به گزارش خبرگزاري مهر، دكتر سيدجعفر شهيدي نويسنده و محقق متون اسلامي و نويسنده كتاب تاريخ تحليلي اسلام و مترجم كتاب نهج البلاغه سالها است كه به امر ترجمه و تحقيق در متون اسلاميپرداخته است. او مقدمات درس حوزوي را در بروجرد فراگرفت سپس شرح لمعه و قوانين را در نجف آموخت. رسائل و مكاسب را نيز در همان شهر خواند. در سالهاي 1327 به تهران بازگشت و از محضر آيتالله العظمي بروجردي جهت اجازه در اقامت چند روزه در تهران براي پارهاي از كارهاي شخصي اقامت گزيد. اقامت چند روزه باعث شد كه او براي هميشه در تهران بماند .
استاد شهيدي در بيان همين روزها ميگويد : "از سال 1337 ابتدا رفتم به كتابخانه دانشكده ادبيات و مشغول فهرست نويسي شدم تا سال 1340 و در اين سال تدريس را شروع كردم..." . اقامت در تهران و علاقه او به لغتنامه دهخدا باعث شد كه به بررسي و تدوين لغت نامه دهخدا بپردازد. "در آغاز هيچ ارتباطي نداشتم و حتي من خيال آمدن به دانشكده و دانشگاه را هم نداشتم. حتي آن سالهايي كه من آمدم در مدرسه سپهسالار حجره گرفتم و همان وقت با دوست عزيزم جناب آقاي محقق آشنا شدم و ايشان تشريف آوردند به دانشكده. در سال1329 به دانشكده معقول و منقول رفتم و در سال 1332 درسهاي آن را تمام كردم. بعد به دانشكده ادبيات آمدم و در سال 1335 ليسانس آنجا را گذراندم و تا سال 1340 هم دكتري آنجا طول كشيد.... بعد كه به خانه مرحوم دهخدا رفتم و با آن جمع كار كردم، اندك اندك با متون نظم آشنايي پيدا كردم. و در آنها به تتبع پرداختم و همين تتبع در متون و همنشيني با آن اشخاصي كه در آنجا كار ميكردند و با خود مرحوم دهخدا، مرا علاقهمند به ادبيات فارسي كرد. بعد هر چقدر استيناس من بيشتر شد به اهميت اين قسمت از فرهنگ سالم بيشتر واقف شدم و خود را موظف ديدم تا آنجا كه از دستم بر ميآيد خدمتي انجام دهم ".
دكتر سيدجعفر شهيدي از خدمتگزاران واقعي اهل بيت است كه سالهاست بدون هياهو كار ميكند. بسياري از ما با تاريخ تحليلي او به دوره حضرت رسول (ص) و امام علي (ع) سفر كردهايم و آموختهايم و با ترجمه زيبايش از نهجالبلاغه مولا علي حلاوت سخنان آن حضرت را در زبان فارسي درك كردهايم. او اين روزها حال چندان خوشي ندارد.
پرسش نخست ما درباره نهج البلاغه و ارتباط ايرانيان با اين كتاب بود. ايرانيان در طي قرون پس از ظهور اسلام علاقه و انگيزه فراواني براي مطالعه نهج البلاغه داشتهاند. اين علاقه از چه نظر به وجود آمده است؟ دكتر شهيدي پاسخ داد: "در علي (ع) واقعيتي بوده كه در ديگر امامان ما به اين گونه نبوده. البته منظورم اين نيست كه در آنها اصلا نبوده است بلكه كيفيت گفتار و اعمال ايشان از جذابيت ديگري برخوردار است. بعد هم اينكه به جهت زماني و مكاني هم از اهميت قابل ملاحظه برخوردار است".
شهيدي زماني دست به ترجمه نهج البلاغه زد كه ترجمههاي بسياري از آن به زبان فارسي موجود بود. با اين حال، او اين كتاب را ترجمه كرد با نثر مسجع و از ترجمه او نيز استقبال فراواني شد. از او پرسيديم كه اين ترجمه چه گشايشي در كار خوانش متون اسلامي ايجاد كرد. پاسخ شنيديم: " ايرانيان در اين كتاب رهاوردي ميبينند كه در ديگر كتابها نيست و همه اين امكانات را شخصيت اميرالمومنان مولانا به متن داده است".
