خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-کیوان سلیمانی: هرگونه حرکت و تغییری در حیات فردی و جمعی باید با در نظر گرفتن قواعد و قوانین جهان هستی طرح ریزی و عملیاتی شود. برای دست یابی به تغییراتِ مطلوبِ پایدار، چاره ای جز شناختِ چیستیِ جهانِ هستی و چگونگیِ تعاملِ عواملِ موثرِ موجودِ در بسترِ زیرساختیِ آن نیست. سوال از چیستی و چگونگیِ جهان هستی، سوالی صرفا فلسفی و منفصل از علوم و اعمال اجتماعی نیست؛ پاسخ های متفاوت به این سوال، نظام های علمی متفاوت و به تبع آن برنامه های عملکردی و مدیریتی متفاوتی در پی خواهد داشت و این ها در نهایت منجر و منتج به تجربه های حیاتی کلان متفاوتی خواهد شد.
برآیندِ این سه سطحِ به هم پیوسته نظام های فلسفی، علمی و حیاتی در قالب مفهوم «تمدن» قابل تعریف است. ضرورتِ یک نظام هستی شناختی جامع و منسجم؛ نه صرفا در همان ساحت فلسفه ی عام که در تاثیر آن بر سطح علوم انسانی _خاصه اجتماعی_ اهمیت می یابد. هرچند اهمیت اینها خود ریشه در انعکاس این نظامهای علمی در دو سطح راهبردی و اجراییِ خارجی می باشد؛ آنجا که جهان های اجتماعی و تمدنی متفاوتی پدیدار شده و تعاملات و تقابلاتِ ملموس و مهمی را به همراه می آورد.
علوم انسانی مبنای نظری و نرم افزار تمدن سازی هستند. تمامی اهداف و نیاز ها و آرمان های عملی فردی و جمعی؛ به عنوان نمونه، همه ی مطالبه هایی همچون عدالت اجتماعی، پیشرفت، اصلاحات همه جانبه، رفع فسادهای خرد و کلان و... را میتوان زیر یک چتر جامع و منسجم تحت عنوان تمدن سازی در نظر گرفت.
در نظر گرفتنِ مجموعه ی عوامل و متغیرهای موثر در حیاتِ جمعی و فردی هنگام تحلیل های جامعه شناختی، حاصل کاربستِ رویکرد کل نگری ارتباطی در سطح هستی و علم اجتماعی است. این امتیاز ما را از پرتگاه های بزرگ و مهمی که اندیشمندان و مصلحان بسیاری گرفتار آن شده اند دور نگه خواهد داشت؛ پرتگاه جزئی نگری یا نگاه تک علتی و یا چند علتیِ ناقص و یا حتی نگاه کل نگر غیر ارتباطی! هرکدام از این نگرش ها در طول تاریخ در علم و عملِ عالمان و عاملان بسیاری پذیرفته و معیار قرارگرفت و هرکدام ضربه های وسیع و عمیقی به جهانِ علمی و عملیِ بشری وارد کردند.
اهمیت این بحث در مطالعات و اقدامات جامعه شناسانه وجامعه سازانه به صورت ویژه ای قابل مشاهده و احساس می باشد. یکی از دلایل این حساسیت و اهمیت ویژه، حیثِ کلی و ارتباطی داشتنِ ذاتیِ این موضوع و مسئله است. در تاریخچه ی این علم به معنای مدرن و معاصر آن، این آسیب ها به خوبی قابل رصد و بررسی هستند. بسیاری ازنظریات و نظریه پردازان این به اصطلاح علم نوین، گرفتار آسیب جزئی نگری بوده و هستند و اتفاقا ابتلای به این آسیب در علوم اجتماعی عواقب دو چندانی دارد.
از طرف دیگر نظریات و نظریه پردازانی دچار کلان نگری افراطی و یا انتزاعی شده و در نتیجه یا جزء ها و یا ارتباط ها را نادیده گرفته و یا اینکه از توجه به ساحت خارجی و عینی پدیده های خرد یا کلان اجتماعی غافل شده اند. این دسته از آسیب ها و کوتاهی ها اگر خطرناک تر و تحریف کننده تر از دسته ی آسیب های پیشین نباشند، خطر یکسانی دارند.
از طرفی در سال های اخیر فضای بسیاری از علوم به ویژه جامعه شناسی به سمت رویکردهای تلفیقی و بین رشته ای تمایل یافته اند. مباحث آشنای پیوند خرد و کلان و یا عاملیت و ساختار نمونه هایی ـ هر چند اکثرا ناقص و گاه کاریکاتوری ـ از این تغییر یا تکامل مسیر هستند که البته در اکثر موارد هرکدام به ورطه ای از ورطه های تفریط و افراط افتاده اند.
اهمیت این اشتباهات نظری و نظریه ای زمانی حیاتی و بحران ساز می شود که موثر برتصمیم سازی های کلان اجرایی و مدیریتی شده و تاثیر بازگشت ناپذیری در صحنه ی سیال حیات جمعی و فردی بشریت می گذارند. برای مثال تاکید صرف بر عامل و متغیر اقتصادی یا سیاسی یا فرهنگی هر کدام ضربه شدیدی بر بدنهی علمی و حیاتی دانشمندان و بشریت وارد کرده و میکند.
موضوعی که بسیار قابل اهمیت و توجه می باشد این است که اکثریت این نظرات و اختلافات و چالشها و رقابتها در میدان محدود مادیگرایی بوده و هستند و همین مسئله نیز خود ناشی از یک جزیی نگری در سطحی کلانتر و لایهای بالاتر میباشد. جزیی نگری کشندهای که در سطح هستیشناسی صورت گرفته و البته در ارتباط تنگاتنگی با معرفت شناسی و روش شناسی خاص و ناقصی بوده و هست. اینجا نیز مجددا اهمیت موضوع زمانی جلوه و بروز پیدا میکند که آثار این غفلت و کوتهنگری وارد صحنه عملی و واقعی حیات جوامع انسانی میشود.
نمونه عینی و بارز این مسئله گرفتاری زجرآور بشر معاصر در چمبره و چنگال «شکنجهگاه مدرنیته» است. آنجا که هستی به جهان مادی و معرفت به حسیات و روش به تجربه ی محض محدود و محصور میشود؛ عالمِ علمی و عملیِ محدود و تنگ و خفهکنندهای پدید میآید که تنفس و زندگی در آن برای هر اندیشمند و جامعهی آگاه و زنده و کمالخواهی سخت خواهد شد و شاید همه ی تلاشهای گسترده برای خواباندن! یا منحرف کردن نگاهِ ذهن و قلبِ جمعی بشریت از مسائل و بحران ها و دوگانگی ها و بیگانگیهای اصلی جهانِ معاصر برای همین باشد. البته این تلاشهای سلطهگرانه زمان زیادی توفیق نداشته و نخواهند داشت و آثار این ناکامیها مدتی است که سربرآورده و مدام در حال گسترش و تعمیق و تنوع میباشند و عواقب این هشیاری و گسترشِ نگرشی و رشدِ بدنه ی علمی و عملی جهان متوجه سردمداران و سودمداران این کوتهنگریها خواهد بود؛ چه در جامعه علمی جهانی و چه در جامعه عینی جهانی.
در پایان به ارائه سرنخهایی هرچند مختصر به عنوان پیشنهاد پرداخته میشود:
الف. گسترشِ نگاه هستیشناسانه از مادینگریِ صرف به هستی شناسیِ مادی و معنوی (ملکی و ملکوتی) ریشه و اساس یک اصلاح و تکامل معرفتی و عملکردی کلان خواهد بود.
ب. بهتبعِ این ارتقاء هستی شناختی، پذیرفتنِ امکانِ دسترسی به حقیقت به صورت تک گزارهای یا مجموعه گزاره هایی در قالب نظریه بر اساس معرفتهای بنیادین بدیهی و برهانی؛ امکان گریز از مرداب نسبیگرایی معرفتشناختی ـ در این عصرِ سربرآوردنِ نحلههای نسبیگراییِ پست مدرنی ـ فراهم میآورد.
ج. این دو پایهی هستی شناختی و معرفت شناختیِ مستحکم و کلان و گسترده؛ گسترهی عمل بسیار مناسبی را برای تکثر روششناختی فراهم آورده و از حصر روشی انحصارگرایانه ما را خواهد رهانید و فرصت استفاده ی همزمان و متناسب با موقعیت از روشهای مشاهده ی تجربی، برهان عقلانی و شهود قلبی را فراهم میآورد. بر این اساس است که ترکیب روشهای کمی و کیفی و همچنین استقرایی و قیاسی قابل استناد و استفاده خواهد بود.
د. در نهایت از ترکیب این سه پایهی هستی شناختی، معرفتشناختی و روش شناختی، زمینه ی مبناییِ واحد و منسجمی به مثابه ی پایه های یک نظام فکری فراهم میآید و فرصت برای برپا ساختن بناهای مختلف علوم انسانی به ویژه اجتماعی فراهم میِشود.
ه. این طرحِ اصلاح یا ارتقاء معرفتی ضرورتی انکارناپذیر برای تمدنسازی دارد؛ تمدنسازی ای که تامینکننده ی کلیهی نیازهای عملی انسان و جامعه و جهان اجتماعی خواهد بود.
نظر شما