۲۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۳:۴۶

سیره تربیتی انبیاء در قرآن؛

محبت به اولیای الهی باب سلوک الی الله است

محبت به اولیای الهی باب سلوک الی الله است

آیت الله عابدینی گفت: محبت به انبیای الهی ما را آماده می‌کند برای اینکه محبت به نبی ختمی و ذریه او و اهل بیت عصمت و طهارت پیدا کنیم. این ظرف‌سازی می‌کند.

به گزارش خبرگزاری مهر، درس اخلاق آیت الله عبدالکریم عابدینی با موضوع «سیره تربیتی انبیا در قرآن کریم» برای علاقه مندان در پی می آید.

انشاءالله که از یاران و یاوران و سربازان امام زمان(ع) باشیم. در خدمت بحثی بودیم که در مورد نوح نبی(ع) عبد شکور الهی، عبد مخلِص و مخلَص و شکور، هرچه بگوییم دلمان حال نمی‌آید. چون ما نمی‌توانیم بفهمیم این الفاظ چقدر عظمت دارد و خدای تبارک و تعالی وقتی یک کسی را عبد شکور می‌خواند یعنی چه. وقتی عبد مخلص می‌خواند، وقتی او را مؤمن می‌داند یعنی چه. ما اینها را واقعاً نمی‌فهمیم. لذا خدا از اینها تعریف کرده است. اینها اعتباراتی نیست که ما در قالب ارادتمند هستیم. مرید شما هستیم. این اعتبارات ما نیست. یک حقیقتی است که خدای عزوجل، خدای سبحان از این افراد بیان کرده است. آن عظمت نامتناهی، آن چیزی که وجودش غیر در جهان نگذاشت.

چون سلطان عزت عَلَم برکشد *** جهان سر به جیب عدم درکشد

آن حقیقتی که این عظمت را دارد، «عظم الخالق فی أنفسهم فصغر مادونه فی أعینهم‌ ...». وقتی آن عظمت در جانی جا بگیرد، همه چیز کوچک می‌شود. آن موقع خدای تبارک و تعالی دارد تعریف می‌کند از این بندگان و اینها ستوده است. تمجید کرده است. بزرگ نشان داده است. آنها به این عظمت متصل شدند. لذا هرچقدر نسبت به انبیاء و اولیای الهی خضوع کنیم، و دلمان برای محبت آنها پر بکشد، جا دارد. فکر نکنیم خیال است. اینها شفیعان ما می‌شوند. محبت به اولیای الهی باب سلوک الی الله است. محبت به انبیای الهی ما را آماده می‌کند برای اینکه محبت به نبی ختمی و ذریه او و اهل بیت عصمت و طهارت پیدا کنیم. این ظرف‌سازی می‌کند. لذا انشاءالله در سیر برنامه که با انبیاء هستیم، سعی کنیم روز به روز محبتمان را نسبت به این انبیاء که هرکدام بابی از ابواب ورود به باطن عالم را می‌گشایند. هرکدام جذبه‌ای از جذبات ربوبی هستند. هرکدام یک جذبه خاص هستند و بوی خاص دارند و برای ما یک تحفه الهی هستند. اگر با این رابطه محبتمان را به اینها بیشتر کنیم و از این حذبه و نفخه می‌توانیم استفاده کنیم و حیات پیدا کنیم. برای نفخه و جذبه بالاتر آماده می‌شویم. انشاءالله این استفاده‌ها برای ما ایجاد شود و دست ما را در دنیا و آخرت بگیرند.

در خدمت آیاتی بودیم که نسبت به نوح نبی وارد شده بود. بعضی از آیات را برای دوستان بیان کردیم و در محضرشان بودیم. یکی از مباحثی که خیلی زیباست و از نظام تربیتی و نگاه تربیتی خیلی آثار برای ما دارد، این است که چون قوم نوح ارزش‌های دنیایی برایشان مطرح شده بود، حفظ این ارزش‌های دنیایی را در این می‌دیدند که توجه‌شان به بت‌هایی که به نظر اینها حافظ این منافع هستند، رجوع کنند. از ترس از دست دادن این منافع، بت‌هایی را برای حفظ این سبب می‌دیدند. مثلاً به خدای باران، به الهه‌ی باد، به خورشید به عنوان یک الهه و بت، به ماه همینطور، اینها را سبب حفظ یک سری از وقایع و ارزش‌ها می‌دانستند. بخاطر همین از ترس از دست ندادن به اینها رجوع می‌کردند.

از اینجا می‌خواهیم چه استفاده‌ای کنیم؟ چون نیاز در وجود اینها و آن مرتبه وجودی‌شان ترس از از دست دادن‌ها بود، خدای تعالی نوح نبی را فرستاد به عنوان نظیر. به عنوان ترساننده فرستاد. یعنی انبیاء که برای مردم نازل می‌شدند، مطابق آن مرتبه‌ای که مردم تقاضای وجودی‌شان بود، مطابق آن مرتبه‌ای که مردم در آن قرار داشتند، انبیاء نازل می‌شدند تا اینها را از آنجا حرکت بدهند. یعنی این نبی با انذار آمد. چون انبیاء نذیر و بشیر هستند. بعضی از انبیاء بشیر هستند، بعضی از انبیاء نذیر هستند.

