به گزارش خبرنگار مهر، دویست و هشتاد و دومین شب از مجموعه جلسات مجله بخارا با همراهی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و انتشارات گاندی، به «رهنورد زریاب» اختصاص داشت که این جلسه با سخنرانی چهرههایی مانند محمود دولتآبادی، نصرالله پورجوادی، سیروس علینژاد، رهنورد زریاب، حسین فخری، منوچهر فرادیس، جواد ماهزاده و یامان حکمت آبادی برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علی دهباشی دبیر این جلسه درباره گستردگی زبان فارسی گفت: ادبیات زبان فارسی در سرزمینی که امروز جهان ایرانی میدانیم، شکل گرفت. از بخارا تا شیراز، از خراسان تا هرات، از گنجه تا اصفهان، از شیراز تا تبریز، از بلخ تا هندوستان، کشمیر، بداخشان، پامیر، خجند، فرغانه، سمرقند و کابل و دیگر جاهایی که هر کدام دستآورهای بزرگی در حوزه زبان فارسی به ارمغان آورده است.
وی افزود: در طی گذار از تاریخ این سرزمینها هر کدام سرنوشت خاص خود را یافتند اما زبان آنها در همه جا یکی ماند امروز ستارههای درخشان زبان ما همچون رودکی، سعدی، حافظ، مولوی، خیام و بیدل محبوب همه این سرزمینها و در بزرگداشت آنها و سایر مظاهر زبان فارسی همه یکصدا هستند. اکنون پس از گذشت سدهها میبینیم که فرزندان بیهقی، رودکی، حافظ، خسرو و بیدل در نثر فارسی آثاری را خلق کرده اند که منادی صلح و انساندوستی در جهان است و آنچه که امشب در حال رخ دادن است، گامی دیگر برای آشنایی بیشتر در تحکیم روابط ادبی و فرهنگی نویسندگان ایران و افغانستان است.
دهباشی ادامه داد: ما در دوره کلک و سپس بخارا که اکنون بیست سال از انتشار شماره اول مجله کلک میگذرد، همواره بر اساس حفظ و توسعه زبان فارسی در حوزه تمدنی زبان فارسی توجه داشتیم و بدون اغراق تنها نشریهای بودیم که بطور پیوسته و مستمر این کار را انجام دادیم. نشریات دیگر هم بودند که میشناسید اما ما سعی کردیم در هر شماره از کلک و بخارا ناشرِ آثار نویسندگان و شاعران تاجیکستان، افغانستان و دیگر سرزمینهای زبان فارسی باشیم و نتیجه سالها مراوده، دوستی و آشنایی با نویسندگان، شاعران این حوزه تمدنی، از جمله یکی برگزاری نشست امشب است.
دهباشی در توضیح شبهایی که برای پیوند فرهنگی بین ایران و افغانستان برگزار شده است، بیان کرد: این سومین شبی است که در خدمت فرزانگان افغانستانی هستیم. نخستین بار در فروردینماه ۱۳۸۶ شب ادبیات افغانستان را برگزار کردیم، دومین شب در چنین ایامی شب شاعران افغانستان را برگزار کردیم و اینک شب یکی از بزرگترین مفاخر ادبی افغانستان یعنی رهنورد زریاب را برگزار میکنیم.
مدیرمسئول و سردبیر مجله بخارا در ادامه به زندگی پرفراز و نشیب رهنورد زریاب نویسنده افغانستان اشاره کرد و با بیان اینکه این زندگی چیزی شبیه سرنوشت زبان فارسی است، افزود: زریاب در دوران مهاجرت سالهایی که در فرانسه و انگلستان بود، همیشه این رابطه را با ادب فارسی و نوشتن حفظ کرد و در روزگاری که کمتر از نویسندگان افغانستان باز میگشتند، نمیخواهم آنهایی را که برنگشتند را سرزنش کنم چون هرکس شرایط خاص خود را داشت، ولی او در روزهای سخت افغانستان به این کشور بازگشت و در وطنش شروع به کار کرد.
به گفته وی، آثاری که در این سالها از زریاب منتشر شده است، ثمره یک عمر کار، پژوهش و تجربیات عاطفی و احساسی او در زندگی است که در این زبان، با این فرهنگ، در شهر کابل و دیگر شهرهای افغانستان گذرانده است. قهرمانان آثار او چه در رمانها و داستانهای کوتاهشان همگی نمودار سرنوشت مردم افغانستان در این دوران تاریخی خاص است. اگر بخواهیم تاریخ افغانستان را در دوره اخیر مطالعه کنیم حتما باید داستانها و رمانهای زریاب را بخوانیم.
در این مراسم نصرالله پورجوادی در سخنانی با بیان اینکه رهنورد زریاب یکی از نویسندگان شناخته شده و معروف در زبان فارسی دری است، گفت: میخواهم به اهمیت شخصیتهایی مانند زریاب اشاره کنم، از نظر فرهنگی، از نظر وحدت و اتحادی که هم اکنون ما به آن احتیاج داریم، وحدتی که باید میان ایران و افغانستان باشد، کسانی که با تاریخ سر و کار دارند، اعم از تاریخ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی وقتی به مطالعه تاریخ میپردازند، هیچ وقت به این فکر نمیافتند که شخصیتی را مطالعه میکنند که ایرانی است یا افغانستانی.
وی در توضیح بیشتر افزود: وقتی دیوان سنایی را در دست میگیریم، هیچ وقت فکر نمیکنیم که سنایی غزنوی بود و غزنی متعلق به افغانستان است و ما ایرانی هستیم و سنایی افغانستانی. نه فقط سنایی بلکه صدها شاعر و نویسنده که ما وقتی که به مطالعه تاریخ میپردازیم، با اسامی آنها رو بهرو هستیم. من وقتی در باره خواجه عبدالله انصاری مطالعه میکنم که یکی از عمیقترین متفکران ما بود و در عرفان و تصوف ایرانی در عصر خود نظیر نداشت، هیچ وقت فکر نمیکنم که هراتی بود و هرات متعلق به افغانستان است.
پورجوادی ادامه داد: چهار یا پنج سال پیش به جنوب خراسان، زوزن و تربت و اطراف آن شهرها سفر کرده بودم و با اهالی آنجا که صحبت میکردم، میگفتند از اینجایی که ایستادیم، اگر شب روشن باشد، میتوانیم چراغهای هرات را ببینیم. من در آن سفر متوجه شدم که تمام این شهرها در واقع اقمار یک مرکز فرهنگی بودند و آن مرکز فرهنگی، نیشابور و توس نیست آن مرکز فرهنگی هرات است. خاف از نظر فرهنگی متعلق به هرات است. زوزن متعلق به هرات است. در گذشته مراکزی به نام کلنی فرهنگی داشتیم که هر کدام اقماری داشتند. مثلا شیراز یکی از کلنیهای مهم در دوران تیموریها بود. تبریز، شیراز و هرات در دوران تیموری شکل و قدرت گرفتند. هرات مرکز اینها بود و تمام شهرها که اطراف هرات بود از نظر فرهنگی وابسته به آن بودند. هرات از نظر تاریخی جز شهرهای ایران زمین است ما در واقع متفکران بزرگی میبینیم که در قرن دوم وجود داشتند و در هرات بودند و سابقه فرهنگی آنها به دوران پیش از اسلام در ایران میپیوست.
این پژوهشگر حوزه فلسفه و ادبیات گفت: نمیتوان وقتی درباره تاریخ بلخ یا غزنی صحبت میکنیم، این دو شهر را از هم جدا کنیم، یا شهرهایی مثل فیروزکوه یا هرات که از بین رفتهاند. از نظر تاریخی تمام شواهد نشان از وحدت فرهنگی میان سرزمینی که ایران و سرزمینی که افغانستان خوانده میشود، دارد.
وی ادامه داد: امروز آن چیزی که باعث وحدت فرهنگی ما میشود بر دوش متفکران و نویسندگان این دو کشور است و یکی از نمونههای بارز آن جناب زریاب است که در واقع حامل پیام وحدت فرهنگی میان دو سرزمینی است که ایران و افغانستان نامیده میشود. وحدت تاریخی تمام تاریخ چندین هزار ساله امروزه بر دوش این متفکران و نویسندگان و شعرای این دو سرزمین است. من از این خوشحالم که امروز در ایران برای یک شخصیت خارجی مراسمی برگزار نمیکنیم. ما امشب در اینجا مراسمی برای یکی از شخصیتهای خراسانی ایرانی و افغانستانی برگزار میکنیم.
در ادامه سیروس علینژاد در سخنانی به بیان خاطراتی از سالهای آشنایی خود با رهنورد رزیاب پرداخت و پس از سخنان وی، رهنورد زریاب نویسنده افغانستانی پشت تریبون آمد و سخنانش را با سپاس از افرادی که دربارهاش صحبت کردند، آغاز کرد و گفت: دوستانی که درباره من و کارهای من سخنان بسیار صمیمانه گفتند، مرا غرق دریای خجالت کردند. همین اکنون فکر میکردم که چگونه به این سخنها پاسخ نیک دهم. سرانجام به این نتیجه رسیدم که باید بیشتر و بیشتر کار کنم. تا خودم را شایسته این داوریها و سخنهایی که گفتند بسازم.
وی افزود: من مرهون، مدیون و بدهکار تمامی نویسندگان بزرگ جهان، پژوهشگران بزرگ جهان و نظریه پردازان بزرگ جهان هستم. در این میان نقش نویسندگان، پژوهشگران و مترجمان ایران سخت برجسته است. از این رو برای آنکه پاره از دین خود را بر نویسندگان، پژوهشگران و مترجمان ایران پرداخته باشم، یادداشتهایی را فراهم کردم درباره اینکه من چگونه با نویسندگان، شاعران و فرهنگیان ایران و با کارنامههای آنان آشنا شدم.
زریاب گفت: من در سال ۱۳۳۰ هجری خورشیدی پا به دبستان گذاشتم و دانشآموز شدم. در سالهای چهارم و پنجم بود که به گفته مردم خواننده، و با جهان تازه و شگفت کتابها آشنا شدم. به سخن دیگر چیزهایی که در خانهمان بودند، میتوانستم بخوانم. در آن هنگام در گرد وپیش من همه جا کتاب و مجله میدیدم زیرا برادر بزرگم کتابها و مجلههای بسیاری به خانه میآورد در واقع میتوان گفت که کتابخانه خوبی داشت و بخش بزرگی از این کتابها و مجلهها چاپ ایران بودند.
این نویسنده پیشکسوت افغانستانی اضافه کرد: اکنون که به یاد میآورم در کنار کتابهای چاپ ایران، مجلههای سخن، صدف، مهر یادگار و یغما به گونهای منظم به خانه ما میآمدند و من گاهگاه یکی از این کتابها و مجلهها را برمیداشتم و بخشهایی از آن را میخواندم. نخستین کتابی که سراپا خواندم، به یاد دارم. این کتاب، رمان گونه بود از یک نویسنده افغانستانی که از سال ۱۳۱۷ هجری خورشیدی چاپ شده بود و «خنجر» نام داشت. دومین کتابی که سراپا خواندم. نویسندهاش ایرانی بود، حالا حدس بزنید که در آن زمان این نویسنده که بود؟ هدایت نبود، جمالزاده، بزرگ علوی، مشفق کاظمی، ربیع انصاری و حتی جواد فاضل هم نبود. حالا میگویم که این نویسنده که بود. این کتاب «ساغر» نام داشت و نویسندهاش کسی بود که پندارم اکنون در افغانستان و ایران خوانندگان چندانی ندارد و شاید هم تا اندازهای فراموش شده باشد. این نویسنده «محمد حجازی» بود. نمیدانم چرا از این کتاب بسیار خوشم آمد. به همین رو کتابهای ساغر، آرزو، اندیشه، آهنگ، سرشت و چند نوشته دیگر حجازی را نیز پشت سر هم خواندم. این نکته را نیز باید بیافزایم که در نیمه نخست دهه ۳۰ خورشیدی در کشور من حجازی نویسنده پرآوازهای بود و خواننده بسیار داشت از همین رو ما همه کتابهای او را داشتیم. و من بخشهایی از نوشتههای حجازی را از بر کرده بودم.
وی ادامه داد: شاید درست باشد اگر بگویم این مطیعالدوله محمد حجازی بود که مرا به سوی ادبیات کشانید و ذوق نوشتن را در من برانگیخت و من در سال ششم دبستان به همان شیوه حجازی به نوشتن پارچههایی آغاز کردم. پسانترها با نویسندگان دیگر ایران چون صادق هدایت، بزرگ علوی، جمالزاده، علی دشتی، سعید نفیسی، صادق چوبک، شین پرتو، تقی مدرسی، رسول پرویزی و تنی چند نیز آشنا گشتم. از این میان میتوانم گفت که صادق هدایت بر من بسیار اثر گذاشت. در آن زمان آلبوم کوچک جیبی داشتم که در آن عکسهای دوستانم را نگه میداشتم. در آغاز این آلبوم تصویری از شوپنهاور و در پایان آن تصویر صادق هدایت را گذاشته بودم. در همان دهه ۳۰ با ادبیات جهان با ترجمههای مترجمان ایران آشنا شدم. کلاسیکهای روس و فرانسه، بریتانیا، آلمان و کشورهای اسکاندیناوی را شناختم و اگر اشتباه نکرده باشم، داستایفسکی را با ترجمههای مشوق همدانی شناختم و آلبرکامو و آندره ژید را با ترجمههای آل احمد کشف کردم.
زریاب همچنین گفت: در آن هنگام در همان دهه ۳۰ همه چیزهایی که میخواندم، از ایران آمده بودند. ترجمهها، ادبیات داستانی، شعر، پژوهشها و هر چیز دیگری تا آنجا که به یاد دارم، همه چیز را میخواندم. ژان ژاک روسو را میخواندم، برگسون، جان استوارد میل، شوپنهاور، ویکتور هوگو، دیکنز، اقبال لاهوری، و دیگران را میخواندم. در آن روزگار در دهه ۳۰ خورشیدی از شاعران ایران، اشرف الدین حسینی معروف به نسیم شمال، فرخی یزدی، ابولقاسم لاهوتی، پروین اعتصامی، سیمین بهبانی و شهریار در کابل، هواخواهان بسیار داشتند.
این نویسنده افزود: در آغاز دهه هجری ۴۰ خورشیدی بود که نخستین فیلم ایرانی به کابل آمد، این فیلم «آهنگ دهکده» نام داشت و پندارم مجید محسنی آن را فیلمبرداری کرده بود. این فیلم کابلیان سینمارو را شگفت زده ساخت زیرا فیلمی را میدیدند که بازیگران آن به زبان پارسی گپ میزندند. پیش از این آن فیلمهای آمریکایی اروپایی و هندی که در کابل روی پرده میآمدند، به زبانهای اصلی بودند و تنها فیلمهای ساخت شوروی، زیرنویسهای پارسی داشتند.
وی گفت: دهه چهل هجری خورشیدی در افغانستان دهه پر تب و تابی بود. در این دهه که من دانشجوی دانشگاه کابل بودم در آشنایی با فرهنگ ایران معاصر بازتر شد و من با چهرههای فرهنگی آشناتر شدم و برخی از این چهرههای درخشان را که به کابل آمدند، چون استاد خانلری و دیگران را از نزدیک دیدم. در این دهه به این باور رسیده بودم که برخی از بزرگان عرصه فرهنگ ایران به چهرههای کلاسیک و ماندگار زبان دری مبدل شدند؛ ملک الشعرای بهار با کتاب سبکشناسی، عبدالحسین زرین کوب با نوشتههایش درباره نقد ادبی و شعر، و دیگران. میشود گفت که در این دهه لایههای گوناگون مردم کشور من با چهره ویژهای در ایران دلبستگی داشتند. برای کشتی گیران کابل غلامرضا تختی و حبیبی چهرههایی دل انگیز بودند؛ نمادهای پهلوانی. شعر دوستان هواخواه سرودههای نادر نادرپور، احمد شاملو، اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری بودند.
زریاب ادامه داد: هواخواهان ادبیات داستانی بیشتر آفریدههای هدایت، صادق چوبک، بزرگ علوی و احمد محمود، محمود دولتآبادی، جلال آلاحمد، سیمین دانشور، صمد بهرنگی و فریدون تنکابنی را بیشتر میپسندیدند. به همین گونه پژوهشگران به کتابها و نوشتههای دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی و مصطفی رحیمی بیشتر دلبستگی داشتند. کتاب «هنر داستاننویسی» ابراهیم یونسی بر نقدگران و داستاننویسان ما بیشتر از هر کتاب دیگر اثرگذار بود. نوشتههای جمال میرصادقی درباره ادبیات داستانی نیز پرخواننده بود.
وی گفت: دهه ۴۰ برابر با دهه ۶۰ میلادی همزمان بود که در باختر زمین به نام دهه ژان پل سارتر، سیمین دوبورا و بکت شناخته میشود و ما در کابل آوازههای آنها را با ترجمههای مرتجمان ایرانی میخواندیم. کتاب «ادبیات چیست؟» سارتر با ترجمه رحیمی در آن هنگام دست به دست میگشت. در همین دهه ادبیات داستانی امریکای لاتین توجه جهان را به سوی خود کشاند و گارسیا ماکز در همین دهه به جایزه نوبل دست یافت.
این نویسنده افغانستانی ادامه داد: در دهههای پنجاه و شصت با کارهای نویسندگان، شاعران و پژوهشگران ایران بیشتر آشنا شدم که نمیشود از همه آنان نام برد اما با رسیدن رمان کلیدر در کابل به نظر من محمود دولتآبادی به چهرهای مبدل گشت که در باختر زمین به آن کلاسیک معاصر میگویند و نیز باید بیافزایم که استاد شفیعی کدکنی هم بسیار خوش درخشیدند. در دهه شصت، استاد عبدالله حبیبی که با بسیاری از دانشمندان و پژوهشگران ایران دوست بود، گفتند که به دنبال جنگ جهانی دوم یک ماه را در شهر تاشکن با صادق هدایت سپری کرده است. از ایشان خواستم که این خاطرات را برای من بنویسند که نوشتند و من آن را با بازنویسی در کتاب شمع در شبستان آوردم.
وی همچنین یادآور شد: در دهه ۷۰ که در فرانسه مهاجر بودم، مصطفی فرزانه، شاهرخ مسکوب، رضا قاسمی و گلی ترقی را نیز دیدم. فرزانه نسخهای از دستنویس بوف کور هرایت را که در ۱۰۰ نسخه تکثیر کرده بود به من داد و نشر زریاب که مدیر آن منوچهر فرادیس است بوف کور را از روی همین دستنویس هدایت دوبار به چاپ رساند. در چهارمین نشست ایرانشناسی در پاریس، جلال خالقی مطلق، استاد باستانی پاریزی و دهباشی را نیز دیدم. شرح آشنای آن را با جلال خالقی و باستانی پاریزی نوشتم که در کتاب «آزادی گفتار و اندیشه و زنگی مست شمشیر به دست» در همین ماه در کابل به چاپ رسیده است.
زریاب گفت: در دهه هشتاد که سفرهایی به تهران داشتم محمود دولتآبادی را دیدم و در خانه ایشان با شماری از نویسندگان آشنا شدم. در همین سفرها آشنایی را با باستانی پالیزی و علی دهباشی تازه کردم و نیز به زیارت شفیعی کدکنی رسیدم آن روز هرچند استاد کدکنی اسباب کشی داشتند و همه چیز در خانه ایشان پراکنده بود باز هم از من خواستند در همان روز به دیدنشان بروم. در همان روزها ناهید توسلی و فرزانه طاهری را نیز دیدم که کتابهای «چرا خواب زن چپ است» و «شازده احتجاب» گلشیری را به من دادند. در سفر پارسال هم در مشهد دکتر یاحقی را که چاپ تاریخ بیهقیشان را یک حادثه میتواند شمرد و شماری استادان دیگر را دیدم. در تهران به دیدار هوشنگ ابتهاج سرافراز شدم و باز به دیدن دولتآبادی رفتم. دهباشی را در کابل نیز دیده بودم.
این نویسنده پیشکسوت اضافه کرد: در حال حاضر پندارم که در کشور من در عرصه پژوهشهای ادبی هنری استاد شفیعی کدکنی، دکتر شمیسا و پورجوادی و در عرصه اندیشه و حکمت بابک احمدی و داریوش شایگان هواخواهان بیشتری دارند، به همین گونه شاعران و نویسندگان دیگر ایران در میان لایههای گوناگون جامعه خوانندگان خودشان را دارند. به گفته آل احمد اینها ارزیابی شتابزده بود وگرنه اثرگذاری فرهنگیان ایران بر فرهنگیان کشور من به بررسی دقیقتر و گستردهتر نیاز دارد.
وی ادامه داد: در حال حاضر ما یعنی دو کشور همسایه ایران و افغانستان با پیوندهای با رشتههای فرهنگی و تاریخ مشترک سخت به هم گره خوردهایم و خوشبختانه در اوضاع کنونی روابط گستردهتر شده است. در افغانستان چهرههای کمتر ادبی و فرهنگی ایران را میتوانیم ببینیم و از آنها استقبال کنیم، فکر میکنم که در حال حاضر باید نویسندگان، فرهنگیان و پژوهشگران ایران بیشتر با کابل رفت و آمد داشته باشند. در حال حاضر اگر کدکنی، دولتآبادی و پورجوادی به افغانستان بیایند، فرهنگیان افغانستان از آنان فراوان استقبال خواهند کرد. ناگفته نماند که مجله بخارا با محتوای غنی که در هر شماره آن دارد اثرهای بزرگ و فراوان و چشمگیر بر اهل ادب و فرهنگ افغانستان داشته است و نیز مجله کلک که به سردبیری دهباشی عزیز چاپ میشد در بیرون از افغانستان هواخواهان بسیار داشت زیرا در آن هنگام بسیاری از فرهنگیان افغانستان در مهاجرت در بیرون از کشور بودند.
در ادامه حسین فخری نویسنده افغانستانی بخش کوتاهی از مقالهای را که درباره آثار رهنورد زریاب نوشته است، برای حضار خواند و در ادامه منوچهر فرادیس به نمایندگی از نسل جوان رماننویسهای امروز افغانستان و جواد ماهزاده به نمایندگی از نسل جوانتر داستاننویسان ایران، و در پایان هم یامان حکمتآبادی استاد دانشگاه و داستان نویس سخنرانی خود را ارائه کردند.
نظر شما