به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر مشروح درس اخلاق آیت الله صدیقی در هشتم آبان ماه است که از نظر می گذرد. فایل صوتی این سخنرانی نیز از لینک بالا قابل دریافت است.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی وَ الصّلَاهُ عَلَی سَیِّدِ المُرسَلینَ طِیبِنَا حَبیبِنَا شَفیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ مُولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
راههای قرآن برای زندگی در امان و امنیت روحی
«الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[۲]؛ نجات از تشویش، نگرانی، افسردگی، تردید، شک و انواع امواج و طوفانهایی که بشر در زندگی با آنها مواجه است، نیاز به معالجه دارد، نیاز به پیشگیری دارد. در قرآن کریم راههای زندگی در امان و امنیت روحی و روانی مطرح است و این آیهی کریمه یکی از اساسیترین درمانها است یا پیشگیریها است.
مؤمن یکی از اسمای حسنای الهی
«الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ» ایمان از همان امن و امان است و یکی از اسماء حسنای پروردگار عزیز، مؤمن است. با معانی مترتّب و درجاتی که برای این منظور میشود، خداوند متعال مؤمن است یعنی خدا خود را قبول دارد، به خودش ایمان دارد، «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»[۳] خداوند شهادت به وحدانیّت خود داده است و مؤمن به خود است و خدای متعال مؤمن است، یعنی هر جا امانی است، آرامشی است، امنیتی است، خدا سبب آن است، خدا معطی آن است.
استخلاف غایت حرکت انسانی
یک دعایی در کلم طیّب است، دعای امان ظاهراً فرازهای مختلف آن توسّل به اسم مبارک امان است. خدای متعال هم ایمنی، امنیت و هم ایمان را میدهد «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُمْ»[۴] تحبیب ایمان، تزیین ایمان، اعطای ایمان از جانب خدا است؛ «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ»[۵] خدا بر شما منّت گذاشته است که شما را با وادی ایمان آشنا کرده است یا دل و جان شما را با هدایت تکوینی خود مجذوب ایمان کرده است یا شما را متخلّق به اخلاق الهی کرده است که این مسئلهی استخلاف غایت القصوای حرکت انسان هم رنگ شدن با خدا است «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً»[۶] حضرت حق سبحانه و تعالی بشر را برای خود ساخته است.
خدا خالق همهی اشیاء
در مورد حضرت موسی فرمود: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی»[۷] اصلاً صنع حضرت موسی، گزینش حضرت موسی جزء مشیّتهای حتمی خدا بوده است که «لِنَفْسی» باشد. هیچ غیری در امور موسی دخیل نبود، همهی عالم از آنِ خدا است، «خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ» است، خالق «لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» هم مالک است و هم ملک است. کسی کارهای نیست، هر چه وجود دارد اثر خود او است. ساخته و پرداختهی خود او است. شریکی ندارد، هم بازی ندارد، ظهیری ندارد. از این جهت هر چه وجود دارد، برای او است، از او است و به سوی او است هیچ موجودی دخیل نیست. لکن در تدبیر پروردگار متعال بعضی از موجودات را با وسائط هدایت میکند همه مجاری فیض هستند ولی مجاری، گاهی مجاری بعیده است.
تکفّل حضرت موسی به دست خدا
در مورد حضرت مریم، در مورد حضرت موسی، در مورد وجود نازنین حضرت خاتم خدای متعال امور را، خود متکفّل شده است واسطه ندارد. لذا انعقاد نطقهی حضرت موسی در مسیر عادی نباید واقع میشد. بین زنان و مردان فرعون جدایی انداخته بود، وقتی به دنیا میآمد باید نمیماند، چون همهی کودکان را جاسوسها خبر میدادند و فرعون آن را ذبح میکرد. «یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ»[۸] ولی خدای متعال هم حضرت موسی را ایجاد کرد و هم حفاظت کرد با دست خود دشمن هم حفاظت کرد. اینها عنایت ویژه است. قدم به قدم موسی با دست ربوبیّت مبدأ متعال رشد پیدا میکند؛ لذا نوع عنایت خدا بر حضرت موسی متفاوت است با عنایتی که به دیگر موجودات و اشخاص دارد. «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی»[۹]
باران نماز از بین بردن آتشهای گناه
موسی هم این باور را داشت به سوی دریا با آرامش میرفت و با اطمینان اعلان میکرد که او رب من است و «سَیَهْدینَ»[۱۰] او هادی من است. خدا برای حضرت مریم ملائکه میفرستاد، مریم اهل نماز بود، ولی خود سرانه، خود او انتخاب نمیکند، ملائکهی خدا میآیند: «یا مَرْیَمُ اقْنُتی لِرَبِّکِ وَ اسْجُدی وَ ارْکَعی»[۱۱] خدای متعال اعمال خصوصیت کرده است ما هم بلند میشویم، نماز میخوانیم ملائکه به ما هم میگویند: «قُومُوا إِلَی نِیرَانِکُمُ الَّتِی … فَأَطْفِئُوهَا بِصَلَاتِکُمْ»[۱۲] آتشهایی که برای خود افروختید بلند بشوید با باران نماز این آتشهای خود را خاموش بکنید. آتش غفلت، آتش نسیان، اینها بلای جان ما است، آتش ویرانگر سعادت ما است. خدا کند که نماز ما این آتشها را خاموش بکند، خود نماز برای ما غفلت نباشد، سرگرمی نباشد. روایات دارد که ملائکه موقع نماز صدا میزنند: «قُومُوا» برخیزید ولی تشریع در مورد حضرت موسی.