بعضی از انبیاء بشیر نذیر هستند. هم بشارت می‌دهند. هم انذار دارند. نوح نبی در آن چند سوره‌ای که نسبت به ایشان آمده، چه سوره نوح و چه سوره‌ی هود و  چه سوره‌های دیگر، وقتی ذکر می‌کنند مثلاً «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی‌ قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِین» (هود/۲۵) من نذیر آشکار هستم. آن هم نذیر مبین! یعنی یک موقع نذیر، انذار کردن و ترساندن با یک استدلال است و یک بیان طبیعی می‌خواهد. اما یکوقت مبین است. آشکار هستند. یعنی خیلی نزدیک به همان چیزی است که اینها می‌شناسند. انذار هم در رابطه با همان چیزهایی است که اینها می‌شناسند. یا در آیه دیگر دارد. «قالَ یا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِین» (نوح/۲) من برای شما نذیرمبین هستم. «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِیعُونِ» (نوح/۳) اینکه نوح نذیر آمد و بشیر در آیات نسبت به او بهتر شده است. این نشان می‌دهد که ما باید در نظام تربیتی‌مان نگاه کنیم آن متربی یا کسی که مورد تعلیم می‌خواهد قرار بگیرد، کودک است، نوجوان است، جوان است. هرکس که می‌خواهد تحت تعلیم ما قرار بگیرد، در چه رتبه‌ای است. در چه مرتبه‌ای از نظام تربیتی است؟ چه چیزهایی در درونش الآن ملاک و ارزش و اساس است؟ چه چیزهایی در وجودش هست که به آنها وابسته است؟ چه چیزهایی برایش مهم است؟ از آنجا باید آغاز کنیم. باید مطابق او باشد.

لذا چون در زمان نوح نبی مردم ترس از وقایع و حوادث باعث شده بود به بت‌ها رجوع کنند، با این عنوان که آن کسی که اصل مالکیت مطلقه عالم با اوست، خلقت و ایجاد عالم با اوست، همه آنچه که شما به عنوان رب می‌پذیرید، مخلوق اوست. تحت ملک اوست. تحت تدبیر اوست. این نذیر از اینجا است، اگر کسی می‌خواهد بترسد باید از این بترسد. یعنی به جای اینکه ترس‌هایتان را روی درجه دو و سه و چهار خیالی بیاورید، می‌گوید در حقیقت سراغ حقیقتی بیایید که تمام اسباب دست اوست. اگر شما خورشید را از تابندگی می‌بینید، اگر... چون تابندگی خورشید هم به اراده رب است. نور ماه هم به اراده رب است. بارندگی باران هم به اراده رب است. اگر شما باریدن باران را از ابر می‌بینید یا سیر شدن، سیراب شدن از آب می‌بینید. این علت اینکه آن آب و باد و خورشید را ایجاد کرده و اینها تحت تدبیر او هستند، اولی است به اینکه از او ترسید و نسبت به او خاشع بود و خضوع کرد.

همانطور که جلسه گذشته عرض کردم خضوع در مقابل آن حقیقت قوی، فکری بشر است. منتهی بشر به انحراف می‌افتد. این خضوع را در مقابل قوت‌های خیالی قرار می‌دهد. و الا اصل مسأله باطل نیست. بعضی‌ها فکر نکنند اگر خضوع در مقابل ضعیف در مقابل قوی را گفتیم، یعنی اصلی که بعضی از فیلسوفان غربی اظهار کردند، یعنی قوی و قدرتمند باید حاکم باشد! نه. آن خیالی و وهمی است. اگر جای قوت باشد، یعنی معلول نسبت به علتش خاضع است. هرچیزی که معلول است نسبت به علتش خاضع است. نسبت به علتش عنایت و منیت ندارد. علت حاکم است. علت چیزی است که این از او ایجاد شده است. حتی فرزند نسبت به پدر و مادر، پدر و مادر برای فرزند علت نیستند. پدر و مادر کمک کننده برای ایجاد هستند. لذا علت، آن چیزی که قدرت و قهر و غلبه دارد، سیطره و استیلا دارد، این در بشر فطری است که نسبت به او خاضع است. این خضوع انسان در مقابل قوی را نوح از آن استفاده کرده است. که آن حقیقتی که قوت مطلق است. قدرت مطلق است، مالک مطلق است. ایجاد کننده همه موجودات هست، نسبت به او، همین که آن را تبیین کند، مردم را از اینکه به جهات خیالی و وهمی رجوع کنند، دور می‌کند. لذا حضرت خواستند روحیه پرستش و آن ترسی که در آن زمان پررنگ بوده را جهت بدهند. روی جایی ببرند که آنجا ترس جا دارد و حقیقی است. جای ترس است! منتهی این ترس، ترسی است که با ادراک است. نه ترسی است که از روی عدم ادراک است. ترس با معرفت است. ترس با معرفت انسان را به کمال می‌رساند. قطعاً به اوج نهایی نمی‌رساند اما آغاز کننده است.

مثلاً اگر به ما بگویند: خدا عقابش را برداشت اگر نماز صبح را نخوانیم. نماز صبح از واجب به مستحب تبدیل شد. چند نفر بعد از این نمازهای صبحشان باقی می‌ماند؟ آخر خیلی‌ها می‌گویند: ما عبادت از خوف نمی‌کنیم. عبادت از شوق نمی‌کنیم. ما می‌خواهیم عبادتمان احرار باشد. خوب است. اما این عبادت احرار برای چه کسانی است؟ برای کسی است که قبلاً از خوف عبور کرده است. برای کسی است که قبلاً از شوق عبور کرده است. اینها را طی کرده و پشت سر گذاشته است. اگر الآن هم خدا بگوید: دیگر عذاب بهشت و جهنمی در کار نیست، این نه تنها کمترین سستی در کارش ایجاد نمی‌شود، قوی‌تر هم می‌شود. اما اگر به من بگویند: از این به بعد دیگر جهنمی در کار نیست. بهشت هم هست، نماز بخوانید بهشتی هم می‌شوید اما جهنمی در کار نیست. من خودم می‌بینم کم‌کم نماز من یکی در میان، یواش یواش دو تا در میون، تا کم‌کم ترک می‌شود. نمونه‌اش این است که در افعال مستحبی دیگرمان می‌بینیم. برای ما آن حال اشتیاق و شوق و عبادت احرار در آن نیست.

پس اینکه از خوف در قرآن کریم استفاده می‌شود، این استفاده از خوف یک امر حسنی است. استفاده از خوف امر مضمونی نیست. اما البته حد نهایی انسان این نیست. محرک اولی برای عموم انسان‌ها است. به فرمایش مرحوم علامه تا اصحاب یمین هم از همین استفاده می‌کنند. فقط سابقون می‌رسند که از اینها عبور می‌کنند. یعنی اصحاب یمین هم که اهل بهشت هستند و آن کمالات را دارند، حتی بعضی ابرار هستند، اینها هم در حقیقت از اینها استفاده می‌کنند. هنوز خوف و رجاء دارند. هنوز اعمالی که انجام می‌دهند، تعبیر مرحوم علامه را اشاره کنیم. اینجا می‌فرماید: مکتب انبیاء، مکتب ثواب و عقاب است. ایشان در المیزان جلد یکم، مسالک اخلاقی را که بیان می‌کند، یک مسلک را می‌گوید: مسلک انبیاء است. مسلک انبیاء این است که اعمالی که انجام می‌شود، «لغرض و غایة» بخاطر اینکه انسان به غرضی برسد که غرضش هم یا ثواب است یا عقاب است. یا بهشت است یا جهنم است. انبیاء مردم را در طول تاریخ دعوت به این موطن کردند. خودشان موطنشان این نبوده است.

چون امت ختمی بودند، اما دعوت امتشان به این موطن بوده است که امتشان را به این موطن دعوت کردند. بعد ایشان می‌فرماید: امت نبی ختمی، نبی رسول گرامی اسلام (ص) دعوتش به موطنی فوق این موطن است. یعنی این را دارند اما به بالاتر از این. که آن موطن، موطنی است که خدای تبارک و تعالی آن را می‌یابد «وجدت اهل للعباده» و لذا عبد او می‌شود. می‌فهمد     که خدای تبارک و تعالی قاهر مطلق است. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ‌ جَمِیعاً» (یونس/۶۵) عزت فقط مخصوص اوست. چون انسان نسبت به عزیز و قدرت و آن قوت‌ها واقع است، خضوع مطلق فقط در برابر او دارد. «لا لعوض» نه اینکه بخواهد عوضی در مقابلش بگیرد. چون می‌یابد که او عزیز مطلق است. او واحد قهار است. «هو القاهر فوق عباده» او قاهر مطلق است. این مسلک نبی ختمی است. سابقون به این رتبه می‌رسند. که دیگر خدا را اینطور می‌یابند.

لذا دین رسول گرامی اسلام به این موطن امتش را دعوت کرده است. این اختصاص دارد، تعبیر خیلی زیباست. مردم به این رتبه دعوت شدند. لذا در قرآن الی ماشاءالله آیات ثواب و عقاب داریم. در مسلک انبیاء مردم را دعوت می‌کنند. بعضی از این آیات ناظر به آن مرتبه نهایی هم که امت ختمی است، می‌شود.

داشتیم عرض می‌کردیم که چون امت زمان نوح با ترس عبادت بت‌ها را می‌کردند، خدای تبارک و تعالی نوح را براساس انذار و نذیر بودن فرستاد. این هم بحث جالبی دارد که ما باز بدانیم بشارت را کجا به کار بگیریم. انذار را کجا به کار بگیریم. بشارت و انذار توأم کجا به کار برود؟ اینطور نیست که همیشه جایزه دادن، به کودک یا نوجوان مطلوب باشد. اینطور نیست که همیشه ترساندن مطلوب باشد. اینطور نیست که باید همیشه یکسان برخورد کنیم. بگوییم همیشه تبشیر و تنذیر با هم است. نه! گاهی لازم است در یک برهه‌ای انذار باشد، در جایی که آن حالت ترس در وجودش باعث شده باشد یک کارهایی کند، آنجا باید از آن استفاده کرد و به مکتب بالا عبورش داد. لذا این اجتماعات هم همینطور است. خدای تبارک و تعالی به انبیاء این فهم را داده بود که از کجا آغاز کنند. این از سنگین ترین نکاتی است که معمولاً ما در مربی‌گری و تبلیغمان توجه درستی نداریم. یا گاهی از این طرف غش می‌کنیم. دائم از رحمت حق می‌گوییم. یا از آن طرف غش می‌کنیم و فقط از خوف الهی می‌گوییم. اینکه باید نگاه کنیم چه کسی، کجا، مخاطب چه کسی است؟ چه دسته‌ای هستند؟ این را غلبه بگوییم، او را غلبه بگوییم؟ از این شروع کنیم و با او به پایان برسانیم. در کجا از این یکی آغاز کنیم و به آن یکی تمام کنیم. در کجا از این دو آغاز کنیم و به سومی که مرحله قاهریت مطلق است برسانیم، یک بحث بسیار عالی است که در این آیات الی ماشاءالله به آن توجه شده که لذا نوح نبی با تنذیر و نذیر بودن بر امتش نازل شد و پیامش براین اساس بود.

این هم جالب است که در آیه می‌فرماید: «أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ‌ عَذابٌ أَلِیم» (نوح/۱) اینجا انذاری که می‌گوید: نوح من تو را منذر فرستادم. تا اینها دارند نزدیک می‌شوند به عذاب الیم. با این انذار اینها را نجات بده. یعنی انذار اینجا نجات دهنده اینها از عذابی است که مظهر قهر الهی است. یعنی این خوف اینها را از عذاب نجات می‌دهد. می‌دانید عذاب چه وقت بر امتی نازل می‌شود؟ وقتی که در کفر محو شوند. جلسه گذشته عرض کردیم که دیگر استعداد و کمالی در وجودشان نمانده باشد. همه در سقوط باشد. اگر هم از این به بعد استعدادی به آنها اعطا شود، و هر توانی به آنها داده شود، سقوط کند. وقتی اینجا می‌رسد عذاب نازل می‌شود.

الآن بعضی‌ها می‌گویند: مثلاً چرا فساد در بعضی کشورها زیاد است، اما عذاب نازل نمی‌شود؟ اینجا محو نشدند. محو شدند یعنی همه افراد آن کشور، همه افراد آن اجتماع به سمتی بروند که دیگر کفر اطلاق پیدا کند و در کفر محو شوند. دیگر هیچ امیدی نباشد. عذاب الهی آنجا نازل می‌شود. لذا قوم نوح طبق این آیه داشتند سمت عذاب الیم می‌رفتند. یعنی در بت پرستی و شرک و کفر داشتند به سمت مطلق می‌رفتند. به سمت مطلق کفر می‌رفتند. لذا خدای تبارک و تعالی نوح را فرستاد تا جلوی اینها را بگیرد که به سمت مطلق نروند. چون اگر اینها به سمت مطلق می‌رفتند چه می‌شد؟ عذاب قطعی بود. تعبیر را ببینید، «أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ‌ عَذابٌ أَلِیم» قبل از اینکه برایشان عذاب الیم بیاید، بترسند. که این نشان می‌دهد اگر انسان هر قدمی در معصیت برمی‌دارد، هر قدمی در کفر برمی‌دارد، دارد به سمت محو شدن کفر می‌رود. وقتی هم به سمت محو شدن کفر می‌رود، به سمت عذاب حرکت می‌کند. چه در نظام فردی و چه در نظام اجتماعی!

اگر اینجا برگشتن محقق شد، که در آیات دیگر می‌آید، هر برگشتنی امید نجات را ایجاد می‌کند و مانع آن عذاب می‌شود. لذا خدا هم برمی‌گردد. عذاب هم برمی‌گردد. علتش هم این است که جلسه گذشته بحثش را شروع کردیم که وقتی انسان در مقابل نظام عالم حرکت می‌کند، معصیت و شرک، حرکت در مقابل نظام هستی است. اسباب عالم، سببیت‌های عالم به سمت یک حرکت متعالی است. به سمت خدا در حرکت هستند. لذا «علی الی الله کثیر الامور» همه دارند به سمت خدای متعال حرکت می‌کنند. «أَعْطی‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَ‌ هَدی» (طه/۵۰) همه چیز را خدای متعال خلق کرده و هدایت هم دارند. این هدایت یعنی حرکت در آن مسیر نظام اسباب و مسببات و خلقت است. لذا همه عالم این تعبیر را من دلم می‌خواهد ببیندگان توجه ویژه داشته باشند. همه هستی مثل یک بدن زنده با هم است. که اگر در عضوی از این اعضاء خلل و اختلالی ایجاد شود، تمام این اعضاء کمک می‌کنند تا این اختلال برطرف شود. اگر این اختلال برطرف نشد، همه کمک می‌کنند تا این ساقط شود و جدا شود تا اختلال سرایت نکند. یعنی چه؟ یعنی اگر در جزیی از اعضاء هستی، بدن کل اختلالی ایجاد شد، معصیت، کفر، شرک، اینها در مقابل هستی ایستادن، اختلال است. در همه عالم حوادثی که پیش می‌آید، همه کارهایی که پیش می‌آید می‌خواهد این را نجات بدهد. می‌خواهد این را برگرداند.

همه می‌خواهند این را نجات بدهند. چقدر این نگاه زیباست. همه دنبال این هستند چون همه اسباب را با هم خودشان یک واحد می‌بینند. همه دنبال بهبود این و رجوع این هستند. یعنی همه یک کاروان هستیم که حیثیت‌های ما به هم گره خورده است. یعنی وابسته هستیم. «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَة» (قمر/۵۰) ما یک واحد هستیم. نه انسان‌ها، همه هستی یک امر الهی است. «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَة» امر ما که ایجاد کردیم، یک واحد است. همه با هم نظام علت و معلول و ارتباطی دارند. که اگر این ارتباط هرجا اختلالی در آن ایجاد شود، که این وظیفه خودش را درست انجام ندهد، همه کمک می‌کنند که این برگردد. از یک باد و نسیمی که می‌وزد که انقدر لطیف است، تا یک سیل و طوفانی که خشن است. همه برای این است که این را برگرداند. این نسیم به گونه‌ای و این طوفان به گونه‌ی دیگر. آن سیل به گونه‌ای، آن آبی که در دست قرار می‌دهد برای خوردن به گونه‌ای. همه اینها می‌خواهد ما را به آن نظام برگرداند که اگر خدای نکرده دور شدیم و اختلالی ایجاد کردیم، همه اینها درصدد می‌آیند این را برگردانند. و اگر کسی با این دید نگاه کرد می‌بیند که اگر جایی اتفاقی می‌افتد، هیچکدام از این اتفاق‌ها ملایم نیست. برمی‌گردد من چه کردم که می‌خواهد مرا برگرداند و این پیامش برای من چیست؟ اگر عالم اینطور شد، اگر نظام عالم یک واحد به هم پیوسته مرتبط با هم شد، انوقت هرچیزی در مخالف این جریان بخواهد حرکت کند، یا همه عالم در صدد  می‌آیند این را برگردانند. چون در حرکت آنها هم اختلال ایجاد می‌کنند.

اگر امکان برگشتن نبود، او را له می‌کنند و از بین می‌برند و جدایش می‌کنند. این عذاب می‌شود. وقتی عذاب الهی نازل می‌شود همان باد و آبی که می‌توانست نجات دهنده باشد و برای انسان مفید باشد، تبدیل به قعر کردن امت نوح می‌شود. همان آب که مایه حیات است، چون آن مایه حیات بودن برای حفظش بوده است، اما همان سببیت این را له می‌کند و از بین می‌برد.

همان آتشی که برای ابراهیم گلستان می‌شود. برای کافر سوزاننده و از بین برنده او می‌شود. با این نگاه اگر ما دیدیم در نظام اسباب و مسببات عالم که ما جزئی از اجزاء نامتناهی اسباب و مسببات هستیم. هر فعل ما در این نظام تأثیر دارد. هر پلکی که ما می‌زنیم در نظام اختیاری برای ما عنوان پیدا می‌کند که در راستای این حرکت است یا در مقابل این حرکت است. اگر در مقابل این حرکت قرار بگیرد، همه عالم از روی سبقت رحمت بر غضب الهی در صدد برگرداندن این هستند.

اینطور نیست که مثل نظامات انسانی باشد. در نظامات انسانی  تا یک کسی حاکم قرار می‌گیرد و کسی تخلف می‌کند از او، اولین کار عقاب اوست. جرم اوست، زندان کردن اوست. اما خدای تعالی به او فرصت می‌دهد، همه هستی را برای جلب او بسیج می‌کند که برگردند. در تعبیر حدیث قدسی است که «لو علم مدبرون عنی کیف اشتیاقی لهم» برای آنهایی که به من پشت کردند. خدا می‌فرماید: می‌دانستند من چگونه مشتاق آنها هستم، بند بندشان از هم جدا می‌شد. اگر می فهمیدند من چقدر مشتاق کسانی هستم که به من پشت کردند. حالا به کسی که به خدا رو بکند، چه اشتیاقی دارد! همه هستی، نظام عالمی که جلوه اوست، همه برای مدبر در صدد برگرداندن اشتیاق حق هستند. یعنی همه هستی را بسیج می‌کنند به اینکه این را برگردانند. دستش را بگیرند. نمی‌خواهند او را زمین بزنند. ما نگاهمان به انسان معصیت‌کار اینگونه است. ما نگاهمان به انسانی که به کفر و شرک افتاده اینگونه است که به دنبال هدایت او باشیم.

آنجایی هم که دیگر در حقیقت اینها در مقابل دین خدا بایستند، باید مقابلشان ایستاد و به امر الهی اینها را کشت. اما جایی که می‌فرماید: این قصور دارد، جهل دارد، این ناخواسته به این وادی افتاده است، دستش را بگیریم. همه باید بسیج شوند و این را نجات بدهند. اینجا مرحوم علامه می‌فرماید: تمام اجزا به حوادث عالم مرتبط هستند، یک واحد را تشکیل می‌دهند. یک واحد زنده مرتبط هستند. و دنبال این هستند که هیچ جزئی از اجزای نظام ساقط نشود. اما اگر این جز به اختیار خودش، خودش را جدا کرد. افولی شد، و امکان اصلاح برایش ایجاد نشد، این را تمام هستی در مقابلش می‌ایستد و این را نابود می‌کند. خدا نکند که انسان مهری بر دل او بخورد که همه هستی در مقابل او قرار بگیرد. همه هستی که می‌گوییم، اولش بدن انسان است. هستی فقط از بیرون نیست. تمام اعضاءو جوارح ما هم جز هستی است. ما فکر نکنیم اگر قرار شد همه هستی در مقابل ما بایستند یعنی از بیرون. اول از درون، اول قوای خودم در مقابلم است. همه اینها اول علیه من به کار گرفته می‌شوند. درونی‌ترین لایه‌های وجود من علیه من به کار گرفته می‌شوند. تدبیر من علیه خود من می‌شود. آمریکا تدبیر کردند عراق را سرنگون کردند. صدام و افغانستان و طالبان را سرنگون کردند. تمام این تدبیرها علیه خودشان شد و به نفع ما شد.

این واقعاً جای فکر دارد که همه عالم چطور یک واحد مرتبط هستند و حرکت در مسیر آنها انسان را نجات می‌دهد. انبیاء خط سیر بشر را در این مسیر تعیین کردند. که اگر انسان می‌خواهد در مسیر عالم حرکت کند، اگر می‌خواهد در مسیر هستی همراه با هستی حرکت کند، خط سیرش چیست؟ همه عالم به غیر از انسان خط سیرشان تکوینی است. یعنی می‌دانند و معلوم است و به آن سمت حرکت می‌کنند. تنها انسان است که قسمتی از سیرش را باید با اراده خودش برود. اگر همراه شد همه هستی با او حرکت کرده است.

می‌دانید اگر انسان این را ادراک کرد، دید، یافت و شهود کرد، که همه هستی با او همراه است، چه وجدی به انسان دست می‌دهد که می‌بیند با همه عالم همراه است و هیچ چیزی در مقابل او نیست. لذا دارد که کسی که به مرتبه رضا می‌رسد، «عَمِلَ‌ بِرِضَایَ‌ أُلْزِمُهُ ثَلَاثَ خِصَال» (ارشاد القلوب/ج ۱/ص ۲۰۴) سه خصلت است. یکی این است که همه سختی‌ها و راحت‌های عالم از زیر پایش عبور می‌کنند. «لا یُبَالِی‌ عَاشَ بِیُسْرٍ أَوْ بِعُسْرٍ» (إرشادالقلوب/ ج ۱/ ص ۲۰۰) اصلاً سختی و راحتی دیگر برای این معنی ندارد. چون همه چیز همراه اوست. سختی و راحتی برای کسی است که احساس می‌کند یک چیزی همراهش هست و یک چیزی همراهش نیست. یکجایی می‌رسد که

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد *** وین عجب من عاشق این هر دو ضد

آنجا دیگر ضد نمی‌بیند. آنچه به نظر شما ضد است برای او عین راحت است. عین لطف حق است. لذا وقتی که آقا مصطفی هم از دنیا می‌رود، این باز لطف خفی حق است. این راضی به رضای خداست. می‌گوید: این لطف خفی حق است. این را هم لطف می‌بیند و می‌داند از خدا غیر از لطف سر نمی‌زند. با این نگاه چه می‌شود؟ انسانی که معصیت می‌کند، دارد با عالم نزاع می‌کند. اگر این معصیت به کفر کشید، این نزاع قیام کردن در مقابل عالم است. یک موقع است انسان در مقابل عالم کوتاهی در حرکت عالم می کند و همراهی نمی‌کند. یک موقع هست در برابر حرکت عالم می‌خواهد قیام کند. آن کسی که همراهی نمی‌کند، یک مرتبه از ناملایم را می‌چشد. آن کسی که می‌خواهد در برابر هستی بایستد، یک مرتبه از له شدن در وجود او محقق می‌شود. چون همه هستی در مقابلش قیام می‌کنند. اینها در حقیقت حرفی است که نوح با اینها می‌زند. که نظام هستی و خلقت و عالم حرکت به سمت خدای تبارک و تعالی است. شما در مقابل حق می‌خواهید به بت‌ها رجوع کنید؟ این نذیر است. این ترساندن از این است. که اگر قرار است از کسی بترسید، از آن حقیقت واحدی که همه هستی خلق اوست و حرکت به سمت اوست و همه با هم روی یک واحد قرار داده از او بترسید. این پیام نوح(س) است. چقدر بلند و عمیق است برای امروز ما!

چقدر ما مبتلا هستیم و اگر در معاصی‌مان توجه کنیم یک معصیت و یک کار و فعل در یک گوشه‌ای از عالم نیست. بلکه یک فعل در محضر هستی است. در مقابل هستی است و یک عمل صالح، یک عمل در برابر جریان دادن هستی به سمت کمالش است. وقتی عمل صالح انجام می‌شود همه هستی خشنود می‌شوند. لبخند رضایت بر لب همه هستی می‌نشیند. وقتی یک ولی در زمین راه می رود، زمین افتخارات و مباهات می‌کند که کسی که اهل عمل صالح است بر روی من راه رفت! و در مقابلش کسی که اهل معصیت است، بر روی زمین راه برود، بخل زمین است که تو بر روی من راه رفتی؟ من را عذاب دادی. فقط این مختص زمین هم نیست. هوایی هم که استنشاق می‌کند همین است. نوری که به چشم ما می‌آید همین است. همه هستی نه فقط در نظام ظاهر، در نظام باطن، تمام ملائکه‌ای که برای رشد این در نظر گرفته شده بودند، لذا برای اینها «لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ‌ السَّماء» (اعراف/۴۰) ابواب سماء گشوده نمی‌شود. یا آسمان و زمین برای اینها گریه نمی‌کنند وقتی اینها از دنیا بروند.

