند. زنگ تفریح است و حیاط مدرسه که حالا حیاط خانهشان شده، پر است از بند رخت. یکی دو زن از داخل چادر سرک میکشند و بعد خودشان را میپیچند در چادری که روی سرشان است.
«گفتن یه ماه دیگه خونههامون آماده میشه اما گمون نکنم»، میگوید و چنگ میزند به جان لباسها. آب و کف شره میکند به کف سیمانی انبار. پایش را سد میکند مقابل آب که از تشت بیرون آمده تا مبادا راهش را کج کند به طرف چادر و فرش و پشتیها خیس شوند. دیوارهای انبار که روبهروی مدرسه است، قدشان بلند است. سیمهای برق راهشان را به چادر باز کردهاند اما خبری از گاز نیست. «شب از سرما مردیم. هیچ وسیله گرمایی نیست. آتیش هم که نمیشه روشن کرد». برای حمام و دستشویی به مدرسه میروند. مدرسه هم دو سرویس بهداشتی و یک حمام دارد برای ۲۵۰نفر. «باید تحمل کرد تا خونهها آماده شه». بعضی ساکنان ۳۰ساله قلعهاند. از زور بیکاری آمدند اینجا تا نصفه کار زمین اربابی شوند که چند هکتار زمین کشاورزی دارد. بعضی هم عمر ماندنشان در قلعه «سیمون» ١٥-١٤سال است. زهرا اما یکسال است که از گنبد راهی اینجا شده. کشاورزی روی خوشی نشان نداد و فامیلهای ساکن در اینجا گفتند بیایید. «کاش نیامده بودیم. کاش. گنبد خیلی خوب بود. قبلش هم که زابل بودیم. مثل اکثر آدمهای اینجا که اهل زابلن.» ١٦ سالگیاش تمام نشده و ٦سال است که روی زمین کار میکند. کارخانه پسته. در خانهها. مثل زنان دیگر سیمون که اگر درس خوانده باشند پنج کلاس بیشتر سواد ندارند. دم پخت گوجه را از روی گاز برمیدارد.
«چهار تا اجاق گاز داریم که با کپسول کار میکنه. بچهها میان گاز رو باز میکنن. گاز هدر میره. مثلا میخوان بازی کنن. وسیله بازی نیست با کپسول گاز بازی میکنن.» قدیمیهای ساکن قلعه سیمون زابلیاند که بیکاری آنها را راهی این سر دنیا کرده و هنوز هم از بیکاری مینالند. میگویند کار نیست و وضع کشاورزی خراب است و اگر هم کاری باشد دور است «وسیله رفتوآمد نداریم». یکی از خانمها میگوید دوسال است در رفتوآمد بین گرگان و اینجاست. «وضع کشاورزی اونجا هم خرابه. تمام این مدت نتونستیم کرایه رفتوآمدمون رو دربیاریم» زمینها ١٢سهم دارد و چند مالک که در زمان اصلاحات ارضی سنددار شد. همانهایی که حالا خودشان را خردهمالکانی میدانند که باعث شدند اهالی قلعه سیمون برای کشاورزی به اینجا بیایند. همانها که خانمهای ساکن در چادر میگویند وقتی برای تخریب قلعه و نوسازی آمدند، مانع شدند.
«اربابها شورش کردن. دلشون نمیخواست اینجا ساخته شه ولی زورشون نرسید.» مالکها، سالها ساکن قلعه بودند. بعدها که سازمان اقتصادی کوثر بر زمینهای این منطقه دست گذاشت و برایش سند رو کرد، اجازه ساختوساز و تعمیر هم از قلعه برداشته شد و مجبور شدند به زمینهای مجاور بیایند و خانه نو برای خودشان بسازند. اما کارگران نصفه کار همچنان ساکن قلعه ماندند. مهدی حاج احمد، رئیس شورای روستا که خودش را خردهمالک میداند، میگوید: «من تو قلعه به دنیا اومدم. اون سالها خونهها سرپا بود. هرچند از خشت و گِل بود اما میشد توش زندگی کرد. ما به افراد ساکن در اینجا گفتیم بیان اینجا برای کار. یه سری اومدن فکرکردن صاحب اینجان و باید بمونن.»
رعیتهایی که خان شدند
خردهمالکها هم زمانی روی زمینهای اینجا کارگری میکردند. آنوقتی که برادر احمدشاه قاجار از ترس قشون قزاق راهی این سمت شهر شد که آن موقع بیابان بود و بدون سکنه. شاهزاده قجری، صد هکتار از زمینهای اینجا را خرید و کارگر با خودش آورد تا از دست غضب رضاخان-شاه جدید- در امان بماند. قلعهای برای خودش بنا کرد که بعدها اسمش شد قلعه سیمون یا هزار اردک و بعدها اینجا رونق گرفت و کارگران دیگری را هم به اینسو گسیل کرد. قلعه سیمون هم از آن دست قلعههاست که مهدی معمارزاده، کارشناس میراثفرهنگی آنها را قلعه اربابی میداند و میگوید: «بعضی از قلاعی که میساختند از نوع اربابی بود و رعیت در کنار خان در آنجا زندگی میکردند. از این نمونه در ورامین هم زیاد است. قلعه عظیمآباد هم از این نوع است. اربابی بوده و با قلاع نظامی فرق میکرده و کلنی بوده از جمع کشاورزها و خود خان.»
بعدها که برادر شاه مرد، بازماندگان قلعه را فروختند و درنهایت زمینها در جریان اصلاحات ارضی به رعیتهایی واگذار شد که خودشان بعدها خان شدند. حاج احمد میگوید: «مالکان نسقدار که بومی اینجا بودن این افراد را بهعنوان کارگر آوردن. اکثرا زابلی و بلوچ هستن. ما تو خود قلعه ساکن بودیم و اینجا زمین خریدیم تا کشاورزی کنیم. رونق داشت. تصمیم گرفتیم نصفهکاره باشه، یعنی آب و زمین از ما، کار از اونا و پولشرو بگیرن. گندم و جو رو میشه آبیاری کرد اما صیفیجاترو میدیم نصفهکاری چون کارگر باید بره از زمین جمع کنه. من خودم ٦ هکتار زمین دارم.» بعدها سازمان اقتصادی کوثر روی این زمینها دست گذاشت و معارض مالکانی شد که به گفته خودشان نسق داشتند. سازمان هم سند داشت برای همین هم نه اجازه تعمیر میداد و نه اجازه ساختوساز. «۱۰سال کشمکش داشتیم. از طریق شورا نامهنگاری کردیم. کوثر میگفت ما تمام منافعمون رو یکجا میفروشیم. اگر در قلعه ساختوساز کرده بودیم وضع فرق میکرد باید وضع را مشخص میکردند. اما حالا۲۵۰۰ متر زمین که مربوط به قلعه میشه رو یکجا ازشون گرفتن و دارن میسازن.»
حاج احمد هم از نو شدن قلعه راضی است و هم ناراضی. میگوید زمینها مال ما بود اما حالا دیگر نیست و اگر پای سند دوقواره زمین که هزار متر است را امضا نکند، فروش مال غیر به حساب میآید و سازمان اقتصادی کوثر هم نمیتواند کاری کند. میگوید از این زمینها گذشتیم ولی به شرط آنکه کسیکه به این خانهها میآید واقعا مستحق باشد. «وضع اینجا خیلی بد شده بود. آبروی ساکنان اینجا در خطر بود اما هستن کسانی که محتاج نیستن. فقط اینجارو غصب کردن. شغل زیاده اما کار نمیکنن. خیلیها معتادند. میگن اگه بریم سرکار برای کمک میان و شامل حال ما نمیشه. برای همین هم کار نمیکنن. باید شناسایی کنن نیازمندان واقعی را. شنیدم یهسری گفتن بعد از سیل گرگان اومدن که نادرسته. برای بازماندگان سیل خونه ساختن. تلفات جانی این حوادث جبران نمیشه اما تلفات مالی تا حدودی میشه. اینها برای کار اومدن. همین.»
میگوید خودش چند نفری را پیدا کرده که در جعفرآباد خانه داشتند و برای همین هم باید تحقیق شود در اداره ثبت که آیا ملکی، خودرویی چیزی به نام افراد هست یا نه.
زنها حالا فقط میخواهند سرپناهشان آماده شود و کاری باشد تا غذایی سر سفره ببرند. تشت را هل میدهد نزدیک چادر. لباسها را روی بند آویزان میکند. «دخترمرو ببین ١٦سالشه. یه دختر سه ساله داره. خودمم مریضم. باید جراحی شم. بیمه روستاییان بودم اما شامل هیچی نمیشه. باید گلومو عمل کنم.»
کمکهای بیحساب مردمی
قلعه دینارون بالاتر از آبادی کرک هم از قلعههای باقی مانده از زمان قاجار است. میراثفرهنگی روی آن دست گذاشته و حالا مدتهاست که خالی از سکنه است. هرچند محلیها میگویند چیز ارزشداری در دینارون هم پیدا نشده اما برخلاف قلعه سیمون که کسی برای دیدنش نیامد، میراثفرهنگی گذرش به دینارون افتاد. معمارزاده اما عدم توجه به قلعههایی از این دست را به این دلیل میداند که اغلب جاذبه تاریخی ندارند و همچنین میراثفرهنگی نیرو و امکانات برای بازپسگیری آنها را ندارد. « دو خانه داریم اطراف کارخانه سیمان ری که متعلق به فخرالدوله بوده و این خانه هم خانه اربابی بوده که کوشک بزرگی دارد و ناصرالدینشاه به آنجا میرود و ساکن میشود. این خانه چون مال فخرالدوله بوده ارزش دارد و میراث روی آن دست گذاشته یا در فرودگاه امام هم قلعهای داریم به نام قاچاقاچ که سالم است و قرار بود مرمت شود که هنوز نشده. آنجا هم خانه اربابی است. درواقع آثار زیادی از این دست داریم و من معتقدم هر کدام از این فضاها ارزش خودش را دارد.»
حاجاحمد میگوید: «شاید چون اینهمه سال افراد با وضع خیلی سختی اینجا زندگی میکردن و یکی از حاشیههای خیلی فقیر به حساب میاد، نیومدن.» درِ بقالیاش را میبندد تا ساختمانهای نیمهکاره را نشانمان دهد. به جز بقالی حاجاحمد که در آن هم میوه دارد، هم کفش و هم باقی خوراکیها، دو بقالی دیگر در کرک و سیمون هست. چند حاشیهنشین کوچک دیگر هم پشتبهپشت آنها زندگی میکنند که بعضی از آنها قرار است در ساختمانهای جدید قلعه ساکن شوند.
«۱۰میلیون اولیهرو کمیته امداد بهعنوان پیشقسط داد. بنیاد مسکن و بنیاد برکت هم ۲۰میلیون وام دادن که در قسطی ۱۰ساله باید بازپرداخت شه. تا اونموقع حق اجارهدادن و فروش خونهها وجود نداره. بعدش خونهها به نامشون زده میشه. خیلیها میگن همین مقدار وام هم نمیتونن پرداخت کنن.» خانهها دو طبقه و سه طبقهاند و سقفشان هم قرار است شیروانیدار باشد تا امکان ساختوساز روی آن وجود نداشته باشد. ٥١ خانه ۶۰متری برای ٥١خانواده با بچههای بسیار. بچههایی که خیلی از آنها رنگ مدرسه را به خود ندیدهاند اما حالا ساکن مدرسهاند تا خانهشان آماده شود. خانم قربانی هم مدیر مدرسه است و هم معلم. یک همراه هم به کمکش آمده تا ٣٨دانشآموز مدرسه را آموزش دهند. «بچهها اینجا در فقر شدید بهداشتی هستن. کمکهای مردمی زیادی میاد اینجا اما انگار اثری نداره، چون فقط نشستن منتظر کمک. خودشون کاری نمیکنن. کمکها باید درست و کنترلشده باشه. از طرفی مادرها میان میگن خانم خودتون میدونین. این بچه ما.» هربار که جلسه برای اولیا میگذارند فقط یک یا دو مادر میآیند که آنها هم نظری درباره تحصیل بچهها ندارند.
«اغلب مادرها بیسوادند و مشغول کار روی زمین یا هرجای دیگه که کار باشه.» بچههای چند پایه در کنار هم درس میخوانند. پایه اول، چهارم و پنجم یک معلم دارند. دور هم مینشینند و سرمشق میگیرند. «برای معلم تدریس چند پایه همزمان خیلی سخته. ده عباس کلاس ششم هم داره اما دوره به اینجا برای همینم بچهها اغلب تا پایه پنجم بیشتر درس نمیخونن.» حالا به تمام مشکلات خانم قربانی چادرهای نشسته در مدرسه هم اضافه شده است. «بچههای کوچکتر از حیاط میان تو کلاس و همهجا سروصداست.» میگوید آنقدر خسته میشود که نای رفتن به خانه را ندارد. سهیلا هنوز بامیهها را از پوست درمیآورد. یک گونی تمام شده. نیمهدوم سال کار کمتر است.
نظر شما