هدایت تکوینی به دست خدا
حضرت مریم تکوین بود، او میشنید، مجذوب بود، این اولیای خاصّ خدا مثل مرحوم حاج هادی ابهری اینها کارهای خود را عن اختیارٍ انجام میدادند ولی هدایتشده بود. لازم نبود کسی به سوی کارهای خیر تذکّر بدهد. ملائکه مستقر در جان او، او را میبردند. برای هر کار خیری کشیده میشد، برای مجالس امام حسین آدرس لازم نبود، از درون آنها یک سیمی وصل بود به آنجا میبرد و در کارهای دیگر خود هم همینطور بود. کارهایی که انجام میداد، خود او نبود، بلکه یک دست نامرئی بود دست او را میگرفت و به آنجا میبرد. «یا مَرْیَمُ اقْنُتی لِرَبِّکِ»[۱۳] این فرق دارد با ندای تشریعی ملائکه که خدا دوست دارد ما هم پیش خدا برویم، خدا دیدار ما را دوست دارد. خدا سخن ما را دوست دارد، خدا زاری ما را دوست دارد، خدا انکسار ما در پیشگاه خود دوست دارد، چون به نفع ما است. خدا بندهی خود را دوست دارد و دوست دارد بندهی او منتفع باشد، متنعّم باشد.
هدایت خاصّ خدا در مورد پیامبر
تنعّم ما در این عالم به عبادتها، همان تنعّم ما به نعم بهشتی در عالم آخرت است. وجود مبارک حضرت خاتم در دورهی کودکی وقتی با بچّهها بازی میکردند، میگویند: سنگ گذاشتم دامن عربی را بلند بکنم یک دستی آمد روی دست من و این کار را نکردم، بار دوم، بار سوم فهمیدم من نباید این کار را بکنم. این دست خدا است. نمیگذارد او مثل دیگران باشد، باید ممتاز باشد. این آن هدایت خاصّ خدا است در دعای کمیل ما از پروردگار عزیز ما که درخواست نمیکنیم دعا میخوانیم دعا نمیکنیم، تضرّع نداریم، ابتهال نداریم از خدا درخواست میکنیم که خدایا ما را از اخصّ عباد خود «مَنْزِلَهً مِنْکَ» قرار بده «وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَهً مِنْکَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَهً لَدَیْکَ» آدم وقتی حجابی نداشته باشد اصلاً خودش نیست. خدا است حجاب وقتی میرود آدم ذوب است، کاره ای نیست. هر چه است او است.
متخلّق به اخلاق الهی بودن مقرّبین
خدا حضرت موسی را و مقرّبین را ویژهی خود قرار داده است هیچ دستی، هیچ ارادهای دخیل در زندگی آنها نیست. از این جهت چون مدبّر آنها خدا است، مربّی آنها خدا است، مزکّی آنها خدا است، هادی آنها خدا است، مبدأ آنها خدا است، مقصد آنها خدا است، مسیر آنها هم خدا است، سیر در اسماء الهی میکنند. هیچگاه از وادی نور خارج نمیشوند، اینها در وادی ایمن هستند، امان مطلق دارند، اینها متخلّق به اخلاق الهی هستند.
تفاوت بین ائمّه (علیهم السّلام) و خدا در مالک مطلق بودن
در تمام صفات از جمله در مؤمن بودن این مؤمن هستند هم مؤمن هستند یعنی ایمانی که خود خدا به خود دارد، همان ایمان را خدا به اینها داده است. مثل علمی که خدا به حضرت رسول داده است، به امیر المؤمنین داده است «لَا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ»[۱۴] تمام اسمای حسنی، تمام صفات جمالیّه و جلالیّه که خدا دارا است، در وجود پیغمبر موج میزند، در وجود امیر المؤمنین موج میزند. هر چه خدا دارد حضرت رسول هم دارد، حضرت امیر هم دارد. حضرت زهرا هم دارد. «إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُکَ» الّا اینکه اینها مالک نیستند. اینها برای خود نیستند، مالک آنها تو هستی، هم ذات آنها برای تو است، هم صفات آنها برای تو است. هر مقداری دادی، دارا هستند، هر وقت هم خواستی به آنها نمیدهی. همهی وجود اینها فقر است، فقیر الی الله هستند. فقر الی الله هستند.
تقوا اوّلین نشانهی ایمان
انسان اگر بخواهد الهی بشود، در زندگی نورانی بشود، ملکوتی بشود، متخلّق به اخلاق روحانیّین بشود که میل به درجهی نفس مطمئنه است. یعنی رسیده است، بلوغ پیدا کرده است. بلوغ به مقام انسانیّت پیدا کرده است، رنگ انسان کامل گرفته است، این یکی ایمان میخواهد که پایهی همهی ارزشها ایمان است، تقوا هم اوّلین نشانهای که خدای متعال در سورهی مبارکهی بقره بیان فرموده است «هُدیً لِلْمُتَّقینَ»[۱۵].
نشانهی تقوا ایمان به غیب
اولین نشانهی آن این است که «الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»[۱۶] ایمان به غیب. ایمان به غیبت هم ایمان به غیب است یعنی ایمان به غیب. آنچه را که برای ما مشهود نیست، برای ما محسوس نیست الله جلّ جلاله، نبوّت، امامت، ولایت همهی اینها غیب است. ملائکه غیب است، جهنّم و بهشت غیب است، روح ما «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»[۱۷] ما بارقهی حق تعالی هستیم، دم خدا هستیم، نفخهی حق تعالی هستیم. خود ما محفوف به غیب در وجود خود هستیم. تا انسان خود را پیدا نکرده است، ایمان به غیب او ایمان واقعی نیست. با ایمان خود را در حدّ زندگی حیوانی خود قبول داریم ورای آن را ایمان به آن معنا گاهی اصلاً تأمّل نکردیم که ما غیر از جسم و ظاهر خود ما در وجود خود غیب است، مستقر است و حقیقت ما همان غیب است.
معنای دیگر ایمان به غیب
ایمان به غیب یک معنی دیگر هم میتواند داشته باشد و آن این است که انسان باطناً ایمان داشته باشد نه تظاهر به ایمان بکند. ایمان به غیب ایمان به امری است که انسان صرف نظر از ظواهر در خلوتها هم آن را دارد. این ایمان آغاز تخلّق به اخلاق الله است. خدا مؤمن است خدا ما را برای خود خلق کرده است. برای خود خلق کرده است، یعنی خلق کرده است که ما او بشویم. مرآت او بشویم، جلوهی او بشویم. یعنی مرآئیّت در این تجلّی حق در وجود ما اوّلین چیزی است که باید حاصل بشود، ایمان ما است. خدا مؤمن است ما هم باید مؤمن باشیم.
ایمان شهودی
لذا خدای متعال خاصیت علم را هم همینجا مشخّص میکند. علوم رسمی علم نیستند، اینها صنعت هستند. اینها اصطلاح هستند، اینها مفهوم هستند. «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ»[۱۸] اولی العلم شاهدان توحید هستند، شاهدان وحدانیّت عزیز حکیم هستند. شهود دارند، عالم کسی است، مؤمن کسی است که متخلّق به اخلاق خدا بشود، خدا شاهد است، اولی العلم هم شاهد هستند. ایمان، اینها ایمان شهودی است. نه ایمان ذهنی است، نه ایمان برهانی و مغزی است. ایمان اصطلاحی به این معنا نیست. خدا شاهد است، ملائکه شاهد هستند. ملائکه اجتهادی ندارند، ملائکه وجود محض است، ملک هیچ ذهنیتی ندارد «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ»[۱۹] اگر ذهن داشت، در ذهن خود یک چیزی میآمد، بعد خود را با حق تطبیق میکرد. وجود او حق است نه تطبیق با حق است. لذا حقنما است، ملائکه حقنما است، ملائکه خدانما است. «أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ» هم همینطور هستند، اینها در طول شهود حق تعالی در ردیف ملائکه هستند، اینها هم شهودی ایماندار دارند، ایمان اینها ایمان ذهنی نیست. حقیقت حق را دارا هستند. این نوع شهود نتیجهی عالم بودن است.
ارتباط علم شهودی و ایمان شهودی
در کنار آن آیهی کریمهی «إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[۲۰] یک اینطور شهودی حتماً خشیّت دارد. حتماً کسی که ایمان شهودی دارد علم شهودی دارد، این جز از طریق یافتن فقر خود نمیشود، خود آدم حجاب است تا استقلالی در خود ببینیم، هرگز امکان آن نوع ایمان نیست، آن شهود نیست.
از بین بردن منیّت شرط ایمان
وقتی عظمت حق، جلال حق، کبریای حق برای ما مشهود نبود، ما آن خشیّت را نداریم. مرعوب نیستیم، محو نیستیم، جز کسانی نیستیم «إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»[۲۱] آن در وجود آدم باید باشد آن با تصوّر نمیشود. با تصوّر شیر کسی از شیر نمیترسد. با تصوّر آب کسی سیراب نمیشود. آن وجود آن موجود را آدم میبیند دست پاچه میشود. وجود آب وقتی در وجود او واجد میشود، رفع عطش میشود. نسبت به پروردگار متعال هم همینطور است. ما تا ما هستیم ایمان ما ایمان نیست، ما تخلّق به اخلاق الله که او مؤمن است، ما هم مؤمن بشویم نخواهیم بود. باید خود را کنار بزنیم. باید با خود دربیفتیم، باید بت خود را بشکنیم، باید صنم نفس خود را با تبر ایمان از بین ببریم و این کار کاری نیست که.. (کار هر بز نیست خرمن کوفتن) این کار کار هر کسی نیست.
جهاد با نفس، جهاد اکبر
همین است که حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) از استاد خود مرحوم آقا شیخ عبدالکریم نقل میکردند که میفرموده است: ملّا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است. اینها الفاظی است که آدم میگوید بعضی حرفها است که اینها را هم دوست دارد، ولی کجا است آن مردی که قیام بکند، تبر بردارد برای خود. کجای عالم شما سراغ دارید. کجا کاری کردید متوقّع تعریف نبودید؟ کجا درسی خواندید به حساب خدا ریختید و هیچ نوع بازتابی در جامعه برای عالم بودن خود طمع نداشتید.
کجا کار خیری، عبادی، صد درصد خدا بوده است وغیر خدا نفی شده است؟ نماز های شب شما الحمدلله جزء توفیقات خاصّ است و چه بسا همهی شما هم در خلوت این کارها را میکنید ولی واقعاً خودارضایی دارید یا ندارید؟ نماز شب را برای اینکه شما نماز شب میخوانید، میخوانید یا نه خجالت میکشید که نماز شب میخوانید؟ نماز شب شما پیش خود شما، شما را برجسته میکند یا شما را خجالتزده میکند؟ اگر نماز شب شما را آب کرده است، خوشا به حال شما، (آن را که خبر شد خبری باز نیامد) امّا اگر همین نماز شب پیش خود شما، شما را کسی کرده است، شما فکر میکنید شما نماز شب خواندید، این تاجرها، این خیرّها، این همه مسجدها، مدرسهها میسازند، ولی نام آنها نوشته نشود باز هم از این کارها میکنند؟ آیا میتوانند این کارها را به حساب خدا بریزند؟ ما اگر اطراف ما را نگیرند باز هم همین طلبگی را، همین رنج و تلاش را ادامه میدهیم، این است که مسئلهی جهاد با نفس، جهاد اکبر است.
هر قهرمانی که در جبهه قهرمان شده است معلوم نیست در این میدان قهرمان بشود. آنجا میبینی گل کرده است ولی اینجا که میرسد نه توان مقابله با خود را ندارد. اینجا است که آدم باید به یک جایی وصل بشود تا آدم را از دست خود او بگیرند و الّا ما عاجز هستیم از اینکه با خود دربیفتیم و خود را کنار بزنیم. «اللَّهُمَّ خُذْ لِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِی مَا یُخَلِّصُهَا»[۲۲]خدایا من را بگیر، خیلی تعبیر عجیبی است. خدایا من را بگیر. خود من دشمن خود من هستم. «خُذْ لِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِی» خدایا من را بگیر و خود را به من بده.
من حجاب را بردار، منِ آیینه را به من بده که من نباشم ولی تو باشی. اینجا است که جای ایثار، گذشت، عفو، تواضع، ادب این ارزشها در این وادی خود را نشان میدهد و تا انسان به اینجا نرسد یک سر سوزنی از خود اثری ردّ پایی باشد، این آرامش را خدا به آدم نمیدهد. آرامش در رسیدن به مقصد است به مقصد رسیدن گذر از راه است، ما هنوز خود راه هستیم، تا خود را پایان ندادیم به مقصد نرسیدیم. جز اینکه بگوییم: خدا امید ما تو هستی، کاری نتوانستیم بکنیم و اگر لطف تو نباشد نمیتوانیم این کار را بکنیم.
تولّد دوبارهی حر در دامن امام حسین (علیه السّلام)
دامن سیّد الشّهداء را بگیریم شاید سیّد الشّهداء… حر نه طلبه بود، نه اهل نماز شب بود، نه به حلال و حرام توجّه داشت، حقوق بگیر آن دستگاه بود. ولی امام حسین این کاره است. او را آب کرد. این حرّی که الآن مردم میروند او را زیارت میکنند، آن حرّی نیست که به جنگ امام حسین آمده بود. آن را امام حسین نابود کرد، یک حرّ جدیدی بود از اوّل. در دامن امام حسین تولّد یافت و خود امام حسین او را بدرقه کرد. خود امام حسین هم بعد از شهادتش اورا تحویل کرد و سر او را به دامن گرفت و سربند را هم به عنوان یک نویدی برای ما، شما هم از سوابق خود نگران نباشید، اگر دامن امام حسین گرفتید و با صداقت آمدید گفتید: حسین جان از خود خسته هستم، دیگر برای من کافی است.
شکسته شدن، شرط قبولی توبه
حر عرضه داشت: یا اباعبدالله «قَد کَانَ مِنِّی مَا کَان» «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَهٍ»[۲۳] حسین توبهی مثل منی هم قبول است با این همه سابقه؟ سیّد الشّهداء فرمودند: پایین بیا. این بیا پایین، امام حسین هاو را پایین آورده بود، شکانده بود، دیگر چیزی از حر نمانده بود. عرض کرد اینطور من را پایین نیاورید. بگذارید با چهرهی گلگون پایین بیایم. تا آدم پایین نیاید، بالا نمیرود. این رمز است، این سر است امام حسین فرمودند: بیا پایین. تا آدم پایین نیاید، او را بالا نمیبرند. بالانشینها را تحویل نمیگیرند، این خود را شکاند، کم نبود، هزار نفر از قشون زیر مجموعهی او بود، همه را رها کرد، بعد این موقعیت این فضا از همه چیز گذشت، پایین آمد. سیّد الشّهداء فرمودند: «إنزِل» این تصرّف بود، قبلاً کرده بود حالا نمود آن را نشان میدهد. «إنزِل» چون پایین آمدی میخواهیم تو را بالا ببریم. بالانشین نباشید. «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً»[۲۴]
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی رعد، آیه ۲۸٫
[۳]– سورهی آل عمران، آیه ۱۸٫
[۴]– سورهی حجرات، آیه ۷٫
[۵]– همان، آیه ۱۷٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۳۸٫
[۷]– سورهی طه، آیه ۴۱٫
[۸]– سورهی بقره، آیه ۴۹ و سورهی ابراهیم، آیه ۶٫
[۹]– سورهی طه، آیه ۴۱٫
[۱۰]– سورهی شعراء، آیه ۶۲٫
[۱۱]– سورهی آل عمران، آیه ۴۳٫
[۱۲]– من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۰۸٫
[۱۳]– سورهی آل عمران، آیه ۴۳٫
[۱۴]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۳۹۳٫
[۱۵]– سورهی بقره، آیه ۲٫
[۱۶]– همان، آیه ۳٫
[۱۷]– سورهی اسراء، آیه ۸۵٫
[۱۸]– سورهی آل عمران، آیه ۱۸٫
[۱۹]– سورهی انبیاء، آیه ۲۷٫
[۲۰]– سورهی فاطر، آیه ۲۸٫
[۲۱]– سورهی انفال، آیه ۲ و سورهی حج، آیه ۳۵٫
[۲۲]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۸٫
[۲۳]– بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۱۹.
[۲۴]– سورهی قصص، آیه ۲۸٫
نظر شما