وقتی ولی و انسان صالحی از دنیا می‌رود، آن بابی که اعمال صالح از آن باب بر آسمان صعود می‌کرد، آنها غصه‌دار می‌شوند. آسمان و زمین گریه می‌کنند بر او، اما نسبت به کافر مطلق گریه نمی‌کنند. گریه می‌کنند یعنی با این همراه نیستند. آنهایی که گریه می‌کنند یعنی همراه هستند. آنهایی که گریه نمی‌کنند یعنی با اینها همراه نبودند. اینها یک بحث دقیق است که اگر قرآن می‌خواست اینها را برای ما صورت بدهد، با این الفاظ صورت داده تا ما آن همراهی و ارتباط را در نظام کل ببینیم و اینها را در قرآن بیابیم و حواسمان بر حرکات و اعمالمان با عمق دیگری در نظر بگیریم.

بهترین وقت ماه مبارک رمضان برای بیداری است. لذا اگر کسی در ماه رمضان بخشیده نشد، دیگر تا ایام خاص دیگری که می‌رسد امید مغفرت نیست یعنی اینکه نزدیک‌ترین افق برای اینکه انسان همراه با هستی شود، است. که این حجاب‌ها برداشته شود و تنبه ایجاد شود. همراه شدن با هستی در این ماه است که انسان با این نخوردن‌ها و با این کم خوابیدن‌ها و محرومیت‌هایی که خدا قرار داده تنبه پیدا می‌کند به حقیقت خودش که با هستی چه نسبتی دارد؟

«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ‌ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلی‌ ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقابِ «۶» وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ «۷» اللَّهُ یَعْلَمُ‌ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثی‌ وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ کُلُّ شَیْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ «۸» عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الْکَبِیرُ الْمُتَعالِ «۹» سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ «۱۰» لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ «۱۱» هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ «۱۲» وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ «۱۳»

ترجمه: وپیش از رحمت ونیکی، به شتاب از تو عذاب وبدی می‌خواهند در حالی که پیش از آنان عذاب‌ها بوده است. وهمانا پروردگارت نسبت به مردم با همه‌ستمشان دارای آمرزش است و به یقین پروردگارت سخت کیفر است. وکسانی‌که کفر ورزیدند می‌گویند: چرا از طرف پروردگارش نشانه‌ای (آشکار و به دلخواه ما) بر او نازل نشده است؟ (ای پیامبر!) تو فقطبیم‌دهنده‌ای و برای هر قومی راهنمایی است. خداوند می‌داند آنچه را که هر ماده‌ای (در شکم) حمل می‌کند و آنچه را که رحم‌ها جذب می‌کنند (مثل نطفه) و آنچه را که (در مراحل بعد از جذب) می‌افزایند و هر چیز نزد او به مقدار و اندازه‌ای است. او به نهان و آشکار آگاه، بزرگ و بلند مرتبه است.

(برای او) یکسان است که از شما کسی سخن را سرّی گوید و کسی‌که آن را آشکارا گوید وکسی که خود را به شب مخفی کند و کسی‌که در روز آشکارا حرکت کند. برای انسان فرشتگانی است که پی‌درپی او را از پیش‌رو و از پشت سر از فرمان خداوند حفاظت می‌کنند. همانا خداوند حال قومی را تغییر نمی‌دهد تا آنکه آنان حال خود را تغییر دهند و هرگاه خداوند برای قومی آسیبی بخواهد پس هیچ برگشتی برای آن نیست و در برابر او هیچ دوست و کارساز و حمایت کننده‌ای برای آنان نیست. اوست کسی‌که برق (آسمان) را برای بیم و امید به شما نشان می‌دهد و ابرهای گران بار را پدید می‌آورد. رعد با ستایش او و فرشتگان از بیم او تسبیح می‌کنند و او صاعقه‌ها را فرو می‌فرستد تا هر که را بخواهد مورد اصابت قرار دهد، در حالی که آنان درباره خداوند به جدال می‌پردازند و او سخت کیفر است.

من به یکی از آیات این سوره اشاره می‌کنم که می‌فرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الْکَبِیرُ الْمُتَعالِ،   سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ» خدای تبارک و تعالی عالم الغیب و الشهاده است. غیب و شهادت از طرف ماست. شهادت و غیب برای کسی مطرح می‌شود که محدودیت دارد. یک چیزی برایش شهادت است و یک چیزی برایش غیب است. اما خدای تبارک و تعالی عالم الغیب و الشهاده است. یعنی آنچه برای شما غیب و شهادت است، خدا عالم است.

وقتی عالم شد، غیب نیست. برای خدا همه چیز شهادت است. تازه شهادتی که در مقابلش غیب است برای خدا معنا ندارد. چون در مقابل شهادت غیب است برای خدا معنا ندارد. چون وجود مطلق است. آنوقت دنبال آن می‌فرماید: خدا عالم الغیب و الشهاده است. پنهان معنا ندارد. بعد می‌فرماید: «الْکَبِیرُ الْمُتَعالِ» آن عظیمی است که متعالی و برتر از هرچیزی است. «سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» فکر نکنیم ما اگر حرفی را، کاری را در پنهانی و تاریکی انجام دادیم، یا در ملأ و شهود انجام دادیم، پنهان و آشکاری برای خدا پیدا می کند. فکر نکنیم در درونی ترین لایه وجودمان در فکرمان، اگر در آنجا خیالی در ذهن ما شکل می‌گیرد، فکر نکنیم دیگر کسی بر آن مطلع نشد.

این عالم الغیب و الشهاده، یک ذکر برای انسان است. که اگر این ذکر را در وجود خودش دائم متذکر باشد، آن موقع می‌فهمد که پنهان و آشکار برای ما بندگان است. نه بین ما و خدا! آنوقت افعال ما خیلی تفاوت می‌کند. اگر حقیقتاً خدا را آشکار ببینیم که «سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ» آنچه در دل شب، در پنهانی و تاریکی شب انجام می‌دهد، پنهانش می‌کند. در دل شب پنهانش می‌کند. یا در روز آشکارش می‌کند، نزد خدا یکسان است. آن آشکار در روز و پنهان در شب یکسان است. اگر این باور ایجاد شود برای انسان آن حال مراقبه و حضور رب و محضریت حضرت حق باعث می‌شود اعمالش خیلی تفاوت کند. انشاءالله ماه مبارک رمضان ماه شهود ما نسبت به عالم الغیب و الشهاده حضرت حق باشد.

پس اگر کسی تخطی کند چه در نظام فردی و چه در نظام جمعی اجتماع از آن حالت حقیقتی که حق ترسیم کرده بود در نظام انبیاء برای انسان تخطی کند، قطعاً تمام عالم در مقابل او قرار می‌گیرد. هرچند به ظاهر عادی گاهی می‌بینیم که کفار و مشرکین راحت‌های عادی دارند. یک مریضی را که گاهی دکتر جواب می‌کند، مریضی که تحت مراقبت است و به او پرهیز می‌دهند، مریضی است که امید به بهبود دارد. اما مریضی که امید به بهبود از او برداشته می‌شود، دکتر می‌گوید: این دیگر پرهیز ندارد. رهایش کنید.

هرچه می‌خواهد به او بدهید. دیگر امیدی به بهبود این نیست. گاهی در نظام الهی خدا در قرآن دارد که اگر شما از دین برنمی‌گشتید، من کفار و مشرکین را به یک سردرد مبتلا نمی‌کردم. چون سردرد پیام داشت برای او که برگردد. کسی که دیگر برگشتنی نیست، برای چه برایش سردرد باشد؟ همان مریضی است که رها شده است. این دیگر امید نجات برایش نیست. لذا دارد اگر موقعی به معصیت مبتلا شدید، و دیدید خدا نعمت‌هایش را برای شما زیاد کرد، اینجا خیلی بترسید. نکند خدا ما را به سنت امهال و استدراج رها کرده است؟ دارد می‌گوید: برو جلوتر رهایت کردم. اگر دیدیم خدای تبارک و تعالی جایی ما را گوشمالی می‌دهد، متشکر از خدا باشیم. خدایا تو از این پیام برای ما چه می‌خواستی؟ سختی را طلب نکنیم. این در مقابل عظمت حق ایستادگی است. بگوید: خدا به من سختی بدهد، من تحمل می‌کنم. این حرف بسیار غلط است. انسان از خدا آسایش و راحت و امنیت و رفاه را می‌خواهد. اما اگر برای او سختی پیش آمد، سختی دنبال پیامش است. ناراضی از سختی نمی‌شود. از خدا طلب سختی نکنیم.

یک کسی بود که شنیده بود اگر فرزند از دنیا برود، چقدر ثواب دارد. این فرد بچه‌دار نمی‌شد، چقدر در روضه‌ها از خدا خواست که خدایا به من اولادی بده، من بچه‌دار شوم، جوان که شد از من بگیر، من این ثواب را ببرم. خدا به او اولادی داد، در اوج جوانی مریض شد. یادش هم نبود چه عهدی با خدا بسته بود. هرکاری کردند دیدند این خوب نمی‌شود. آنجا تازه متنبه شد، خدایا من آنجا گردن کشی کردم. گفت: خدایا من دیه یک انسان را می‌دهم که تو این بچه را به من برگردانی!

حواسمان باشد. گاهی خدا انسان را از رو می‌برد. اگر بگوید: خدایا بده. یعنی من می‌توانم مقاومت کنم. ما چیزی نداریم. لذا در مقابل معصیت‌ها به توبه رو بیاوریم. که روی آوردن به توبه برگشتن نعمت‌های الهی است. اگر نعوذ بالله به مرتبه شرک و کفر مبتلا هستیم برگردیم توبه کنیم. برگشتن همراهی هستی را برای ما دارد. انشاءالله خدای تبارک و تعالی دست ما را در همان زمان بسته شدن معصیت بگیرد. در مقابل خدا بودن ما معنی ندارد. در مقابل هستی بودن ما، همین هم تحملش برای ما امکان پذیر نیست. انشاءالله عظمت حق را به برکت این ماه بیشتر بیابیم.

کد خبر 3828617

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha