۹ فروردین ۱۳۹۶، ۹:۲۷

گزارش مهر از حضور کودکان در سرزمین های نور؛

عاشقانه های کودکانی که در سرزمین های نور بزرگ می شوند

عاشقانه های کودکانی که در سرزمین های نور بزرگ می شوند

خرمشهر-این روزها کودکان و نوجوانان به تبعیت از نوجوانانی که در دوران جنگ به میدان رزم آمدند به مناطق عملیاتی می آیند و با دیدن ردپای سرداران کوچک آن دوران بدون اینکه قد بکشند، بزرگ می شوند.

خبرگزاری مهر، گروه استان ها- سیده فاطمه هلالات: زیر سایه سکوی موزه دفاع مقدس خرمشهر یخمکش را سر می کشد، می دود وسط محوطه و می رود تا برسد به ماشین های وارونه ای که حتی نمی داند چرا اینگونه اند. محمد حسین، هشتمین بهارش را با کاروان راهیان نور به مناطق جنگی سفر کرده و از دیدن توپ و تانک ها به وجد آمده است. روی پا بند نیست. دستش را سایه بان چشمانش می کند و می گوید: «دو روزه  از گناوه اومدیم، رفتیم شلمچه و طلاییه، تانک های شهدا رو دیدم. خوابگاه هم رفتیم. همه جا رفتیم».

دستانش را در هوا تکان می دهد. صدای هیجان زده اش بالاتر می رود: «تانک هایی رو دیدیم که شهدا از عراقی ها گرفته بودن» دستشانش را می اندازد «هنوز تفنگاشون مونده بود. اما همشون زنگ زده بودن».

«محمد حسین رضایی» به همراه پدرش که روحانی یکی از کاروان هاست برای اولین بار با کاروان های راهیان نور به خوزستان سفر کرد و در مناطق عملیاتی حضور یافت، او به خبرنگار مهر می گوید: از خانواده فقط خودم و بابام آمدیم. بابا همیشه می آید. اما من با او نمی آمدم چون اجازه نمی دادند.

او ادامه می دهد: «نمی گذاشتن بسیجی های کوچک بیان فقط بزرگترها». به دوستانش که حدود۱۰ یا ۱۱ ساله به نظر می رسند اشاره می کند و می گوید: «قبلا همسن و سال این ها اجازه نداشتند بیایند، اما الان گفتند بچه ها هم میتوانند بیاند منم با بابام و بچه های شهرمان آمدیم».

این نوجوان در پاسخ این سئوال که آیا به هم سن و سال هایش هم توصیه می کند که با کاروان های راهیان نور به مناطق عملیاتی بیایند؟ با لحن کودکانه اش می گوید: اگر بخواهند مثل من بیایند خیلی خوبه، جاها و چیزهای جدید رو یاد می گیرند.

محمد حسین دوست دارد بزرگ که شد مثل شهیدان بجنگد و قهرمان میدان های نبرد باشد. چهره معصوم محمد حسین زیر آفتاب قرمز شده است. می پرسم الان از شهدا چیزی نمی خواهی؟ پاسخ می دهد: می خواهم کمکم کنند که آدم خوب و موفقی باشم تا به مردم خدمت کنم.

ردپای شهدا

« اینجا شهیدان بودند، ازشان کلاه و تفنگ و روسری ( چفیه) و لباس باقی مانده». زینب شیبان ۱۱ ساله در شلمچه هم مثل محمد حسین از دیدن مهمات دوران جنگ ذوق زده شده است و حس و حالش را با این جمله کوتاه نشان می دهد.

زینب ادامه می دهد: این چیزها  و جایی که قبلا شهدا آنجا بودند را در فیلم ها دیده بودم اما دوست داشتم از نزدیک ببینم. او تصمیم دارد زمانی که به خانه برمی گردد به دوستانش بگوید که این سرزمین ها بسیار زیبا  و سفرش عالی بوده است.

می پرسم از سفر به این سرزمین ها چه حسی پیدا کردی، پاسخ در دو کلمه خلاصه می شود« احساس غرور»

خاطره استقبال کودکان بزرگ از بزرگ مردان تاریخ

از این کودکان این روزها در میان سنگرها و خاکریزها کم نیستند، کودکانی که شهامت را روی ریگ های شلمچه، فکه، طلاییه و هویزه و... جستجو می کنند، کودکانی که بنا به تعبیری از سوی شهدا به این سرزمین ها دعوت شده اند اما امسال برخی کودکان برای در آغوش کشیدن شهدا هم فراخوانده شدند. کودکانی که استقبال پیکر گلگون ۱۶۵ شهید دوران دفاع مقدس در سن کودکی قسمتشان شد. آن روز در آن مراسم استقبال چشمم به بچه هایی افتاد که چفیه هایشان تا زیر کمرشان رسیده بود، روی زمین و رو به روی تابوت شهدا نشسته بودند.  یکی از آنها ایستاده سینه میزند از او می پرسم ازکجا آمده ای؟ محکم و مردانه می گوید: تهران. می پرسم چند ساله ای؟ با همان لحن «۱۲ ساله».

اسمش سید جواد آذری بود. خودش می گفت سومین باری است که با کاروان راهیان نور به خرمشهر آمده و حس و حال این مراسم را غمگین توصیف می کند. توضیح می دهد: حس غمگینی دارم. جوانان می روند پر پر می زنند. همین ۱۶۵ شهید الان خانواده هایشان دلتنگشان هستند و منتظرند که جنازه هایشان برگردد.

از این کودک ۱۲ ساله که بزرگتر از سنش حرف میزند می پرسم از شهدا چه یاد گرفتی؟ پاسخ می دهد: از شهدا شهادت، ولایت، امامت، پیروی از امام و ولی فقیه و احترام گذاشتن به شهدا را یاد گرفتیم.

کنار سید جواد، پویا روی زمین نشسته است. می پرسم، حرف بزنیم؟ سرش را به نشانه رد تکان می دهد. نگاه به جمع۱۰، ۱۲ نفره آنها می کنم. می پرسم کدامتان دفعه اول است به این سفر آمده؟ پویا می گوید:«من». می پرسم اسمت چیست؟ این سئوال آسانی بود بلافاصله پاسخ می دهد:«پویا قاسمی»

«گفتند می خواهند بیایند پیش شهدا. مادر و پدرم هم گفتند دوست داری بروی، برو» پویا ۱۱ ساله اینطور جریان همراه شدنش با کاروان راهیان نور را تعریف کرد. او که در طول مدت سفرش تا پیش از مراسم استقبال از شهدا، شلمچه، یادمان طلاییه و دهلاویه را دیده بود، ادامه می دهد: «فکر می کردم این جاها اینطور باشد اما دقیقا این شکلی نه»

از حس و حالش می پرسم. از بودنش در مکان هایی که روزی میدان جنگ بود و از حضور امروزش در مراسم استقبال از شهیدانی که روزی جنگاور میدان هایی بودند که زیارتشان کرده است. می گوید: حس عجیبی است. از او می خواهم بیشتر توضیح دهد که این حس خوب یا بدی است؟ و او آن را حسی خوب و دلچسب می خواند.

می پرسم از شهدا چه درسی  یاد گرفتی؟ پاسخ می دهد: از شهدا یادگرفتم که برای کشورمان باید بجنگیم.

رقص تابوت های بزرگمردان روی شانه های کوچک

همان لحظه از بلندگو اعلام می کنند باید تابوت ها را به سمت کانتینر ببرند. تابوت شهیدی که با دست خط های کودکانه این کودکان نوشته شده است. روی شانه های کوچکشان قرار می گیرد و در کنار جمعیت جلو می رود.

در همان لحظه چشمم به «دنیا» می افتد. دختری که بزرگتر از سید جواد و پویا به نظر می رسد اما هم سن و سالشان است. «دنیا کیمیاسی» که همه او را فاطمه صدا می کنند. چفیه را دور گردن و روی چادرش گره زده است. گلی که از یکی از تابوت ها افتاده را در دستش گرفته بود.

«۱۲ سالم است از اصفهان با کاروان راهیان نور و برای اولین بار است که به اینجا آمده ام. تا حالا در مراسم استقبال از شهدا شرکت نکرده بودم» این پاسخ های کوتاه به پرسش های سریع در آن فضای شلوغ بود. دنیا دومین روز بود که به خرمشهر آمده و ظرف این دو روز به زیارت شلمچه و یادمان شهدای اروند رفته و پای روایت راویان هم نشسته بود. آن روز هم آمده بود تا بازگشت نقش اول های داستان های راویان را ببیند.

او هم حالش در مراسم استقبال از شهدا را حس و حالی عجیب و وصف ناشدنی می داند و سعی می کند توصیفش کند:«حس عجیبی به من دست داد. حس عجیب و خوب سبک شدن. خیلی این حس را دوست داشتم»

احساس عشق در سرزمین های نور

«این سفر خیلی خوب بود. مراسم، خوب بودن. آدم های خوبی داشت. اصلا توصیف کردنی نیست حتما باید بیایند و با چشم ببینند» این را  دنیا وقتی می گوید. که از او می خواهم فضای حضور در میان کاروانیان راهیان نور را هم توصیف کند.

بازمی پرسم، اگر از تو بخواهم یک دلیل برای بقیه هم سن و سال هایت بیاوری که مثل تو به اینجا بیایند و این مناطق را ببینند. چه می گویی؟ کمی فکر می کند و می گوید: به آنها می گویم بیایید تا اینجا عشق را احساس کنید.

دنیا ۱۲ ساله اصفهانی یا همان فاطمه تصمیم گرفته است که باز هم با کاروان راهیان نور به سرزمین های نور سفر کند و یک جمله را برای بیان احساسش زمان ترک سرزمین های نور به کار می برد:«من شاید خودم بروم اصفهان اما قلبم اینجاست»

این روزها کودکان بسیاری از سراسر کشور در یادمان عملیاتی دفاع مقدس قدم می گذارند، با اشتیاق به اشیاء بازمانده از شهیدانی که شاید سنشان خیلی هم از آنها بزرگتر نبوده، نگاه می کنند و با حماسه هایشان آشنا می شوند.

این کودکان روی زمین هایی که روزی قتلگاه شهیدان بوده راه می روند و حتی سرمستانه با همدیگر بدو بدو می کنند. با این حال در پس نگاه های کودکانه شان یاد می گیرند که بازی بی ترس امروز را مدیون چه کسانی هستند و بی اینکه بقیه متوجه شوند و بدون اینکه قد بکشند، بزرگ می شوند.
 

کد خبر 3940687

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha