به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر گفتاری از مصطفی دلشاد تهرانی در مورد نقد ستم و ستمگران است که در ادامه می خوانید.
زمانی که عثمان، خلیفه سوم، ابوذر غفاری را به جرم نصیحت و خیرخواهی، و دادخواهی و انتقاد به ستمگری به رَبَذه تبعید کرد و فرمان داد که هیچکس حق ندارد او را مشایعت کند، امیرمؤمنان علی (ع) این فرمان خودکامانه را زیر پا گذاشت و به همراه عقیل، و حسن و حسین علیهماالسّلام، و عمّار یاسر به مشایعت ابوذر رفتند و هریک سخنانی بیان کردند. عمّار خطاب به ابوذر گفت:
«لاَ آنَسَ اللّهُ مَنْ أَوْحَشَکَ، وَ لاَ آمَنَ مَنْ أَخَافَکَ، أَمَا وَ اللّهِ لَوْ أَرَدْتَ دُنْیَاهُمْ لاََمَنُوکَ، وَ لَوْ رَضِیتَ أَعْمَالَهُمْ لاََحَبُّوکَ. وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یَقُولُوا بِقَوْلِکَ إِلاَّ الرِّضَا بِالدُّنْیَا، وَ الْجَزَعُ مِنَ الْمَوْتِ، وَ مَالُوا إِلَی سُلْطَانِ جَمَاعَتِهِمْ عَلَیْهِ، وَالْمُلْکُ لِمَنْ غَلَبَ. فَوَهَبُوا لَهُمْ دِینَهُمْ، وَ مَنَحَهُمُ الْقَوْمَ دُنْیَاهُمْ، فَخَسِرُوا الدُّنْیَا وَالاْخِرَةَ. أَلاَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ.» السقیفة و فدک، ابوبکر جوهری، ص ۷۷
خداوند آنکس را که تو را به هراس انداخته است، آرامش ندهد، و آن کس را که تو را در بیم افکنده است، امان ندهد. بدان، به خدا سوگند که اگر دنیای آنان را میخواستی در امانت میداشتند، و اگر به اقدامات آنان رضایت میدادی، دوستت میداشتند. و هیچ چیز مردمان را از اینکه سخنی چون سخن تو گویند و نظری چون نظر تو داشته باشند، باز نداشته است، مگر خشنودی آنان به دنیا و بیم ایشان از مرگ. و آنان به همان چیزی که مناسبات حاکم و زمامداریِ بر ایشان گرایش دارد، گرایش یافتهاند، و فرهنگِ «حکومت و قدرت از آن کسی است که چیرگی یابد» را پذیرفتهاند. پس مردمان دست از دین کشیدند و دین خود را به زمامداران بخشیدند، و آنان نیز دنیا را به ایشان دادند، و زیانکاران این جهان و آن جهان شدند. هان که این زیانکاریِ آشکار است.
از جمله روشهایی که علی(ع) برای پیگرفتن محورهای راهبردی خود پس از پیامبر(ص)، (حفظ اساس دین و اسلام ؛ تبیین اسلام و تفکیک دو اسلام؛ حفظ جامعۀ دینی و امّت اسلامی؛ تربیت فرد و جامعه) دنبال کرد، مبارزه مثبت و اعتراض به ستم و ستمگری از سر خیرخواهی بود.
آن حضرت در مواقعی، در برابر زمامداران و اقدامات حکومتی آنان ایستاد و با آنان و خلافهایشان مقابله کرد. در سال 30 هجری، عثمان ابوذر را به دلیل انتقادهایش نسبت به غارت_بیتالمال به رَبَذه تبعید کرد، و فرمان داد میان مردمان جار بزنند که هیچکس نباید با ابوذر سخن گوید و او را بدرقه کند، و مروانبن حَکَم را مأمور اجرای این حکم کرد. تاریخ الیعقوبی، ابن واضح یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۲؛ السقیفة و فدک، ابوبکر جوهری، ص۷۶
علی(ع) حکم حکومتی عثمان را شکست و به همراهی برادرش عقیل، و فرزندانش حسن و حسین علیهماالسلام، و عمّار یاسر به بدرقه ابوذر رفتند. همان
علی(ع) رفت که با او سخن گوید، ولی مروان گفت: امیرمؤمنان نهی کرده است که کسی با او سخن گوید. پس علی تازیانه را بلند کرد و بر روی شتر مروان نواخت و گفت: «دور شو که خدایت به آتش درافکند!»
تاریخ الیعقوبی، ابن واضح یعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۲ و به روایت دیگر به او گفت: «دور شو ای پسر زَرْقا! مثل تو که باشد که بر ما و آن چه میکنیم اعتراض تواند کرد!»
الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج ۲، ص ۱۵۹
در خبر ابوبکر جوهری آمده است که حسن(ع) مشغول سخنگفتن با ابوذر شد. مروان به او گفت: ای حسن! آرام بگیر! مگر نمیدانی امیرمؤمنان از سخنگفتن با این مرد نهی کرده است! اگر هم نمیدانی، اینک بدان! در این هنگام علی(ع) به مروان حمله کرد و با تازیانه میان دو گوش مرکب او زد و گفت: «دور شو که خدایت به آتش درافکند!»
مروان خشمگین نزد عثمان بازگشت و موضوع را با او در میان گذاشت و عثمان بر علی(ع) خشم گرفت. السقیفة و فدک، ص ۷۶؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج ۸، ص ۲۵۳
ابوذر ایستاد و آن گروه با او وداع کردند. ذَکْوان، آزادشدهٔ اُمّ هانی، دختر ابوطالب که حافظ حدیث و خوشحافظه و همراه ابوذر بود، گفته است: من سخنان آن گروه با ابوذر را حفظ کردم.
علی(ع) خطاب به ابوذر گفت: «یَا أَبَاذَرٍّ! إِنَّکَ عَضِبْتَ لِلّهِ فَارْجُ مَنْ غَضَبْتَ لَهُ. إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوکَ عَلَی دُنْیَاهُمْ، وَ خِفْتَهُمْ عَلَی دِینِکَ. فَاتْرُکْ فِی أَیْدِیهِمْ مَا خَافُوکَ عَلَیْهِ، وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَیْهِ. فَمَا أَحْوجَهُمْ إِلَی مَا مَنَعْتَهُمْ، وَ مَا أَغْنَاکَ عَمَّا مَنَعُوکَ وَ سَتَعْلَمُ مِنَ الرَّابِحُ غَدًا، وَ الاَْکْثَرُ حُسَّدًا. وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الاَْرَضِینَ کَانَتَا عَلَی عَبْدٍ رَتْقًا ثُمَّ اتَّقَیاللهَ لَجَعَلَ اللهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجًا، وَ لاَ یُؤْیِسَنَّکَ إِلاَّ الْحَقُّ، وَ لاَ یُوحِشَنَّکَ إِلاَّ الْبَاطِلُ. فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْیَاهُمْ لاََحَبُّوکَ، وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لاََمِنُوکَ.»
نهجالبلاغه، کلام ۱۳۰
ابوذر! بیگمان تو برای خدا به خشم آمدی، پس امید به کسی بَند که به خاطر او خشم گرفتی. شکی نیست که این گروه بر دنیای خود از تو ترسیدند، و تو بر دینِ خویش از آنان ترسیدی. پس آنچه را به خاطرش از تو ترسیدند، بدیشان واگذار، و با چیزی که از آنان برایش ترسیدی، از آنان روی به گریز آر؛ زیرا چه بسیار نیازمندند بدانچه از ایشان بازداشتهای، و چه بینیازی تو از چیزی که تو را از آن باز داشتهاند! و به زودی خواهی دانست که فردا سودبرنده کیست، و آن که بیشتر بر او رشک بَرَند، چه کسی است. اگر آسمانها و زمین بر بندهای بسته باشند، و او خدای را پروا پیشه کند، بیگمان خدا راه برونرفتنی از آنها برایش بنهد! چیزی جز حق نشاید که تو را به آرامشِ همدمی رساند، و جز باطل نباید تو را به ترسِ تنهایی اندازد؛ از این روست که اگر دنیای آنان را پذیرفته بودی، بیگمان دوستت میداشتند، و اگر از آن میبریدی زینهارت میدادند.
در ماجرای تبعید ابوذر به رَبَذه، پس از آنکه امام علی (ع) حکم ستمگرانهٔ حکومت مبنی بر ممنوعیت بدرقۀ ابوذر و سخنگفتن با وی را زیر پا نهاد و دو فرزند گرانقدر خود حسن و حسین علیهما السلام و عقیل و عمار را به همراهی با خود برای بدرقۀ ابوذر فراخواند و با مروان حَکَم که برای بازداشتن آنان از چنین حرکتی آمده بود ، برخورد کرد و او را بازگرداند، خود سخنی والا در نقد حکومت و اعتراض به ستم و ستمگری ایراد کرد (نهجالبلاغه ، کلام ۱۳۰)، آنگاه به همراهان خود گفت: «با عموی خویش بدرود کنید». و به عقیل گفت: «با برادر خویش بدرود کن». در این هنگام عقیل سخن گفت و چنین بیان داشت:
«ای ابوذر! چه بگوییم که میدانی ما دوستت میداریم و تو نیز ما را دوست میداری. خدای را پروا دار که پرواداری رستگاری است، و شکیبا باش که شکیبایی بزرگواری است. و بدان که اگر صبر و شکیبایی را گران بشماری، از بیتابی است، و اگر رسیدن عافیت را دیر به حساب آری، از ناامیدی است. بنابراین ناامیدی و بیتابی را رها کن».
سپس حسن (ع) سخن گفت و چنین اظهار داشت:
«عموجان! اگر نه این است که شایسته نیست آن کس که بدرود میکند، سکوت نماید، و آنکس که بدرقه میکند، برگردد، با همه اندوه سخن کوتاه میشد. میبینی که این گروه با تو چه کردند! اینک دنیا را با یادآوردن این که سرانجام از آن آسوده میشوی رها کن، و سختی آن را با امیدواری به آنچه پس از آن است، بر خود هموار کن، و شکیبایی پیشه کن تا پیامبر خویش را ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ دیدار کنی، و او از تو خشنود باشد.»
سپس حسین(ع) سخن گفت و چنین بیان داشت: «عموجان! خدای والامرتبه تواناست که آنچه را میبینی دگرگون سازد. و خداوند "هر روز در کاری است."الرحمن / ۲۹. آن گروه دنیای خود را از تو بازداشتند، و تو دین خود را از ایشان بازداشتی؛ و تو از آن چه آنان از تو بازداشتند، سخت بینیازی، و ایشان بدانچه تو از آنان بازداشتی، سخت نیازمندند. اینک از خداوند شکیبایی و یاری بخواه، و از بیتابی و آزمندی به خدا پناه ببر، که شکیبایی از دین_داری و بزرگواری است؛ و آزمندی هیچگونه روزیِ آدمی را پیش نمیدارد، و بیتابی سرآمد زندگی را پس نمیاندازد.» السقیفة و فدک، ابوبکر جوهری، ص ۷۶-۷۷؛ شرح نهجالبلاغة، ابن ابی الحدید، ج ۸، ص ۲۵۳-۲۵۴؛ قریب به همین: الکافی، کلینی، ج ۸، ص ۲۰۷-۲۰۸
ابوذر در رَبَذه در غربت و تنهایی درگذشت. چون خبر درگذشتِ غریبانهٔ او به گوش عثمان رسید، گفت: خدا ابوذر را رحمت کند! عمّار یاسر که در آنجا حاضر بود گفت: از ته دلِ همهٔ ما خدا رحمت کند ابوذر را! عثمان خشمگینانه گفت: فلان فلانشده، گمان کردهای که با این سخن، من از تبعید ابوذر به رَبَذه پشیمان شدهام؟ عمّار گفت: نه به خدا قسم، من چنین گمانی نکردهام. عثمان فریاد زد: این را هم به دنبال او بفرستید! تو هم به همان جایی برو که ابوذر رفت، و من تا زندهام از آنجا بیرون نیا. عمار گفت: به خدا قسم همسایگی با درندگان را بیشتر از همسایگی با تو دوست دارم. سپس برخاست و بیرون رفت.
عثمان تصمیم گرفت عمّار را تبعید کند. بنومخزوم به نزد علی(ع) رفتند و از او خواستند که نگذارد عثمان چنین کند. علی(ع) به نزد عثمان رفت و گفت: «خدای را پروا گیر مرد و دست از عمّار، و دیگر صحابه_رسول_خدا بردار. یکی از بهترین مسلمانان_مهاجر را به غربت فرستادی، و اکنون میخواهی دیگری همانند او را تبعید کنی؟». عثمان گفت: به خدا قسم تو برای تبعیدکردن سزاوارتر از او هستی؛ عمّار و غیر عمّار را تنها تو، علیه من تحریک میکنی! علی گفت: «تو قدرت بر چنین کاری نداری و نخواهی توانست این کار را بکنی؛ و امّا تحریک آنان را که به من نسبت میدهی، به خدا سوگند کسی جز خودت آنان را تحریک نمیکند، زیرا منکراتی میبینند و چارهای جز کوشش برای تغییر آن ندارند.»
علی(ع) بیرون رفت و گزارش گفتوگوی خود را به مردم داد. مردم گفتند: نیکو گفتی و درست عمل کردی ابوالحسن. سپس امام(ع) به نزد عمّار رفت و گفت: «برو در خانهات بنشین و از جای خود بیرون مرو، با این پشتیبانی که از مردم داری، خدا نمیگذارد عثمان علیه تو اقدامی کند.» میگویند از آن پس هر کس به نزد عثمان میرفت شکایت علیبن ابیطالب را به او میکرد. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج ۲، ص ۱۶۲-۱۶۴
نظر شما