اما ديگر امامان شيعه نيز در بيان و همين طورتحليل موقعيت زماني و سياسي عصر خود شخصيتهاي بزرگي بودند. نمونه امام جعفر صادق است با آن تعداد دانشجوياني كه در محضر او كسب علم كردند. از امام صادق روايات و احاديث فراواني بر جاي مانده است با اين وجود در ميان عامه ايرانيان بيشتر سخن از حضرت علي است تا ايشان. اين چه دلايلي ميتواند داشته باشد؟ دكتر شهيدي در اين باره گفت : " سخنان ديگر امامان بيشتر جنبه علميدارد اما سخنان امام علي بر عمق جان مردم تاثير ميگذارد. ". توجه ايرانيان به عدالت طلبي علي (ع) هم به همين گونه است. ايرانيان امام علي را مظهر و نماد عدالت ميدانند و حقانيت هر گفتار و رفتاري را با آن مي سنجند. هر چند كه شهيدي معتقد است: "عدل امام علي از خود اسلام نشات ميگيرد".
سير وقايعي كه براي حضرت علي رخ داده از ديدگاه عموم مسلمانان بسيار حساسيت برانگيز است. با اين حال، رويكردهاي مختلفي نيز در بازخواني اين وقايع وجود داشته است. دكتر شهيدي اعتقاد دارد كه زمان حضرت علي، زمان چندان مناسبي براي عدالت طلبي نبود: "در طول يك ربع قرن پس از رحلت پيغمبر زماني نامناسب تر از اين عصر براي اجراي عدالت نبود".
او در كتاب خود دراين باره نوشته است : "علي (ع) خود مشكلات آينده را ميدانست كه خلافت را نميپذيرفت و ميگفت: مرا بگذاريد و اين تعهد را از ديگري بخواهيد". كشوري پهناور، ايالتهايي با مردمي از نژادهاي گوناگون، داعيه داراني در گوشه و كنار منتظر و از همه مهم تر در داخل مدينه تني چند خواهان خلافت. سنت پيغمبر(ص) و سيرت بعضي ياران او در طول يك ربع قرن دگرگون شده و او بايد اين دگرگوني را بردارد و روش رسول خدا را كه ميرفت تا از ميان رود زنده سازد. مردميكه سالها به تن آسايي و مال اندوزي خو گرفته و براي خود امتيازهايي به دست آوردهاند، و چرخ سياست حجاز و قلمرو اسلاميبه دست آنان ميگشت ممكن نبود به زندگاني ساده و بي آلايش و مساوات دوره پيغمبر برگردند. آنان خليفهاي دست و دل باز و سازشكار ميخواستند و مسلم بود كه علي (ع) ميخواست اسلام را به سادگي عصر پيغمبر برگرداند و اين چيزي بود كه ثروتمندان حجاز هرگز آن را نميخواستند و چون وي در تقسيم بيتالمال همه را به يك چشم نگريست و موجودي را بههمان يكسان داد، رفتار او در نظر مردمي كه ربع قرن با روشي خاص خو گرفته بودند خوشايند نيامد.
اميرالمومنين(ع) پس از فراغت از كار بيعت، عاملان خود را روانه ايالتهاي اسلامي ساخت : عثمان بن حنيف را به بصره، عماره بن شهاب را به كوفه، عبدالله بن عباس را به يمن و قيس بن سعد بن عباده و پس از او محمدبن ابي بكر و سپس مالك اشتر را به مصر فرستاد و سهل بن حنيف را والي شام گردانيد. هيچ يك از اين عاملان در كار خود چنان كه بايد توفيقي نيافتند، زيرا در شهرها دو دستگي پديد آمده بود. اين دودستگي را اطرافيان عثمان پديد آوردند. كساني كه از روش عثمان ناخرسند بودند عامل علي(ع) را ميپذيرفتند و آنان كه طرفداران اردوي امويان و بالاخره وابسته به قريش بودند با عامل امام از در ستيز بر ميآمدند. و بعض آنان را ماموران معاويه از پا در ميآورند.
طلحه و زبير كه در انتظار بودند حكومت شهرهاي كوفه و بصره به آنان واگذار شود و نيز در كارهاي خلافت صاحبنظر باشند، و علي (ع)به آنان روي موافق نشان نداد، رخصت بيرون رفتن از مدينه را خواستند. معاويه از دير باز درشام پايه زمامداري خود را استوار ساخته بود و با آن كه عثمان را در روزهاي سخت تنها گذاشت و كمكي براي او نفرستاد، همين كه به قتل رسيد او را خليفه مظلوم خواند كه بايد به خونخواهي وي برخاست؛ و چون تقواي علي به حدي بود كه نميتوانست وي را مسئول قتل عثمان بداند و نيز نميتوانست بيعت مهاجران و انصار را با او ناديده بگيرد بدو نامه نوشت كه كشندگان عثمان نزد تو به سر ميبرند، آنان را نزد من بفرست تا قصاص ميكنم، آن گاه من در فرمان تو هستم.
عايشه، زن پيغمبر، كه خود از مخالفان سر سخت عثمان بود، چون شنيد مردم با علي به خلافت بيعت كردهاند ناخشنودي نشان داد و عثمان را مظلوم خواند. در آغاز كار گمان نميرفت ناخشنودان در كار خود آن اندازه به جد باشند و رو در روي خليفه اي كه ديروز با او بيعت كرده بودند بايستند. اما طلحه و زبير و چندين تن ديگر از امويان كه از عدالت علي آزرده شده بودند عايشه را با خود به بصره بردند و به تهيه مقدمات جنگ پرداختند گرد آمدن اينان در بصره تهديدي براي قدرت مركزي بود. خليفه از حجاز روانه عراق شد و هر چند خواست مخالفان را با گفت و شنود به اطلاعات خود برگرداند ممكن نگرديد و در پايان، جنگ بين دو گروه در گرفت. هر چند پايان جنگ به سود خليفه بود، اما نخستين جنگ درحوزه مسلماني رخ داد، چه، پس از جنگهاي رده تا اين تاريخ، عرب در سرزمينهاي غيرعرب نشين با غيرمسلمانان جنگ ميكرد. پس از پايان جنگ بصره امنيت موقت برقرار شد و علي(ع) حاكمان خود را به ايالتهاي بزرگ روانه كرد، اما معاويه، كه در نبرد جمل حالت تماشاي به خود گرفته بود، اندك اندك آماده ميشد، واز يك سو با امپراتوري روم پيمان آشتي بست و از سوي ديگر به تهيه نيرو پرداخت.
وضع شام و عراق در پايان نبرد جمل درخور دقت است. در جنگ جمل چنان كه نوشتهاند ده هزار تن كشته شده بود، طبيعي است كه اين رقم گذشته از كاهش نيرو (كه همگي از ساكنان عراق بودند) در وضع مردم نيز اثر مينهاد. در حالي كه معاويه بر قومي حكومت ميكرد كه مسلمان و يا مسيحي آن از گذران مرفهي برخوردار بودند، سپاهيان علي(ع) را ساكنان كوفه و نيز بعض مردم بصره تشكيل ميدادند. اينان مردمي بودند كه در جنگهاي اسلامي از بيابانهاي حجاز روانه اين دو شهر شدند. در بسياري از آنان هنوز تربيت اسلامي و نظم ديني اثر ننهاده بود. بدين جهت برخلاف يكپارچگي كه در شاميان ديده ميشد، عراقيان داراي سليقههاي گوناگون بودند و پيداست كه فرماندهي در انضباط دادن به آنان با چه دشواريهايي روبه رو خواهد شد. شكايتهايي كه در سخنان امام (ضمن خطبههاي او) ميبينيم نشان دهنده تفاوت مردم اين دو منطقه در اطاعت از رهبر است.
به هر حال معاويه لشكري بزرگ فراهم آورد وبه بهانه خونخواهي عثمان روي به عراق نهاد. لشكر عراق در صحراي صفين با لشكر شام روبه رو گشت و چون درآخرين روزهاي جنگ مسلم شد كه پيروزي از آن سپاه عراق خواهد بود، مشاور معاويه، عمروبن عاص، نيرنگي به كار برد. بزرگان شام را گفت هر چند جلد قرآن دارند بر سر نيزه كنند و سپاه عراق را به حكم خدا بخوانند. در سپاه علي تني چند منافق بودند كه از پيشنهاد استقبال كردند. هر چه علي به آنان گفت اين حيلهاي است كه معاويه براي رهايي خود به كار ميبرد، نپذيرفتند و گفتند: اگر پيشنهاد شاميان را نپذيري تو را خواهيم كشت. علي (ع) ناچار به گفته آنان تن در داد. آن گاه نوبت به تعيين داور دو طرف رسيد. اين داوران بايد انتخاب شوند و در محلي بنام (دومه الجندل ) بروند و در آن جا با مراجعه به كتاب خدا و سنت رسول معين سازند كه از علي و معاويه كدام يك شايسته رهبري مسلمانان خواهد بود! مسلم بود كه داور شام عمرو بن عاص است. علي (ع) ميخواست پسر عمويخود عبدالله بن عباس را براي اين كار بگزيند، اما همان منافقان عراقي راضي نشدند و او و يا ديگري را شايستگي اين كار را داشت داور خويش سازند و ابو موسي اشعري را كه مردي ساده لوح بود و از علي نيز دل خوشي نداشت نام بردند، چرا كه او در جنگ بصره شركت نكرده بود. سرانجام با اصرار سخن خود را به علي (ع) قبولاندند. نتيجه اين داوري اين بود كه نماينده شام نماينده عراق را فريب داد. اين دو تن با هم قرار گذاشته بودند كه علي و معاويه را از خلافت خلع كنند تا مسلمانان از نوخليفهاي براي خود برگزينند.
روزي كه بنا بود نظرخود را اعلام دارند عمرو از ابوموسي خواست كه نخست او به منبر رود و راي خود را اعلام دارد. ابوموسي بر منبر رفت و گفت من علي و معاويه را خلع كردم چنان كه انگشتري را از انگشت بيرون ميكنم، و در اين حال انگشتري را از انگشت خود درآورد. پس از او نوبت به عمرو رسيد. وي گفت من نيز علي را چنان كه او گفت خلع كردم و معاويه را بجاي او به خلافت نصب نمودم. ابوموسي برآشفت كه: اين كار برخلاف قرار داد ماست ولي ديگردير شده و كار از كار گذشته بود. در اين جا عراقيان به خود آمدند و دانستند از شاميان فريبي سخت خوردهاند و از علي خواستند آماده جنگ با معاويه شود و چون علي گفت : ما با شاميان پيمان متاركه اي به مدت يك سال بستهايم؛ همان منافقان كه در نهان با معاويه سرو سري داشتند گروهي از مسلمانان پارسا، ولي ساده لوح را بر انگيختند كه علي و معاويه حق نداشتند، در دين خدا داور برگزينند. حكومت از آن خداست و علي و جز علي را در آن حقي نيست. ديري نگذشت كه اين سخن، كه در آغاز چندان مهم به نظر نميآيد، منشا فتنهاي بزرگ شد. گروهي از اطاعت علي خارج شدند و گفتند : با پذيرفتن داور در دين خدا كافر شدهاي، بايد توبه كني تا از تو اطاعت كنيم !
علي چند بار آنان را اندرز داد، اما سودي نبخشيد. گروهي از آنان برگشتند و بدو پيوستند، اما گروهي ديگر در موضعي بنام نهروان گرد آمدند و گفتند : چون علي روانه شام شود به كوفه حمله ميبريم. علي ناچار از جنگ با آنان شد و اين جنگ سومين جنگ داخلي در حوزه مسلماني بود و آثار نا مطلوبي از آن به جاي ماند اينها همان كسانند كه در تاريخ اسلام خوارج نام گرفتند. خوارج كار گستاخي را بدان جا كشاندند كه چون علي (ع) بر منبر خطبه ميخواند، از گوشه و كنار بر ميخاستند و آيه اي از قرآن ميخواندند كه : تو با گماردن حكم در دين خدا مشرك شدي و چون شرك آوردي پيشينه درخشان تو از ميان رفت. "
با اين روايت متوجه مي شويم كه مخالفان امام علي (ع) چگونه با تفسير آيات قرآن و بيانات پيامبر در مقابل او صف آرايي مي كردند. دكتر شهيدي در اين باره نيز نوشته است: " در آن روزگار دستههاي سياسي و مذهبي براي تثبيت مدعاي خود و مغلوب ساختن خصم از ظاهر آيات قرآن سود مي جستند: هنگاميكه علي (ع) عبداله، پسر عباس، را براي گفتوگو نزد خوارج فرستاد، بدو فرمود: براي آنان از قرآن حجت ميآورد، چه، ظاهر قرآن تاب تحمل معنيهاي گوناگون دارد؛ از حديث پيغمبر استفاده كن!خوارج كه به آنان مارقين هم گفتهاند، از جمله گروههاي سياسي ـ عقيدتي هستند كه در تاريخ سياسي و اجتماعي اسلام اهميت فراوان يافتند و نيز فصلي مفصل از تاريخ كلام و بخشي از فقه مسلماني را به خود اختصاص داده اند. خوارج مانند بيشتر گروههاي سياسي نخست مساله اي بظاهر محدود را عنوان كردند اما ديري نگذشت كه مانند ديگر فرقههاي سياسي حوزه انديشه و عمل خود را وسعت دادند و بحثهايي را در ميان آوردند كه مسائل اين جهانم و آن جهان را در برداشت. كارخوارج آن چنان اهميت دارد كه در حديثهاي هر دو فرقه (شيعه و سني) گويند پيغمبر (ص) از آنان و نيز از مردي كه درنبرد نهروان رياست اين فرقه را بعهده داشت ياد فرموده است ".
مساله خوارج نيز در مقايسه با ناكثين و مارقين بسيار متفاوت است. يكي از اين تفاوتها تاكتيكي است كه خود خوارج از آن استفاده ميكردند. اما موضع سياسي آنان هيچ وقت در يك خط سياسي نبود. شهيدي گفته است : "حقيقت اين است كه خوارج از آغاز پذيرفتن حكميت تا پايان كنارهگيري از علي(ع) بر يك سخن متفق نبودهاند. آنان در آغاز چيزي را پذيرفتند و در پايان چيز ديگر را منكر شدند. گزارشگران تاريخ در طول زمان اين دو عقيده يا اين موافقت و مخالفت را با يكديگر درآميخته و يكي كردهاند. در متن تاريخهاي دست اول بدين دو گونگي تصريح نشده است، لكن متتبع از خلال گفتگوها و مقابله حوادث با هم واقعيت را خواهد دريافت. معاويه هر چند سوداي خلافت در سر ميپخت و خود را براي گرفتن عراق و برانداختن خليفه وقت آماده ميكرد، اما آشكار چنين سخني را بر زبان نميآورد، چه ميديد مهاجران و انصار كه كار حل و عقد مسلمانان به دست آنهاست، جز تني چند، بر خلافت علي (ع) اتفاق كردهاند. بر فرض كه نص امامت علي(ع) را نپذيرد، از پذيرفتن و يا گردن نهادن به سنت مسلماني ناگزير است. اين بود كه وي خونخواهي عثمان را بهانه كرد. ميگفت: كساني كه در كنار علي ايستادهاند، عثمان را به ستم كشتهاند : او جرمي نداشت كه فقه اسلام كيفر آن را قتل بداند؛ من خويشاوند وخونخواه او هستم؛ پس كشندگان عثمان بايد قصاص شوند، اما آنان در كنار علي هستند؛ پس او كه اين قاتلان را پناه داده، حكم خدا را نقض كرده است. كشندگان عثمان ميگفتند عثمان گناهاني را مرتكب شد كه كيفر آن كشتن بود . آنچه شام در آغاز بظاهر و براي مردم فريبي عنوان كرد و به حكم قرآن مسلمانان را بدان ميخواند، همين بود كه معين شود شورشيان عثمان را بحق كشتند يا به ناروا. مقرر اين بود كه داوران بنشينند و در كتاب خدا و سنت رسول بنگرند، و دريابند كه حقيقت چه بوده است؟ اگر عثمان بحق كشته شده معاويه نبايد به خونخواهي او برخيزد، و اگر بناحق كشته شده، در اين صورت، او ولي دم و خونخواه خليفه مظلوم است. اين بود آنچه دو سپاه عراق و شام برآن متفق شدند، و گروهي هم كه بعدا بنام خوارج معروف گشتند در نخستين روز آن را پذيرفتند ".
به نوشته طبري، روزي كه اشعث بن قيس آشتي نامه را بر سپاهان عراق ميخواند، تنها يك تن بنام عروه بن اديه گفت شما حق نداريد در دين خدا حكم قرار دهيد. لكن مردم او از جانب وي عذرخواهي كردند. پس از صدور راي داور شام بود كه خوارج به يكباره بر آشفتند و گفتند : حكومت از آن خداست. چرا چنين گفتند؟ اين پرسشي است كه پاسخ آن را به روشني ندادهاند. آنچه از مجموع مقابله سندهاي تاريخي و غير تاريخي بر ميآيد اين است كه خوارج چنان پنداشتند كه دخالت داوران در كار خلافت و تشخيص صلاحيت آنان نيز با رضايت علي (ع) بوده است. خوارج ميگفتند داوران در كار دخالت كردند كه حق آنان نبود (عزل و نصب خليفه) آن گاه از كج فهمي يا بد نيتي، گناه اين داوري غلط را به خليفه وقت بستند و گفتند او بود كه اين داوري را پذيرفت. ميگفتند : تعيين صلاحيت خليفه حق عمومي مسلمانان است و علي(ع) نميتواند تعيين صلاحيت براي تصدي منصبي را كه مسلمانان بدو دادهاند به شخصي خاص واگذار كند. حال كه چنين كرده است مرتكب گناه شده و بايد از آن توبه كند. شكي نيست كه داوران را براي چنين كار نگزيدند. اصولا از نخست چنين سخني در ميان نبود. داوران از حدود مسووليت خود فراتر رفتند و به كاري پرداختند كه صلاحيت آن را نداشتند. اما علي(ع) نيز هيچ گاه چنين داوري را نپذيرفته بود چرا؟ چون از آغاز چنين سخني در ميان نبود. او تنها با از سر گرفتن جنگ پيش از پايان مدت متاركه كه رضايت نميداد. حقيقت اين است كه نيرنگ داور شام و ساده لوحي داور عراق زمينه را براي چنين مشاجرهها آماده ساخت.
در آغاز سخن، داوري درباره معاويه بوده است كه آيا حق خونخواهي عثمان را دارد يا نه؟ اگر داوران از وظيفه خود فراتر نميرفتند، شايد كار خوارج چنان پاياني نمييافت. اما آنان در كار عزل و نصب خليفه نيز دخالت كردند. در جلسه نهايي، نخست ابوموسي، علي(ع) و معاويه را از خلافت خلع كرد، سپس عمرو بن عاص گفت: من نيز علي را خلع و معاويه را بجاي او به خلافت نصب كنم. ابوموسي برآشفت كه قرار ما اين نبود: و دو داور لختي يكديگر را دشنام دادند، اما ديگر كار از كار گذشته بود. عراقيان دانستند فريبي سخت از معاويه و داور او خورده اند. اين جا بود كه خوارج يا از كج انديشي و يا به تحريك دشمنان دوست نماي علي (ع) كه در لشكر او ميزيستند، سخني ديگر به ميان آوردند. آنان چنين عنوان كردند كه علي با پذيرفتن حكم، در كار خلافت خويش دچار ترديد بوده است. مسلمانان علي (ع) را با بيعت و از روي رضا به خلافت گمارده بودند و او يا كسي ديگر حق نداشت در اين باره داوري كند .
استاد شهيدي نسبت به روايتهاي متفاوتي كه نسبت به شهادت علي (ع) وجود دارد معتقد است : " خليفه اي پارسا و امامي غمخوار امت و عالمي آشنا به كتاب خدا و سنت رسول(ص) كه ميخواست مسلماني را از بدعتهايي كه در آن راه يافته بود بزدايد و سيرت پيغمبر را تازه كند، به دست گروهي كه در مسلماني خود را هم فريب داده بودند كشته شد. با قتل علي(ع) دفتر زمامدار پارسا و با تقوا به هم آمد. معاويه زمام حكومت را در دست گرفت. قريش و مخصوصا تيره اموي به آرزوي ديرين خود رسيدند. از نو حكومت خودكامه موروثي با زيوري كه از امپراتوري روم به عاريت گرفته بود در اجتماع مسلمانان پديد گشت. دوره سي ساله خلافت ابوبكر تا شهادت علي(ع) را دوره خلفاي راشدين مينامند. سبب اين نامگذاري اين است كه در اين سالها سنت پيغمبر كم و بيش رعايت ميشد، و نيز حكومت در اسلام موروثي نبود" .
منبع : روزنامه اعتماد ملي
نظر شما